احسان علیخانی، از اپرا وینفری یاد بگیرد!
وقتی سه شنبه شب «عقیل» هشت ساله را در برنامه «ماه عسل» دیدم، به یادی «جودی ابوت» (شخصیت اصلی رمان جاودانه بابا لنگ دراز) افتادم.
آنچه از عقیل دیدم، مرا به یاد جودی ابوت ها و دیگر قهرمان های حقیقی انداخت که ناشناخته در همین نزدیکی ها، خیلی نزدیکتر از آنچه فکرش را بکنید، مشغول تلاش و کوشش اند تا «زندگی» کنند.
عقیل، این پسرک هشت ساله که دوشنبه شب در برنامه ماه عسل حضور پیدا کرد یکی از همان قهرمان هایی است که وجود دارند و آنها را نمی بینیم.
وقتی هشت ساله بودم، داشتم با تلاش بسیار، کتاب جزیره گنج رابرت لویی استیونس را می خواندم اما عقیل حالا دارد مدرسه می رودت و بعد از مدرسه تراشکاری می کند تا 100 تومان دستمزد بگیرد؛ دستمزدی که 50 تومانش را برای خانه می دهد و 50 تومانش را برای خرج دوا و درمان پدر و مادرش.
اینکه چرا یک پسربچه هشت ساله باید در مملکت مان - در کشوری که مردمش به مهربانی و غیرت مشهورند - چنین روزگاری داشته باشد، بحث ما نیست. بحث ما این است که حالا که او را به تلویزیون آورده ایم، چه کاری می توانیم برایش بکنیم؟ موضوع فقط بهزیستی و تامین مالی این کودک نیست، برای روح کودکانه اش که سخت تلاش می کند مردانه بجنگد، برای خوشحال کردنش، برای غرور و برای نگاهش به دنیا چه می توانیم بکنیم؟
راستش را بخواهید، وقتی احسان علیخانی داشت از عقیل سوال می پرسید و نگاهش از صفحه تلویزیون عبور می کرد و به قلبمان می رسید، یاد «شوی اپراوینفری» و تمام چشمان براق و نافذی افتادم که در تمام طول این سال ها در برنامه اش دیده ام. از نگاه بران زنی که به بیماری لاعلاجی مبتلا بود گرفته، تا کودکی که با معصومیتش توانسته بود پدر و مادرش را به هم بازگرداند. از مردی که برای بچه هایش با فقر و نداری می جنگید تا دختر جوانی که قربانی سوءاستفاده جنسی شده بود و می خواست به دیگر قربانیان کمک کند.
وقتی به یاد برق نگاه میهمانان شوی اپرا وینفری افتادم و چهره مظلوم عقیل خودمان را با آنها مقایسه کردم، به نظرم آمد، حلقه مفقوده همین جاست. در نگاه مان به مردم عادی. در نگاه مان به پسربچه ای که سعی می کند از پدر و مادر ناتوانش نگهداری کند، تا نگاه مان به فردی که بیمار است و با این حال دنبال عشق می گردد یا حتی معتادی که ترک کرده و حالا دارد پاک زندگی می کند.
چرا وقتی راوی قصه مردم می شویم، نمی توانیم مثل اپرا وینفری، آن شور و شوق درخشان بی نظیر را از نگاه شان بیرون بکشیم؟ چون اپرا، می داند، موفقیت در لحظه تولد یک قهرمان شکل می گیرد؛ پس به میهمانانش، به همان مردم عادی که ممکن است نمونه هایشان را در خیابان ببینیم و متوجه عظمت روح شان نشویم، خالصانه احترام می گذارد و با مهر و محبت تلاش می کند ازشان قدردانی کند.
از پایمردی و تلاش شان بگوید و در برابر روح بزرگ شان، از خود سپاس و احترام و شیفتگی نشان دهد تا زن زخم خورده برنامه اش، احساس غرور کند و پسرک ناتوان مهمانش، بداند که معجزه وجود دارد و قهرمان و زندگی پرسعادت، مال کتاب ها نیستند و حقیقت دارند.
اپرا وینفری، این مجری باصلابت و کهنه کار، روش های شیرینی برای جذاب تر کردن برنامه هایش دارد. روش هایی که از یک طرف موفقیت برنامه اش را بیشتر می کند و سود اقتصادی برایش به همراه دارد و از طرف دیگر دل ها را، دل های مردم کوچه و خیابان را به هم نزدیکتر می کند.
او در میان تماشاگرانی که از جنس «مردم»اند، می ایستد، با آنها خوش و بش می کند، در آغوش شان می گیرد و وقتش که شد، پیام مورد نظرش را با ظرافت به دل های حالا مهربان تر شده، منتقل می کند.
غافلگیری ها و کادوهای اپرا وینفری زبانزد خاص و عام است. او مجری محبوب ثروتمندی است که از هیچ شروع کرده، پس قدر تلاش و سختکوشی را می داند و از یک طرف از بخشش و هدیه دادن لذت می برد. گاهی ماشین و خانه و سفر خارجی هدیه می دهد، گاهی یک بسته شکلات یا یک شمع معطر یا یک پیتزای خوشمزه. فرقی ندارد، نتیجه یکی است: مهمانان و تماشاگرانش را شاد و هیجان زده می کند و با محبت برایشان خاطره ای خوش می سازد اما مهمتر از هدیه و کادو، نگاهی است که اپرا به مهمان هایش دارد.
او ملکه نمایش های تلویزیونی شده است چون می داند قدرت واقعی، احساس واقعی، هنر واقعی از مردم بیرون می آید. از مردم عادی که این روزها به لطف تکنولوژی و وسایل ارتباطی، روز به روز قوی تر و باهوش تر و آگاه تر می شوند. پس می داند وقتی بتواند از همین مردم عادی، یک قهرمان بیرون بیاورد و به تماشاگرانش معرفی کند، موفق است. پس با مهمانانش صمیمی می شود، در مقابل عظمت کاری که انجام داده اند یا محبتی که کرده اند یا ایمانی که نشان داده اند و هزاران کار خوب دیگر، لب به تحسین می گشاید و مهمان عادی اش را به عنوان یک مومن واقعی، یک جنگنده سختکوش و یک «قهرمان» به تماشاگرانش معرفی می کند.
گاهی همین حس کافی است تا عقیل بداند خیلی ها، همان ها که لابد خیلی هایشان از او پولدارتر و مرفه ترند هم قدر بزرگی اش را می دانند و تحسین اش می کنند. کاش می شد مثل اپرا وینفری، برای عقیل یک جشن کوچک بگیریم و شادش کنیم. جشنی که او در آن سلحشور تحسین شده میدان باشد و ما تماشاچی و مشوق و دوستدارش.
کار سختی نیست. نه فقط شاد کردن یک کودک، که شاد کردن آدم بزرگ ها هم کار سختی نیست. یک هدیه کوچک دوست داشتنی، یک جشن صمیمی، یک ابراز علاقه و احترام واقعی، همه اینها می تواند آدمی را شاد کند چه رسد به پسر بچه هشت ساله ای که فوتبال دوست دارد و مثل همه پسربچه های دیگر حتما از ورزش و وسایل الکترونیکی و شیرینی و شکلات خوشش می آید.
وقتی صورت بغض آلود عقیل را دیدم، پیش خودم گفتم کاش بیشتر از آدم های موفق اطراف مان یاد می گرفتیم. یک تقدیر کوچک از بزرگمرد کوچک ما، یا یک سورپرایز هیجان انگیز چقدر می توانست به او انرژی و امید و شادی بیشتری بدهد.
کافی است بدانیم هر انسان می تواند یک قهرمان باشد. یک قهرمان دوست داشتنی مثل عقیل، این برای او بسیار دوست داشتنی تر است تا اینکه خبری مثل حمایت کمیته امداد از او در برنامه تلویزیونی ماه عسل اعلام شود. احسان علیخانی و دیگر مردم ایران، باید این شور و احساس و ایمان برای تلاش و زندگی را در این کودک بیدار کنند.
نظر کاربران
هه واقعا متاسفم احسان علیخانی غیر از تحسین اون بزرگ مردی که توبرنامه اومد کاری انجام داد؟اون این حرفو در پاسخ به اون دختر خانومی گفت که جو کمک گرفته بودش می خوای بکوبی از این واون مایه نذار بگو چشم دیدنشو ندارم دیگه چرا با افکار عمومی بازی میکنی؟؟