نقش صادق طباطبایی در تحولات انقلاب ایران
روزی که بختیار در گوشهای از تهران حاضر شده بود که آهن گداخته را از دست شاه ایران بگیرد و در جستوجوی نام، شمشیر در هوا بچرخاند و حلقه معتمدی برای نجات سلطنت تشکیل دهد؛ شاید نمیدانست تا فرود هواپیمای«حلقه پاریس» یا بازگشتگان از نوفللوشاتو و «سازندگان حکومتی جدید»، بههمراه رهبر انقلاب، بر زمین تهران، ١٧روز بیشتر باقینمانده.
٢٣دیماه ١٣٥٧، نخستینروز نخستوزیری بختیار در دوران آشوب بود و پرواز انقلاب، روز ١٢بهمن در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست و در کنار مسافر اصلی آن-امام خمینی- سیداحمد خمینی که بعدها طباطبایی به نقش فراموششده او در انقلاب اشاره میکند، سیدصادق طباطبایی، ابراهیم یزدی، صادق قطبزاده، ابوالحسن بنیصدر، حسن حبیبی، جلالالدین فارسی، مصطفی چمران و... همراه بودند. چندنفری که بعدها در صف نامزد اولین رییسجمهوری ایران قرار گرفتند؛ اگرچه بعضی از این مسافران، در آینده سیاسی خود بیشباهت به یکدیگر بودند و تا حد زیادی از هم دور.
اما در این میان، عدهای چون طباطبایی چندان شور و هیجانی برای جلبتوجه بهکار نبرده بودند؛ اگرچه در اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری، او یکی از ٩٦نامزد انتخابات ریاستجمهوری بود که ٥٠هزار رای در صندوق داشت؛ رایی که شاید مردم عادی بهدلیل ظاهر متفاوت صادق، سهمی هرچند نامشخص در آن داشتند. جدای از او ابوالحسن بنیصدر، احمد مدنی، داریوش فروهر، صادق قطبزاده، حسن حبیبی، کاظم سامی، حسن آیت، صادق خلخالی، محمد مکری، صفرعلی خلیلی، ازجمله نامزدهای اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری در ایران بودند.
طباطبایی بعد از مشخصشدن نتایج آرای اولین انتخابات ریاستجمهوری در ایران و غروب دولت موقت، مسیر دیگری را در سیاست پیش میگیرد؛ او از سپهر سیاسی ایران تا زمان جنگ ایران و عراق دور میشود و فعالیت سیاسی و اجرایی را کنار میگذارد. او به ماهنامه «اندیشه پویا» میگوید: «خیلی توی ذوقم خورده بود. آنچه را سر مهندس بازرگان آمد. شیوه اداره کشور بعد از دولت موقت با سازوکار مدیریتی ما سازگار نبود.» او همیشه به مهندس بازرگان احترام میگذاشت و گاه با بازرگان قیاس میشد. طباطبایی در جلد اول خاطرات خود از دیدارش در سال١٣٤٧، با دکتر بهشتی در هامبورگ مینویسد که آیتالله بهشتی به او میگوید «ما در کشورمان به چهرههایی نظیر مهندس بازرگان نیاز داریم که با علوم و فنون روز آشنا باشند و از نظر عقیدتی پخته باشند، این استعداد را من در شما میبینم و دلم میخواهد شما را مهندس بازرگان دوم ببینم.» بالاخره بعد از ٢٧٥روز با غروب دولت موقت، زمان عزلتگزینی از سپهر سیاسی برای طباطبایی نیز فرا رسیده بود.
فرود هواپیمای انقلاب
بالاخره پرواز انقلاب بر زمین تهران فرود آمد؛ پروازی مهم و سرنوشتساز. صادق طباطبایی درباره این پرواز مینویسد: «وقتی هواپیما به پرواز درآمد، در دل همه ما شور و ولوله عجیبی بود. بعضیها سالها بود به ایران نیامده بودند و من دوازدهسال بود که از ایران دور بودم. در هواپیما جنبوجوش خاصی بود.» اما امام آرام بود. برای همین وقتی آقای محتشمی به قسمت بالای هواپیما، محل استراحت امام، آمد و یادداشتی به امام داد و گفت «نقل است که به هنگام دلهره و اضطراب این دعا خوانده شود و پایین رفت. بعد از رفتن ایشان، امام آن یاداشت را بدون آنکه به آن نگاه کنند، تاکرده و زیر پتوی خود گذاشته و نشان دادند که چقدر اضطراب و التهاب دارند؛» اضطرابی که در ذهن حاضران با استقبالی باشکوه از مسافران هواپیما به لحظات تاریخی و بهیادماندنیای بدل شد: «هیچگاه فراموشم نمیشود.
گویی فضا در ذهن من چیزی نبود که با چشم میدیدم، مثل یک رویا بود.» بعد از رسیدن پرواز انقلاب به تهران، طباطبایی با مینیبوس شماره٩، بههمراه برادر کوچکترش عبدالحسین، مهندس فریدون سحابی، دکترحسن حبیبی و چندنفر از دوستانش در حسینیه ارشاد بهدنبال ماشین بلیزر-حامل امام- بهسمت دانشگاه تهران میروند، اما در میان راه متوجه میشوند امام در بهشتزهرا سخنرانی میکنند و آنها از رفتن به بهشتزهرا در میان ازدحام جمعیت منصرف شده و به منزل برادر دیگر خود مرتضی میروند تا دیداری تازه کنند.
در مسیر هدف
دکتر علیاکبر صادقی، استاد حقوق دانشگاه شهیدبهشتی در مقدمه خاطرات سیاسی، اجتماعی طباطبایی مینویسد: «باری نخستینفرزند از نخستینداماد و نخستیندختر مرحوم آیتالله صدر، پسری بود که بعدها عنوان نخستینهای افتخارآمیز دیگری را هم در دانش و هنر و بسیاری از ارزشهای انسانی حایز گردید. نسبتی که این نوباوه نوای خاندان صدر و سلطانی از پدران و اجداد ارجمند خود داشت، استعدادی شگرف در او گذاشته بود که از همان ابتدا در ناصیهاش درخشان و مشخص بود تا آن زمان که به سن آموزش رسید و در مدرسه باقریه قم ثبتنام شد. کلاسهای دبستان را یکی پس از دیگری - و حتی دوکلاس در یککلاس- و با سرآمدی بر همگنانش به پایان برد و به دبیرستان دین و دانش رفت که در همان سال توسط مرحوم دکتربهشتی تاسیس شده بود.»
او در سال آخر از ایندبیرستان بهدلیل علاقه به رشته علومطبیعی راهی دبیرستان حکمت میشود و بعدا برای ادامهتحصیل در رشته شیمی قصد سفر به آلمان میکند. او در زمانی نزدیک به ٥٠سال حضور در سپهر سیاسی ایران بهعنوان روحانیزاده، دانشجوی ایرانی، فعال سیاسی، بنیانگذار انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، آمریکا و کانادا و دبیر روابط بینالملل آن سازمان، همکاری با فصلنامه ارگان «مکتب مبارز»، نشریه «قدس» و «کرامه» در دوران دانشجویی، همکاری با «کمیته فلسطین» انجمن اسلامی، عضو سابق نهضت آزادی ایران، رفیق ملی-مذهبیها، روشنفکر انقلابی کلاسیک، مترجم کتابهای انتقادی نیل پستمن با عنوان«تکنوپولی» و «زندگی در عیش، مردن در خوشی» و معتمد امام و «محرم اسرار انقلاب» حضور مداوم دارد اما بدون جنجال.
انتصاب مهندس بازرگان
اعلام نخستوزیری بازرگان و پایانگرفتن دوران ٣٧روزه بختیار فرا رسیده بود. مردم بختیار را یادگار وفادار مصدق ندیدند. اما بازرگان را دیدند، طباطبایی در جلد سوم خاطرات خود مینویسد: «یادم هست که عصر یکشنبه ١٥بهمن بود که آقای فریدون سحابی تماس گرفت و گفت فردا ناهار همه دوستان در منزل مهندس بازرگان جمع هستند. شما هم به آنجا بیایید. من و آقای حبیبی و آقایان قطبزاده و کریمپناهی رفتیم، حدود ٤٠، ٥٠نفر در آن جلسه بودند. کادرهای بالای نهضت آزادی و افرادی که در انقلاب صاحب چهره و نقش بودند. در اینجلسه به افرادی برخوردم که برخلاف انتظار من دارای روحیهای بسیار تند و انقلابی بودند، بهطوری که به دفعات نگاه پرسوجوگر من، با دکتر حبیبی و دکترخداپناهی تلاقی میکرد.»
قرار بود حکم انتصاب نخستوزیر همانروز در مدرسه رفاه به مهندس بازرگان ابلاغ شود. «اگرچه عدهای از کادر مرکزی نهضت آزادی موافق نبودند که آقای بازرگان ریاست دولت موقت را برعهده بگیرد. با این استدلال که الان شرایط بسیار پیچیده و بحرانی است. عدهای معتقد بودند که آقای مهندس بیشتر وقت خودش را صرف ارتقای فکری و سیاسی مجموعه جریانات جامعه کند. عدهای نیز دلیل مخالفت ورود نهضت آزادی را در کارهای اجرایی به گفته و نظر آیتالله طالقانی مستند میکردند.»
طباطبایی در بخشی از خاطراتش مینویسد: «من علیرغم اینکه به نهضت آزادی سمپاتی داشتم اما خیلی راحت درباره آن اظهارنظر میکردم. در نجف وقتی با امام دیدار داشتم، در دیداری که نیمهدوم سال١٣٥٧ بود، بحث کشیده شد به مسایل ایران. من در آنجا گفتم دوستان ما در خارج از کشور، حتی آنهایی که با نهضت نزدیک هستند از آقای بازرگان گلهمندند و بعضی از اظهارنظرهای ایشان را نمیپسندند. امام گفتند مساله آقای بازرگان را به من محول کنید.
مبادا در انجمنها به ایشان توهین بشود. ایشان بسیار مورد احترام قرار بگیرند و مورد اعتماد آقایان باشند و آنگلهها مسالهای نیست.» طباطبایی خود به مهندس بازرگان ارادت داشت و برای همین وقتی در نخستین سفر خارجی نخستوزیر بهمنظور شرکت در جشن استقلال الجزایر در پاسخ شوخی ای که گفته شد: «مهندس چگونه با این همه دشمن و مخالف تهران را رها کرده» او با صدای بلند پاسخ داد: «تا من هستم خیال مهندس بازرگان راحت است.» بعدها طباطبایی پیوند تشکیلاتی خود را با نهضت آزادی قطع کرد اما دوستیاش کمرنگ نشده و گعدههای دوستانه به راه بود.
رفراندوم را هرچه سریعتر برگزار کنید
وقتی مهدی بازرگان نخستوزیر دولت موقت شد، با هماهنگی امام (ره) و به جهت رفاقت دیرینهاش با مرحوم مهدی بازرگان، طباطبایی به وزارت کشور رفته و نخستین معاون سیاسی - اجتماعی وزارت کشور شد. ٣٦ساله بود که مسوولیت رفراندوم تاریخی «جمهوریاسلامی؛ آری یا نه» را در ١٢فروردین٥٨ برعهده گرفت و برگزار کرد. او پیش از برگزاری این رفراندوم تاریخی بههمراه چندنفر از دستاندرکاران ستاد مرکزی رفراندوم حضور امام (ره) رسیدند تا از مشورتهای امام (ره) بهره بگیرند. «به قم رفتم و اوضاع نامساعد را که منظور وزیر کشور-دکترصدر حاج سیدجوادی- بود برای ایشان شرح دادم و ضمنا گفتم آقا، حالا که دنیا، شما و رهبری شما و این انقلاب به این عظمت را پذیرفته و به رسمیت شناخته است چه نیازی به رفراندوم داریم؟
من مطمئن هستم که اگر شما «جمهوریاسلامی» را بهعنوان نظام سیاسی کشور اعلام کنید، هم مردم ما و هم مردم دنیا آن را خواهند پذیرفت. ایشان در جواب گفتند شما الان نمیفهمید. ٥٠سال دیگر خواهند گفت با سوءاستفاده از احساسات مردم، نظام موردنظر خود را بر مردم تحمیل کردند. نه، حتما باید رایگیری شود و دقیقا تعداد موافق و مخالف معین شود.» تقریبا اواسط اسفندماه٥٧ بود که از قم با تلفن دکترصدر حاج سیدجوادی بههمراه دکترحسن حبیبی به دیدن ایشان میروند و معاونت سیاسی- اجتماعی به طباطبایی و معاونت اداری- عمرانی به دکترحبیبی واگذار میشود و هردو در همان روز کار خود را شروع میکنند. بعد از سه، چهارروز به سبک انجمن اسلامی، ستاد برگزاری رفراندوم را در وزارت کشور تشکیل داده و از طریق حاج احمدآقا با روحانیون سرشناس مراکز تماس میگیرند تا در همه استانها هماهنگی ایجاد شود و آییننامه اجرایی رفراندوم تدوین و به دولت و به شورای انقلاب برای تصویب فرستاده میشود.
تدوین پیشنویس قانوناساسی
صادق طباطبایی با لحن طنز مینویسد «روزی با دکترحسن حبیبی در یکی از قهوهخانههای پاریس نشسته بودیم. من به او گفتم «شیخنا»، مثل اینکه رفتهرفته قضیه جدی میشود، بوی الرحمن شاه بلند شده است و بهزودی باید حلوایش را بپزیم! خب برای اداره کشور باید یک بحث جدی بشود و تدارکاتی باید فراهم کنیم، یک مرتبه غافلگیر نشویم. آقای حبیبی گفت مهمترین چیزی که امام باید در فکرش باشد قانوناساسی حکومت آینده است.» طباطبایی و حبیبی با هم قرار میگذارند که با امام در این رابطه صحبت کنند. در وقتی دیگر، بعد از نماز مغرب و عشا، با امام در رابطه با این موضوع صحبت کرده و امام به حبیبی میگویند که «شما یک فکری بکنید.
با دانش و اطلاعات حقوقی و نیز آگاهی که از قوانین کشورهای آزاد دارید، خودتان مطالبی که فکر میکنید، لازم است را تنظیم کنید. آقای سلطانی هم هستند، اگر احتیاج به آرای فقهی دارید از ایشان استفاده کنید.» بعد دکترحبیبی پیشنویس قانوناساسی را آماده میکند و قبل از دادن این متن به امام، دکتر حبیبی به طباطبایی میگوید که من در رابطه با حقوق ملت در اسلام چیزی ندیدم. تصمیم میگیرند با پدر طباطبایی-آیتالله سلطانی- در این زمینه مشورت کنند. آیتالله سلطانی میگوید که شما وارد نیستید و در اسلام «حقوق الناس» یا همان حقوق ملتها را داریم، با استفاده از این رهنمود، این موارد نیز اضافه میشود و این پیشنویس به امام داده میشود. بعد از آمادهشدن این پیشنویس در سه نسخه تهیه میشود.
بعد از آن یک پیشنویس دومی بعد از رفراندوم جمهوریاسلامی- فروردین ١٣٥٨- یعنی زمانی که امام به قم عزیمت کردند، نوشته میشود. دکترطباطبایی مینویسد: «چندروز قبل از برگزاری رایگیری در سفر به قم به احمدآقا گفتم مردم اطلاعات زیادی از قانوناساسی ندارند، بهخصوص مطالب زیادی این طرف و آن طرف نقل میشود... قرار شد در سه، چهار برنامه زنده پیشنویس اولیه را برای مردم تشریح کنیم. حضور امام رسیدیم و این موضوع را مطرح کردیم، ایشان گفتند خیلی خوب است و توصیه کردند که با شورای انقلاب هماهنگ بشود. یک تذکر هم دادند که در بحث تلویزیونی عنوان کنید که جمهوریاسلامی با حکومت اسلامی فرق دارد.» بعدا طباطبایی ادامه میدهد «احمدآقا از قم با شورای انقلاب تماس گرفت. فردا صبح من به منزل دکتر شیبانی رفتم، جلسه تمام شده بود ولی چندنفری هنوز نشسته بودند؛ از جمله آقایان مهدویکنی، خامنهای، موسوی اردبیلی و دکترشیبانی.
موضوع بحث و موافقت امام را مطرح کردم. از پیشنویس قانوناساسی که دست من بود نسخهای هم به شورای انقلاب داده شده بود. آقای حبیبی به پیشنهاد امام دکترکاتوزیان و دکترمیناچی را جمع کرده بود تا با هماهنگی دولت و شورای انقلاب به بررسی مجدد پیشنویس پرداخته و مورد رسیدگی نهایی قرار دهند. وقتی این تعبیر را به کار بردم که میخواهیم قسمتهایی از قانوناساسی را به اطلاع مردم برسانیم، آیتالله مهدویکنی رو کرد به حاضران و گفت: معلوم میشود که نسخه دیگری دست آقایان است که به ما ندادهاند. من از این حالت نوعی دوگانگی را در دل ایشان نسبت به دولتمردان احساس کردم و خیلی رنجیده شدم. گفتم: خیر، این نسخه همان است که نمونهاش دست شماست، همان نسخهای که امام هم تایید کردند و به آقایان مراجع، آقای گلپایگان، آقای نجفی و آقای منتظری دادیم و آنها هم نظراتشان را دادهاند.»
خداحافظی طولانی
طباطبایی، نامزد ریاستجمهوری بود و پس از راینیاوردن در انتخابات ریاستجمهوری، از فضای سیاسی ایران دور شد و دیگر کمتر کسی از او خبری داشت تا آنکه در گرماگرم جنگ ایران و عراق بار دیگر نام طباطبایی بر سر زبانها افتاد. او در این مقطع در آلمان زندگی میکرد و چندبار بهدلیل مشکلات ایران به درخواست دولت برای ایران اسلحه و ماسکهای ضدشیمیایی تهیه کرده بود. ولی در یک مورد خرید سلاح، حرف و حدیثهای بسیاری درباره تعداد سلاحها منتشر شد که مایه ناراحتی و دلخوری صادق طباطبایی شد، که بعد از انتشار اسناد فوقمحرمانه از این اتهام تبرئه شد.
اما این اتفاق چنان کام او را تلخ کرده بود که تا سالها- سال٨٨ - در اینباره علاقهای به سخنگفتن نداشت. سکوت طباطبایی طولانی بود و کمتر در فضای سیاسی دیده میشد. اگر حرفی هم میزد بیشتر درباره امام موسیصدر و امامخمینی و انقلاب بود. صادق طباطبایی در تمامی این سالها سکوت کرد تا آنکه در سال٨٨ او تلویحا از محسن رضایی حمایت کرد و درنهایت دبیر مجمعتشخیصمصلحتنظام طی حکمی، عضو بیت امام را بهعنوان رییس ستاد ایرانیان خارج از کشور و عضو شورای برنامهریزی راهبردی خود منصوب کرد.
کاری برای آینده
طباطبایی از عمر سیاسی خود ناگفتههای زیادی داشت. او میگفت: «هنوز آنقدر مطلب و تحلیل نانوشته و پاسخهای ناشنیده به ابهامات و سوالات دیگران در ذهن دارم که حالاحالاها میشود گفت و نوشت.» خاطراتی که بخشهایی از آن را در کتاب خاطراتش و بخشهایی را در گفتوگو با روزنامهها و مجلات بیان کرده است؛ کتابی که تابهحال سهجلد از آن منتشر شده و با بازتابها و اظهارنظرهای موافق و مخالف و گاه نقدهایی درباره محافظهکاری نویسنده روبهرو شده است.
خودش درباره خاطراتش گفته است: «انگیزه و محرک اصلی من در نگاشتن این خاطرات، مرحوم حاجاحمدآقا بودند و امام هنوز در آن زمان زنده بودند. در گفتوگوهایی که با ایشان داشتم، میگفتم که درباره فلان موضوع به این صورت بوده و ما میدانیم و حاجاحمدآقا میگفتند که خب شما این موضوع را اطلاع دارید و بروید بگویید. میگفتم همینطور که نمیشود گفت. ایشان میگفتند این خاطرات و مسایل را مکتوب کنید. بعضی از این مطالب را نوشتم و برخی را ننوشتم و برخی را هم که نوشتم به سرقت رفت!» برای همین در مقدمه کتاب مینویسد: «تا آنجایی که بهخاطر دارم.» اما هنوز کسی نمیداند آیا «صادق طباطبایی» پیش از فوت، فرصت این را داشته که ابهامات را برطرف و دو جلد بعدی کتابش را آماده چاپ کند یا نه.
برگهایی مهم از خاطرات طباطبایی
او در مجموعه خاطرات خود مینویسد: «در سفری که سال١٣٤٨ بهمدت یکهفته به نجف رفته بودم، اواسط طرح بحث ولایتفقیه از سوی امام بود. پس از بازگشت به آلمان سمیناری داشتیم در شهر هانوفر که یک سمینار ایدئولوژیک بود. در آن سمینار دکترحبیبی هم آمده بودند. ایشان پرسید که حال آقا چطور بودند؟ گفتم پا توی یک کفش کردهاند که الاوبلا حکومت اسلامی! شوخی هم با کسی ندارند»؛ نکتهای مهم که طباطبایی، به نقل کلیت آن بسنده کرده که اگر این کلیگویی نبود، پاسخی مهم به ابهام خیلی از پرسشگران بود.
یا نقل میکند دکترشریعتی فوت کرده بود و ماجرای «مراسم غریبانه شریعتی» را نقل میکند که پیامهای تسلیت زیادی بهسوی امام ارسال شده بود. امام متن تلگرافی را آماده کردند و در اختیار من و دکتر یزدی گذاشتند که پیامها پاسخ داده شود «از مجموع سخنان امام، من احساس میکردم ایشان نسبت به دکترشریعتی آن نظری که اکثر روحانیون غیرمبارز و رجعتگرا داشتند را نداشتند. برعکس یکعنایتی از طرف امام نسبتبه دکترشریعتی احساس کردم. این همان موضعی است که شهیدبهشتی در مدرسه حقانی خطاب به طلاب و در پاسخ به اظهارات آقای مصباحیزدی بیان کرده بودند. این کلمه «فقد» {در متن تلگراف} برای ما کافی بود تا علیه آن گروه موسوم به «ولایتیها» که علیه شریعتی جنجال راه میانداختند، موضعگیری کنیم.»
ارسال نظر