«جاده خشم» ۳۰ سال پس از «مَد مکس»
"جاده خشم" عنوان قسمت چهارم از مجموعه فیلمهای حادثهای "مدمکس" به کارگردانی "جورج میلر" است که با فاصلهای ۳۰ ساله با فیلم سوم ساخته شد.
درفیلم «مد مکس: جاده خشم» با مردی و زنی همراه میشویم که هر کدام از چیزی میگریزد و در مسیر گریز بههم میرسند. این که مرد از چه میگریزد، به نظر خیلی مهم نمیآید. بلکه داستان برمبنای زن، گریز او و علت این گریز گسترش مییابد.
فیور یوسا، دختر خونسردی که جاده، گریزش را به قتلگاه برای مردانی تبدیل میکند که درتعقیب او و زنان همراهش هستند. در جستوجوی چیست؟ خود در جواب میگوید: «رستگاری» اما حتی نمیداندکه این رستگاری در کجاست؟ جز اینکه در مسیر این رستگاری میخواهد سری به سرزمین مادری بزند.
سرزمینی که شاید مادرش از آن جا آمده باشد. وقتی به آن جا میرسد و زنان باز مانده سرزمین مادریش را باز مییابد، با آنها به این نتیجه میرسد که باید به سوی شرق برانند.
در پشت سر فیور یوسا، غرب است و سرزمینی ویران شده از اقتداری مردانه و ستمگرانه؛ اقتدار و ستمگری پدری یگانه که تنها به منافع خود و تسلط میاندیشد. سرزمینی که در آن وظیفه زنان، از هر رنگ و نژاد، تولید پسرانی سالم و کامل برای یگانه پدر سرزمین غرب است.
زنان از این سلطه، از این که فقط دستگاه تولید مثل باشند، میگریزند و چون زنانیاند که همواره در تاریکی دالانهای تو در توی قلعه، زندانی بوده اند، علیرغم کمال خود در جسمانیت و زیبایی، صرفا با نقص و خشونت مواجهند.
آنها در جنگ و گریز، همراه فیور یوسا که مظهر خشم درون آنهاست که به بیرون و جاده فوران میکند (FURY ROAD)، با وجهِ دیگرگونی از خود و جهان رو بهرو میشوند. در واقع به شناسایی جهانی دیگر با نگاهی دیگر دست مییابند؛ این که ناگهان در ذات زنانه آنها چیزی جز انفعال نیز رخ میدهد؛ این که تصمیم میگیرند و عمل میکنند، کمک میکنند و کمک میگیرند.
اما در شرق چه خبر است که این زنان به سوی آن میگریزند؟ فیور یوسا حس میکند رستگاریاش در شرق است اما او بهرغم تمام قدرتمندیاش، زنی ناقص است، زنی یک دست و شاید در واقع زنی عقیم شده که صرفا از او به عنوان یک ماشین جنگی خوب و کارآمد استفاده میشده و او در مواجهه با نقصی که جامعه مردانه به او تحمیل کرده، تمام توانش را برای رهایی خود و زنان قلعه به کار میگیرد وتا مرز جنون میجنگد و مردانه هم میجنگد چون هرگز فرصتی برای ابراز زنانگی نداشته است.
اما مکس در این میان چه نقشی دارد؟ او یک اصلاحگر است، پاککنندهای که بهزعم خود اشتباهات ذهنی و کرداری فیور یوسا را تصحیح میکند، کمک میکند، اما حضور مردانهاش، زنان را صرفا در مسیر او قرار میدهد.
مکس زنان رهیده اما سرگشته در بیابان را از سفر به سوی شرق، به سوی رستگاری، به سوی سرزمین مادری (بگوییم: سرزمینِ زنان) باز میدارد. زیرا آنها سوخت کمی دارند و نمیدانند که با شرق چه قدر فاصله دارند.
مکس زنان را با دلایل به شدت عقل گرایانهاش از سفر به سوی شرق باز میدارد و زنان که همواره مقهور منطق مذکر بودهاند، این بار نیز به عقلانیت مذکر تن در میدهند.
مکس به آنها بازگشت به عقب و گذشته و سرزمین غرب را پیشنهاد میدهد. به آنها مبارزهای را تحمیل میکند که در واقع مال زنان نیست. شرکت در نبردی که در یک جبههاش مکس قرار دارد و در دیگر سویش یگانه پدر غرب و کلونی مردان! مکس زنان را در جبهه خود آرایش میدهد و آنها را وارد نبرد خود میکند. اگر چه در نهایت پی میبرد که این نبرد برای او هیچ چیزی در پی ندارد و جامعه مردانه پدر را به دست زنان میسپارد و به راه خود میرود، به ناکجاآباد، جایی که از ازل قهرمانان مذکر به آن تعلق داشتهاند. قهرمانان مذکر بیسرزمین و بیوالد و بیگذشته...
اما چرا مکس زنان را از رفتن به شرق، از رفتن به سرزمین مادری، باز میدارد؟ به این دلیل که نمیدانند سرزمین مادری چگونه جایی است؟ یا به این دلیل که سوخت و امکانات کافی ندارند؟ در واقع زنان و مکس از جهانی گریختهاند که آن را خوب میشناسند و با قوانینش آشنایند. آنها زنانی هستند که همواره در جامعهای پدرسالار زندگی کرده و با تمام زیر و بالایش و با تمام گریزگاههایش آشنایند. اما از جهان زنان، جهانی که مادران در شرق بر آن حکم میرانند، چه میدانند؟ چه خاطرهای از خانه مادری دارند؟ آنان گرچه خود زن هستند اما حتی در مواجهه با جهانی زنانه دچار تردید و اضطراب میشوند. چه کار میتوانند بکنند در جایی که نه میشناسندش و نه نسبتی با آن دارند. اما آنان به هر حال در خانه پدری و با قوانین و فضای آن، هر چند تهوعآور، زیسته و نفس کشیدهاند.
پس به گذشته، به پدر، باز میگردند. زیرا آن را میشناسند. آینده مونث، اضطرابآور و دلواپس کننده است. چیزی ناممکن در آن نهفته است، بسیار دور است. آنها هزارههاست که از سرزمین مادری کنده شده و در جهانی تک والدی و پدر-پادشاهی زیست میکنند. جهانی که زنان در قلعههایش مامور به دنیا آوردن مردانی کامل از مردان ناقصی هستند که در اطراف خود میبینند.
البته بازگشت به گذشته مذکر به اندازه گریز از آن، دردناک و پرهزینه است. هیچ چیزی به زنان به آسانی داده نمیشود. آنها باید مدام بجنگند. آنان در چالشِ مدام با مردان و جامعه مذکر ساخته شده پیرامون خود هستند و دامنه این چالش تا درون جمع و حضور زنانه خودشان نیز کشیده شده است. جنگیدن پیدا و پنهان در میان خودشان، برای به چنگ آوردن مردان بالادستِ جامعه. خواهرانگی و مادرانگی و در نهایت شفقتِ خود را نسبت به یکدیگر از دست دادهاند.
«مدمکس» نمیخواهد فیلمی خاص باشد اما به گونهای ناگزیرانه فیلمی پرانرژی است که بهزعم خود، میخواهد به زنان فرصتی در جهان مردانه بدهد، فرصتی برای گرفتن سهم خودشان از خاک، از آب و از سروری. شاید برای همین تاد مککارتی منتقدِ هالیوود ریپورتر آن را فیلمی دیوانهوار میداند که پوزه همه را به خاک مالیده است!
اما فیلم آنگونه که در ذات قهرمانانِ مرد و زنش نهفته است، همچنان سترون و عقیم باقی میماند.
ارسال نظر