نخستین کسی که لفظ «آقازاده» را به کار برد
یحیی دولتآبادی، نخستین کسی که لفظ «آقازاده» را باب کرد، میگفت اگر میخواهید نام مرا زنده نگهدارید، در روز وفات من همه ساله معلمان روی تخته این سه کلمه را بنویسند: خدا - وطن - وجدان؛ وصیت کرده بود «وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید».
ایسنا: یحیی دولتآبادی، نخستین کسی که لفظ «آقازاده» را باب کرد، میگفت اگر میخواهید نام مرا زنده نگهدارید، در روز وفات من همه ساله معلمان روی تخته این سه کلمه را بنویسند: خدا - وطن - وجدان؛ وصیت کرده بود «وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید».
یحیی دولتآبادی (شاعر، نویسنده و خوشنویس) مشروطهخواه بود. از همین رو، وقایع منتهی به انقلاب مشروطه فصل جدیدی در زندگی یحیی دولتآبادی و برادر کوچکترش علیمحمد باز کرد.
سیدیحیی در ۱۸ دیماه ۱۲۴۱ متولد شد. او نویسندۀ وقایع مشروطیت و پس از مشروطیت، و از مؤسسان نهادهای نوین آموزشی در ایران بود. دولتآبادی ازجمله رجال سیاسی است که پس از مشروطه تا اوایل حکومت رضا شاه نیز فعالیت داشت و پستهایی سیاسی چون چندبار نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد.
گویا او نخستین فردیست که از لفظ «آقازاده» استفاده کرده است، چنانکه در جلد چهارم خاطرات خود، «حیات یحیی» نوشته است: «ملیون بر دو قسمند؛ یک قسم اشخاصی هستند غیررسمی بهنام آقا و آقازاده سردسته مشروطهچی حزبساز وزیرتراش کابینهآور و کابینهانداز. این جمع در هر کار دخالت کرده، برای این و آن واسطه شغل شده، مداخل و معاش میکنند…»
آخرین جلد کتاب «حیات یحیی» در روزهای آخر اقامت او در اروپا خاتمه یافته که نویسنده آن را به رعایت مقتضیات وقت در یکی از بانکهای بروکسل به امانت سپرد و خود رهسپار ایران شد و به این آرزو که غالباً میگفت «آرزو داشتم روزهای آخر عمر را در وطن عزیزم به سر برم» نایل آمد؛ یک سال و چهار ماه پایان حیات را در باغ مسکونی موروثی خود واقع در قلهک شمیران طی کرد و در روزهای آخر میگفت قصد دارد فصلی به نام پایان حیات از هنگام مراجعت به ایران نوشته، ضمیمۀ جلد چهارم کند اما مجال نگارش آن را پیدا نکرد.
با این حال، فروغ دولتآبادی با همین عنوان به اختصار از آنچه بر او در روزهای آخر حیات گذشته است، یاد کرده: مرحوم دولتآبادی پس از حرکت از بروکسل در اوایل تیرماه ۱۳۱۷ شمسی به تهران وارد شد و در قلهک اقامت گزید و پس از فراغ از دیدار اقوام و دوستان نخست قسمتی از عمارت کهنه و فرسودۀ باغ خود را خراب کرده و به جای آن، یکیدو اطاق محقر به سبک نوین برای خود بنا کرد. چراکه معتقد بود انسان اگر یک ساعت هم از حیاتش باقیست، باید سعی کند حتیالمقدور در رفاه و آسایش طی شود.
پس از اتمام بنا بهجز روزهای دوشنبه و پنجشنبه که برای انجام امور شخصی و سرکشی به دبستان سادات، به شهر میآمد، بقیه ایام را در باغ مزبور به سر برده و به گردآوری آثار پراکندۀ ادبی خود و ملاقات با دوستان و آشنایان میپرداخت. در توسعه و تکمیل مدرسه سادات که از تأسیسات شخصی اوست، کوشش فراوان داشت و روزهاییکه به شهر میآمد، غالباً در همانجا مانده، به معلمین رموز تعلیم و تربیت میآموخت و با بیان شیوا آنان را به وظیفۀ مهمی که به عهده دارند، متوجه میساخت و هم در نظر داشت مؤسسۀ مزبور را برای اطفال بیبضاعت تبدیل به شبانهروزی کرده، دورۀ اول متوسطه را نیز در آن دایر کند.
در روزهای آخر عمر به نگارش زندگانی علیبنابیطالب پرداخت و با آنکه شب و روز و حتی در آخرین روز حیات از نگارشش فارغ ننشست، مجال اتمام آن را نیافت.
روز جمعه، چهارم آبانماه ۱۳۱۸ شمسی، با آخرین روز زندگانی را با وجود کسالت مزاج به نوشتن کتاب یادشده و ملاقات دوستان و اقوام پرداخت. مقارن غروب برای استراحت به بستر رفت و در همان دم به سکتۀ قلبی بدرود حیات گفت.
او در بخشی از وصیتنامۀ ادبی خود نیز که در پایان جلد چهارم «حیات یحیی» منتشر شده، نوشته است: مرگ حق است. برای همهکس آمدن دلیل رفتن است. همه میرویم. چنانکه همه رفتند. من تصور میکنم مرگ نعمت بزرگی است از نعمتهای الهی. من تصور میکنم برای کسی که خود را شناخته باشد، مرگ به منزلۀ تغییر لباس بوده باشد و انتقال از نشأهئی به نشأه دیگر. من تصور نمیکنم، مرده باشم. من خود را همه وقت زنده میدانم و زندگانی خود را جاودانی تصور میکنم. من شما دوستان، شما آشنایان را مخصوصا آنها را که بیشتر به آنها علاقه دارم، در هر حال شاهده میکنم در خوشی شماها خوشحالم و در اندوه شماها اندوهناک.
آیا اینها تخیلات شاعرانه است که از دماغ من ظاهر میشود، تصور نمیکنم. چه بزرگان دین و دنیا و دانشمندان جهان این مطالب را مسلم گرفته و بر صحت آنها دلیل و برهان اقامه کردهاند. من خود نیز در دوران زندگانی دنیایی خود را به احوالی برخوردهام که این فکر را یعنی فکر بقای نفس بعد از فنای بدن را تقویت مینماید. به هر حال به دوستان خود میگویم از مرگ من دلتنگ نباشید، مرا در برابر دیدۀ خود ببینید. من روزبهروز جایگاه خود را در سویدای قلب شما ثابتتر مینمایم. آیا دنیا مرا فراموش میکند؟ کدام دنیا؟ دنیای مزخرف مادی حقناشناس با مردم مزخرف پرست خود؟ شاید و باید هم فراموش کند. چنانکه تا در قید حیات دنیوی بودم مرا فراموش کرده بود. اما دنیای حقشناس دنیای فضل و ادب هرگز طرفداران خود را فراموش نکرده و نمیکند.
شاید شما بخواهید نام مرا زنده نگاهدارید. راهش این است که در روز وفات من همه ساله در تمام مدارس ذکور و اناث مملکت معلمین روی تخته این سه کلمه را نوشته خدا - وطن - وجدان و به استعداد گوینده و شنونده در این موضوعات صحبت بدارند و روح این سه کلمه را در دماغ شاگردان تزریق نمایند تا آیندگان ما خداشناس وطن دوست و وجدانپرور تربیت گردند و رفتهرفته تاریکیهای بیایمانی و بیوجدانی برطرف شده به واسطه حب وطن جایگاه نیاکان از دستبرد تجاوزات بیگانه و بیگانه پرستان محفوظ ماند.
من دنیا را وطن مشترک خود میدانم و نوع بشر را دوست دارم ولی در این حال دنیا و اهلش نمیتوانم ایران را از دیگر اماکن دنیا و ایرانی را از دیگر مردم آن دوستدارتر نبوده باشم این است که به شما هم وصیت میکنم وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید.
در این مطلب از کتاب «حیات یحیی»، ج ۱ و ۴، تهران، فردوسی، ۱۳۶۲، استفاده شده است.
ارسال نظر