۱۲۵۵۹۷۸
۱۱۴۸۴
۱۱۴۸۴
پ

یک روایت هولناک از برخورد تند لباس شخصی‌ها

روایت شهرام گیل‌آبادی، مدیر سابق رادیو جوان و از معاونان قالیباف در شهرداری تهران از برخورد ناجوانمردانه لباس شخصی‌ها در اطراف دانشگاه تهران را بخوانید.

برترین‌ها: روایت شهرام گیل‌آبادی، مدیر سابق رادیو جوان و از معاونان قالیباف در شهرداری تهران از برخورد ناجوانمردانه لباس شخصی‌ها در اطراف دانشگاه تهران را بخوانید:

امروز رفتم روبروى دانشگاه تا کتاب بخرم. همه جا نیروهاى یگان ویژه بود و دخترانى که بى حجاب از کنار آنها مى گذشتند، با خودم گفتم ،"چه خوب که مدارا مى شود ؛"موتورى از پشت به من زد ، برگشتم جوانى با ماسک صورتش را پوشانده بود لبخند زدم گفتم: "ببخشید "گفت: "بى شعورى"! باز هم گفتم: "ببخشید"، گفت: "نه مثل اینکه نمى فهمى برو اینجا واینیسا ". 

نمى خواستم تنشى ایجاد شود. در این حین دستش را روى کمرم گذاشت و گفت : "برو پى کارت بى شرف"، تا برگشتم شش لباس شخصى با ماسک دورم را گرفتند و من را به کرکره در مغازه چسباندند.

یک روایت هولناک از برخورد تند لباس شخصی‌ها

یکى از آنها گفت:"چه کاره‌اى بى شعور؟ "گفتم: "معلم دانشگاه ". سعى کرد تلفن همراهم را قاپ بزند ؛ یگان ویژه پلیس کنارشان ایستاده بود به این هفت جوان گفتم: "اجازه بدهید که من به این جناب سروان بگویم از شما شکایت دارم"

گفت:"هیچ ... نمى خورى"! باز هم که به آرامش محیط فکر مى کردم گفتم " باشه "کتابفروش انجمن حکمت که گاه از آن خرید مى کنم گفت : "استاد…". 

یکى از این جوانها به طرف من آمد گفت: مادر…."! چهره مادرم

 قدیسه ى پاکدامنى که پیکر فرزندش بعد از چهل سال هنوز از جبهه برنگشته با بیمارى حادى که دارد جلو چشمم آمد.

زنگ زدم به ١١٠، آن جوان نقاب دار و دوستانش در این فاصله دائم من را به کرکره مغازه مى کوبیدند و از هر ناسزایى برایم کم نگذاشتند.

جوان گفت :"زنگ بزن ببینم چه ... مى خواهى بخورى، "گفتم "بالاخره مملکت قانون داره" گفت : "قانون ماییم ، مادر….". تمام خون بدنم در صورتم جمع شده بود مى خواستم مثل خودش برخورد کنم. به زور مى خواست تلفنم و کیف کارتهایم را بگیرد.

یکى از آنها که پشت ماسک قایم شده بود و قدبلندى داشت گفت: "توهین به رهبرى کردى چوب توى آستینت مى کنیم …"، خنده و گریه هایم قاطى شده بود،؛ کسى که با موتور به پایم زده بود سعى مى کرد توضیح دهد که چیزى نیست یک تصادف ساده بوده، ظاهراً دلش برایم سوخته بود.

گفتم "شما همه سن بچه من هستید، مادر من مادر شهید است." اما دوستانش باور نمى کردند و مى گفتند: "معلمِ بى پدر و مادر "، به تنگ آمدم گفتم: "آقایان  من چهارده سالم بوده شاید هم کمتر به جبهه رفته ام و بسیجى جبهه اییم "جوانى که جلوى من ایستاده بود دست روى صورت من گذاشت و با پنجه هاى آلوده اش صورتم را محکم کنار زد.

گفت: "... خوردى رفتى، حقوقشو گرفتى"، واقعا قلبم فشرده شد؛ شکستم. پلیس فقط نظاره گر بود . یکی گفت : "سى ثانیه وقت دارى گورت را گم کنى". نمى دانستم باید بروم، بایستم، چه کنم؟

یکى از نیروهاى پلیس بطرى آبى به من داد و در گوشم گفت من عذر مى خواهم کارى از دست ما بر نمى آید. چند قدم فاصله گرفتم که یکى از پشت سر با حرص گفت: "مادر …..معلم ."

شکست خوردم.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت برترین ها هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج