بازار مکاره کلاس ۵۰۰ نفره «راز جذابیت زنانه»
همه ۵۰۰صندلی سالن پارک کانون پر شده و عدهای سرپا ایستادهاند. استاد از ترس میگوید: «بزرگترین قاتل رویاهای ما ترس است.»
همه 500صندلی سالن پارک کانون پر شده و عدهای سرپا ایستادهاند. استاد از ترس میگوید: «بزرگترین قاتل رویاهای ما ترس است.»، او از اعتمادبهنفس حرف میزند و از سهآرزوی بزرگ حاضران میپرسد. دختران و پسران جوان و پدرومادرها گوش به دهان او خیره شدهاند. انگار دهان استاد چراغ علاءالدین است و معجزه میکند و همه میخواهند همین امروز و اینجا ترس خود را بکشند. حاضران تندوتند آرزوهای خود را بر تکه کاغذی که استاد از آنها خواسته بود، مینویسند.
حالا نوبت به خواندن نوشتهها میرسد، همه هیجانزده هستند. استاد میگوید خانمها اجازه ندهید همیشه آقایان اول حرف بزنند. دختر دست خود را زود بالا میبرد و با صدای بلند، آرزوی خود را میخواند: «ازدواج با کسی که دوسش دارم، سفر به اروپا و ادامه تحصیل». دیگری آرزوی پولدارشدن و شوهر خوب را دارد. آن یکی دنبال راهحلی برای غلبه بر مشکلات خود میگردد و نگران آینده زناشویی خود است.
همه دوست دارند سریع به استاد جواب دهند و شاید میترسند مبادا قاتل بزرگترین رویای آنها ترس باشد. این نکته کلیدی همایش است و هیچکس ترس را دوست ندارد. صحبتهایی است از بزرگان علم روانشناسی؛ اینکه چهکسی و چگونه موفق شده، داستان مردی تنبل که یکروز اراده کرد و بزرگ شد، آن دیگری از بس که کتاب روانشناسی خواند، خودش روانشناس شد و اعتماد به روانشناسها... همه صحبتها گلوله انرژی را در رگهای جوانان منفجر میکند. روان شناس با صدای بلند حرف میزند و تاکید میکند شاید همین امروز لحظه تغییر زندگی شما فرا رسیده است. «نشانههای تغییر زندگی را جدی بگیرید.»
خانمی با پسر و دخترش در همایش شرکت کرده و به بغلدستی خود از این سمینار میگوید. این همایش در دو روز و چهار نوبت برگزار شده و هربار همه صندلیها پر بوده: «کلاسهای روانشناسی معجزه میکنه، میتونی بفهمی کی هستی و چی میخوای؛ من خیلی وقت بود که خودم را فراموش کرده بودم...».
در 90دقیقه کلاس همه سراپا گوش هستند؛ کمتر کسی صندلی خود را ترک میکند و رقابت در یادگیری شروع شده. شاید همه برای شروع تغییر اینجا هستند؛ تغییر در شیوه زندگی و روانشناس بر این تاکید دارد. اما چگونه و از کجا باید تغییر را شروع کرد؟ روانشناس پاسخ این سوال را به زمان دیگری موکول میکند. او از حاضران برای حضور در کلاسهای اعتمادبهنفس کاربردی دعوت میکند و تضمین میدهد: «اگر زندگی شما تغییر نکرد، آن موقع میتوانید کل مبلغ پرداختی را پس بگیرید».
همایش با پخش کلیپی تمام میشود. 500نفر بهسرعت از سالن خارج میشوند و کمتر کسی سراغ میز پذیرش برای ثبتنام میرود. میگویند هزینه این کلاس بالاست. شاید اولین نافرمانی از کلاس، در همین لحظه شروع میشود: روانشناس گفته بود که این پول درمقابل روح و روان انسان هیچ ارزشی ندارد. موقع خروج، مرد جوانی به بغلدستی خود میگوید: «تو خیلی انرژی مثبتی، مایل به دوستی هستی یا نه؟» دختر با لبخند رضایت پاسخ میدهد.
مرد ادامه میدهد: «جلسه برای شما مفید بود یا نه؟» و دختر جواب میدهد: «چشمانداز آینده در مه غلیظی ناپیداست و من را نگران میکند.» زن زود در حرف این دو میپرد: «کسانی که به این کلاسها میآیند یکهدف دارند؛ ارتقای کیفیت زندگی و آگاهی به خود مشکلات.» بحث به شکست عاطفی دختر میرسد و دختر اشک خود را پاک میکند.
پارک جلوی کانون، محل استراحت حاضران در همایش است. مرد جوان از تاثیر کلاسهای روانشناسی حرف میزند و زمان همه کلاسها را حفظ است. میگوید: «خود ما هم در محل کار، کلاسهای متعدد روانشناسی داریم و تا به حال شاید در 50کلاس روانشناسی از سطح ابتدایی تا پیشرفته شرکت کردهام.» او این راه را شروع مسیر تعالی روحی میداند. میگوید: «همیشه یکنشانه وجود دارد تا ما را از خواب غفلت بیدار کند».
خود را فعال در حوزه «مارکتینگ» (بازاریابی) معرفی میکند. میگوید: «اگر بخواهید پولدار شوید، با شماره تلفن من تماس بگیرید» و کارت ویزیتش را نشان میدهد. او از بازار فروش لوازم آرایش میگوید؛ حقوق خوانده و دو سال است که در کار بازاریابی است. شیوه کار خودشان را مشابه گلدکوییست میداند اما تاکید دارد که از وزارت بازرگانی مجوز گرفتهاند و تنها شرکت بازاریابی هرمی هستند که با مجوز رسمی فعالیت میکنند. میگوید: «بازاریابی دومین شغل پردرآمد دنیاست و اگر عاقل باشی، حتما با من تماس میگیری.»
آهسته قدم برمیدارد و اصرار دارد که کلاسهایی در سطح بالاتر در موسسه آنها برگزار میشود. تاکید میکند که منتظر حضور دختر در کلاس روانشناسی و البته همکاری میماند.
احمد دورههای آموزشی NLP یا «برنامهریزی عصبی و کلامی» را بهترین و مفیدترین دوره میداند که میتواند به ارتقای توانمندی فردی و سازمانی فرد کمک کند؛ او میگوید: «امروز بعدازظهر بیکار بودم و وقتی دیدم همایش رایگان است، با اشتیاق به اینجا آمدم. خود این همایشها هم میتواند مسکن موقت آلام فرد باشد.» او گوشی صندوق دریافت پیامک تلفن همراه خود را نشان میدهد، پیامهایی با مضمون «در بدترین روزها امیدوار باش! قویترین دوره موفقیت قانون جذب ثروت، شادی و آرامش، ارتباط موثر، اعتمادبهنفس و ندای درون»، «قویترین دوره تندخوانی و تقویت حافظه با متد lwf» «دوره کاربردی بینظیر اعتمادبهنفس» و «با دیالوگهای هیپنوتیزمی و شخصیتشناسی خود و شریک زندگیتان آشنا شوید» را در پوشهای جداگانه نگه داشته.
احمد میگوید: «در همه این همایشها شرکت میکنم. اما درنهایت اینکه اگر در کلاسهای این افراد شرکت نکنی، خود همایش خیلی به درد نمیخورد.» او از همایشهای «استاد»های مختلفی نام میبرد، سر خود را تکان میدهد و با صدای بلند میگوید: «خانم! ما همه به درمان نیاز داریم، کمی بیشتر یا کمتر... مهم اینه که متوجه باشیم ما آدمها به کلاس و شناخت روان خود نیاز داریم.»
بهاره هم مثل احمد از نیاز به روانشناسی در دنیای مدرن میگوید: «انرژیدرمانی فوقالعاده است، باید چاکراهای بدن خود را بشناسی. اما خود من کلاسهای مستقل را ترجیح میدهم. هرکسی روانشناس نداشته باشد، مثل بیماری است که هیچ وقت به پزشک مراجعه نکرده؛ البته هزینه کلاسهای روانشناسی بالاست اما این یکنیاز شدید است و ما آدمها به آن نیاز داریم؛ آنهایی که پیش روانشناس نمیروند، دیونهاند. من فردا هم وقت روانشناس دارم.»
مرد جوانی بهاره را همراهی میکند. او بادی در غبغب میاندازد و میگوید: «ما باید بتوانیم الگوی فکری و ذهنی خود را تغییر دهیم و جهان را وادار کنیم تا مطابق آنچه که ما در ذهن داریم، رفتار کند. اگر کسی میتواند کاری را انجام دهد، پس هرکس دیگری هم میتواند روش انجام آن کار را یاد بگیرد. راستش ما میتوانیم الگوی فکری و رفتاری انسانهای موفق را یاد بگیریم و با انجام آنها، به نتایج مشابه برسیم. شما باید روش ارتباطتان را تنظیم کنید تا بتوانید پاسخی را که دوست دارید، دریافت کنید.»
سحر 33ساله میگوید من در کلاسهای زیادی شرکت کردهام. این روزها این کلاسها خیلی مد شدهاند؛ هر روز پیامهای متعددی ارسال میشود و معلوم نیست چهکسی شماره تلفن ما را به این افراد میدهد. میگوید: «من هم در کلاس راز جذابیت زنانه شرکت کردهام، هم در کلاس nlp، TA.» البته او سطح این کلاسها را بسیار متفاوت میداند. میگوید: «عاشق رقص قاصدک کلاس TA هستم و آن قولوقرارهای دستهجمعی که از کلاس درس چیزی به دیگران نگوییم. این یکقرارداد یا قانون کلاس TAبود.»
او از کلاس «راز جذابیت زنانه» به «کلاس زنانگی و خالهزنکی» یاد میکند. میگوید: «این کلاسها، بازارمکاره است نه درمانگر واقعی. حضور دستهجمعی 500 نفر در یککلاس و انتظار معجزه داشتن؟ بعید است. یعنی همه به یکدرد گرفتاریم؟» او تاکید میکند که «من به اصرار دخترخالهام اینجا هستم.»
سحر ادامه میدهد: «اول فکر میکنی معجزهای شده، حالت خوبه، خیلی خوب. من اولینبار وقتی در کردستان دانشجو بودم، با دوستم به این کلاس آمدیم و بعدا در دوره پیشرفته «تحلیل رفتار متقابل» یا TA شرکت کردم. آن زمان خیلی مشکل داشتم. پدرو برادرم معتاد بودند و من میخواستم به خارج از کشور بروم، که همهچیز به هم خورده بود. یکماه اول حالم خوب بود اما باید به تمرینهای کلاس ادامه میدادم؛ اوایل امکان تمرین وجود داشت و من هم خیلی پروانهای بودم اما بعد همهچیز فراموش شد.»
او کلاسهای PRACTICAL را مهمتر از همایشهایی میداند که خود آنها کار بازاریابی میکنند؛ میگوید این کلاسها به فستفود شباهت دارند. در اول احساس سیری به آدم دست میدهد اما نیاز روح را برآورده نمیکند. تاکید دارد؛ اما همه این کلاسها اینطور نیستند و بعضیها خیلی مفید هستند.
لیلا، زن نسبتا مسنی است و درحال ترک سالن همایش راز زنانگی است. میگوید: «کوه موش زایید.» او از مشکلات پیچیده آدمها در دنیای مدرن میگوید و اینکه 70درصد مردم تهران مشکلات آشکار و پنهان روانی دارند. میگوید: «این کلاس یکمسکن موقت بود و اما یکبازاریابی برای بعضیها. اما من از حضور در این کلاس لذت بردم.» او موقع خداحافظی دعوت میکند که همه در همایش رایگان این دوره شرکت کنند: «بالاخره یکجمعه را تنها نیستی.»
نظر کاربران
فقط اعدام
پاسخ ها
ببخشید اشتباهی منفی دادم