جوان ۲۳۰ کیلویی راهی بیمارستان شد
تا چند سال پیش او زندگی آرامی داشت و مثل همه هم سن و سالانش زندگی می کرد اما بدنش کم کم رو به چاقی گذاشت.این پسر کرمانی به یک باره ۲۳۰ کیلوگرم شد و مادرش با بهت و حیرت راهی مطب دکترها و بیمارستان ها شد ...
محمد شمس الدین سعید در این مدت بارها در شرایط خطرناکی قرار گرفته و دکترها معتقدند محمد جوان باید هرچه زودتر عمل شود اما به خاطر وضعیت مالی بدی که خانواده این پسر کرمانی دارند او هر روز با درد روزهایش را در بیمارستان شب می کند.
روی تخت دراز کشیده. نای حرف زدن ندارد و هرازگاهی از روی درد ناله می کند. از بیست و یکم اردیبهشت ماه او را در بخش نورولوژی بیمارستان سینا بستری کرده اند و مادرش هر روز کنار محمد روزهای پراسترسی را به شب می رساند.
او از آینده محمد که تنها پسرش است خبر ندارد. کنار تخت پسرش روی صندلی نشسته و تسبیح به دست برای او دعا می کند تا هرچه زودتر به خانه بازگردد. مادرش می گوید: «محمد تنها مرد خانه مان است. امیدوارم هرچه زودتر حالش خوب شود و پیش من و خواهرهایش بازگردد. همه آنها چشم انتظار او هستند.»
ورم ناگهانی
محمد شمس الدین سعید جوانی 25 ساله و اهل کرمان است. تا چند سال پیش او زندگی آرامی داشت و مثل همه هم سن و سالانش زندگی می کرد اما بدنش کم کم رو به چاقی گذاشت و محمد تا 160 کیلو وزن اضافه کرد.
اما با وجود اضافه وزن، کارهایش را خودش انجام می داد و تلاش هایش برای لاغری بی نتیجه بود. او نمی دانست چه سرنوشتی در انتظارش است. چراکه این پسر کرمانی به یک باره 230 کیلوگرم شد و مادرش با بهت و حیرت در حالی که حسابی ترسیده بود راهی مطب دکترها و بیمارستان ها شد تا دردی از پسرش دوا کند: «محمد بدنش حسابی ورم کرده بود و اندام های بدنش به شکل غیرمعمولی بزرگ شده بودند و نه تنها من ترسیده بودم بلکه خودش هم حسابی وحشت کرده بود.»
پدر محمد 11 سال است که از دنیا رفته و برای همین او سال هاست که همراه مادر و سه خواهرش در کرمان زندگی می کند. آنها زندگی ساده ای داشتند و هیچ گاه تصور نمی کردند با این مشکل مواجه شوند: «وضعیت محمد به قدری بد شده بود که ما آذرماه سال گذشته از یک بیمارستان در تهران وقت گرفتیم تا محمد را به اینجا بیاوریم. وقتی آنها از وضعیت پسرم خبردار شدند گفتند برو یک ماه دیگر بیا. بار دیگر گفتند برود وزن کم کند بعد بیاید.»
اما مشکل محمد با وزن کم کردن حل نمی شد. پسر جوان بیماری اش از جای دیگر آب می خورد: «خلاصه عمل پسرم در آن بیمارستان منتفی شد و من هر روز شاهد بدترشدن حال محمد بودم. کارم شده بود رفتن به این دکتر و آن دکتر. هرکس یک حرفی تحویلم می داد. آن قدر زمان گذشت و بیماری محمد را در کرمان تشخیص ندادند که پسرم چند روز قبل از سال تحویل حالش خیلی بد شد.»
تغییر قلب پسر جوان
وقتی اوضاع جسمی محمد وخیم شد مادرش دیگر نمی دانست چه کند. چند روز قبل از عید حال پسر سنگین وزن به یک باره خراب شد: «من هر روز با وجود مشکلات زیاد، محمد را پیش چند دکتر می بردم تا اینکه دیدم بچه ام دارد در مقابل چشمانم از بین می رود. دیگر به تعطیلات عید خورده بودیم و دکترها را هم نمی شد به راحتی پیدا کرد. وضعیت محمد هر روز بدتر می شد».
مدتی به این شکل گذشت تا اینکه در بیست و یکم اردیبهشت ماه مادر محمد دست پسرش را گرفت و برای درمان او به تهران آمدک «می خواستم محمد را با آمبولانس به اینجا بیاورم اما راننده آمبولانس گفت دو میلیون می گیرد. این بود که پسرم را با هواپیما به تهران آوردم. گرچه در هواپیما هم به زحمت برایش جا پیدا کردیم.»
بعد از اینکه محمد به تهران رسید به صورت اورژانس او را در بیمارستان سینا بستری کردند: «دیگر نمی شد وقتی را از دست داد. بدن محمد باد کرده بود و زندگی را برای او غیرقابل تحمل کرده بود. درد به همه قسمت های بدنش فشار آورده بود.»
این روزها اگرچه حال محمد نسبت به قبل موقتا بهتر شده است اما مادرش می گوید: «دکتر محمد اصرار دارد که پسرم هرچه زودتر عمل شود. می گوید باید او را عمل بای پس کنیم. نه می توانم محمد را در این وضعیت رها کنم و نه می توانم پول عملش را جور کنم. در این مدت به هر دری زده ام اما دیگر هیچ کاری از دستم برنمی آید.»
مادر محمد به اینجای حرف هایش که می رسد بغض راه گلویش را می بندد. او بعد از 11 سال تنها مرد خانواده اش را از دست می دهد: «پسرم به من می گوید مامان من می دانم بالاخره می میرم. اما به او می گویم خدا بزرگ است. نجات پیدا می کنی و دوباره به خانه بازمی گردی».
در کنار تخت محمد، همسرش هم ایستاده و با دقت به حرف های مادرشوهرش گوش می دهد و هرازگاهی نگاهی به محمد می اندازد و آه می کشد.
معصومه ۲۳ سال دارد. آنها هشت ماه است که با هم ازدواج کرده اند. او می گوید: «قبلا احساس مریضی می کرد اما هربار می گفتم بیا برویم دکتر می گفت نمی آیم. محمد خوش اشتها بود و هر روز چاق و چاق تر می شد تا اینکه وزنش به ۱۶۰ کیلو رسید. مادرش به من می گفت که غذا بهش ندهم اما من چون دوستش داشتم غذا می دادم تا بخورد. وقتی محمد این طوری شد خیلی ناراحت شدم اما چون دوستش دارم یک لحظه هم تنهایش نمی گذارم و امیدوارم هرچه زودتر خوب بشود و به زندگی مان بگردد. جای محمد در خانه حسابی خالی است.»
الان زیر پوست محمد آب بسیاری جمع شده و دکترها سعی دارند آب بدن پسر جوان را از زیر پوستش خالی کنند: «دکترها می گویند حالت قلب محمد عوض شده و دهلیز چپش هم مشکل پیدا کرده است. البته به خاطر آبی که زیر پوستش جمع شده برای ریشه ها و کلیشه هایش هم مشکل پیش آمده».
محمد و مادرش این روزها امیدوارند پزشکان و مردم نیکوکار به دادشان برسند تا مقداری از بار مشکلاتشان کم شود.
نظر کاربران
odom bimarestane? telefoni chizi azash darin?say mikonim komakesh konim
چرا یک شماره حساب معرفی نمیکنین تا کسایی که میخوان کمک مالی کننوسریع این کارو بکننن؟؟یا حداقل یک شماره تماس تا از خودشون شماره حسابی چیزی بگیریم؟؟؟؟؟؟؟؟لطفا این کارو بکنینویا حداقل به من و کسایی که این قصد رو دارن email کنین.خواهشا.
با تشکر
az khoda mikham tou in shabe aziz hameye bimaran ro shafa bede amin