ماجرای فیلمی قدیمی که به تازگی از صادق زیباکلام پخش شد
هر چند صادق زیباکلام نوشته »من هیچ توجیه و دفاع اخلاقی برای تسلیمشدنم به ساواک نداشتم و ندارم. آن را خفت و زبونی برای خودم میدانستم و میدانم« اما چنانچه در پایان خواهم آورد می تواند توجیه کند و جای شگفتی است که چرا این قدر از خود بد دفاع کرده و بی دلیل کم آورده و تنها گفته کسانی انتقاد کنند که یک شب در کلانتری خوابیده یا سیلی خورده باشند.
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: انتشار ویدیویی از اعترافات صادق زیباکلام در دوران جوانی (سال ۱۳۵۵ خورشیدی) و در زندان اوین و در قالب مصاحبه با خبرنگار خارجی در فضای مجازی واکنشهای بسیاری در پی داشته و خوشبختانه خود دکتر زیباکلام هم درباره آن توضیح داده و حتی ابراز شرمندگی کرده است.
سلطنتطلبان سخنان صادق زیباکلام جوان در حالی از این مصاحبه را به عنوان مدرکی دال بر تروریست بودن انقلابیون و موجه بودن اقدامات ساواک ارایه داده و از کشف و انتشار آن ذوقها میکنند و انگار سندی دایر بر اثبات مدعای خود یافتهاند که شخص محمد رضا شاه پهلوی هم که در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ بارها تعبیر انقلاب و نه شورش یا آشوب را به کار برد بر حقانیت اصل انقلاب مهر تایید زده است. همچنین رویکرد آنان در حالی است که در قبال اعتراقات پخش شده از سیمای جمهوری اسلامی ایران در ۴۵ سال گذشته بنا را بر نفی گذاشتهاند.
هر چند زیباکلام توضیح داده ماجرا از چه قرار بوده و یادآور شده اگر آن اتهامات واقعی بود حکم سه سال زندان صادر نمیشد بلکه حکم آن اعدام یا حبس ابد بود اما اصل ماجرا این است که با فشار جیمی کارتر شاه ناچار بود شماری از زندانیان سیاسی با گرایشهای مختلف را آزاد کند منتها برای آن که هیمنه ساواک فرونریزد و در بیرون نتوانند اقدام موثر انجام دهند از آنها خواسته میشد در مصاحبه یا برنامههای ویژه شرکت کنند.
تنها صادق زیباکلام هم نبود که به خاطر جوانی یا به قصد بازگشت به انگلستان برای ادامه تحصیل به آن تن داد بلکه بزرگ ترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران که هنوز کسی مانند او ظهور نکرده و با کنفدراسیون همکاری داشت هم به یک مصاحبه اجباری تن داد و برای مصاحبه کنندگان مایه شرم شد نه خود او. (پرویز قلیچ خانی).
بعضی از چهره های سیاسی باتجربهتر مانند شهید مهدی عراقی و حبیب الله عسگراولادی هم با این توجیه که اگر نیروهای مذهبی سیاسی به جامعه بازنگردند فضا در اختیار دیگرانی مسعود رجوی را به همکاری با ساواک برای رهیدن از مجازات اعدام متهم کردند.
به هر رو آنچه باید محکوم شود اصل اعترافگیری اجباری است نه استناد به آن منتها مدیر تلویزیون «من و تو» با انتشار این فیلم کوشیده برای اثبات حقانیت نداشتن انقلاب ۵۷ از آن بهره ببرد حال آن که چنانچه اشاره شپ خود شاه با سه اقدام (پیام تلویزیونی نیمه آبان و انتخاب منتقد خود - شاپور بختیار - به نخستوزیری و به زندان انداختن هویدا و نصیری و همایون) بر حقانیت و اصالت آن مهر تایید زده بود و هر اتفاقی که در ۴۵ سال بعد از آن افتاده انگیزه های مردم ایران در تابستان و پاییز و زمستان ۵۷ را زیر سوال نمیبرد. این که توسعه اقتصادی را کافی نمیدانستند و به دنبال آزادی و عدالت و حق انتخاب و تغییر ساختار سیاسی از سلطنت به مدل انتخابی هم بودند. ( ۴ خواست اصلی مردم در همه زمان ها امنیت، معیشت، عدالت و آزادی بوده است و تامین دو فقره اول به منزله صرف نظر کردن از دو فقره بعد نیست هر چند دو مورد آخربه تنهایی هم کافی نیست).
نویسنده این سطور که در دو سه نوبت به نقد صریح دیدگاه های صادق زیباکلام پرداخته و در تازهترین مورد در یادداشتهای ۶ گانه مصدق و کودتا هم اشاره شد در این فقره لازم میداند بر این نکته تاکید ورزد که اعتراف اجباری نباید و نمیتواند مبنای قضاوت قرار گیرد چرا که مادام که خود فرد آن را تجربه نکرده باشد نمیتواند دیگری را سرزنش یا به مضمون آن استناد کند. مهم تر این که توجیه دیگری هم وجود دارد و این یادداشت در واقع به انگیزه آن نوشته میشود.
محض اطلاع منتشر کنندگان باید یادآور شد قصه اعترافات در رژیم گذشته منحصر به صادق زیباکلام نیست. مثلا همان گونه که در بالا آمد بزرگترین فوتبالیست تاریخ ایران - پرویز قلیچ خانی- را هم مقابل دوربین نشاندند و در کوران انقلاب عذرخواهی کرد یا به جز خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در پرونده موسوم به توطئه ربودن ولیعهد (رضا پهلوی) در آغاز دهه ۵۰ خورشیدی ۱۰ نفر دیگر هم بودند که برخی به اعتراف تن دادند و به زندان محکوم یا حتی آزاد شدند اما آن دو زیر بار نرفتند و اعدام شدند و حالا اتفاقا بعد ۵۰ سال خیلی ها دیگر آنان را محکوم نمیکنند.
هر چند صادق زیباکلام نوشته «من هیچ توجیه و دفاع اخلاقی برای تسلیمشدنم به ساواک نداشتم و ندارم و آن را خفت و زبونی برای خودم میدانستم و میدانم» اما چنانچه در پایان خواهم آورد می تواند توجیه کند و جای شگفتی است که چرا این قدر از خود بد دفاع کرده و بی دلیل کم آورده و تنها گفته کسانی انتقاد کنند که یک شب در کلانتری خوابیده یا سیلی خورده باشند.
او در شرح ماجرا هم ویدیویی منتشر کرده و هم در متنی در کانال تلگرامی خود آورده است:
جناب آقای کیوان عباسی در تلویزیون «منوتو»، سخن گوی غیررسمی اپوزیسیون بالأخص طیف سلطنتطلب، فیلمی از اعترافات من در زندان «اوین» مربوط به سال ۱۳۵۵، یعنی ۴۷ سال پیش را پخش کردهاند که بسیار در فضای مجازی بهاصطلاح «وایرال» شده. من در لباس زندان هستم و اعترافاتی که قبلاً ساواک از من خواسته بوده را دارم برای خبرنگاران خارجی، که به ایران آمده بودند، بهزبان انگلیسی بیان میکنم.
اصل مطالبی که دارم بهاصطلاح «اعتراف» میکنم، آن است که من از یک سازمان فلسطینی مارکسیست، پول میگرفتهام و آن را در اختیار گروههای تروریستی، که با رژیم شاه مبارزه میکردند، قرار میدادهام. در سال ۵۳، وقتی برای هماهنگی با بمبگذاران و خرابکاران بهایران میآیم، ساواک، که من را در انگلستان، که آنجا درس میخواندم، شناسایی کرده بوده، دستگیر میسازد و من به سهسال زندان محکوم میشوم. این ماحصل اعترافاتم میبوده.
هرکس که کوچکترین علم و اطلاعی از ایران قبل از انقلاب داشته باشد، میداند که تمام مطالب آن مصاحبه، چقدر ساختگی و مضحک میبوده. در بیپایه و اساس بودن مطالب آن مصاحبه، همین بس که امروز اگر یکنفر زندانی در «اوین» مصاحبه کرده و بگوید که من از «جیشالعدل»، «داعش»، یا «سلطنتطلبها» پول میگرفتهام برای انجام عملیات تروریستی در ایران، و بعد که دستگیر شدم، من را به سهسال زندان محکوم نمودند، چقدر ما اعترافاتش را قبول میکنیم؟
آیا واقعاً چنین فردی را فقط به «سهسال زندان» محکوم مینمایند؟ در زمان شاه هم دقیقاً همینگونه بود. اگر کسی از یک گروه فلسطینی برای انجام اقدامات تروریستی پول دریافت کرده و بهایران میآمد و ساواک او را دستگیر میساخت، اگر اعدام نمیشد، حداقل به حبس ابد محکوم میشد؛ نه به «سهسال زندان». واضح بود که جرم یک زندانی سیاسی که سهسال محکومیت داشت، نمیتوانسته همکاری با گروههای مسلح و جمعآوری پول برای آنان بوده باشد؛ صرفنظر از آنکه خودش در برابر خبرنگاران در زندان اوین چه اعترافاتی کرده باشد. اما چرا ساواک آن نمایش اعترافات ساختگی را بهراه انداخته بود؟
رژیم محمدرضاشاه پهلوی در آن مقطع بهاتهام «نقض حقوق بشر»، بهشدت در غرب مورد اعتراض قرار گرفته بود. از بخت بد شاه، «جیمی کارتر»، نامزد دمکراتها در انتخابات آمریکا در سال ۵۵، رعایت حقوق بشر را در صدر برنامههای انتخاباتیاش قرار داده بود؛ و باز از بخت بد شاه، نظرسنجیها نشان میدادند که او خیلی جلوتر از «جرالد فورد»، رقیب جمهوریخواهش میبود. با توجه به پیوندهای عمیق روابط میان ایران و آمریکا، اعلیحضرت نگران مناسبات دو کشور شده بودند چنانچه «کارتر» در انتخابات پیروز میشد.
بنابراین طبیعی بود که رژیم شاه به تکاپو بیفتد تا در قبال اتهام «نقض حقوق بشر» از خود دفاع کند. دفاعش هم مثل تمام نظامهای دیگری که حقوق بشر را بهزیر پا میگذارند، آن بود که آن اتهامات واقعیت نداشته و مطالب کذبی بودند که توسط مخالفین رژیم شاه ساخته و پرداخته شده بودند. شاه معتقد بود که اساساً در ایران «زندانی سیاسی» وجود نداشت و هیچکس بهاتهام «اظهار نظر سیاسی» و صرفاً مخالفت با اعلیحضرت، بهزندان نمیافتاد.
کسانی که در ایران بهعنوان «زندانی سیاسی» بهسر میبردند، در حقیقت بواسطۀ ارتباط با گروهها و جریانات تروریستی بهزندان افتاده بودند؛ و بالتبع من هم یکی از آنها بودم که کمکهای مالی فلسطینیهای مارکسیست را به خرابکاران در ایران انتقال داده بودم و خودم هم داشتم اعتراف میکردم. اما چرا من حاضر شده بودم در آن «نمایش» خفتآور شرکت کنم؟
آن برنامه، در حقیقت بخشی از سناریویی بود که من مورد «عفو ملوکانه» قرار میگرفتم. البته این پرسش اخلاقی باقی میماند که من چرا حاضر شده بودم به آن خفت و خواری بهمنظور رهایی از زندان تن بدهم؟ من هیچ توجیه و دفاع اخلاقی برای تسلیمشدنم به ساواک نداشتم و ندارم. آن را خفت و زبونی برای خودم میدانستم و میدانم. (پایان یادداشت زیباکلام)
اما چرا دفاع او بد است و می توانست به نحو بهتری توضیح دهد یا توجیه کند؟ زیرا می توانست به این چهار فقره اشاره کند و نکرده است:
۱. اگر بنا بر قبول صحت و استناد به اعتراف باشد دیگر نباید تفکیک کرد و همه را باید مستند دانست. در این حالت بسیاری از گروه های سیاسی دچار تعارض می شوند.
۲. تنها زیباکلام نبود که در این برنامه شرکت کرد. پرویز قلیچ خانی و مهدی عراقی و عسگراولادی هم بودند و کسی بر آنان انگی ننشاند و عذرشان هم پذیرقته شد.
۳. چطور به خسرو گلسرخی که می رسند مقاومت و تن ندادن او را خامی می دانند ولی نوبت به زیباکلام که برسد نباید تن می داده است؟
۴. این نکته که از بقیه مهم تر است این است که کورش لاشایی از زندانیان سیاسی چپ در رژیم گذشته در خاطرات و کتاب «نگاهی از درون به جنبش چپ در ایران» در توضیح یا توجیه اعتراف و تن دادن خود آورده است:
من ۴ گزینه داشتم. اول این که زیر بار نروم و تا پای جان بایستم. این بهترین گزینه است اما کار هر کسی نیست. چون مبارزه را برای زندگی بهتر می خواستیم و با مرگ محقق نمی شد و شهامتی ویژه از جنس خسروگلسرخی و مهدی رضایی می خواست که نداشتیم.
گزینه دوم این بود که در اعتراف نام دیگران را بیاوریم و افرادی را به خاطر کار نکرده و به دروغ متهم کنیم تا خودمان را خلاص کنیم. این هم بسیار غیر اخلاقی بود و انجام ندادیم.
گزینه سوم این بود که اعتراف کنیم و دیگران را به خاطر کارهایی که انجام داده بودند یا می خواستند انجام دهند لو بدهیم. اگرچه در این افشاگری دروغ گویی نبود اما جوانمردانه و مطابق رفاقت و تعهد سازمانی و تشکیلاتی نبود. پس به این هم تن ندادیم.
تنها و تنها یک گزینه بود که باقی ماند و آن هم اقرار علیه خود بود که به خودمان و نه به دیگران آسیب بزنیم نه آن که دیگری را به دردسر بیندازیم و من این چهارمی را انتخاب کردم.
آقای زیباکلام هم میتوانست و میتواند عین همین را بگوید که در گزینه اول ۴۷ سال پیش از دنیا رفته بودم و نمیخواستم زود بروم!گزینههای دوم و سوم هم چون دیگران را به دردسر میانداختم شرافتمندانه نبود. پس به گزینه چهارم تن دادم که اقرار علیه خود بود!
با توجیه آخر نیاز نبود آن را به زبونی و خفت تفسیر کند.
ارسال نظر