سمیترین قرارهای عاشقانه چند جوان تهرانی سوژه شد
در توییتر، چالشی به راه افتاده که کارابران از دیت های عجیب و غریبی که داشته اند (اولین قرار) صحبت کنند.
برترینها: در توییتر، چالشی به راه افتاده که کارابران از دیت های عجیب و غریبی که داشته اند (اولین قرار) صحبت کنند.
«کمنظیر» با تاکید بر جالب نبودن قرار اولش نوشته: سمیترین دیتم با دندونپزشک بود، تا رسیدیم گفت گوشیت آیفون نیس ببینم چیه، مدلشو سرچ کرد گفت خیالم راحت شد همقیمت ایفون ۱۳ معمولیه، شروع کرد از خواستگاراش گفتن که چکاره بودن چی داشتن، رک پرسید چقد تو حسابته! پیامکشو میشه ببینم، منم کلا گرفته بودم به شوخی. میگفت خسته شدم اونقد مامامم بهم جوجه میده بخورم، همسایمون نذری اورده بود گفتم بده به مستحق ما داریم! تقریبا دوساعتی فقط از داشتهها و نداشتهها گفت. خونه که رسیدم گفت چرا با گارسون حرف زدی لبخند زدی! قبل دیت به یه بهونه اسم و فامیلیشو تو نت سرچ کرده بود لینکشو فرستاده بود که ینی ببین من دکترم، فکر میکردم به فیلد ارشد من علاقه داره هی میپرسه ازش نگو داشت اصالتسنجی میکرد ببینه واقعا درس خوندم یا نه! حتی سوسه ماشینی کع قرار بود بخره رو هم اومد! که ماشین ایرانی بدرد نمیخورهو فلان. پرسیدید آخرش؟ ازاونجا که با گاو نباید شاخ به شاخ شد چون ما شاخ نداریم، گفتم همه استانداردهامون فرق داره با هم بدرد هم نمیخوریم و خدافظی.
ایرانه خانم هم اینطور گفت: سمی ترین دیتم با یه پسر رشته تربیت بدنی بود که والیبالیستم بود و اصلا تایپ هم نبودیم ولی از بس ول نکن بود رفتم تا شاید لینکش کنم با یکی از دوستام که بهش میخورد، چون خیلی ازدواجی بود، بنده خدا اعتقادی به کافه و اینا که نداشت، منو برد یه پارک و بعد از کلی راه رفتن یه آبمیوه گرفت.
کاربری به نام داروساز خسته، از تجربه بدش با یک دکتر متخصص اعصاب و روان توییت کرد: سمیترین دیتی که رفتم با یه آقای دکتر متخصص اعصاب و روان بود که همدیگه رو دورادور میشناختیم ولی هیچوقت همصحبت نشده بودیم. همون اول اصلا حس خوبی نداشتم، سه دقیقه نگذشته بود که بهم گفت تیپ شخصیتی تو فلانه. بعدش تمام مدت تندوتند حرف میزد، و وسطش پیتزا میلومبوند. چی میگفت؟ غیبت آشنای مشترکمون. فلانی همزمان چند تا دوسپسر داشت، زن فلانی دوسدختر خودم بود و... چشمام گرد شده بود از تعجب هیچی نمیگفتم. اشتهامم بسته شده بود، فقط منتظر بودم زمان زودتر بگذره و برگردم خونه. وقتی برگشتم خونه، نیم ساعت بعد یه عکس دستهجمعی فرستاد از عمو و عمهها. گفت عکس پروفایلتو نشون مهمونا دادم گفتم با همیم! پسندت کردن. برق از کلهم پرید، بهش گفتم آقای دکتر به نظرم عجله کار درستی نیست. نمیدونستم چطور بگم تمومه ماجرا. خونواده و برادرش رو از نزدیک میشناختم، آدمای محترمی بودن. فرداش تمام زورمو جمع کردم و گفتم ببخشید ولی دنیامون متفاوته.
«دُر» هم توییت کرد: یه بار با یه بنده خدایی رفتیم دیت کافه گفتم خب چی میخوری گفت هیچی تو سفارش بده موقع حساب کردن جلو صندوق گف من که چیزی نخوردم میرم تو حساب کردی بیا!
کاربر دیگری اما تجربه نسبتا بدی نداشته: منم از دیت سمی بگم؟ بعد ۲ ساعت دور زدن با ماشین گفتم جلو ۱ سوپرمارکت وایسا آب بخرم ،خیلی تشنه هستم رفت دوبل پارک کرد گفت زود باش برو و بیا تا جریمه نشدم پیاده که شدم داد زد واسه منم هایپ و اسنیکرز بخر حالا قسمت سمی تر ماجرا میدونید چیه؟ باهاش ازدواج کردم و الان ۱۷ ساله با همیم
نیک هم از این دست خاطرات داشت: سمی ترین دیتی که رفتم با یه پزشکی بودکه خیلی ظاهر اتوکشیده و مودبی داشت و کلی از خودش تعریف کرد و جنتلمنانه برخوردکرد تا اینکه یه آمبولانس افتاد پشتمون اینم از صداش عصبی شد سرشو از ماشین دراورد داد زد: .... . بعدم گفت معذرت میخوام واقعا صدای آمبولانس تروماتایزم کرده بخاطر بیمارستان!
کارتل از تجربه عجیب خود با یک دختر کره ای گفته: سمی ترین دیتی که رفتم دختر کره ای بود و اصلا صداش در نمیومد کافه که خلوت بود میشد شنید چی میگه کافه شلوغ شد کلا هیچی نمیشنیدم گفتم بریم بیرون تو خیابون هر چی کافه و بار بود یا موزیک داشت یا شلوغ بود کلا هیچ جا نمیشد بردش کلا اون شب رو قدم زدیم بعد برای قرار بعدی خواستم یه جا بریم که پیتزا و برد گیم داره کلی ذوق کرد گفت عه بستس بعد گفت نه من با رفقام قرار دارم بعد دیگه جواب نداد. من چک کرده بودم و رستوران باز بود منم تو روش گفتم بی شعوری کامله که جای کنسل کردن به من مزخرفات میگی و یهو جواب منو نمیدی. بلاکش کردم رفت.
«دلفین» هم تجربه متفاوتی داشت که شباهتش با دیت کمتر بود: دیت سمی؟ مامانم رستگاری دختر رو فقط در ازدواج میدید و لاغیر. بدون اجازه من خواستگارای رنگ و وارنگ راه میداد. درحالی که بابام همیشه توی شوخی و خنده میگفت اگه من مُردم راضی نیستم با پول من مکه و کربلا و مشهد برید مامانم یبار یه خواستگار خونمون راه داد. کار به جلسه دوم و سوم کشید. من راضی نبودم. اونا گلوشون پیش من گیر کرده بود و هی زنگ میزدن که اگه دخترخانم راضی بشه روسری سرش کنه یه سفر مکه و کربلا از پدر داماد هدیه میگیره. یبار پسره از مامانم اجازه گرفت من رو ببره بیرون باهام حرف بزنه.با اکراه سوار ماشینش شدم. خواهرم گفت فک کن داری میری دیت. توی ماشین از من پرسید چه آهنگی دوست داری؟ من گفتم سلین دیون گوش میدم.. اون گفت سیلیم پیون چیه.. بذار یه آهنگ بذارم کیف کنی. آهنگ که پخش شد گفت کیف کن.. در وصف یکی خونده بود که باورم نمیشد.
نظر کاربران
«دُر» هم توییت کرد :کاربر در عزیز : 17 سال پیش تو ایران هایپ نبودها ... نهایت پپسی و کوکا و دوغ آبعلی
پاسخ ها
وااای نمیری چقد خندیدم به این حرفتون
بود دوست من. چون تازه مد اومده بود این ندید بدید گفت برام بخر
واح
پاسخ ها
دیت..... دیتم کجا بود باااااااا
این ملت پیتزا وتیلیت آبگوشت رو هنو با نون اضافه میخورن
بعد میرن دیت بازی!!!!!!!!!!!!!
بیخیال باباااااااا
بعضیاش فانتزی های ذهنش بود گویا خخخ
من خودم یبار یه پسری برای اینکه براش پفک و بستنی و هله و هوله بخرم ،بهم نزدیک شده بود خخخ
یبار برای ساندویچ سوسیس التماس می کرد
که تو رو خدا بخر ،،فکر کنم گشنش بود خخخخخ
به خیال خودش داشت تیغ میزد
ولی خودشو کوچیک میکرد در حقیقت
تا یه مدت از مردا ،بدم میومد خخخ
پاسخ ها
چقد پسر تحقیر شده ای بود .....
خیلی خندیدم به اون خانومه که گفته بود قسمت سمی ماجرا اینجاس که ۱۷ سال باهاشم 😂 خدا بود
حوصله ام نگرفت بخونم
طلب کاری و انتظار ولخرجی داشتن از سمت زنان خیلی پر رنگ بود
یه آشنایی یه دختر رو بهم معرفی کرد، تلفنی گفت داره دکترا زبان فرانسه داره و خونه شون سمت خیابان جمهوری ه.
قرار گذاشتیم طبقه اخر پاساژ چهارسو(پاساژ معردپوف موبایل)،اونجا یه محوطه فودکورت داره.
خسته تون نکنم ۲ بار اونجا قرار گذاشتیم، هر دو دفعه من رفتم و اون نیومد!!!!!!🤣😂🤦♂️
اون واسطه بعدا خیلی از من عذرخواهی کرد.
دیت نمنه دی!! چرا زبان این نسل رو من نمی فهمم! ول نکن بود یعنی چی! بهم لینک کنم 🙄چه ادبیات ثقیلی
از کجا اومدی تو
اکثر دخترا خالی بندی میکنن که بگن ما خیلی خواهان داریم
پاسخ ها
لابد خودت خواهان نداری که فکر میکنی بقیه هم همینن
دیت سمی فقط من. چند سال پیش از طریق سایت دوستیابی همسر یابی با یه اقا پسری اشنا شدیم . بار اکل رفتیم قرار گذاشتیم پارک . پسره که سنشم کم نبود گفت ندرس دکره های موفقیت و انرژی و مثبت و قانون جذب و اینهاس . و سمینار برگزار میکنه .
حالا عکس پروفایل گوشیش عکس سنگ قبر داداش جوونمرگ شده ش بود که ۱۰ سال پیش به رحمت خدا رفته بود. از اول که نشستیم از مرگ و مردن و شیوه های خودکشی و اینا مفصلا صحبت کرد . و به شدت ادم منزوی طور و افسرده ای بود . منم ترسیدم دیگه باهاش نقراریدم . شب هم اس دادم که به درد هم ننیخوریم و تمام ولی اون گفت وابسته شدم و از من خوشش اومده . خطمو یه مدت خاموش کردم
راس میگه خووو
دیت؟!؟!؟
من تاحالا قرار هم نداشتم
پاسخ ها
دیت همون قراره. فرقی نداره
بخدا تنها اتفاقی که باعث میشه قرار ها به درستی شکل نگیرن و منجر به دوستی نشن همون پول خرج کردن و توقع هستش دخترها همون اولین قراری که میزارن بگن دنگی بریم یه چیزی بخوریم ببینید اگر اتفاقات خوب نیوفتاد اگر هم نپسندیدین هیچ کس ضرر نکرده ولی این مدلی یا اینکه آب میوه مگر چقدره باید واسم چیزی بخره باید بریم کافه و چیزهای دیگه مثل این میمونه دوست دارین قرار اول بهتون دست درازی بشه و بعد بگه بابا مگه چیه کاری نکردیم که
دقیقا و جالبتر اینکه همم با دکتر قرار میذاشتن بی خیال بابا
خیلی باحال بود.ترکیدم ازخنده.🤣🤣🤣🤣👍🏻
من عااشق اون قسمتم که طرف جنتلمن بود.ادبیاتی شخصیتی حرف میزد...
بعدیهوباآژیرامبولانس چهره اصلی اش ونشون داد.فحش های رکیک.....دختره هنگ 😛😛🤣
یعنی صبورنیست.وباکوچکترین چیزی خشمگین میشه بعد پشیمون.
نمیشه بااین ادمها زندگی کرد.ازدرون مشکل دارن.
منم بگم؟ ۲۲ سال پیش دانشکده مدیریت صنعتی کلاس"ویندوز" برای مدیران گذاشته بود.بعد ثبت نام فهمیدم اول باید "داس" رو بلد باشی تا در کلاس شرکت کنی. دو هفته فقط وقت داشتم، به دوستم گفتم فلانی آبروم توی شرکت میره بفهمند نرفتم کلاس! دوستم گفت من یکیو میشناسم خدای کامپیوتره،، قرار گذاشتیم، وارد کلاس شدم چشمم به آقایی افتاد روی صندلی چرخدار بود با شلوار پارچه ای آبی رنگ و پیراهن چهارخانه سبز و کتونی سفید.به خودم گفتم قراره دوهفته تحملش کنی که داس رو یاد بگیری...و ۲۱ سال گذشت. من زیر سایه همون آقا درس خواندم، ازدواج کردیم و معنای خوشبختی رو فهمیدم
همین نسل هستند همین قشر هستند که گند زدن به مملکت. کار مهم شان این چیزهاست نه ....