نقشه شرمآور شیرینیفروش ۴۵ساله برای دختر ۱۵ساله
روزی که همسرم با همدستی من ملک و املاکش را طوری سندسازی کرد که هوویم نتواند از طریق قانونی به مال و اموال او برسد، هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی همین بلا را سر من هم خواهد آورد تا با همین شیوه مرا آواره کوچه و خیابان کند به قول معروف از قدیم گفته اند چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی...
رکنا: زن 32 ساله که برای رهایی از ترفندهای سندسازی شوهرش دست به دامان قانون شده بود، درباره قصه عبرت آموز خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: همه چیز از 17 سال قبل زمانی شروع شد که زن برادرم شماره تلفن ناشناسی را از جیب شوهرش پیدا کرد. آن زمان ما در روستا زندگی می کردیم و پدرم از طریق کارگری در زمین های کشاورزی هزینه های ما را تامین می کرد.
زن برادرم شماره تلفن را به من داد تا با آن شماره تماس بگیرم تا راز خیانت برادرم فاش شود چرا که زن برادرم تصور می کرد شوهرش به او خیانت می کند و آن شماره هم که روی تکه کاغذ نوشته شده مربوط به یک زن است، اما وقتی از تلفن ثابت منزل با آن شماره تماس گرفتم مردی 45 ساله پاسخ داد که در شیرینی فروشی کار می کرد و شماره تلفن هم مربوط به فروشگاه شیرینی جات بود. خلاصه این تماس زندگی و سرنوشت مرا دگرگون کرد و به تباهی کشاند چرا که آن مرد با چرب زبانی و جملات احساسی عقل مرا دزدید که در آن زمان در یک سن هیجانی و احساسی قرار داشتم.
این گونه رابطه من و «غلامحسن» آغاز شد. حالا دیگر مدام به دور از چشم اهالی منزل با او تماس می گرفتم و چند ساعت با هم صحبت می کردیم. «غلامحسن» مدعی بود دو فرزند خردسال دارد و جدا از همسرش زندگی می کند چرا که علاقه ای به همسرش ندارد و اکنون نیز از خانه قهر کرده است؛ بالاخره او با چرب زبانی هایش طوری مرا فریب داد که خام وعده و وعیدهایش شدم و با پیشنهاد او از خانه فرار کردم.
غلامحسن ادعا می کرد اگر از خانه فرار کنم و به مشهد بیایم در شیرینی فروشی با هم زندگی می کنیم. من هم که دیگر احساس و عاطفه بر عقلم غلبه کرده بود، پیشنهادش را پذیرفتم چرا که می ترسیدم خانواده ام از پول زیاد هزینه تلفن متوجه ماجرا شوند. این گونه بود که شبی به طور پنهانی از خانه گریختم و به مشهد آمدم.
غلامحسن مرا به خانه خواهرش برد و حدود یک ماه در آن جا زندگی کردم تا این که همسرش متوجه ماجرا شد و نه تنها طلاق نگرفت بلکه به سرخانه و زندگی خودش بازگشت و در کنار فرزندانش قرار گرفت. در این شرایط برادرم که از طریق همسرش در جریان شماره تلفن ناشناس قرار گرفته بود، مرا در مشهد پیدا کرد و به سراغم آمد.
او گفت: می دانیم که بچگی کردی و فریب خوردی! اگر به روستا بازگردی همه ما تو را می بخشیم! ولی من که می دانستم همه اهالی روستا و اطرافیانم طلاق را امری زشت می دانند و به کسی که طلاق می گیرد به چشم دیگری نگاه می کنند، پیشنهاد برادرم را نپذیرفتم و در حالی نزد غلامحسن ماندم که تقریبا همسن و سال دختر کوچکش بودم! بعد از این ماجرا غلامحسن هم دیگر همسر و فرزندانش را فراموش کرد و در کنار من به زندگی ادامه داد به گونه ای که تا 10 سال بعد هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند تا این که آخرین فرزندانش هم ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند ولی در این وضعیت، همسر غلامحسن از او شکایت کرد و او هم منزل 2 طبقه کلنگی را به آن ها داد تا در آن زندگی کنند.
بدین ترتیب من و او زندگی مان را از صفر شروع کردیم و در حالی که صاحب دو دختر و پسر بودیم ارثیه هنگفتی از مادر غلامحسن به او رسید و صاحب ملک و املاک شد.
آن جا بود که همسر غلامحسن بلافاصله تقاضای طلاق و مهریه کرد تا به اموالی از املاک شوهرش دست یابد. به همین دلیل غلامحسن ترفند سندسازی را شروع کرد و خودرو، باغ و فروشگاه را به طور صوری به نام من قولنامه کرد تا چیزی جز همان منزل کلنگی، نصیب همسرش نشود. او مدعی بود همسرش هیچ زحمتی برای به دست آوردن این اموال نکشیده است و حق او نیست که بتواند چیزی از این املاک به دست آورد. من هم برای آن که شوهرم اموالش را از دست ندهد با او همکاری کردم تا دست همسرش از این اموال کوتاه شود. «طوطیا» هم که اوضاع را این گونه دید و دوندگی هایش به نتیجه نرسید، طلاقش را گرفت و پی زندگی خودش رفت. هنوز 2 سال از ماجرای طلاق همسر غلامحسن نمی گذشت که دو فرزند او نیز از همسران شان طلاق گرفتند و نزد مادرشان بازگشتند. مدتی بعد هم «طوطیا» به دلیل زجر روحی که عارضش شده بود، دق کرد و از دنیا رفت.
از آن روز به بعد پای فرزندان غلامحسن هم به زندگی ما باز شد و آن ها در کنار پدرشان قرار گرفتند. در این شرایط بود که غلامحسن با چرب زبانی دوباره ملک و املاک را از من گرفت و به نام فرزندانش سند زد و دیگر کاری به من نداشت. من که حیرت زده مانده بودم از او شکایت کردم ولی باز هم ترفندهای سندسازی او شروع شد و حالا قولنامه ای درست کرده است که مثلا مستاجر پسرش است! او حتی به اتهام عدم تمکین از من شکایت کرد و همه لوازم منزلم را برد چرا که مدعی بود من جهیزیه ای از منزل پدرم برایش نبرده ام که حالا لوازمی داشته باشم!
اکنون نیز منزلی را در یکی از شهرک های اطراف مشهد اجاره کرده و همه لوازم را به آن جا برده است تا من هم به آن خانه بروم اما می دانم که این هم یکی از نقشه های مکارانه اوست چرا که قبلا همین بلا را سر «طوطیا» درآورد. او خانه ای اجاره کرد و بعد هم اجاره خانه را نداد که صاحبخانه لوازم او را بیرون ریخت و همسرش آواره کوچه و خیابان شد. حالا هم قصد دارد همین نقشه را برای من دوباره اجرا کند، از قدیم گفته اند چاه مکن بهر کسی ...
به دستور سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) پرونده این زن جوان، در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی مورد بررسی و کنکاش های قانونی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر