حامد بهداد اين قدر مهمه؟
« زُهير ياري » در يادداشتي در روزنامه شرق از نمايش «عشق من حامد بهداد»؟ دفاع كرده است.
در اين يادداشت ميخوانيم:
«عشق من حامد بهداد»؟ يعني چي؟ اين چه اسميه؟ يعني حامد بهداد انقد مهمه؟ كه چي؟ حالا فقط مونده بود حامد بهداد رو گنده كنن؟ در پاسخ بايد پرسيد مهم كيه؟ يا گنده كردن كسي يعني چي؟ داشتن جايزه، نقد و بررسيهاي متفاوت، توجه مطبوعات و سطح اقبال عمومي نشان از ميزان اهميت يك بازيگر دارد، پس نمايش ما نه ميتواند حامد بهداد را گندهتر كند و نه كوچكتر.
خلاصه اينكه «عشق من حامد بهداد» يك نشست تخصصي بازيگري نيست، نمايشي است راجع به شيفتگان سينما و منحصرا بازيگري؛ در واقع ما به بهانه يك چهره محبوب و پرهياهو، با عناصر سينما از عوامل آن تا مشتاقان و تماشاچيان شوخي ميكنيم و حامد بهداد در قياس با ديگر ستارگان سينما گزينه مناسبتري براي وسعت دادن به دايره اين شوخيها بود.
منكر اين حقيقت هم نيستيم كه اسم نمايش و اشاره مستقيم به يك بازيگر خاص شايد يك بُرد تبليغاتي براي او باشد، كه اين هم خوشا به اقبالش، و شايد هم يك ضد تبليغ، البته با اين فرض تنها شاكي بايد حامد بهداد باشد، كه نيست.
خلاصه اينكه خوشا، بيپيش داوري كاري را فقط ديدن. خوشا، ديدن درخشش همكاراني چون حامد بهداد و بقيه و خوشا، اقرار به آن ولو به زبان.
- كارگردان نمايش «عشق من حامد بهداد»
در پی یک قهرمان، گویی برای نجات زندگی
به عنوان مثال تا به حال در كافه سالن اصلي، كافه چهارسو، لابي سالن اصلي نمايشهايي اجرا شده و با استقبال تماشاگران هم مواجه شده است. اين نوع اجراها از اين نظر كه از فضاهاي بيشتري استفاده ميشود و متعاقبا گروههاي بيشتري ميتوانند كار كنند، ايده خوبي است و مسلما مثل هر طرحي ايراداتي هم به آن وارد است كه در اينجا به آن نميپردازيم. هم گروههاي جوان در اين طرح شركت دارند و هم گروههاي حرفهايتر. يكي از اين افراد حرفهاي كه تا به حال در چند اجراي محيطي حضور داشته، افشين هاشمي است كه اين روزها در نمايش «عشق من حامد بهداد» بازي ميكند و علاوه بر آن متن اين نمايش را هم خودش بازنويسي كرده است.
نمايش از نظر فرم اجرا، نمايش سادهاي است، كه اگر نبود شايد باورپذيري آن آدمها و شخصيتشان و حتي فضاي نمايش، به قوت حال نميبود. دغدغههاي آدمها هرقدر ساده و پيش پا افتاده، وقتي به خوبي به تصوير كشيده شود، اجرا شود يا نوشته شود، جذابيتهايي براي بيننده يا خواننده خواهد داشت، چراكه در لابهلاي تمامي حرفها و آرزوها، هركسي ميتواند به نوعي خودش را پيدا كند و اين نمايش به خوبي از پس اين كار برآمده است. نقش مقابل افشين هاشمي را هم زهير ياري بازي ميكند كه كارگرداني اين نمايش را هم بر عهده دارد.
در اينجا با افشين هاشمي به گفتوگو نشستيم.
اين نمايش در واقع اقتباسي از نمايشنامه «ابراهيم مكي» است، كه در پايان نمايشتان هم عنوان ميشود. اسم نمايش اصلي همين «رضا بيك ايمانوردي» بود؟
اسم نمايشنامه همين است؛ «رضا بيك ايمانوردي»، كه به همراهِ 11نمايشنامه ديگر در سالِ 52 منتشر شده و تاكنون اجراهاي زيادي از اين نمايشنامه شده. اصلا ابراهيم مكي اين 12 نمايشنامه را براي اجراهاي ساده نوشته است.
به نظرم براي اين نمايشهاي ساده شهرستانها را هم مدنظر داشتهاند.
شهرستانها، اجراهاي دانشجويي و در كل طوري كه با امكانات محدود بتوان اجرا كرد.
چه شد كه تصميم گرفتيد اين نمايشنامه را بازنويسي كنيد؟
به دنبال نمايشنامهاي ساده براي يكي از دوستانم بودم. يكي از كتابهايي كه مراجعه كردم همين «تكپردهاي» مكي بود. ميخواستم ببينم كدام نمايشنامهاش به حال و هواي آن دوستم ميخورد كه به اين نمايشنامه برخوردم و به ياد گذشته، بار ديگر خواندمش و ديدم چقدر براي بازنويسي در شرايط امروز و با يك هنرپيشه امروزي نمايشنامه خوبي است.
چقدر آن نمايشنامه را تغيير داديد؟
تقريبا 50درصد به آن نمايشنامه اضافه شده، ولي مغز اصلي نمايشنامه باقي مانده است.
خود آقاي بهداد هم از قبل در جريان اين نمايش بودند؟
بله. زماني كه ميخواستم متن را بنويسم به اينكه كدام هنرپيشه باشد فكر ميكردم، به خيليها؛ مهران مديري، رضا عطاران، گلزار، شهاب حسيني، بهرام رادان و... بالاخره بايد يك ستاره ميبود. ولي ديدم آنچه در اين نمايش گفته ميشود بيشتر از همه راجع به حامد بهداد باورپذير است؛ با آن جنس از شوري كه بهداد دارد. حتّي به پيشنهاد محمد رضاييراد به جمشيد آريا هم فكر كردم، او هم يك هنرپيشه مطرح در زمان خودش و بزن بهادر بود و ما با فيلمهاي حادثهاي آن زمان، از «تاراج» تا «افعي» او را ميشناختيم. اما اگر جمشيد آريا را انتخاب ميكردم، شوخيهايم نميتوانست به روز باشد. من شروع كردم به نوشتن و با محبت باران كوثري درباره نمايش با حامد حرف زدم و او هم با لطفي كه داشت حتي لازم نديد نمايش را بخواند و گفت هرچه باشد مشكلي ندارم، فقط پرسيد نقش آن كسي كه عاشق من است را كي بازي ميكند؟ گفتم خودم! اعتماد كرد و حتّي ما اصرار كرديم كه سر تمرين بيايد.
آنچه درباره بهداد گفته ميشود؛ چقدرش دروغ بود و چقدرش حقيقت؟!
روزي كه حامد تمرين را ديد، گفت: ميخواهيد بخشهاي واقعي را هم بگويم؟ گفتم بگذاريم اينها با دروغها و توهمات خودشان خوش باشند. بههرحال اطلاعاتي كه اينها دارند همان اطلاعات كلي و عمومياي است كه در مجلات است، مثلا اينكه از مشهد به تهران آمده يا در دانشگاه آزاد درس خوانده و در همين حدود نه بيشتر. اصلا وقتي دروغ است جذاب است، چون اگر واقعيت باشد كه تلخ ميشود. دروغهايي است كه آن آدم در آن لحظه دارد ميسازد.
چه چيزي باعث شد كه اين نمايشنامه را در اين زمان روي صحنه ببريد؟ منظورم از نظر محتوا و موضوع نمايشنامه است.
توهم! علاقه به هنر در تمام كساني كه اينكار را ميكنند وجود دارد، اما در جايي ممكن است تبديل به توهم بشود، تبديل به يك آرزوي دور از دسترس. بدون توجه به اينكه چه آدمي به درد چه كاري ميخورد. آرزوي همراه شدن با آدمهاي مشهور در كساني كه هنوز ارزشهاي واقعي خودشان را پيدا نكردهاند، نيز رويه ديگري از اين معضل است. و در هر زماني جواب ميدهد. اين ايده در مغز آن نمايشنامه است كه به اين چيزي كه هست تبديل شده.
ظاهر داستان همين روايتي است كه منِ تماشاچي ميبينم، داستان كسي كه عشق به بازيگري، سينما و به يك بازيگر خاص دارد، اما لايه زيرينش غم و تنهايي آن آدمهاست كه باز من ِتماشاچي را با خودش و احساساتش همراه ميكند. براي شما به عنوان نويسنده كدام جنبهاش پررنگتر بوده است؟
در واقع شايد اين آدمها گاهي روياهايشان را در سينما پيدا ميكنند. اصلا ما چرا سينما ميرويم؟ كه رويا ببينيم. اگر واقعيت ميخواستيم كه سرمان را از پنجره بيرون ميكرديم، ديگر سينما نميرفتيم و خيابان را تماشا ميكرديم. سينما حتي در واقعيترين شكلش، واقعيت را فشرده ميكند و در زمان كوتاهتري نمايش ميدهد. نه فقط سينما، بلكه ادبيات، نمايش و كلا هنر دارد همين كار را ميكند، روياپردازي ميكند و ما با همذاتپنداري با آدمهاي قصه در واقع آرزوهاي خودمان را در آنها پيدا ميكنيم. ميل به سينما هم از همينجا ميآيد. عاشق آن آدمهايي ميشويم كه ميبينيم. با عشق آنها عاشق ميشويم، با شاديشان شادي ميكنيم و با ناراحتيشان غمگين ميشويم و اين بخشي از رويا وآرزوهايمان ميشود.
و هر چقدر كه تنهاتر باشي انگار اين بيشتر ميتواند جايگزين شود. چقدر پيرمردها و پيرزنهايي كه ديگر كاري ندارند جز اينكه پاي سريالهاي تلويزيون بنشينند، حتما در خانوادههاي خودمان هميشه ميبينيم كه اينها مشتري ثابت سريالها هستند، چه سريالهاي داخلي و چه ماهوارهاياش. اين هم از همان ميآيد، بخشي از زندگي را انگار دارند در آدمهاي قصه ادامه ميدهند. دو شخصيت نمايش ما هم از همين دست هستند، آدمهايي با شغلهاي سادهتر و معموليتر كه پي يك قهرمان هستند، گويي براي نجات زندگيشان؛ و چه بسا زماني خود را جاي آن قهرمان بگذارند، كه زندگيشان را نجات بدهند. و اين همذاتپنداري در نمايش شما هست. من شايد دغدغه آنها را نداشته باشم، ولي ميفهممشان.
قرار است اينطور باشد. حالا اگر بازيگر باشيد بيشتر آدمِ داستان را درك ميكنيد. مثلا پيشترها براي خود من ديدن يك هنرپيشه آرزو بود يا همنشيني با يك بازيگر واقعا برايم يك اتفاق بود.
كما اينكه حتما يك اعتماد به نفسي هم ميداد.
بله، مخصوصا وقتي علاقهمند اين كاري، فكر ميكنيداري با نزديكي به آنها به آن چيزي كه ميخواهي نزديكتر ميشوي. من مثلا عكس هنرپيشهها را جمع ميكردم.
اين داستان مربوط به چه زماني است؟
وقتي كلاس اول راهنمايي بودم. عكسها را جمع ميكردم و در يك دفترچه صدبرگ ميچسباندم. آن موقع روزنامه كيهان، پوستر فيلمها را ميزد و اسم سينماها را بالايش مينوشت. من تمام پوسترها را از توي روزنامه قيچي ميكردم و در دفترم ميچسباندم. يكبار يك مجموعه مجله قديمي در خانهمان پيدا كردم و همهشان را قيچي كردم و عكسهايش را در دفترم چسباندم. بعدش از پدرم كتك سختي خوردم، چون مجلهها نفيس و مربوط به دهه 30 بود ـ مثل «خواندنيها» يا جديدترها مثلِ «تهران مصور» و من همه عكسهاي هنرپيشههايش را بريده بودم. من حتّي هنرپيشهها را به نام نميشناختم و از اشتراكات اين عكسها و فيلمها ميفهميدم بازيگرها كي هستند.
مثلا ميديدم كه در «خانه عنكبوت»، «جمشيد مشايخي»، «عزتالله انتظامي»، «داوود رشيدي» و «مسعود بهنود» بازي ميكنند. نميدانستم كداميكشان هستند. اگر در روزنامه زيرِ عكسي نوشته بود «جمشيد مشايخي» در فيلم «پيراك»، خب من كلاهم را ميانداختم هوا، چون ميگفتم آها پس اين بازيگر جمشيدمشايخي است! پس عزتالله انتظامي، داوود رشيدي و مسعود بهنود آن سه نفر ديگر هستند. بعد فيلم «شيلات» را ميديدم، «داوود رشيدي» در شيلات، ميفهميدم آها داوود رشيدي پس اين است!
خودش پس كلي سرگرمي و معما بود.
آخر من ارتباطي با جايي يا كسي نداشتم كه بدانم از كجا ميشود شناخت. آنموقع هنوز مشتري مجله «فيلم» نشده بودم، آن اولين مجله سينمايي بود كه درآمده بود يا حداقل اولين مجله سينمايياي بود كه من باهاش آشنا شدم؛ سال 65 بود پشت شيشه دكه روزنامهفروشي مجلهاي به نامِ «فيلم» با عكس «بيژن امكانيان» رويش بود در فيلم«دبيرستان». خب اينها براي من كه عاشق سينما بودم خيلي هيجانانگيز بود.
يا اينكه يكبار كه اتفاقي «احمد قدكچيان» را در پارك ملت ديدم، خيلي هيجانزده شدم؛ سيزدهبهدر بود. رفتم جلو و گفتم كه من خيلي دوست دارم بازيگر بشوم. ايشان هم گفتند راهش اين است كه درس بخواني، پس دَرسَت را خوب بخوان. يا يكبار در خيابان سميه، «احمد هاشمي» را ديدم كه با عينك دودي داشت رد ميشد، گفتم نه! اين احمد هاشمي است. براي آنهايي كه مثل من خارج از خانواده سينما به سينما آمدند، اگر عاشق بازيگري بودهاند، حتما اين لحظات برايشان قابل درك و مهم است.
پس شايد در يكجاهايي از نمايش خودتان هم حضور داشتيد و تكههايي از خاطرات خودتان را از نظر احساسي در قالب اين شخصيت گنجانديد.
ميتوانم بگويم اين آدمها را ميشناسم و حالا كه بازيگر هستم، آدمهايي را كه در اين وضعيت قرار ميگيرند ميشناسم. وقتي عاطفهشان را درك كني، رفتارت با آنها متفاوت خواهد بود نسبت به زماني كه عاطفهشان را درك نكردهاي.
با اين مرور خاطرات دوران نوجواني، به ياد داريد كه تا به حال در چنين موقعيتي قرار گرفته باشيد؟
نه. به خاطر غروري كه نميدانم از كجا ميآمد!
عكسش چطور؟
تقريبا براي هر بازيگري اين اتفاق ميافتد. چيز تازهاي نيست. يكيشان ممكن است كسي باشد كه مزاحم است، اما ۲۰ نفرشان همان علاقهمنداني هستند كه ميتوانند بعدها بازيگر شوند. خيليوقتها فكر ميكنم موظفم پاسخ سوالهايشان را بدهم، اينها همانهايي هستند كه منِ ديروز بودم و دوست دارند با يك بازيگر درباره كار و اينكه چهكار بايد بكنند صحبت كنند.
كلا «استار» بودن در همهجاي دنيا جذابيتهاي خاص خودش را دارد.
بله، ولي اينهايي كه ميگويم فقط درباره ستارگان نيست، وضع آنها خيلي سختتر است. من كه ستاره نيستم، بازيگري هستم كه در تئاتر ميروم و ميآيم و با اينحال در همين محوطه تئاتر برابرِ اينگونه پرسشها قرار ميگيرم.
با پررنگ شدن عشق به سينما و مسايل آن در نمايش، به نظر ميرسد كه اشارات گذرايي هم به مسايل صنفي و حواشي سينما هم ميشود. براي شما به عنوان نويسنده مطرح كردن اين موارد حتي كوچك و گذرا چقدر مهم بود؟
ببينيد، نمايش داعيه چنين چيزي را ندارد، وقتي درباره يك مقوله حرف زده ميشود، طبيعتا حواشياش هم به ميان ميآيد. در اين نمايش هم دو تا آدم دارند درباره سينما حرف ميزنند و آدمهاي سينما، طبيعي است كه اين حرفها هم زده شود، مخصوصا اينكه اينها آدمهاي باسوادي نيستند؛ يكيشان هيچ چيزي از سينما نميداند و هرچيزي كه ديگري ميگويد را تكرار ميكند (نقشي كه زهير ياري بازي ميكند)، آن يكي پيگير است اما هرچه دستش برسد ميخواند و در واقع هيچ راهنمايي ندارد كه چي بخواند كه بهتر باشد.
و آيا دوست داريد همين حواشي كوچك به گوش كساني كه بايد بشنوند برسد؟
من به اقتضاي نمايش فكر ميكنم، حالا اگر چيزي در آن است كه خوب است به گوش كسي برسد و تاثير داشته باشد كه چه بهتر.
و در نهايت همه اين حواشي، واقعيتهاي غمانگيزي هستند كه تماشاگر با شنيدنشان يا غمگين ميشود يا عصباني يا حتّي گاهي ميخندد. آيا شما قصد داشتيد كارتان كمدي باشد و تماشاچي را بخنداند؟
من در حين نوشتن نمايشنامه ميدانستم كه در ۹۰درصد جملات شوخي هست. اصلا يك نمايشنامهاي نوشتم پر از شوخي. ولي اينكه چقدر از تماشاگر پاسخ ميگيرد را مطمئن نبودم، وقتي اجرا كرديم مطمئن شدم.
چرا ميخواستيد شوخي بكنيد؟ به دليل اينكه كارهاي كمدي مخاطب بيشتري دارند يا نه؟
من پيش از اين نمايش، «پرواز به تاريكي» را كار كردم كه كاملا غمانگيز بود ولي در جشنواره تئاتر فجر تصويب نشد. نه من اينطور فكر نكردم، به اين فكر ميكردم كه ظرفيتِ اين نمايش به كدام سو ميچربد، ظرف اين نمايش به من اجازه ميدهد كه به سمت شوخي بروم. كما اينكه در آن نمايش قبلي حتي يك شوخي يا يك لحظه لبخند وجود ندارد.
پس با اين حساب اگر در جاهايي از نمايش به نظر ميرسيد كه بار شعاري پيدا كرده، اين روشي بوده براي نشان دادن تناقضات گفتاري و شخصيتي آن آدمها براي خنداندن؟
شعار چيه؟ شعار چيزي است كه از توي هوا ميآيد؟ نه. شعار چيزي است كه ما در جملات روزمرهمان ميگوييم. فرض كنيد شما يك خطيب عاليرتبه را ببريد در جمع آدمهاي يك قهوهخانه، همه فكر ميكنند خيلي گنده و كتابي حرف ميزند، نه، او دارد عين خودش حرف ميزند، در آن جمع است كه اينطور به نظر ميآيد. در نگاهِ اول، يك آدم حرفهايي ميزند كه انگار مال او نيست، بله، بهنظر شعار ميآيد، اما اگر همان آدم، همان حرفها كه مال خودش نيست را به گونهاي بزند كه معلوم است مال خودش نيست، كمدي ايجاد ميشود؛ انگار يك چيزي يك جايي شنيده، درست هم نفهميده و دارد طوطيوار تكرارشان ميكند و كمدي ما آن لحظه است.
نظر کاربران
آقای زهیر یاری دمت گرم که این نمایشو ساختی.شاید اصلا قصد شما تو این نمایش صرفا مانور روی حامد بهداد نبوده اما واقعا گل گفتی. حامد بهداد عشق منه عشق همه ست
عشق من حامد بهداد..!
واقعا با استعداد
پاسخ ها
برو بابا تعادل نداره...
به این میگن خوب بازی کردن , نه عدم تعادل
تا کور شه هرکی نبینه
eshghe man
shahab hoseini
albate behdad
ham hast
از بازی حامد بهداد و شهاب حسینی خوشم میاد فقط خدا کنه هر هنرپیشه ای که معروف و محبوب میشه بدونه به خاطر لطف مردم خوبه که به این جا رسیده! وخودش رو گم نکنه.
اول شهاب حسینی بعد حامد بهداد
پاسخ ها
شهاب حسینی همون مجری برنامه "آب" بود 10- 12 سال پیش بهتر بود . خیلی ادا اتفاریه!
ba raha movafegham
ba nashenas mokhalef
خوب زرشک جان حتما شما ادا اتفار دوست داری . هر کسی سلیقه ای داره.
nazare shoma mohtaram
vali injuri nazar dadan
................
اولا اسم برنامه اکسیژن بود.
دوما بهتره محترمانه و با الفاظ خوب نظرتون رو بدید ناشناس جان
در ضمن کجای بازی بنده خدا ادا «اطواره»؟؟؟؟؟؟؟
هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی ممنون زرشک جان
سلام. بچه ها هم" آب "بود هم "اکسیژن "فکر کنم تو "تربت" هم بود اما شک دارم. کلا سازنده های همشون تقریبا گروه مشخصی بودن.اگه دقت کنین آب اکسیژن تربت یه مفهومی داره دیگه...
حالا ناشناس یه چیزی گفت. به نظر من کلا جواب تو جواب کردن کار خوبی نیست ....:)
حوصله نداشتم متن رو بخونم ولی چه جالب که همچین تئاتری ساختن گرچه این اواخر فقط فیلم سعادت ابادش خوب بود
بهدادا اگه یه کم جنبه هیستریک شخصستشو پایین بیاره هنرمندبهتری میشه.
ولی خوب مثل اینکه متفاوت بود این روزا از خوب بودن خیلی بهتره برا همه.
اول سید شهاب الدین حسینی
بعد محمدرضا فروتن
بعد پارسا پیروزفر
...
حامد بهداد
...
محمدرضا گلزار
پاسخ ها
نه اول گلزار بعد بقیه
خوب اومدی ولی شهاب رو از اولش بردار
با اینکه تو این فیلمهای چرند بازی حامد بهداد یه کم رونق به بازار داده ولی بازیگر کلیشه ای هستش یا بچه لاته یا عاشق عشق بچه لاته .اگه یه نقش متفاوت بازی کنه گند زده بازیگر یعنی محسن طنابنده وقتی نقش جدیدشو میبینی کاراکتره قبلیش از ذهنت پاک میشه وقتی کرو لاله نقش بچه لاتش تو سن پترزبورگ فراموش میشه تا نقش جدید بازی کنه.حامد بهداد تو ذهن من که همیشه نقش یه بچه پورو لات رو داره که خیلی هم بهش می یاد
بابا ول کنید.گلزار دیگه کیه آخه؟اول حامد بهداد بعد شهاب حسینی و تمام.
پاسخ ها
افرین هستی جون گلزار اصلا بازی بلد نیس فقط حامد بهداد عشقه
فکرشم نمی کردم شهاب حسینی انقدر طرفدار داشته باشه
بهرام رادان باحال تره
پاسخ ها
اونم خوبه ولی به نظر منم شهاب حسینی بهتره
اسمت زیباست
نمیدونم چرا هر وقت اسم بهداد میاد پای شهابو میکشن وسط بابا شهاب خیییییییلییییییی بهتر از بهداده اصلا قابل مقایسه نیستن این دو تا با هم شهاب خدای بازیگریه از هر لحاظ ب بقیه هنرپیشه ها سره
اول شهاب
بعدش بهداد
گلزار هم كه اصلا بازيگر نيست
حامد عاشقتم
بهداد بازیگر خوبیه منتها بعضی جاها زیادی جوگیر میشه و شلوغش می کنه. شهاب حسینی و محسن طنابنده واقعاً بازیگرن . پارسا پیروزفر متشخص.
لطفا كسي به نظر كس ديگه توهين نكنه هر كسي نظر خودشو داره نظر همه هم محترمه حامد بهداد از شهاب حسيني بهتر نيست ولي اينقدر هم پايين نيست كه قابل مقايسه نباشه شهاب حسيني چون فروتنه و خيييلييييييييي هم متواضعه بازيش هم كه حرف نداره مخصوصا توي پرسه در مه سوپراستار و دل شكسته و.....اما بهداد چون مغروره و خودشو خيلي بهتر از بقيه ميدونه زياد به چشم نمياد هر كسي هر چقدر هم بازيش خوب باشه مغرور كه باشه دل همه رو ميزنه در مورد گلزار هم نظر نميدم چون ممكنه به بعضي ها توهين بشه چون فكرميكنم ببخشيد واقعا كسي نيست كه بخواد باشهاب و بهداد مقايسه بشه
اول:پرويز پرستويي و خسرو شكيبايي
دوم:شهاب حسيني
سوم:حامد بهداد
چهارم:ليلا حاتمي
شهاب جون عاشقتممممممممم فقط شهاب حسيني حامد بهداد هم بد نيست ولي گلزار واقعا ديگه خز شده
حامد عششششششقققققق منه چون بابایی خود خودمه