ردپای دزد پاگنده روی برف او را رسوا کرد!
دزد پاگنده تصور نمیکرد ردپایش روی برف برای افشای راز تبهکارانهاش کافی باشد.
رکنا: دزد پاگنده تصور نمیکرد ردپایش روی برف برای افشای راز تبهکارانهاش کافی باشد.
عمو سهراب و برادرزاده اش، مصطفی، تصمیم میگیرند برای گذران تعطیلات در شهری خلوت و خوش آب و هوا، یک خانه دوطبقه خریداری کنند. ترجیحشان، شهر فاروج، واقع در استان خراسان شمالی است. برادرزاده طبقه اول و عمو، طبقه دوم این خانه را انتخاب میکنند.
مصطفی که به تازگی ازدواج کرده است، وسایل نو و آکبند برای خانه تهیه میکند. عمو سهراب نیز اسباب و اثاثیهای را که در خانه تهران اضافه بود به خانه جدید منتقل میکند. همه چیز خوب و خوش به نظر میرسد تا اینکه یک سارق، متوجه میشود که رفت و آمد به این خانه کم است و احتمال میدهد که صاحب خانه، آنجا را برای گذران اوقات فراغت در نظر گرفته است، برای همین، مورد خوبی برای سرقت به نظر میرسد.
ماجرای سرقت مربوط به پیش از شب یلدای سال گذشته است؛ یعنی همان شبی که مصطفی تصمیم میگیرد سری به این خانه بزند. او میگوید: «چند روز قبل از آن شب، یک سرکشی کوتاه به خانه داشتم و سعی کردم دکوراسیون را تغییر دهم. آنقدر وقتم کم بود که حتی بسیاری از وسایلی را که خریده بودم از جعبهاش بیرون نیاوردم.
به فاصله چند روز، مجدداً به خانه سر زدم و بلافاصله بعد از ورود به حیاط، متوجه شدم موزاییکی که روی کنتور گذاشته بودم سر جایش نیست. قبلاً درِ فلزی کنتور را دزدیده بودند و من با یک قطعه موزاییک، روی آن را پوشانده بودم. اینکه آن شب دیدم که موزاییک هم روی درِ کنتور نیست، با خودم فکر کردم که سارقان چقدر نیازمند شدهاند که به سرامیک هم رحم نمیکنند!»
مصطفی کمی جلوتر میرود و میبیند که همان موزاییک، بهصورت اریب، لبه دیوار گذاشته شده است به طوری که از آن طریق، دسترسی به بالکن طبقه دوم بسیار راحت میشد. او همان جایی که ایستاده بود خشکش میزند. کمی به پرده پشت در بالکن دقت میکند و تصور میکند که پرده کمی جمع شده است و شبیه قبل نیست.
او سریعاً خودش را به طبقه دوم، یعنی خانه عمو سهراب میرساند و در را باز میکند و میبیند که فرش قسمت پذیرایی خانه جمع شده است. آنجاست که بو میبرد دزد به موزاییک نیازمند نبوده، بلکه از آن بهعنوان پله برای رسیدن به طبقه دوم استفاده کرده است.
او میگوید: «متعجب بودم. آخر چند وقت پیش هم دزد به طبقه اول، یعنی خانه من آمده بود و یک سری از وسایل را برده بود. دوباره؟ بعد از مدتی کوتاه؟ کمی پیش رفتم و وارد آشپزخانه شدم. دیدم در کابینتها باز است و ظرف زیادی در آنها نبوده. همچنین پایین کابینتی که آبگرمکن در آن قرار داشت یک چاقو بود. در آن کابینت را باز کردم و دیدم که شلنگ آبگرمکن دیواری بریده شده و آبگرمکن با لوله از جا کنده و دزدیده شده است.
دزد حتی وقت نکرده بود که با پیچ گوشتی شلنگ آبگرمکن را باز یا اینکه لوله آن را خارج کند تا حملونقل برایش راحتتر باشد. کمی جلوتر که رفتم دیدم که روی زمین یک بسته ماکارونی افتاده است که متوجه شدم سارق موادغذایی هم برداشتهاند. در این فکر بودم که چرا این یک بسته را جا گذاشتهاند؛ خب این را هم میبردند. بعداً از زنعمو سهراب شنیدم که به احتمال خیلی زیاد، چای و ماکارونیها تاریخ مصرف گذشته بودهاند، چون مدتها بود از آنها استفاده نشده بود.»
مصطفی در ادامه تأکید میکند که قبلاً هم دزد به خانهشان رفته و حدس میزند که این بار هم کار همان دزد قبلی است که حسابی راه و چاه خانه را یاد گرفته است.
او میگوید: من و برادرم یک تلویزیون جدید خریده بودیم. هنوز آن را از جعبه خارج نکرده بودیم که دیدم سر جایش نیست و آنجا کاملاً مطمئن شدم که دزد به خانه من هم آمده است. کمی دقت کردم و دیدم هیچ دری باز نیست؛ متوجه شدم که دزد نتوانسته از در وارد خانه شود و از بیرون، با استفاده از دیلم، پنجره آشپزخانه را باز کرده است. به اتاق خواب که رفتم، دیدم دزد، پتوهای نو را از کاور درآورده و روی زمین انداخته و در آن کاور، یک سری قابلمه ریخته و با خودش برده است.
دزد میدانست ما اهل آنجا نیستیم و هرازگاهی رفت و آمد داریم. برای همین متوجه شده بود که ما دیر به دیر به آنجا سر میزنیم؛ بنابراین میبایست زمانی را برای دزدی انتخاب میکرد که آب و هوا مساعد نباشد. آن شب هم حسابی برف باریده بود و فقط خواست خدا بود که من تصمیم بگیرم به خانه سر بزنم. با همه اینها، برف روی زمین به کمک ما آمد تا سرنخی از سارق احتمالی پیدا شود.
مصطفی با پلیس تماس میگیرد و آنها شروع به جستوجو میکنند تا اینکه به ردپایی که در برف جا مانده است میرسند. پلیس و مصطفی، از ردپا عکس میگیرند و همین سرنخ، به شناختن سارق احتمالی کمک میکند.
چند روزی میگذرد. پلیس با احضار فردی که به او مظنون شده بود سعی میکند با سرعت به پایان این ماجرا دست پیدا کند، ولی آن فرد در روز و ساعت مقرر در محل اداره پلیس حاضر نمیشود. اینگونه میشود که پلیس با حکم قضایی برای بازداشت این فرد جلوی در خانهاش حاضر میشود، ولی متوجه میشوند که این سارق احتمالی فرار کرده است.
مصطفی میگوید: «پلیس جلوی خانه این فرد، روی جاکفشی، کفشی را میبیند که کف آن، دقیقاً مشابه همان رد پای در برف بود. آنجا بود که شک پلیس به یقین تبدیل شد. با این حال هنوز موفق نشدهاند که این فرد را دستگیر کنند. با همه اینها و اینکه مراحل پیدا کردن سارق هنوز به اتمام نرسیده است، عمو سهراب، سه بنر تشکر برای قدردانی از زحمات پلیس برای پیگیری این پرونده تهیه کرده که یکی از آنها را جلوی در کلانتری نصب کرده است.
ارسال نظر