متن تکاندهندهای که آقای کارگردان برای پسیانی نوشت
همایون غنی زاده پس از وداع با جسم آتیلا پسیانی یادداشتی را به اشتراک گذاشت.
برترینها: همایون غنی زاده پس از وداع با جسم آتیلا پسیانی یادداشتی را به اشتراک گذاشت.
همایون غنی زاده نوشت: کاش تمام این چند روز تنها بخشی از یک اجرای تئاتر تو بود! و نور می آمد و تو برمی خاستی از آن صندوق که تابوت صدایش می کنیم و تماشاگران تشویقت می کردند و ما می آمدیم آن پشت بعد از اجرا و می گفتیم این چه دیوانه بازی ای بود؟!و تو دهان بسته ات را کمی کج می کردی و می گفتی آخخخخخخخ!خیلی کیف داد.بعد چشمانت را ریز می کردی و به نقطه ای در کنج دیوار و زمین خیره می شدی و با دقت کلمه خیلی!خیلی!خیلی!را تند تند تکرار می کردی و برایمان از تجربه تئاتر«تظاهر به مرگ»می گفتی و مواجه شدن تماشاگر با آن را تحلیل می کردی وحتما با هیجان می گفتی این تابوت را می شود روی صحنه به قایق تبدیل کرد و حتما می گفتی اصلا می تواند یک ماشین باشد و حتما می گفتی یا اصلا می تواند بایستد و یک در ورودی باشدوحتما هزاران ایده و دیوانگی با هیجان کودکانه نابت به ذهنت می رسید تا آن صندوق دلگیر!آن تابوت هم تئاتر شود.و بعد همه ما فرزندانت بهم نگاه می کردیم و در گوش هم پچ پچ می کردیم که این آتیلا چقدر هنوز دیوانه ست و..!آتیلای عزیزم تو باهوش ترین دیوانه و مجنون ترین عاقل می شدی.آتیلای عاشقم!تو بالهای پرواز بدن های نحیف ما بودی!چسبیده به پشت شانه های هر کدام از ما فرزندانت!با تو پرواز می کردیم اماتو را نمی دیدیم!اوج می گرفتیم و فرودمی آمدیم اماتورانمی دیدیم چراکه پشت شانه هایمان رانمی دیدیم،مگرگاهی وقتی که از آن بالا!سایه گسترده تو از پس شانه و بدن هایمان می افتاد روی زمین و آنوقت ما یادمان می آمد که او آتیلاست و من به او مدیونم و آن بالها خود آتیلاست که سالها قبل از ما راه را برایمان هموار کرده،برای پریدن هایمان برای تجربه کردن هایمان،برای عجیب بودن هایمان برای خارج از روال عادی بودن هایمان برای یاغی بودن هایمان سالها آتیلا هزینه داده!و داد می زدیم سلام آتیلا!ببین چه خوب می پریم!و می گفتیم ببین چه خوب اوج می گیریم و تو با ذوق ما ذوق می کردی و می خندیدی و کیف می کردی و اشک در چشمانت جمع می شدومی گفتی کیف می کنم و چه خوب می پرید!وکیف می کردی و غرق تحسینمان می کردی تا ما بیشتر بپریم و حتی یکبار هم به رخ هیچکداممان نکشیدی که اگر تو نبودی شاید پروازی در کار نبود!آتیلای عزیم!انگار همه چیز یکهو نیمه ماند!همینجا!داستان رها شد!گویی دستی کلید نور سالن تئاتر را وسط اجرا زده باشد،ما در تاریکی فرو رفتیم و تو از شانه های ما چیده شدی ووای آتیلا که چه دردی دارد و ازجای نبودنت تاابد روی شانه های هرکدام ازما آرام آرام خون می چکد.پدر دلسوز و باوفای عزیزم.آتیلای نازنین
ارسال نظر