خاطرات دختر آیت الله از موضوع آقای منتظری
مهدیه مهدویکنی به زاویه سیاسی آیتالله مهدوی کنی با آقای منتظری اشاره کرد و گفت: پدرم زمان مسئولیت وزارت کشور، سفری به اصفهان داشتند اما هیچ مقام رسمی به استقبال ایشان نیامد، در حالی که به عنوان وزیر باید استاندار یا فرماندار بیاید، اما به خاطر اینکه اینها میدانستند نظر پدرم مخالف با آیتالله منتظری است، نیامدند.
او ادامه داد: ایشان خیلی شهید رجایی را دوست داشتند، و همیشه از اخلاص ایشان میگفتند و در واقع اگر جایی نظری داشتند در هر صورت تابع امام بودند یا نسبت به آقا همینطور بودند، با اینکه شاید یک چیزهایی برای سلیقه خودشان این جور نبود.
مهدویکنی به زاویه سیاسی آیتاله مهدوی کنی با مرحوم منتظری اشاره کرد و گفت: پدرم زمان مسئولیت وزارت کشور، سفری به اصفهان داشتند اما هیچ مقام رسمی به استقبال ایشان نیامد، در حالی که به عنوان وزیر باید استاندار یا فرماندار بیاید، اما به خاطر اینکه اینها میدانستند نظر پدرم مخالف با این آیتالله (منتظری) است نیامدند!
او گفت: حالا دفترشان آن موقع هنوز مشخص نشده بود و بیشتر منتسب به دامادشان مهدی هاشمی بود، به هر حال پدر نسبت به آیت الله منتظری تا وقتی که حضرت امام دستور فرمودند آیت الله منتظری را قبول داشتند و همانطوری رفتار میکردند اما درست وقتی که حضرت امام ایشان را عزل کردند، دیگر صلاح ندیدند بقیه مسائل دانشگاه به دست ایشان باشد و هیئت امنایی را با اجازه حضرت آیت الله خامنهای دو مرتبه تشکیل دادند.
دختر آیت الله مهدوی کنی در ادامه به ذکر خاطرهای که موجب قلب درد شدید در آن مرحوم شده بود پرداخت و ادامه داد: در سفر ایشان به قم پیش از این بیماری بحثی با یک جوانی به خاطر جسارت آن فرد به یکی از مسئولان پیش آمده بود که ایشان از نوع حرف زدنش خوششان نیامده بود.
او گفت: شاید خیلی جاها اختلاف سلیقه بوده ولی باز هم هیچ وقت نه به ما نه به هیچ کسی اجازه جسارت نمیدادند و میگفتند اینها برای انقلاب زحمت کشیدهاند و ما حق نداریم اینجور صحبت کنیم، میگفتند اینها دلسوز بودند.
مهدویکنی گفت: به هرحال واقعا این ولایت پذیری، عشق و خضوع ایشان را نسبت به حضرت آقا میدیدیم و از لحاظ اندیشه واقعا ایشان صاحب رای بودند، اما کاملا اندیشهها در این راستا بود که هیچوقت ضرر به حضرت آقا و امام و انقلاب نزند و پافشاری ایشان روی وحدت کلمه بود.
او یادآور شد: گاهی اوقات حتی در دانشگاه رفتارهای جوانهای متعصب و انقلابی تندرویی که به اسم حاج آقا انجام میشد ایشان کاملا خودشان را مبرا میکردند و این رفتار تند عاقبت خوشی ندارد.
مهدویکنی درباره پذیرفتن مسئولیت خبرگان رهبری از سوی پدر گفت: پذیرفتن این مسئولیت فقط به اصرار تکلیفی بود که روی دوششان بود، و اگرنه حاج آقا می گفتند من را با کارهای علمی رها کنید و من نه کشش بدنی دارم نه علاقهای به این مسائل دارم، اجازه بدهید من به دانشگاه برسم ولی خیلی اصرار بود و واقعا چون تکلیف دیدند که باید حمایت از رهبری باشد با این قاطعیت آمدند.
او گفت: به خاطر اصرار آقایان و اینطور که من شنیدم ۵۰ نفر از روحانیون خدمت ایشان آمدند یعنی از اعضای خبرگان و علما به ایشان گفتند شما باید این مسئولیت را بپذیرید که برایشان تکلیف شد و علی رغم این که حالشان خیلی بد بود و آن سال کمر درد شدیدی هم گرفتار شده بودند، پذیرفتند.
مهدویکنی درباره نقش آیتالله مهدویکنی در انتخابات نیز۹۲ گفت: از این که آقای روحانی به عنوان یک فرد روحانی از سوی مردم انتخاب شدند، خوشحال بودند، و میگفتند خدا را شکر که مردم هنوز اعتقادشان به روحانیت اینقدر هست که آقای روحانی را بپذیرند.
به خاطر گذشتهای که نسبت به ایشان داشتند و آشنایی قبلی میدانستند، فردی نیامده که بخواهد ضرری برساند و میگفتند با راهنمایی که حضرت آقا دارند و دوستانی که در کنار ایشان هستند، مسلما مشکلی برای انقلاب پیش نمیآید. به افرادی که میگفتند خطری متوجه انقلاب است، آرامش میدادند.»
او درباره روز ۱۴ خرداد گفت: آن روز من دیدم محافظین پدر به همسرم زنگ زدند و گفتند شما بیایید با حاج آقا به برنامه مرقد امام برویم، ایشان هم آماده شدند و گفتند حاج آقا حالشان خوب بود، ما رفتیم و برگشتیم و مدت نیم ساعت ایشان توقف کردند، منتظر مادرم بودند و در این نیم ساعت توقف، مردم و مسئولین جلوی ماشین پدرم آمدند و با هم خوشو بش کردند و بعد هم به منزل آمدند.
مهدویکنی گفت: مادرم از اینجا به بعد را نقل میکند، که من وقتی آمدم دیدم حاج آقا نشستهاند و بعد گفتند من به نماز بروم، بعد نماز ناهار خوردیم و ایشان به اتاق شخصی خود رفتند و بعد از مدت صدای در اتاق آمد و من به اتاق رفتم، از حالتی که ایشان هیچ وقت اینجوری نمیخوابیدند، فهمیدم حال حاج آقا خوب نیست و دیدم پای ایشان از تخت آویزان است و سرشان افتاده است؛ کاملا رو به قبله بودند و قرصهایشان هم در دستشان بود که بخورند اما نتوانسته بودند، چشمشان بالا و بدنشان گرم بود و سریعا محافظین را خبر کردند و تا حاج آقا را به بیمارستان ببرند و احیا کنند، شاید دیگه ده دقیقه بیشتر شد که برای سن ایشان زیاد بود.
او درباره حضور رهبر انقلاب بر بالین پدر نیز یادآور شد: ایشان اول خیلی متاثر بودند و ما هم خیلی متاثر بودیم، من گاهی اوقات خانواده شهدا را میبینم که آقا به دیدارشان میروند و آنها منقلب میشوند اما حالشان را نمیفهمیدم، ایشان پدر دوم ما هستند و حضور ایشان نوعی دلگرمی بود و به مادرم گفتند، من در حرم امام رضا (ع) دفعهای نبود که آقای مهدوی را دعا نکنم و همواره دعاگوی ایشان بودم.
ارسال نظر