مفقودی مشکوک یک پسر جوان از آبان ماه ۱۴۰۱
مادر این پسر جوان: چند هفته پیش فردی از زندان با یکی از دوستان پسرم تماس گرفته و گفته رضا اینجاست، اما مسوولان کانون موضوع را رد کردند
اعتماد: مادر این پسر جوان: چند هفته پیش فردی از زندان با یکی از دوستان پسرم تماس گرفته و گفته رضا اینجاست، اما مسوولان کانون موضوع را رد کردند
«رضا عباسی»؛ جوان 22 سالهای است که در 21 آبان ماه 1401 در «رباط کریم» استان تهران به طرز مشکوکی مفقود شده است. او همچنین سابقه بستری در بیمارستان اعصاب و روان روزبه را داشته است. حتی چند ماه پیش از اینکه مفقود شود در سانحه رانندگی آسیب میبیند و از ناحیه دست دچار مصدومیت شدید میشود. او روز بیست و یکم آبان طی تماسی به مادرش میگوید که تا چند ساعت دیگر به خانه برمیگردم، اما حالا یکسال است که رضا نه تنها به خانه برنگشته، بلکه هیچ رد و سرنخی از او نیست.
مادر این جوان در مورد این ماجرا به «اعتماد» میگوید: «من همه راههای قانونی را برای پیدا کردن پسرم طی کردم، ولی هیچ جا هیچ اثری از رضا پیدا نکردم. بارها به زندانها، پزشکی قانونی، بهزیستی و اکثر ارگانهای دولتی مراجعه کردم، ولی هیچ کس از او اطلاعی ندارد. حتی ماموران آگاهی از طریق سیمکارت تلفن همراه پسرم نقطهزنی کردند، اما این کار نه تنها سرنخی نداد، بلکه محل نقطهزنی هم اشتباه بود.» او در ادامه میگوید: «چند وقت پیش شنیدم که پسرم در زندان است، چون جثه رضا ریز است احتمالا او را به کانون اصلاح و تربیت بردند. با این حال وقتی به کانون مراجعه کردم مسوول آنجا به من گفت پسر شما اینجا نیست.»
حالا «اعتماد» در گفتوگو با «فریماه اکبری»، مادر این پسر 22 ساله به جزییات ماجرا پرداخته است.
از روز ۲۱ آبان ماه سال گذشته بگویید. ماجرا از چه قرار بود؟
من در رباط کریم بوتیک دارم. همانجا هم زندگی میکنیم. 21 آبان ماه 1401طبق معمول همیشه رضا به محل کار من آمد. با من کمی صحبت کرد و رفت. ساعت 2 الی 4 بعدازظهر هم با هم تماس داشتیم. به من گفت نزدیک غروب به خانه برمیگردم. غروب من و دخترم با رضا تماس گرفتیم، اما دیگر جواب نداد. دوباره تماس گرفتیم، خاموش بود و تا الان که با شما صحبت میکنم گوشی رضا خاموش است. ما هر جا توانستیم اعلام مفقودی کردیم. طبق پروندهای که در آگاهی پرند تشکیل دادیم باید از زندان، بیمارستان، بهزیستی، پزشکی قانونی و... استعلام میگرفتیم. همه جا رفتم. هیچ خبری از پسرم نداشتند.
دوستان پسرتان چطور؟ اطلاعی از او نداشتند؟
همان روز با دوستانش تماس گرفتیم. یکی از دوستان رضا گفت من مهمانی هستم. ما به اشتباه فکر کردیم پسرم همراه او است. فردای آن روز دوباره با پسرم تماس گرفتم گوشیاش خاموش بود. به دوستش زنگ زدم، او گفت رضا با ما نیست. شما اشتباه متوجه شدید.
در آخرین تماسی که با رضا داشتید، او کجا بود؟
همان منطقه خودمان بود. مثل همیشه صحبتهای معمولی داشتیم. کی میای! چی کار میکنی! از اینجور صحبتها... چون رضا میدانست من نگرانش میشوم همیشه تلفنهای مرا جواب میداد.
سال گذشته پسرتان ۲۱ ساله بود. دانشگاه میرفت یا کار میکرد؟
چند ماه قبل از مفقودی رضا تصادف شدیدی کرد. حتی بر اثر تصادف در یکی از دستانش پلاتین کار گذاشته شد، چون دستش از چند ناحیه شکسته بود دیگر نمیتوانست کاری انجام دهد و باید استراحت میکرد. قبل از حادثه هم محصل بود. زبان انگلیسی میخواند. گاهی هم همراه پدرش خرید و فروش ماشین میکرد.
در این مدت پلیس نتوانست ردی از او پیدا کند؟
پلیس برعکس چیزی که در فیلمها یا ذهن من بود هیچ کاری نتوانست انجام دهد. حتی رییس آگاهی مربوطه به من گفت ما دنبال نتیجه نیستیم. وظیفه ما فقط تجسس است. تا اینکه با پیگیریهای متعدد من، آگاهی دوربینهای مداربسته را چک کرد، اما باز هیچ ردی پیدا نکرد. ماموران از طریق تلفن همراه، موضوع را پیگیری کردند. ردی از او پیدا شد که نشان میداد آخرین ساعات آنجا بوده است، اما آن محل اشتباه بود. من خودم شخصا عکس پسرم را دستم گرفتم و رفتم از کسبه و اهالی رباطکریم پرس و جو کردم. آنها میگفتند پسرم را ندیدند.
به شخص خاصی مشکوک نیستید؟
دوستان رضا اظهار بیاطلاعی میکردند و وقتی با آنها تماس میگرفتم، میگفتند رضا پیش آنها نبوده است. خود رضا هم آن روز چیزی در مورد اینکه با دوستانش است به من نگفت، اما وقتی ماموران آگاهی آخرین تماسهای پسرم را بررسی کردند به دو، سه نفر از دوستان پسرم مظنون شدند و آنها را بازداشت کردند. حتی محمد، یکی از دوستان رضا تحت شرایط نامساعد به خاطر نوع اعترافی که از او گرفته شده بود، اظهار کرد: من رضا را کشتم و در محله آسیاب رباط کریم انداختم. ماجرای اعتراف و بازداشت محمد هم اینگونه بود؛ ماموران، یکی از دوستان رضا را به نام شهرام بازداشت میکنند تا از او بازجویی کنند، اما وقتی متوجه میشوند شهرام بیگناه است او را آزاد میکنند. شهرام پس از بازداشت، ماجرا را به محمد یکی دیگر از دوستانش میگوید. محمد به شهرام میگوید اگر اسمی از من ببری تو را هم مثل رضا گم و گور میکنم. شهرام به آگاهی برمیگردد و عنوان میکند که محمد چنین حرفی به من زده است. محمد بازداشت میشود. آنجا تحت شرایط سخت اظهار میکند که رضا را کشتم. این موضوع در حد یک خط و نشان بچگانه بود، چون این افراد در کار خلاف بودند، میترسیدند پایشان به آگاهی باز شود. من خودم از آگاهی بیشتر پیگیر ماجرا بودم. میدانستم کار محمد نبود، چون به ماموران گفته بود جسد رضا را در یکی از محلههای رباط کریم انداخته، ولی محلی که به ماموران گفته بود اصلا جسدی وجود نداشت. وقتی ماموران به من گفتند محمد قاتل پسرت است، رفتم تا با او صحبت کنم. محمد گفت من این کار را نکردم. اینجا مرا تحت شرایط سخت قرار دادند تا اعتراف کنم. محمد موادمخدر مصرف میکرد همین موضوع ظن ماموران را نسبت به مفقود شدن پسرم بیشتر کرده بود.
پسر شما هم به مواد مخدر اعتیاد داشت؟
رضا چند سال بود که به خاطر شرایط بد خانهمان داروهای اعصاب و روان مصرف میکرد. پدر رضا اعتیاد داشت و محیط خانه ما مناسب نبود. رضا سابقه بستری در بیمارستان روزبه را داشت. حالا شاید در مقطعی چیزی مصرف میکرده. این را با قطعیت نمیتوانم بگویم. به هر حال منطقه ما جزو مناطق محروم محسوب میشود و نوجوانان و جوانان اینجا از این دست کارها میکنند. مشکلی که در حال حاضر وجود دارد، این است که پسرم داروهای مختلف اعصاب و روان مصرف میکرد و وقتی عصبانی میشد غیرقابل کنترل میشد. برای همین خیلی نگرانم و اصلا نمیدانم در چه شرایطی به سر میبرد. اگر در زندان باشد قطعا این داروها را نمیتواند مصرف کند.
با شرایط بدی که میگویید در خانهتان وجود داشته امکان دارد پسرتان فرار کرده یا از هر طریقی از ایران رفته باشد؟
نه، پسرم در شرایط مساعدی به سر نمیبرد. گذرنامه هم نداشت که بگویم از ایران خارج شده است. پسرم مبلغی حدود 40، 50 میلیون تومان پیش من داشت. 8 میلیون تومان هم در حساب بانکیاش بود. از روزی که مفقود شده تا حالا یکهزار تومانی هم از حسابش برداشت نشده است. به هر حال رفتن از ایران مستلزم شرایط مالی است. بدون پول که نمیتواند از ایران خارج شده باشد. حالا چه اتفاقی برای رضا افتاده نکته مجهولی است که در این یکسال از ذهنم پاک نشده است.
موردی نیست که بخواهید عنوان کنید.
چند هفته پیش یکی از دوستان رضا به گوشم رساند که یک نفر از زندان با یکی از جوانان رباط کریم تماس گرفته و گفته رضا اینجاست و مشخصاتی که از رضا گفته تقریبا درست است. آن شب را هر طور بود به صبح رساندم و صبح رفتم کانون اصلاح و تربیت. رضا چون ریزنقش بود، حدس زدم در قسمت بزرگسالان کانون باشد، اما آنجا به من گفتند اینجا هم نیست.
ارسال نظر