چگونه طرح شورایی شدن رهبری رد شد
نماینده مجلس خبرگان رهبری در برنامه شناسنامه به بیان نکاتی از زندگی شخصی و مشی سیاسی و انقلابی خود پرداخت.
بیشترین مشغله شما اکنون چیست؟
برنامه من بیشتر فکر کردن است. روش فکر کردن من نیز جدای از جلسات نیست. خداوند به دل من انداخته است که علم باید از درون خود انسان بجوشد.
زمانی که مستمع گوش به سخنان گوینده می دهد، اگر گوینده تنها بر محفوظات خود تکیه نکند و در مجلس نوآوری داشته باشد، آن زمان کشش شنونده زمینه جوشش گوینده می شود.
من از ابتدای کار خود در روحانیت، به جلسه ایی دعوت شدم که بدون آمادگی برای سخنرانی وارد آن جلسه شدم؛ در آن جلسه از حالات خود گفتم؛ شنوندگان پسندیدند. در دومین سخنرانی برای ضبط سخنرانی اقدام کردند.
چند سال داشتید؟
از تحصیلات قم خود باز گشته بودم؛ به عبارت دیگر سال ۴۲،۴۱ و تقریبا بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ بود. افراد حاضر در جلسه سوالات خود را در جلسه مطرح می کردند و این گونه نبود که سوالات را از قبل به من اعلام کنند و من آمادگی برای پاسخگویی داشته باشم؛ این مسائل سبب شد که اندیشه در درون من فعال شود.
به همین سبب عنوان کردید کتابخانه ای ندارید و تمام اطلاعات را در حافظه خود نگهداری می کنید؟
خداوند مرا این گونه رشد داد. من کتاب نداشتم، نداشتن کتاب و نیاز به کتاب سبب پرورش قدرت جوشش و نگهداری اطلاعات شد؛ زمانی که به کتابی احتیاج داشته باشم همانند رایانه تمام اطلاعات به ذهن من می آید حالا شعری، روایتی باشد. این امر را خداوند در خلقت انسان قرار داده است.
فعالیت های سیاسی شما از مسجد شمشیرگرها آغاز شد؟
برادر من فعالیت سیاسی داشت، من نیز همراه او این فعالیت ها را انجام می دادم؛ برادرم مدیریت فعالیت ها را بر عهده داشت و روحانیت را کنترل می کرد، و ساواک در مطالبش می گفت که ایشان هماهنگ کننده روحانیون فارس است. از دید ساواک ایشان فرد خطرناکی بود. او بیشتر از من اذیت شد و ایشان یک چشم خود را در زیر ضربات شکنجههای ساواک از دست داد.
چند سال از شما بزرگ تر بودند؟
ایشان ۸ سال از من بزرگ تر بودند؛ بعد از چند بار دستگیری من، ترجیح دادم ارتباطات را بر عهده برادر خود بگذارم و به این دلیل در بازجویی ها اعلام می کردم اگر کسی اعلامیه به من داده است یا من به او اعلامیه دادم، به من معرفی کنید.
آقای کرمی که مرا بازجویی می کرد گفت کاردانی خود را به رخ ما نکشید؛ من احساس کردم سخنرانی و تربیت شاگردان کار من است؛ مدیریت برنامه ها بر عهده برادرم باشد بهتر است.
افرادی هم چون احمد توکلی، فرشیدی، خانچی و... از شاگردان شما هستند؛ کسان دیگری هم هستند؟
آقای احمدی جلالی هم از شاگردان من هستند که اکنون نیز رعایت استادی را می کنند وقتی مرا می بینند.
اولین باری که دستگیر شدید چه زمانی بود؟
در سال ۴۲ بود؛ من در منزل بودم و برادرم در مسجد بودند. پسر خواهرم را که اکنون در کهگیلویه و بویراحمد برادر بزرگ امام جمعه است، به مسجد فرستادم تا به برادرم بگوید به خانه نیاید؛ مامورین تمام خانه را جست و جو کردند و من را نیز همراه خود بردند؛ این اولین دستگیری من بود.
چند بار دستگیر شدید؟
در مرحله اول ۲۰ و خرده ایی روز دستگیر بودم؛ بعد به سه ماه محکوم شدم و باقی را در زندان کریم خانی گذراندم.
چه شد که در سال ۵۳ به قم بازگشتید و در کنار بزرگانی هم چون شهید بهشتی و قدوسی و آیت الله جنتی و آقای مصباح مدرسه حقانی را تاسیس کردید؟ بیشتر با هدف سیاسی به قم رفتید یا هدف علمی بود؟
من بعد از این که در شیراز شدیدا تحت کنترل بودم و هر کس هم که با من آشنا میشد گرفتار می شد به این امر رسیدم که نمی توان با این شرایط در شیراز فعالیت کرد؛ به قم هجرت کردم؛ قبل از آخرین زندان من، در مدرسه حقانی تدریس می کردم؛ در آن مرحله من می خواستم از وجوهات استفاده نکنم، هم روحانی باشم و هم از وجوه استفاده نکنم به این دلیل به قم آمدم و یکسری برنامه ها توسط مهدی بهادران که با آقای هاشمی رفسنجانی ارتباط داشت، برای من تنظیم شد.
آقای هاشمی به دلیل مشارکت با تولیت، یکسری از زمین های آستانه را مسکونی کردند و به فروش رساندند و پول زیادی به دستشان آمده بود که با این پول به زندانیان و مبارزان کمک می کرد؛ برای این که این کمک شوندگان ضعیف بار نیایند برنامه مطالعاتی تنظیم کرده بود و برای هر ساعتی مطالعه ۵ تومان پول در نظر گرفته بود.
آن چیزی که آقای هاشمی می خواست این بود که روایت مبارزات ائمه (ع) را که نیروی مسلح داشتند، عنوان کنم و من در این زمینه مطالعاتی می کردم؛ نظر بنده این بود که بدون نظر امام زمان (عج) کار تسلیحاتی کردن دشوار است؛ روایت آن طرف را می گفتم در حالی که من مأمور زمینه سازی مبارزات مسلحانه بودم ولیکن نظر خودم فعالیت در زمینه های فرهنگی بود.ایشان یک بار آمدند و جزوههای من را دیدند و گفتند من از شما چه کاری خواستم در صورتی که من کار دیگری انجام داده بودم.
قبل از این که به مدرسه حقانی بیایم، جزوه هایی که می نوشتم به دست آقای قدوسی رسیده بود، آقای بهشتی نیز این جزوه ها را مطالعه کردند و نظراتی نیز در انتهای آن نوشته بودند؛ نمی دانم آقای بهشتی به آقای قدوسی چه گفته بودند که آقای قدوسی نزد ما آمدند و من اسمشان را بلد نبودم اسم آقای باهنر را شنیده بودم گفتند من قدوسی هستم طلبق بالا رفتیم. گفتند مطالبی که می نویسید را در مدرسه حقانی تدریس کنید.
مدرسه حقانی در آن زمان روی بورس بود و کسی که می خواست در این مدرسه تدریس کند از طریق آقای بهشتی، جنتی و قدوسی این کار را انجام می داد و تصمیم گیرنده آقای قدوسی بودند.برخلاف دیگران ایشان خودشان آمدند پیش من و به من پیشنهاد تدریس دادند.
به چند زبان مسلط هستید؟
من رسمم این بود که هر زمان مطلبی را می آموختم سعی می کردم کامل باشد و بعد رها کنم؛ علت این خصلت را بعد از مدتی در یافتم که انسان زمانی که به قله رسید می تواند سکنی گزیند ولیکن اگر در شیب سکونت کند به پایین سقوط می کند.
از این جهت با یادگیری زبان در مدرسه دریافتم این مطلب ناقص است و بر روی این مسئله کار کردم؛ یک بار که مرا به انگلستان دعوت کردند و من رفتم از آنجا یک راست مرا به همان گردهمایی بردند. در آن جلسه در انگلستان حول محور حضرت زهرا (س) به زبان انگلیسی سخنرانی کردم؛ در جلسه ایی با گروهی از اندونزی برای بحث ولایت فقیه بدون نیاز به مترجم شرکت کردم و مباحث را بازگو کردم.
اهل ورزش هستید؟
من اهل تفریح هستم؛ زمان هایی حلقه ایی برای بازی بسکتبال درست می کردیم و به این ورزش مشغول می شدیم؛ به تیراندازی علاقه دارم.
اکنون نیز ورزش می کنید؟
اگر ورزشی داشته باشم اصولا پیاده روی است.
در سال های بعد از انقلاب تلاش کردید مبانی انقلاب را از طریق اگاه سازی دانشجویان منتقل کنید.
بعد از پیروزی انقلاب در مدرسه حقانی تدریس می کردم و این مسئله تا زمان تسخیر لانه جاسوسی ادامه داشت؛ برخی از این دانشجویان شاگرد مدرسه حقانی هم بودند و در تسخیر لانه جاسوسی نیز نقش بسزایی داشتند؛ یکی از این دانشجویان آقای رضا سیف اللهی بودند که بعدها مدیر کل اطلاعات سپاه شد رئیس نیروی انتظامی شد و الان هم مسئولیتهای مهم برون مرزی دارد.ایشان از شاگردهای من در مدرسه حقانی بودند.آقای موسوی خوئینیها هم آن جا تفسیر می گفتند اینها نگران بودند که این تفسیر مثل تفسیرهای سیاسی شود و این ها مقداری اصول گرایی داشتند. به من گفتند شما بیایید تفسیر بگویید. من گفتم یک ۵ شنبه من می آیم. آقای سیفاللهی مرا بردند و در روز پنج شنبه برای سخنرانی برای دانشجویان رفتم که تقاضای ادامه سخنرانی در روزهای پنج شنبه را داشتند تا برای دانشجویان اصول و عقاید و تفسیر سوره انعام بازگو کنم.
به دلیل بازگویی اصول و عقاید در بین دانشجویان تسخیر لانه جاسوسی، این افراد سالم ماندند و اگر کسی در بین این دانشجویان پای خود را کج گذاشت، استثناء است؛ اصولا بچه های خوبی بودند. بعدها به دفتر تحکیم وحدت دعوت شدم؛ این افراد اولین کسانی بودند که کتاب های من را چاپ کردند. کتاب هایی هم چون ولایت فقیه، نماز در اسلام، اخلاق اسلامی توسط بچه های دفتر تحکیم وحدت چاپ کردند که آقای موسوی در رأسشان بودند و فرد بسیار مخلصی هم بود. در ادامه و بعد از من در بین آن ها کودتایی اتفاق افتاد.
علت چه بود؟
برخی با افراد خود در کاری نفوذ می کردند و بعد که مستقر می شدند در تصمیم گیری ها فردی را عزل می کردند و نیرویی از بین خود را جایگزین می کردند؛ این نفوذ کردن یا به شیوه ی تروریستی و اقدام به بمب گذاری و شهادت افرادی هم چون رجائی و باهنر بود و یا به صورت اقدامات سیاسی و دگرگون کردن تشکیلات انجام می شد.
در دوره اول مجلس نماینده مردم شیراز و رئیس کمیسیون اصل نود بودید. چه مباحثی در این کمیسیون داشتید.
کمیسیون اصل نود با کمیسیون های دیگر متفاوت بود؛ اصل نود در قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده بود اگر فردی شکایتی از قوای مجریه، مقننه و قضاییه دارد باید به مجلس اعلام کند. کمیسیونی برای اصل نود در نظر گرفته شد؛ اعضا به من پیشنهاد دادند وارد این کمیسیون شوم یعنی در درخواستم بنویسم می خواهم ای کمیسیون بروم زیرا این کمیسین خلق الساعه است چرا که آئین نامه ایی از دوران شاه برای این کمیسیون وجود ندارد.مثلا کمیسیون آموزش و پرورش و کمیسیون مسکن سوابقی داشتند اما این کمیسیون بی سابقه بود و به همین دلیل تشکیلاتش را اداره کردن دشوار بود.
۶ ماه تصویب آئین نامه اجرایی این کمیسیون در مجلس به طول انجامید؛ علی آقامحمدی معاون اجرایی من در سامان دادن آئین نامه بسیار موثر بود. آقای عبدالواحد موسوی و خانم اعظم طالقانی در این امر تلاش های فراوانی کردند. همین خانم در کمیسیون آموزش و پرورش بودند و کسانی که در حزب جمهوری بودند گاهی سر به سر ایشان می گذاشتند و من گفته بودم هر چه بیرون هستید در کمیسیون عضو کمیسیون هستید.حرفی که به کسی برخورد کند نباید زده شود و ایشان هم به خاطر احساس امنیت به کمیسیون آمدند.
استاد اخلاق خصوصی شهید رجائی نیز بودید؟
زمانی که می خواستم نماینده مجلس شوم گفتم اگر تمام علما اتفاق کنند من برای این کار اقدام می کنم؛ برادر من اصرار داشت که من قبول کنم؛ می گفتم تا شهید دستغیب و دیگر علما همه تائید نکنند کاندید نمی شوم؛ یک روز تائید شهید دستغیب و باقی علما را به من اعلام کردند، یک ربع فقط مانده بود که من نیز ثبت نام را انجام دادم.
مرحوم آیتالله آشیخ بهاالدین محلاتی از علمای فارس بودند و من شاگرد ایشان بودم ایشان بعد از کاندید شدن من اطلاعیه ایی درباره من دادند و برایم سنگ تمام گذاشتند؛ به این علت دور اول وارد مجلس شدم. برخی از بزرگان که دوستان شهید دستغیب بودند در مرحله اول وارد مجلس نشدند؛یکی آقای مهاجرانی بود و یکی آقای زنگنه بود.
آقای زنگنه که الان وزیر نفت هستند؟
بله، رئیس حزب جمهوری هم در استان فارس آقای طغا بود که اصلا تربیت شده خود من بود وقتی مجلس تشکیل شد حزب جمهوری یک اطلاعیه ایی داد و ۱۸۰ نمایندگان مجلس را معرفی کرد و عنوان کرد از چه طیفی هستند.
و ۴ طیف حزب جمهوریها، مجاهدین انقلاب، افراد مستقل و منفرد و کسانی که در دفتر هماهنگی با رئیس جمهوری یعنی بنی صدر بودند، را مشخص کرد. کاغذ به دست من افتاد و امضا هم امضا حزب جمهوری بود. نام من را در گروه دفتر هماهنگی با حزب جمهوری ذکر کرده بودند در حالی که من جزو افراد مستقل بودم؛ من هیچ ارتباطی با بنی صدر نداشتم و حتی در انتخابات و رقابت بین آقای حبیبی و بنی صدر به آقای حبیبی رأی دادم . من به آقای پرورش گفتم این اشتباه شده است این را اصلاح کنید گفتند این را شیراز داده است. به آقای مسیح مهاجری گفتم، گفتند شیراز گفته است. رئیس اصلاحی حضرت آقا بود که تربیت شده خود من بودند. برای تغییر این مسئله پیگیری کردم، پی نبردم چه کسی نام مرا در این گروه ذکر کرده است.
همانند مسئله تقلب در انتخابات نه حرف خود را پس می گیرند و نه این را اثبات می کنند این خیلی خطرناک است. من یک بار گفتم این عمل همانند رفتار غیر مسلمانان با قرآن است؛ قرآن می فرماید اگر اعتقاد ندارید این کتاب از سوی خداوند است، یک سوره همانند این سوره بیاورید. این افراد نه سوره ایی همانند قرآن می آورند و نه می پذیرند این قرآن از سوی خداوند است. این ها نه دلیل داشتند که من بنی صدریام و نه آمدند این حرف را پس بگیرند منم نه در سخنرانی و نه هیچ جای دیگر این را مطرح نکردم منتهی در ذهن نمایندگان زیر سؤال بودم.
زمانی که آقای رجایی رئیس جمهور شد من و علی آقامحمدی از مجلس بیرون می رفتیم که ایشان بیرون آمدند. آقای علی آقامحمدی به آقای رجایی گفتند الان شیرین شدید یعنی مگس ها دور شما می آیند.
آقای رجایی گفت جهنم است دعایم کنید بتوانم کار کنم بعد مرا کنار کشید و گفت این مسئولیت گردن من افتاده و باید خودم را بسازم و از شما می خواهم هفته ایی یک ساعت با ایشان در خصوص اخلاق صحبت کنم هر چه نپذیرفتم ایشان باز اصرار کرد و نهایتا از من قول گرفت. از هفته دوم صحبت های من را ضبط می کردند. یادم هست که آخرین جلسه ای که با ایشان داشتم شنبه بنا بود عصر بروم آن جا. اما آن روز بحث بودجه بود. من عصرها نزد ایشان می رفتم. آقای رجایی نامه ای با کارتش فرستاده بود که روی آن با خودنویس و جوهر سبزش نوشته بود که امروز به دلیل جلسه بودجه نمی توانند بیایند و خواسته بودند که جلسه بعد از ظهرمان را فردا برگزار کنیم. فردا صبح ساعت ۷ رفتم. گفتند یک کاری پیش آمده اجازه می دهید ۱۵ دقیقه دیگر بیایم. و سر ۱۵ دقیقه برگشت. من صحبتهایم را که می کردم گفتم شیرازی ها وقتی خانم وضع حمل کند می گویند خدا بدتری بدهد. این را مطرح کردم که انقلاب وقتی می خواهد از مرحله ای به مرحله بعد برود مثل وضع حمل است و مشکلاتی ممکن است پیش بیاید. ایشان این جمله را شنید رنگش عوض شد اما حرفی نزد. صبح آن روز جلسه اخلاق ما برگزار شد و من به مجلس رفتم و در ساعت ۳ بعد از ظهر صدای انفجار آمد. فاصله صحبت من با این انفجار ۸ ساعت طول کشید و من همه اش در این فکر بودم که وقتی من گفتم خدا بدتری بدهد، چرا رنگ به رنگ شد. حس کردم که خوابی دیده است.
در ۴۵ سالگی جانشین شهید دستغیب برای امر امام جمعه شیراز شدید. چگونه اتفاق افتاد؟
زمانی که آیت الله دستغیب به شهادت رسیدند، حضرت امام (ره) آیت الله یزدی را برای امر امام جمعه شیراز فرستادند؛ ایشان قصد اقامت در شیراز کردند و ۲ نماز جمعه را در شیراز اقامه کردند؛ پس از آن با علما مشورت کردند و دو گزینه را مد نظر داشتند که یکی خواهر زاده شهید دستغیب و دیگری من بودم؛ از من دعوت شد و من آمدم در مجلس ساعت ۱۱ شب با من صحبت کردند و در نهایت من نیز پذیرفتم. حکم امامت جمعه را امام(ره) برای من اعلام کردند. یک دفعه تلویزیون جایی صحبت شده بود که ایشان نماینده امام است. به من گفتند گفتم امام به من حکم نمایندگی نداده است. این ها برای این که این نمایندگی نبودن من را قطعی کنند نامه به امام نوشتند که در تلویزیون گفته شده ایشان نمایندگی شما را دارند. امام(ره) همان موقع حکم نمایندگیشان را به من دادند. یعنی مخالفان من نامه نوشتند و اعتراض کردند که ایشان را به عنوان نماینده شما اعلام کرده اند و بعد امام همان موقع حکم نمایندگی را دادند و گرنه من هیچ در خواستی نکردم. برادر من قبل از من نماینده امام در فارس بودند و من امام جمعه شده بودم. من نامه به امام نوشته بودم که من کارهای فرهنگی را انجام بدهم و نمایندگی امام را به اخوی بدهید. آقای رسولی به من زنگ زد و گفتند امام(ره) از حرف شما خوششان نیامده و گفتند ایشان برای ما تکلیف تعیین می کند. گفتم دستانم بسوزد اگر بخواهم برای امام تکلیف تعیین کنم بعد از آن نیز هر بار برای امام نامه نوشتم بیان می کردم کسب تکلیف می کنم.
بعد از این مقداری تنش در نماز جمعه ها داشتید.
از اول عدهای طومار نوشته بودند و افرادی را برای امامت جمعه شیراز معرفی کرده بودند؛ اما امام بر خلاف نظر آن ها مرا تعیین کردند. خب این ها هم حرفشان را می زدند و در وقت دیگر که در مسائل سیاسی جای پای آقای منتظری به میان آمد مطرح شد که مثلا خبرگان باید کسانی بروند در مجلس که حتما رأی به قائم مقامی آقای منتظری بدهند. در همه جا از این صحبت ها می شد که کسانی که میخواهند به خبرگان رأی بدهند اول سؤال کنند که اگر طرفدار است رأی بدهید و گرنه رأی ندهید.و از همه امضا می گرفتند که درباره ایشان نظر بدهید.
چه کسانی بودند.
گروهی بودند که پیش من هم آمدند. من به آن ها گفتم ایشان گلی است که اگر شما بگذارید و ضایعش نکنید خودش باز می شود. این ها هر وقت با کسی صحبت می کردند عکسش را می گرفتند و جمله ای را که درباره اقای منتظری می گفت پایین آن می نوشتند. یک پوستری از ۱۲۰، ۱۳۰ تا عکس درست کردند.
این گروه منتخب به چه کسی بودند؟
من فکر می کردم با مهدی هاشمی و این ها ارتباطاتی داشتند؛ مهدی هاشمی شاگرد من در قم بود، هم من او را به خوبی می شناختم و هم او من را به درستی شناخته بود؛ بعد از شهادت آقا محمد آقا پسر آقای منتظری، مهدی را در مجلس دیدم و به او گفتم اکنون با وجود شهادت پسر آقای منتظری کسی به ایشان کمک می کند؟ وی عنوان کرد بله، هستند. منظورش خودش بود. نفهمید من رو دست زدم و می خواستم از زبان خودش بشنوم که این آن جا همه کاره است.
این مطلب که از من نتوانستند پخش کنند هر کس می دید فکر می کرد که نظر ندادهام.
آقای منتظری در زندگی به من بسیار کمک کردند، هم در زمانی که تبعید شدم و هم زمانی که ازدواج کرده بودم؛ درزمان ازدواج ۵۰۰ تومان آقای ربانی به من می دادند و ۵۰۰ تومان هم آقای منتظری. اکنون هر جا سخن می شود بر خلاف انتظار برخی افراد خوبی های آقای منتظری را عنوان می کنم. آقای منتظری حتی نزد علما از شکنجه شدن پسر خود صحبت نکرد که بگوید پسرم را روی بخاری داغ گذاشتهاند که آقای طالقانی و آقای ربانی و آقایان دیگر اعتراض کردند که چرا به ما نگفتید که محمد را این گونه شکنجه داده اند او می گفت او را شکنجه داده اند من بهره برداری کنم؟
پس چه شد؟
همان که حضرت امام (ره) گفت. کمی زودباور بود. وی زمانی که به عده ای اعتماد می کرد به عده ای دیگر بدبین می شد؛ خوش بینی ها سبب ایجاد بدبینی هایی به افراد می شد؛ در نامه حضرت امام (ره)، پیام خبرگان نوشته اند که به شورای رهبری و رهبر آینده می گویم الله الله در انتخاب یاران و اصحابتان. مبادا دشمنان اسلام به صورت صد در صد اسلامی و انقلابی به شما نزدیک شوند و و با دست شما به اسلام سیلی بزنند؛ این در پیام امام در خبرگان اول رهبری است. بعد از این مطلب شایعه کردند که من مخالف آقای منتظری هستم و جریاناتی در نماز جمعه ایجاد شد. و شعارها هم همین بود.
اواخر ریاست جمهوری مقام معظم رهبری به نزد آقا رفتید؛ جریان چه بود؟
حضرت امام (ره) شخصی را رئیس کل شهربانی کردند که به من حساسیت بود، من گفتم بعد ممکن است مسئولیت دیگر به آن ها بدهند ترجیح دادم مسئولیت امامت جمعه را به شخص دیگری واگذار کنم؛ نامه ایی به حضرت امام (ره) نوشتم و خواستم به مدرسه حقانی بروم. تا همان کارهایی را انجام بدهم که قبلا انجام می دادم. گفتم شاید اگر به آقای رسولی بدهم امام خیلی جدی نگیرند تصمیم گرفتم نامه را به رئیس جمهور بدهم تا به حضرت امام (ره) برسانند.
با ایشان در خصوص محتوای نامه صحبت کردم ؛ایشان گفتند امام دفتر دارند گفتم از باب رفاقت. ایشان چیزی نگفتند. بعد گفتم دوره ریاست جمهوری تمام شود بعدش چه می کنید؟ گفتند آخوند. مگر امام نهی ام کند. اگر بعد از سمت ریاست جمهوری حضرت امام (ره) دستور دهند مسئول عقیدتی-سیاسی، ژاندارمری شوم و به یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان برای کار در شهربانی بروم تردید نمی کنم. ایشان خودشان را برای این کار آماده می کنند. وقتی ذلت باطنه این گونه است عزت ظاهره خطرناک نیست.
در سال های ۶۸ در خبرگان به عنوان مخالف شورای رهبری صحبت کردید؛ این را چه کسانی مطرح کردند؟
بارها مطرح شده بود شورا پنج نفره شود؛ من بیرون آمده بودم آقای شرعی عنوان کرد هیئت رئیسه نظرشان شورایی شدن است اما مردم دلشان خالی می شود آن ها نیاز به روحیه دارند و این امر با رهبری فردی رخ خواهد داد؛ برای صحبت به نفع رهبری فردی و علیه شورایی شدن رهبری ثبت نام کردم؛ تا نوبت صحبت من شد گفتند وقت تمام است؛ آقای هاشمی رئیس مجلس بودند گفتند وارد مذاکره شوید که رهبری فردی باشد یا شورایی.آقای هاشمی گفتند اگر کسانی برای نطق قبل از دستور ثبت نام کرده اند و الان می خواهند به عنوان مخالف شورا صحبت کنند این ها در اولویت هستند. آقای طاهری خرم آبادی گفتند نوبت آقای حائری است. از من سؤال کردند می خواهید مخالف شورا صحبت کنید؟ گفتم بله. من به عنوان اولین مخالف شورایی شدن رهبری صحبت کردم؛ گفتم شورای عالی قضائی را برداشتید و مسئولیت به رئیس قوه قضائیه واگذار شده است، شورا قدرت ندارد.
نخست وزیر را حذف و قدرت را به رئیس جمهور واگذار کردید پس شرایط به تمرکز نزدیک است؛ وقتی رهبری شورایی کنید به صورت ارسال مسلم ناکار آمدی خود را در جامعه نشان می دهد، چون خودتان تجربه کردید که باید یک نفر مسئول باشد. صحبت من تمام شد یک نفر آمد و گفت ما می توانیم با شورا اختلافاتی را که در جامعه است هر کدام از این افراد را عضو شورا کنیم وبه وسیله این چند تا وحدت را ایجاد کنیم. بیاییم این کار را بکنیم تا وحدت حفظ شود. فرد مخالف بعدی آقای جنتی بودند.
آقای جنتی اگر می گویید این شورا یکی شجاع تر یکی سیاست مدار تر است و .... اگر می توانست ان چه که بهتر است به دیگران تزریق کنند خوب بود. منظورشان این بود یک مجموعه وقتی بخواهند با یکدیگر حرکت کنند ضعیف نمی تواند همراه با قوی گام بردارد، به ناچار قوی آهسته حرکت می کند تا ضعیف با او همگام شود؛باز آمدند قسم و آیه که این کار را بکنید. یک طرف برهان می برد و یک طرف قسم و آیه می دادند. یکی از افرادی که الان از دنیا رفته است گفت مخالفان شورا بلند شوند، قصد داشتند افراد ممتنع به موافقین شورا اضافه شوند و زمینه ایی برای رد مخالفین ایجاد شود، برای این منظور عنوان شد مخالفین شورایی شدن رهبری قیام کنند.همین کار را کردند.
چه کسی این پیشنهاد را داد؟
از دنیا رفته است. این ها یقین داشتند که ممتنعها به موافقین اضافه می شوند. با قیام مخالفین دریافتند تعداد اندک نیست؛ عده ای گفتند اکثریت هستند. باز دوباره گفتند نشینید تا بشماریم. سه بار این کار را کردند در نهایت اعلام کردند نظر خبرگان به شورایی شدن نیست نظر به رهبری فردی است. یک نفر در این میان اسم رهبر فعلی را برد من نفهمیدم که بود؟ ایشان اوقاتش تلخ شد. بدون اجازه بدون وقت گرفتن آمد پشت تریبون. رنگش سرخ شده بود. شورای نگهبان گفتند شما چرا جلوی اجرای قانون را می گیرید. ایشان آمد نشست به مخالفت ایشان اعتنایی نکردند.
ایشان را مطرح کردند و چهار پنجم افراد به ایشان رأی دادند.
بعد از انتخاب مقام معظم رهبری به عنوان رهبر، به همراه آیت الله جنتی به خدمت حاج احمد آقا رسیدید.
همان روز آقای جنتی گفت می خواهم خدمت حاج احمد آقا برسم مرا همراهی کنید؛ من نیز قبول کردم؛ به جماران آمدیم؛ به ایشان اذعان کردم مجلس رهبری شدن حضرت خامنه ایی را تصویب کرد، ایشان گفت دل حضرت امام (ره) را شاد کردید.
در روز قبول قطعنامه به دعوت آیت الله خامنه ایی به دفتر ایشان رفتید، موضوعیت آن جلسه چه بود؟
ما شبی مهمان ایشان بودیم. ایشان دم در به من گفتند فردا به دفتر من بیایید. در این جلسه حاج احمد آقا روی صندلی و باقی افراد روی زمین نشسته بودند؛ حاج احمد آقا نامه حضرت امام (ره) را می خواندند که نامه اش این بود که این سردار می گوید آن سردار می گوید. در آخر هم گفت ما می توانیم عاشورایی اقدام کنیم این هم که تعارف است. معنی اش این بود که چاره چه کنیم قبول قطعنامه کنیم. نامه امام خوانده شد. آقای هاشمی گرداننده جلسه بود، آقای خامنهای صحبت نمی کرد رئیس جلسه بود و دم در ایستاده بودند. آقای هاشمی مکرر می گفتند برای ثبت در تاریخ هر کس هر چه دارد بگوید.
من به آقای محمدی گیلانی گفتم استخاره کنید ایشان گفتند خوب است می خواستم این را بگویم که این مسائل تست آمادگی مردم برای ظهور است، مردم در این ۸ سال از امام (ره) که در مظهر امام حسین (ع) بود، کار کردند ولیکن این نصف امامت است؛ نیم دیگر این است که امام، امام حسن (ع) شود؛ اگر مردم همان گونه که از امام حسن (ع) اطاعت می کردند از امام حسین (ع) نیز اطاعت کنند مشخص می شود اطاعت ها از امامت بوده است.ایشان گفتند حتما این ها را بگو. من هم وقتی گرفتم و گفتم.
فردی بعد از جلسه به من بلند بلند گفت کسانی که در هر زمینه ایی از امام زمان (عج) صحبت می کنند مشخص نیست خودشان هم قبولش دارند؛ گفتم این افراد همانند کسانی هستند که وقتی یعقوب می گفت بوی یوسف را می شنوم به یعقوب می گفتند اشتباهات کهنه خود را تکرار نکن!
در این ۲۵ سال اتفاق افتاده است نقد یا مشورت به رهبری داشته باشید به ایشان بگویید و برخوردشان چه بوده است؟
گاهی در مسائل فقهی اختلاف نظر داشتیم و نظر خود را عنوان می کردم؛ در مسائل دیگر یک مورد بود؛ در زمان انتخابات که حماسه سیاسی بود به طور محرمانه برای ایشان نوشته بودم که به یک نفر علاقه و عقیده دارم که اگر ایشان بیاید وارد صحنه می شوم. بعد هم می خواهیم حماسه سیاسی شود یعنی همه بیایند این چه طور با آن می خواند. بنا به نشر این نبود.بعد در سایت خود نوشتم که این را بر خود ایراد می گیرم.
یعنی نوشتید بهتر بود؟
بله، در سایت من هست. من نباید اجازه می دادم این کار بشود زیرا فتح باب می شود و دیگران نیز این کار را تکرار می کنند.
بعد از محقق شدن حماسه سیاسی بهتر ندیدید سخنان در نامه مطرح نمی شد؟
بحث بر سر نشر این نامه است؛ آدم باید حرفش را بزند اما نشرش درست نبود.
از امامت جمعه شیراز استعفا دادید ؛علت فشار و یا مسئله خاصی بود؟
نخیر؛ فشاری نبود؛ علت این است که در زمانی که فشار وجود داشت می گفتم که هر کس برود باید این مسائل را بیاورد و در زمانی که فشاری وجود نداشت ضرورتی نداشت.وقتی به گذشته خود در مدرسه حقانی و تأثیرگذاری او نگاه می کردم احساس کردم تاثیرگذاری من در مدرسه حقانی بیشتر است و تصمیم داشتم آن دوران را برای خود احیا کنم.
از گذشته خود دوران مسجد شمشیرگرها و مدرسه حقانی را می پسندم؛ برای احیای دوران مدرسه حقانی وضعیت فعلی را می خواستم. نامه را که در زمان امام(ره) نوشتم وقتی خدمت مقام معظم رهبری این مطلب را گفتم به ایشان گفتم نامه من را به امام دادید. ایشان نه داده بودند و نه خوانده بودند. ایشان حرفی زدند که سال ها خجالت می کشم درباره استعفا صحبت کنم. گفتند معامله ما با شما معامله مکره نیست معامله مضطر است. همین باعث شد من در این فاصله ممتد خجالت بکشم و مطرح کنم تا این که حس کردم عمر دارد می گذرد و من دوست داشتم تاثیرگذار باشم و اکنون از استعفای خود کاملا راضی هستم.
در سال ۸۴ به چه کسی رای دادید؟
ابتدا قصد رای دادن به آقای هاشمی داشتم بعد دیدم افرادی که تبلیغات آقای احمدی نژاد را انجام می دهند بچه های مدرسه حقانی هستند؛ مثل اقا مرتضی و اینها. سوز این ها را بیشتر دیدم و به وی رای دادم.
سال ۸۸ هم به وی رای دادید؟
رقابت بین افرادی بود که کاملا وضعیت مشخص بود.
نامه ایی از شما به مقام معظم رهبری نوشته شد که بعد از انتخابات و خطبه های نماز جمعه ایشان بود؛ دلیل نگارش این نامه چه بود؟
بعد از امامت جمعه به ایشان گفتم رابطه خود را با شما به شیوه گذشته حفظ می کنم، ایشان اذعان داشتند الْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ گفتن سهل است و در عمل پایش ماندن دشوار است؛ بعد از این که نامه را نوشتم و دیدار داشتم گفتم حالا تواصف بود یا تناصف؟ گفتند تناصف بود. گفتند نامه شما را ۳ بار خواندم.گفتم من یک بار نوشتم و به دلم آمده بود و نوشتم.آخرش هم این شعر حافظ را نوشته بودم که یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور.....کسانی تیتر از این مطلب درست کرده بودند.
من در این نامه نوشته بودم شما رهبری را نخواسته بودید بلکه رهبری شما را خواست؛ رهبری شما را طلب کرد وعده خداوند حق است و خداوند شما را اعانت می کند.چون خودت نخواستی و گردنت گذاشتند.
نامه ایی برای آقایان موسوی و کروبی نوشتید؛ آیا عکس العملی از این افراد انجام شد؟
شنیدم آقای موسوی گفت اگر نامه به دست من برسد پاسخ آن مغتنم است.
پاسخی دادند؟
نه یعنی از راه رسمی باید برسد نه.
دعوت کردن مردم به خیابان ها عمل درستی نبود؛ خدا خواست که این معضل جمع شود والا معلوم نبود به کجا ختم می شد؛ اخیرا هم نامه ایی آقای مطهری به اقای جنتی نوشته بود که تلویحا در آن اشاره کرده بود که خب ایشان احساس می کردند تقلب شده و می خواستند مردم راهپیمایی آرامی بکنند و اعتراض کنند به تقلب. من به آقای مطهری نامهای نوشتم که هنوز برایش نفرستادم. من در این نامه نوشتم که شما
تلویحا شما دعوت مردم را به راهپیمایی تائید می کنید، این مسئله تقلب در انتخابات را نه اثبات می کنید و نه ادعای خود را پس می گیرید.
چطور شد استاد اخلاق دولت آقای احمدی نژاد شدید؟
آقا مرتضی تهرانی زمانی به من اعلام کرد دولت علاقه مند است جلسه ایی برای صحبت در خصوص اخلاق تشکیل شود؛ من رفتم صحبت کردم و این امر ادامه یافت؛ بعد از جریان آقای مشایی دیگر این ها نیامدند. من گفتم چه کار به آقای مشایی دارم این ها تعدادی وزیر هستند از من دعوت کردند صحبت کنم من هم صحبت خودم را می کنم. بعد از صحبت های آقای مشایی من دو نامه به وی نوشتم و در آن پرسیدم مکتب ایرانی قبل از اسلام یا بعد از اسلام را مد نظر دارید؟
مشاغل در ایران قبل از اسلام به صورت موروثی بود؛ یونان اندازه یکی از استان های ایران بود، من چندین دانشمند برای آن عصر از یونان عنوان می کنم و شما یکی عنوان کنید؛ این به معنا عالم نبودن ایرانی ها نبود بلکه نمی گذاشتند ایرانی ها در این عرصه قدم بردارند.
بعد از اسلام و شکسته شدن آن موروثی، تعداد علمای اسلامی که پیدا شدند به میزان روستاهایی است که به اندازه ایی کوچک است که در جغرافیا مطرح نمی شود ولیکن شخصیت این علما چنان بزرگ است که در تاریخ عنوان می شود.یعنی شما در تاریخ اسم روستاهایی را می شنوید که در جغرافیا پیدایش نمی کنید.
به عنوان یکی از اعضای مجلس خبرگان، مسیر این مجلس را چگونه می بینید؟
هر کسی با آقای هاشمی رقابت کرد، شکست خورد؛ آقای جنتی آمد نشد دیگران آمدند نشد. آقای مهدوی نیز به دلیل این که آقای هاشمی به احترام آمدن ایشان کاندید نشد، برگزیده شد.آقای مهدوی در نطق افتتاحیه خود گفت آقای هاشمی این منصب را به من تفریظ کردند.
نقل قول هایی بر این مبنا شده است که آقای هاشمی گفته اند اگر افرادی که از دید من ناصالح هستند نامزد شوند من نیز نامزد می شوم؛ آقای علم الهدی گفتند مگر در خبرگان فرد ناصالح وجود دارد؛ به نظر شما چنین برخوردهایی چه مضراتی دارد؟
آقای علم الهدی باید بدانند که ناصالح برای خبرگان به معنای ناصالح نیست. ممکن است فرد بسیار صالح باشد ولیکن صالح بودن برای ریاست خبرگان باید کسی هم وزن آقای مهدوی باشد؛ نباید سخنان یکدیگر را به گونه ایی معنا کرد که اعتراض بر آن وارد شود.
در انتخاب آقای مهدوی و آقای هاشمی آیت الله امامی کاشانی توصیه ای به رئیس قبلی خبرگان کردند که بسیار فضا را آرام کرد؛ این توصیه چه بود؟
کامل به یاد ندارم تنها به یاد دارم جمله ایی از ابوعلی سینا نقل کردند بر این مبنا که اگر برای ریاست مردم یا وزارت بین دانشمندتر و اعلم تر و زیرک تر تردید داشتید عاقل تر را رئیس و اعلم تر را معاون او کنید.
در خصوص پرونده قضایی پسر خود صحبت کنید.
تشخیص دادند که نسبتی که به ایشان دادند نبوده است بر سر وی کلاه گذاشته شده است نه این که برسر کسی کلاه گذاشته باشد.
برای وضعیت فرهنگی بد جامعه باید چه کرد؟
ظاهر این گونه است ولیکن در باطن بد نیست؛
نیست؟
خیر. باطن این انقلاب جوانان خداجوی، جان بر کف و... دارد که در زمان امتحان بروز می کند؛ اگر اخلاق این جوانان رو به افول باشد چرا جمکران تا این اندازه شلوغ می شود؟ من جمکران را در ۵۰ سال پیش دیدم و تنها ۵۰ نفر در روزهای چهارشنبه جمع می شدند ولیکن اکنون ۵۰۰ هزار نفر جمع می شوند و گاهی از این میزان افزایش می یابد.
ارسال نظر