نگاهی به «پدر سالار» در نبود کارگردانش
زندهیاد اکبر خواجویی، با سریال «پدر سالار»ش حرف زمانه را زد. شاید به همین خاطر بود که «پدر سالار» این چنین در حافظه جمعی مردم جاودانه شد.
سریال «پدر سالار» آن روزها فکر و ذکر خیلیها شده بود. همه زنانی که مجبور بودند در خانه پدر شوهر زندگی کنند، همه پدرانی که دلشان میخواست بچههایشان دم دستشان باشند و از آنها جدا نشوند و مردمی که این وسط گاهی آنقدر جوگیر میشدند که به فکر پا درمیانی بین آذر و آقا اسدالله میافتادند.
دهه هفتاد تلویزیون هنوز حرف اول را میزد. کافی بود سریالی کارش بگیرد، خیابانها که خلوت میشد، هیچ، تا چند روز بعد، درباره سریال و شخصیتهایش بازار بحث و گفتوگو داغ بود. آن وقتها، سریالها هفتهای یک بار پخش میشدند. برای دیدن باقی سریال باید یک هفته صبر میکردی. تا هفته تمام شود و نوبت پخش قسمت جدید سریال برسد، دل مردم هزار راه میرفت.
توی میهمانیهای خانوادگی، پشت میز کار، توی صف نان، همه جا صحبت آقا اسدالله و آذر بود. مردها از دست زندهیاد جمیله شیخی و دخترش زهره حرص میخوردند. زنها به یاد کارهای آقای اسدالله و یک دندگیهایش که میافتادند سری به افسوس تکان میدادند و چه بسا برای زندگی دو جوان که به دست اسدالله خراب شده بود در خفا اشک هم میریختند.
کار به آنجا کشید که میگویند کمند امیرسلیمانی یک بار توسط یک راننده کامیون تهدید شد که برگردد سر زندگیاش و مثل آدم در خانه پدرشوهرش زندگیاش را بکند. ناصر هاشمی هم میگوید که گاه گداری توی کوچه و خیابان مردم او را کنار میکشیدند و نصحیتش میکردند که یک جوری زودتر این قائله را ختم به خیر کند و احترام پدرش را نگه دارد.
سریال «پدرسالار» آیینه زندگی مردم دوران خودش بود. مردمی که در حال گذار از زندگی سنتی به زندگی مدرن بودند. خانههای بزرگ و پر اتاق، دیگر جایش را آرام آرام به آپارتمانهای لانه زنبوری میداد، میهمانیهای بزرگ خانوادگی، شروع به زوال کرده بود تا دست آخر به جمعهای کوچک دوستانه که عمرشان به یک سال هم نمیکشد، تبدیل شوند و همه چیز در حال تغییر.
زندهیاد اکبر خواجویی کارگردان «پدر سالار» هم این تغییر را دیده بود. سرعت حرکتش را حس کرده و فهمیده بود که جلوی این تغییر و تحول را نمیشود گرفت. به خاطر همین شخصیت اصلی داستانش، آخر داستان راضی میشد آن خانه بزرگ قاجاری را بکوبد و تبدیلش کند به آپارتمان تا هر کدام از بچههایش، سر به خانه خود فرو برند و به خیال خودشان مستقل شوند.
خانهای که در اصل متعلق به «مهرانگیز خانم» از نوادگان قاجار بود و حالا تبدیل شده به خانه فرهنگ و هنوز در محله امامزاده یحیی تهران نفس میکشد.
خیلیها با پایان «پدرسالار» کنار نیامدند. آنها که این تغییر و تحول را میدیدند اما نمیخواستند باورش کنند. درست مثل خود اسدالله. خیلیها پا به پای حمیده خیرآبادی وقتی که داشت وسایلش را از توی خانه جمع میکرد و با حسرت به گوشه و کنار خانهاش نگاه میکرد که قرار بود به زودی زود کوبیده و ساخته شود، اشک ریختند. اما واقعیت اجتناب ناپذیر است حتی در سریال «پدرسالار».
اکبر خواجویی کارش را از اصفهان آغاز کرده بود. از شهر زادگاهش. اول به عنوان بازیگر وارد سینما و تلویزیون شد اما خیلی زود، به سراغ دغدغه اصلیاش یعنی کارگردانی رفت. طی سالهایی که کار کرد، هم فیلم سینمایی ساخت هم سریال. فیلمهای مثل «محیا»، «سیرک بزرگ» و «خانه ابری» یا سریالهایی چون «آقای مطالعه»، «عکاسباشی»، «دبیرستان خضراء»، «کهنه سوار»، «رسم شیدایی» و البته «پدر سالار». در میان کارهایش، «پدر سالار» پرمخاطبترین اثرش بود. کاری که همیشه همراهش بود. همه جا او را به اسم کارگردان «پدر سالار» میشناختند و این ناشی از هوشمندی خواجویی در ساخت و پرداخت اثری بود که حرف زمانهاش را میزد.
دیماه ۹۲، اکبر خواجویی و تنی چند از بازیگران سریال «پدرسالار» به عیادت محمدعلی کشاورز رفتند. آن روز شاید هیچ کس فکر نمیکرد که چند ماه بعد، اکبر خواجویی از میان عکسهایی که عوامل سریال بعد از این به مناسبتهای مختلف میگیرند قرار است غایب باشد. او طی سالهای گذشته بیماریهای سختی را پشت سر گذاشت.
قلبش چندین و چند بار او را به بیمارستان کشاند و هر بار خبر بستری شدنش علاقمندان او و سریال پرطرفدارش را نگران کرد اما با خبرنگارهایی که به ملاقاتش میرفتند همیشه درباره کارهای جدیدی که میخواهد بسازد صحبت میکرد. انگار که مرگ را پشت در نگه داشته باشد.
اما مرگ استثناء قائل نیست. ۳۱ امرداد ۹۳، خبر فوت اکبر خواجویی در رسانهها منتشر شد. کارگردان «پدر سالار» رفت تا آه از نهاد آدمهایی که تقریبا دو دهه پیش با او و اثرش زندگی کرده بودند برآید. کارگردانی که میدانست حرف مردم چیست و چه دغدغههایی دارند. کارگردانی که جلوتر از زمانهاش حرکت میکرد و آینده را نشان امروز میداد. کسی که جای هوشمندی و شناختش از جامعه در رسانه ملی این روزها حسابی خالیست.
ارسال نظر