ناصر تقوایی: به سینما کاری ندارم
به قصد دیدار و اگر شد، گفتوگویی درباره خودش و سینما و دلایل فیلم نساختنش، زنگ در خانهاش در شهرک خودمان- اکباتان- را میزنم. میپرسد چرا تلفن نکردی که میآیی؟ میگویم مگر به تلفنها جواب هم میدهی؟ ما که هر وقت زنگ زدیم، کسی گوشی را بر نداشت. پاسخ میدهد «دلیل دارد» و این میشود سرآغاز گفتوگویی که بخشهای دریادماندهاش را لابهلای این گزارش میخوانید.
میگوید از دست مزاحمان گوشی تلفن را بر نمیدارد و روزی نیست که تهیهکنندهای زنگ نزند و دعوت به فیلمساختن نکند، یا مطبوعاتیها تقاضای مصاحبه نداشته باشند. «من توی خانهام نشستهام از سینما هم خبر ندارم. نمیخواهم داشته باشم». میگویم این که این همه آدم تماس میگیرند که خیلی خوب است. فیلمسازانی هستند که سال تا سال کسی سراغشان را نمیگیرد. چرا از این موقعیتها استفاده نمیکنی؟ پاسخ عجیبی میدهد. «تا روزی که خودم تهیهکننده فیلمم نباشم، فیلم نخواهم ساخت» بهشوخی میگویم این که نشدنی است. در حال حاضر هزینه یک فیلم متوسط بیش از یکونیم میلیارد تومان است.
چنین پولی که نداری. او سالهاست تنها از طریق تدریس سینما امرار معاش میکند؛ اما استغنای روحی عجیبی دارد. خوشبختانه موقعیتش چه در سینما و چه در حلقه دوستانش آنقدر بالاست که میگوید «من اشاره کنم، میلیاردها تومان پول برایم میآورند» کیها؟ «دوستانم» و راست میگوید.
این جنوبی خونگرم و رفیقباز آنقدر دوست و همشهری متمول دارد که پا میان بگذارند تا او فیلمش را بسازد. پس لابد علت دیگری در کار است. خستگی؟ ناامیدی؟ نفرت از فیلمسازی در شرایط فعلی؟ «همه اینها هست. وقتی تو ندانی که سرآخر چه بر سر فیلمت میآید، بهتر است اصلا نسازی».
همسرش، مرضیه وفامهر، همانطور که مشغول آمادهسازی شربت خنک است، وارد بحث میشود «هشت ماه است که ناصر به درخواست آقای ایوبی، برایش فیلمنامه فرستاده . هروقت زنگ میزند جواب میدهند که هنوز وقت نکردهام بخوانم. چه کاری مهمتر از خواندن فیلمنامه کسی است که به گردن سینمای ایران حق دارد؟» بغض میکند و اشک در چشمانش حلقه میزند «باور میکنید من به خاطر این که همسر او هستم این حرفها را نمیزنم.
من از اینکه میدانم و همه میدانند که ناصر همیشه در کار نوشتن و خلقکردن است اما آثارش راه به جایی نمیبرند، ناراحتم. از اینکه میبینم ناصر تقوایی جلوی رویم مثل شمع آب میشود و سکوتش سرشار از ناگفتههاست گریهام گرفته. شایع میکنند که تقوایی نمیخواهد فیلم بسازد. کی خبر دارد که او همین اواخر با یک تهیهکننده وارد مذاکره شده و منتظر تأیید فیلمنامه است. ولی به نظر من عده ای نمیخواهند دیگر ناصر فیلم بسازد. چون فکر میکنند جای نور چشمیها تنگ میشود».
قطرات اشک از لای پلکهایش فرو میغلطند . ناصر او را آرام میکند و میگوید «هنوز امیدوارم. کدام فیلمساز را سراغ داری که نخواهد فیلم بسازد. این حرفه ماست. این عشق ماست. ولی تحت هر شرایطی هم فیلم نمیسازم. آنقدر ساختهام که دینی به گردن فرهنگ و هنر این مملکت نداشته باشم». برمیگردم به حرف قبلی و اینکه روزها و ماهها به سرعت برق و باد میگذرد و به قول شاملو «عمر به طرز بیشرمانهای کوتاه است»؛ در آستانه روز ملی سینما نمیخواهی به دوستدارانت خبر خوشحالکنندهای بدهی؟ مثلا اینکه بهزودی فیلمی را شروع خواهی کرد و اصلا نظرت درباره این روز چیست؟ «ما روز ملی همه چیز داریم. ازجمله روز ملی سینما.» میگویم خب اینکه شوخی است. بههرحال این روز یا هر روز دیگری، بهانهای است برای دورهمجمعشدن اهالی سینما. به خودی خود بد نیست. حتما از تو هم برای سخنرانی یا اهدای جایزه دعوت خواهند کرد. «من این گوشه نشستهام و کاری به سینما ندارم».
میپرسم تا کی میخواهی منتظر شرایط مطلوب باشی که هیچوقت فراهم نمیشود؟ تا آنجا که میدانیم، سینماگران فرهیخته، همیشه با جنگ و دعوا و چنگودندان فیلمشان را ساختهاند. بههرحال سینمادوستان واقعی، همیشه منتظر اثری تازه از تو هستند. پیشترها لابهلای فیلمهای سینمایی، مستند هم میساختی. الان چندسالی است که در این زمینه هم کار تازهای نساختهای. اثری که آدم را تکان بدهد. مثل مستند تمرین آخر - تعزیه حر که هفت، هشت سال پیش ساختی و بهگمانم یکی از شاخصترین آثاری است که درباره آئینها ساخته شده. «درحالحاضر اصلا دوست ندارم فیلم بسازم. کسی را نمیتوان مجبور به کاری کرد که دوست ندارد. جو فعلی، سینمایی نیست.
اصلا تکلیف سینما و فرهنگ و هنر توی این مملکت روشن نیست. دهها مدعی دارد. هر کس به خودش اجازه میدهد در امور فرهنگی و هنری دخالت کند. تکلیف روشن نیست. ما با کی طرفیم؟» همسرش که حالا از مقدمات پذیرایی فارغ شده، همچنان بغض کرده کنار ناصر مینشیند و ادامه میدهد؛ «من آدم نادانی نیستم که ندانم کی اینجا نشسته. ناصر یک آرتیست است. به شهرت هم احتیاجی ندارد. بارها ناصر دعوت شده که برود بیرون از این مملکت و فیلم بسازد؛ ولی زیر بار نرفته است. چون مملکتش را دوست دارد. باور کنید آقای ایوبی، فیلمنامه را خوانده و لابد چند نفر دیگر هم خواندهاند و به این نتیجه رسیدهاند که این فیلم ساخته نشود. مثل چای تلخ و رومی و زنگی. ولی چرا روراست این را نمیگویند. هروقت مراسمی دارند و میخواهند با ناصر عکس یادگاری بگیرند، میفرستند دنبالش. این چهجور مدیریتی است.»
پرسشی است که پاسخ روشنی ندارد. نه اینکه نداشته باشد، کسی نمیگوید این موانع، از کجا سر راه آدمهایی مثل تقوایی گذاشته میشود. به شوخی میگویم برخی با فیلمساختن به محبوبیت میرسند تو با فیلمنساختن . هر جا مجلسی درباره سینما برپا شود و تو حضور داشته باشی، دیدهام و شنیدهام که مشتاقان زیادی در آنجا حضور پیدا میکنند. با خنده میگوید: «من خیلی سال است که به محبوبیت رسیدهام و این را میدانم. همین که برای کسب درآمد تحت هر شرایطی فیلم نمیسازم، باعث این محبوبیت شده است. من هرگز حاضر نیستم به سینمای ایران لطمه وارد کنم که سالی یا دو سالی یک فیلم بسازم».
میگویم قبلاً هم تا این حد در امور سینما دخالت میشد؟ «درمورد فیلمهای من یادم نمیآید حتی یک فریم از فیلمهایم را حذف کرده باشند». ولی فیلم «آرامش در حضور دیگران» نزدیک چهار سال در محاق ماند. «توقیف آن فیلم دلایل دیگری داشت. بعد هم که آزادش کردند، بدون حذف یک فریم نمایش داده شد. فیلم که کهنه نمیشود. یا لااقل من بلد نیستم فیلم یک بار مصرف بسازم. چند تا از فیلمهای امروزی را میشود دو بار تحمل کنی؟ بعد هم این که چندرغاز پول میدهند و میخواهند در تمام جزئیات فیلم دخالت کنند. به شما چه؟ اگر همه پول فیلم را شما بدهید خب حق دارید. ولی دو ریال وام میدهید و خود را مالک فیلم میدانید. این که نمیشود.»
منظورش البته دولت و نهادهای ذیربط است. «من نمیخواهم خارج از شرایط قانونی کار کنم وگرنه از همین فردا میتوانم بدون پروانه ساخت فیلمم را شروع کنم الان که دیگر با این دوربینهای دیجیتال، نیازی به گرفتن امکانات فنی از دولت نیست. هر کس میتواند با دوربین خودش فیلمش را بسازد و روانه جشنوارهها کند. مگر نمیکنند؟ این یک شیوه چریکی در کار فیلمسازی است که در جاهای دیگر هم رواج دارد. ولی من که چریک نیستم».
این نکته مهمیدر کارنامه تقوایی است. او هیچوقت موضع معارضی با مدیریت سینمایی نداشته و همواره بر مدار قانون حرکت کرده و در پاسخ به اینکه ممکن است روزی ناچار شوی از همین روش استفاده کنی، میگوید: «چه میدانم. هر چیزی امکانپذیر است». پس از سکوتی طولانی، بحثمان میکشد به پخش سریال داییجان ناپلئون از شبکههای ماهوارهای و اینکه حتی بچههای امروزی هم عاشق این سریالاند و هربار از جایی پخش شود با لذت تماشایش میکنند، چه رسد به نسل ما که از آن خاطره هم داریم.
تقوایی یاد ماجرایی میافتد که شاید برای اولینبار است که در جایی نقل میشود؛ «در روزگاری که همهجا علیه سریال داییجان حرف میزدند، روزی آقای آوینی با من تماس گرفت و گفت بیا درباره موضوعی صحبت کنیم. آن موقع در حوزه هنری بود. بههرحال قرار گذاشتیم و رفتم. گفت که چطوری میشود داییجان را در این شرایط قابل نمایش کرد؟ گفتم نمیدانم. شماها که با کل آن مخالفید. گفت بههرحال باید راهی پیدا کرد. گفتم اگر تلویزیون بخواهد نمایش بدهد، دوسومش باید حذف شود و من هر گز موافق نیستم. بعدها فهمیدم که یکی از مقامات ارشد، سریال را دیده و گفته حیف است دیده نشود.
چند سال پیش دوستی از بچههای قدیم تلویزیون، نسخه کاملتری از این سریال را که از آرشیو تلویزیون درآمده بود برایم آورد، که «ویاچاس» بود. بعدها دوست دیگری گرفت که آن را به نسخه «سیدی» تبدیل کند. گویا فرستاده بود ژاپن، چون آن زمان این کار در ایران انجام نمیشد. فیلم رفت و برنگشت. آن نسخه از چیزی که حالا دارند نمایش میدهند کاملتر بود»
بحث درباره داییجان بهانهای میشود که نظرش را درباره سریال پایتخت ساخته سیروس مقدم بدانم که در داییجان با تقوایی همکاری داشته؛ «متأسفانه هیچکدام از سریالهایش را ندیدهام، ولی میدانم که در کارش موفق است. میدانی که سیروس پسرخاله من است. خواهرش سوسن هم در داییجان نقش لیلی را بازی میکند. علتش هم این بود که او مدرسه را تمام کرده بود و برای ما مشکل هماهنگی ایجاد نمیکرد. چون اگر مدرسه میرفت باید دائم معطل میماندیم کلاسش تمام شود و بیاید سر صحنه».
اما ندیدن پایتخت، دلیل دیگری هم دارد؛ او به جز فیلمهای مستند و فوتبال، برنامههای دیگر تلویزیون را نگاه نمیکند. آنقدر عاشق فوتبال است و درباره این ورزش نظریات کارشناسانه دارد که اگر سینماگر نبود، یکی از بهترین مفسران فوتبال میشد. و خاطرهای دیگر؛ «زمانی که محمد بهشتی مدیر فارابی بود، روزی برایم فیلمنامهای را که خودش نوشته بود فرستاد. خواندم و با این تصور که میخواهد نظرم را بداند، نکاتی را یادداشت کردم ولی او گفت که ازت میخواهم خودت این را بسازی.
گفتم این فیلمنامه همهاش در جاده میگذرد. یک ماشین است و دو نفر سرنشین. گفتم من حتی رانندگی بلد نیستم. چهجوری میخواهم فیلمی بسازم که سرتاسرش رانندگی است؟» (میخندد) منظور تقوایی فیلم «آنسوی مه» است که بالاخره هم منوچهر عسگرینسب ساخت و قرار بود الگویی باشد برای سینمای معناگرایی که بهشتی خیلی دنبالش بود. میگوید: «من نمیفهمم چرا باید یک سکانس را تبدیل به یک پلان کرد؟ یا حتی یک فیلم را در یک پلان گرفت؟ ضرورتش چیست؟ چه عیبی دارد معقولانه دکوپاژ کنیم؟ مگر اصغر فرهادی که در چند ساله اخیر آبروی سینمای ایران در جهان بوده، از این کارها میکند؟ فکر میکنم همه این بازیها برای فرار از محتواست. ارزش یک فیلم به محتوایش است. همه شاهکارهای تاریخ سینما، دکوپاژ معقول دارند. کجا «برگمان» از این اداها درآورده است؟ روشنفکرتر از «برگمان» سراغ داریم؟ این چه تفاخری است که مثلا من یک پلانم ده دقیقه طول بکشد؟ خب که چی؟ اگر شرایط جوری باشد که تو ناچاری یک ماجرا را در مثلا ده، پانزده دقیقه بگیری، چون اگر بخواهی کات بدهی و جای دوربین را عوض کنی ممکن است آن موقعیت از دست برود، خب یک چیزی.
ولی گاهی میبینم ضرورتی وجود نداشته و همین جوری طرف دلش خواسته، یک سکانس را در یک نما بگیرد. من معنای این کارها را نمیفهمم. سینما مثل هر هنر دیگری، زبان خودش را دارد. مثل نثر. تو یک جملهات را بلند و یک نفس مینویسی، جمله بعدی را کوتاه مینویسی. جمع اینها میشود یک متن». او که البته همه فیلمهای افراطی را به قول خودش ندیده ولی دربارهشان خوانده و شنیده، معتقد است: «این هم یک جور تب است که بهزودی فروکش خواهد کرد». ولی جالب است که با اغلب کسانی که فیلمهای ساختارشکن و اولترامدرن میسازند برخورد میکنی، سریال محبوبشان داییجان ناپلئون و فیلم محبوبشان ناخداخورشید است. وجه ممیزه این آثار هم موضوع و محتوایشان است که با فیلمنامه دقیق و خلاقانه تبدیل به آثار ماندگار شدهاند. میرسیم به مقولهای که در سینمای چند سال اخیر رایج شده یعنی آمارسازی؛ «دائم دارند آمار غلط درباره بعضی فیلمها به مردم میدهند.
این فیلم چند میلیارد فروخته، آن یکی رکورد زده و از این حرفها. معیار پرفروشبودن یک فیلم چیست؟ یکی این است که ما، در مقابل سینماها صف ببینیم. تو که توی شهر رفتوآمد داری، صفی دیدهای؟» همسرش ادامه میدهد که «من دیروز در شهر کار داشتم و از مقابل چهار سینما در مرکز تهران رد شدم. هیچ صفی نبود. اصلا کسی را ندیدم. این آمار از کجا میآید؟» بعد بر سر این که این آمار از کجا میآید، بحث کردیم و هریک نظری دادیم که فعلا بماند برای وقتی دیگر.
درحالیکه داریم حرف میزنیم، توجه تقوایی به مستندی درباره مار از شبکه مستند حسابی جلب شده و میدانم که او عاشق اینجور فیلمهاست. بنابراین میپردازد به بیان نکاتی درباره مارها. اینکه چند نوع مار داریم و در کجاها زندگی میکنند و خلاصه این که اطلاعاتش درباره این جانور زیبا اما خطرناک، بیش از آن چیزهایی است که فیلم مستند ارائه میکند. گاهی به این همه دانش عمومی تقوایی درباره همه چیز حسودیم میشود. از تاریخ و جغرافیا و گونههای گیاهی و جانوری گرفته تا دیگر مسائل سرزمینمان. این همه دانش، بیانگر عمق عشق و علاقه او به ایرانزمین است. پس سکوت میکنم تا او هم فیلم را ببیند و هم درباره مارها حرف بزند. دلم نمیآید بیش از این با طرح موضوع فیلم و سینما و ساختن یا نساختن، اعصاب او را خرد کنم.
نظر کاربران
این داستانهای مربوط به تقوایی دیگه خیلی تکراری شده! من تا یادمه درمورد اینکه نمی گذارند من فیلم بسازم می گفت! همسرِ جوانِ ایشان هم باید بدونه سن و سالِ استاد بهرحال زیاده و دیگه نمیشه کهولت سن رو به "مثل شمع آب شدن" تعبیر کرد!در کل نسل کارگردانهایی مثل بیضایی و تقوایی و کیمیایی خیلی وقته تموم شدند .
استاد تقوایی هنوز دارم با دایی جان ناپلئونت کیییییییف میکنم