چرا روشنفکران در دهه پنجاه گند زدند؟
پروژه هدایت ایران به سوی تمدن بزرگ که شاه سودای آن را داشت اگر چه در ظاهر حمایت بخش هایی از مردم را در میتینگهای تبلیغاتی به خود جلب میکرد ولی بیش از حدآمرانه و بیگانه ساز بود.
خبرآنلاین: پروژه هدایت ایران به سوی تمدن بزرگ که شاه سودای آن را داشت اگر چه در ظاهر حمایت بخش هایی از مردم را در میتینگهای تبلیغاتی به خود جلب میکرد ولی بیش از حدآمرانه و بیگانه ساز بود. از یکسو شتاب تحولات فرهنگی فراتر از تابآوری جامعه متدین ایران بود و از سوی دیگر انسداد سیاسی، حاکمیت سانسور و در یک کلام فقدان سیاست به مثابه فرصتی برای ظهور و فعالیت نیروهای اجتماعی موجب احساس بیگانگی مردم از پروژه تجدد شد. بستری مناسب برای ظهور رادیکالیسم که خود را در قالب مبارزه مسلحانه پدیدار ساخت.
داریوش شایگان شش سال پیش در چنین روزی (دوم فروردین) درگذشت. او از تاثیر گذارترین روشنفکران پس از انقلاب بود که حتی پیش از عبدالکریم سروش (فربه تر از ایدئولوژی) درباره آفات ایدئولوژیک شدن سنت (انقلاب دینی چیست؟) هشدار و انذار داده بود. شایگان همچنین از معدود روشنفکران برجسته ای است که از شجاعت داوری درباره کارنامه فکری اش برخوردار و از آن ابراز ندامت کرده بود.
وی در آخرین سالهای عمرش به صراحت بیان کرد: ایران در سالهای دهههای چهل و پنجاه داشت جهش میکرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن زمان جلوتر بودیم. علت عدم موفقیت ما این است که شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیبهای جامعه ما در آن هنگام چپ زدگی شدید بود که با اتفاقات بیست و هشتم مرداد ۳۲ هم تشدید شد، و قهرمانگرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. باید اعتراف کنم شرمنده ام که نسل ما گند زد!
اما چرا روشنفکران در دهه پنجاه چنین کردند؟
چپزدگی و غرب ستیزی: حزب توده فارغ از جدیت تشکیلاتی تاثیری ژرف بر جریان روشنفکری پیش از انقلاب بهجا گذاشت و برخی از متنفذترین چهره ها همچون آل احمد را در دوره ای مفتون خود ساخت. اثری ماندگار که با وجود جدایی سازمانی در پوشش غرب ستیزی و ضدیت با امپریالیسم در میان آنها ادامه یافت. حتی روشنفکرانی مانند شریعتی هم در رقابت با چپگرایان کوشیدند تا با وام گرفتن برخی از مولفه های مارکسیسم خوانشی مدرن، رادیکال و غرب ستیزانه از اسلام ارائه نمایند.
جهان سوم گرایی و بومی زدگی: جهان در دهه ۱۹۶۰ متاثر از گفتمان تضاد و غلبه اراده گرایی بود. اوج گیری نهضتهای ضد استعماری، شکاف خوردن جامعه آمریکا به دنبال ظهور جنبشهای زنان، جوانان، رنگین پوستان و مخالفان جنگ، معنویت گرایی و ایجاد تردید در محتوم بودن فرآیند سکولاریزاسیون، در کنار رونق رویکرد وابستگی در عرصه توسعه از جمله نشانه های تغییر پارادایم در عرصه جهانی بودند. روشنفکران ایران هم به مثابه نخبگان یک کشور پیرامونی با الهام گرفتن از این تحولات، ساز بومی گرایی و جمع میان مادیات و معنویات را کوک کردند.
تجدد آمرانه در فقدان سیاست: پروژه هدایت ایران به سوی تمدن بزرگ که شاه سودای آن را داشت اگر چه در ظاهر حمایت بخش هایی از مردم را در میتینگهای تبلیغاتی به خود جلب میکرد ولی بیش از حدآمرانه و بیگانه ساز بود. از یکسو شتاب تحولات فرهنگی فراتر از تابآوری جامعه متدین ایران بود و از سوی دیگر انسداد سیاسی، حاکمیت سانسور و در یک کلام فقدان سیاست به مثابه فرصتی برای ظهور و فعالیت نیروهای اجتماعی موجب احساس بیگانگی مردم از پروژه تجدد شد. بستری مناسب برای ظهور رادیکالیسم که خود را در قالب مبارزه مسلحانه پدیدار ساخت.
فقدان فضای آزاد رسانه ای: حکومتهای اقتدارگرا اگر چه در ابتدا از ایجاد محدودیتهای رسانه ای احساس پیروزی میکنند ولی در ادامه از آن شکست سختی میخورند. انسداد فضای رسانه ای در حکومت شاه تاثیراتی چندگانه به دنبال داشت. از یکسو به دلیل بی اعتمادی عمیق جامعه درگذشت طبیعی بزرگانی مانند تختی، بهرنگی، آل احمد و شریعتی توطئه رژیم تلقی و از آن مشروعیت زدایی شد. از سوی دیگر برخی اقدامات توسعهمحور حکومت نیز نتوانست از پشتیبانی روشنفکران در یک گفتوگوی آزاد با مخالفان برخوردار شود. فرجام این هر دو نوعی عوامزدگی روشنفکرانه و در نتیجه ساده دیدن قضایا را موجب شد.
نکته پایانی: خوشبینی برخی از روشنفکران نسبت به تواناییهای خود از یک طرف و عدم توجه به جایگاه دیرینه روحانیت در ایران پیش از انقلاب آنها را به سوی تز اسلام منهای روحانیت سوق داد. رنسانس وعده داده شده هم نه تنها در فردای انقلاب فرصت ظهور نیافت بلکه ایران در عمل به صدها سال پیشتر بازگشت. در طنزی تاریخی همان کسانی که با راندن منورالفکران عصر مشروطه، امید را در سیمای طلاب جوان جستوجو می کردند خیلی زود خود در فهرست حذف شدگان قرار گرفتند.
ارسال نظر