سبیلهای زیرِ پوشیه؛ یادداشتی بر تحریم یک «جنس»
به حروف هم نوشتم، و آمدم تا پایینِ لیست. داشتم اسم و امضا هم می زدم که یکهو خانمِ «ش» عینکش را پایین داد و ناخودآگاه جیغ مهیبی کشید که: «وای، نهههه! اسم، نه!» گفتم «اوه، اوه! یادم نبود. بله، خدمت شما.» و نمره ها را دادم دستش. بعد، خودش هم خنده اش گرفت که: «ببخشیدها! میدونین که ...» گفتم: «می دونم.»
خبرآنلاین: به حروف هم نوشتم، و آمدم تا پایینِ لیست. داشتم اسم و امضا هم می زدم که یکهو خانمِ «ش» عینکش را پایین داد و ناخودآگاه جیغ مهیبی کشید که: «وای، نهههه! اسم، نه!» گفتم «اوه، اوه! یادم نبود. بله، خدمت شما.» و نمره ها را دادم دستش. بعد، خودش هم خنده اش گرفت که: «ببخشیدها! میدونین که ...» گفتم: «می دونم.»
و این طوریها بود که من، با آن یال و کوپال و شارِب * و محاسن، که حالا تو نصفه و نیمه اش را این جا می بینی، و با صدایی شبیه به اگزوزِ بنزِ دَه تُن، یک جا «مژده» بودم و یک جا «نغمه» و یک جا «سهیلا» و یک جا «بُشرا سادات»!
یعنی به خدا، مجموعه ای از دردهای مُضحِکیم ما. آمده ای: «وامصیبتاه» و «وا اسلاماه» که چه؟! که: «مگر نگفتیم به کارگیری دبیران مرد در مدارس دخترانه طبق قانون ممنوع است؟» کِی طبق قانون آزاد بوده که حالا ممنوع شده؟ ممنوع است که باشد، امّا حالا چه شده تو دردت آمده، به ما که شاگردانمان قانون را نوشته اند، درسِ قانون می دهی؟ آن را بگو.
آخَر، خلافکارها معمولاً وقتی لو میروند که یکی آن وسط، حقّ حسابش نرسیده. حالا این جا چه شده یا چه کسی آتشِ تو را تند کرده که شبیخون بُردهای به سراپرده امن و پاکیزه مدارس دخترانه و معلّمهای «مرد»شان، خدا عالم است.
این قدر نمیدانی که وقتی قانون با نیاز طبیعی و اوّلیّه مردم نمیخوانَد، مردم نیازشان را چاره میکنند و منتظر قانون نمیمانند. نیاز به بهرهمندی از بهترینها و با تجربهترینها، در حالی که کاملاً «ممکن» است و هیچ منعِ عقلی و عُرفی و شرعی و اخلاقی و اجتماعی هم ندارد، حقّ آدم هاست. این قدر نمیفهمی که این یک «نیاز» است. همانطور که در مناطق کم برخوردار که تو دوست داری اسم «محروم» برای همیشه رویشان بماند، هیچ هم این صحبتها نیست! هر جا که لازم است، دبیر حضور دارد. مرد و زن هم ندارد. اسلام هم کاملاً در امنیّت به سر میبَرَد. نیاز، «رافعِ» این طور قوانینِ بی معنی است. نیاز به هرچه. بگو «پزشک زنان». این که چهار تا کلمه جزوه است بنده خدا. بعد هم، چه طور مثلاً منشیِ شما، بدون هیچ نیاز عقلی و شرعی، خانم باشد، دبیرِ دانش آموز، مرد نباشد؟
و تو نمیفهمی که تدریس دبیر مرد، آن هم در سال دوازدهم و به طور مشخّص با هدف آمادگی کنکور، یک «ژست» و «آپشِن» در بعضی مدارس دخترانه نیست. یک «ضرورت» است. جایی که همکاران گرامیِ خانمِ ما، حضورشان به هر دلیل، کمتر است، باید به آن ها و به مدیر و مشاور و مدرسه و دانش آموز و خانواده کمک کرد و مردم، خودشان سال هاست این کار را می کنند. حالا تو شده ای مُدّعیُ العُموم؟
آمدی آشیانه اینها را آتش زدی، بچّه را که داشت مثل آدم درسش را می خواند توی محیط امن مدرسه خودش، آواره شهر کردی، ده کیلومتر، بیست کیلومتر، از این آموزشگاه به آن آموزشگاه. دختر را که زیر سایه پربرکتِ بهترین های این مملکت، در علم و اخلاق و در هر چیزی که برای تو هیچ اهمّیّتی ندارد، داشت درس را و زندگی را یاد می گرفت، فرستادی توی پانسیون ها و آموزشگاه ها، زیرِ دستِ هر کس و ناکسی. معلّمِ سمپاد را که از صد تا فیلتر عبور کرده تا امروز شده معلّم این بچّه ها، راندی و بچّه هاش را سرگردان کردی، در به در دنبال کسی بگردد که یک صدمِ معلّم خودش دردش را بفهمد. خوبی؟
تو با یک امضا آمده ای و با یک امضا می روی. این، معلّم است که «هست» و این، بچّه ها و خانواده ها هستند که کاری را که به صلاحشان باشد، انجام می دهند، وَ لَو کَرِهَ الکافِرون.
آن قدیمترها که هنوز کاملاً از راه به در نشده بودیم، گاهی پای منبرِ وعظ و خطابه میرفتیم. یک اصطلاحی داشتند موقع دعا، واعظ ها. نمی دانم حالا هم هست یا نه. می گفتند: «خدایا» فلانی ها را «اگر قابل هدایت نیستند، نابود بفرما.» یا مثلاً «نیست و معدوم بگردان.» خلاصه، آن «اگر قابل هدایت نیستندَ»ش مهم بود، که مبادا کسی از قافله هدایت جا بماند و امکان بازگشت و توبه و اینها ازش گرفته بشود. خب، حرف حساب هم بود. حالا میخواهم بگویم: «خدایا، دورت بگردم، درباره این عزیزان، هیچ شرطی هم ما نداریم. خودت مستقیم زحمتش را بکش.»
* کوپال: گوپال، گرز، یال و کوپال، مجازاً یعنی هیبت مردانه
* شارِب: سبیل
کارشناس ارشد زبان و ادبیّات فارسی، فعّال حوزه آموزش
ارسال نظر