۸ سکانس احساسی فیلمهای ترسناک که ندیدهاید
بهترین فیلمهای ترسناک اغلب از کارآمدترین روشها برای درگیرکردن قلب و روح بیننده با انبوه احساسات استفاده میکنند.
دیجی کالامگ: بهترین فیلمهای ترسناک اغلب از کارآمدترین روشها برای درگیرکردن قلب و روح بیننده با انبوه احساسات استفاده میکنند. چیزی که تاثیر وحشت را در این فیلمها بیشتر میکند، توانایی فراخواندن احساسات منفی دیگر، به جز ترس در بیننده است.
توسل به حواس دیگر و به طور کلی احساسات بد، مانند انزجار، افسردگی، ناامیدی و از دست دادن، اغلب این فیلمها را واقعیتر و ترسناکتر میکند. در حالی که برخی از فیلمهای ترسناک عنصر غم و اندوه را در طرح اصلی گنجاندهاند، برخی دیگر بیننده را در ترنی از احساسات مختلف بالا و پایین میبرند.
راههای زیادی برای ترساندن و شوکه کردن بینندگان وجود دارد، و اغلب، این امر مستلزم توسل به احساسات انسانی آنها است. این موضوع به ویژه زمانی صادق است که بینندگان انتظار اتفاق پیش رو را نداشته باشند، و فیلم آنها را به سمت یک احساس کاذب امنیت در کنار نوید یک پایان تا حدودی خوش سوق دهد. فیلمسازان میتوانند به طرق مختلف ترس را به ذهن متبادر کنند، اما گنجاندن برخی لحظات پر احساس و صمیمانه اغلب بهترین راه برای انجام این کار است. در این مطلب به برخی از احساسیترین صحنههای فیلمهای ترسناک، از بدترین تا بهترین نگاهی انداختیم.
۸. مرگ گِیج در فیلم «قبرستان حیوانات خانگی» (Pet Sematary)
- کارگردان: ماری لمبرت
- محصول: ۱۹۸۹
بدترین کابوس هر پدر و مادری از دست دادن فرزندشان است، و فیلم سینمایی «غبرستان حیوانات» با اقتباسی از داستان استیون کینگ این احساس را به شکل دلخراشی به تصویر میکشد. دکتر لوئیس کرید (با بازی دیل میدکیف) خانوادهاش را به شهر لودلو در ایالت مین، مکانی آرام با رازی تاریک، یعنی گورستان حیوانات خانگی محلی، میبرد که به زنده شدن مردهها شهرت دارد.
یک روز بعد از ظهر، خانوادهی کرید و همسایهشان جود کرندال در حال لذت بردن از یک پیکنیک با هم هستند که یک کامیون با سرعت در جادهی کناره به آنها نزدیک میشود. کودک نوپای آنها گِیج (با بازی میکو هیوز) به دنبال یک بادبادک به طرف جاده میرود و با کامیون تصادف میکند. همانطور که موسیقی اوج میگیرد، یک کفش خونآلود به بیننده نشان داده میشود. مرگ گِیج آن هم در کسری از ثانیه، برای هر کسی که تا به حال وقت خود را صرف مراقبت از بچهها کرده، بسیار آزار دهنده و تاثیرگذار است، به خصوص که لوئیس فقط برای یک لحظه حواسش از فرزندش پرت شده بود.
۷. وقتی دن خودش را در فیلم «دکتر اسلیپ» (Doctor Sleep) قربانی میکند
- کارگردان: مایک فلانگان
- محصول: ۲۰۱۹
«دکتر اسلیپ» مضامین امید و بهبودی را در کنار عناصر معمولی ترسناک واقعی گنجانده است. این فیلم ادامهی داستان سفر دنی تورنس را در نقش یک مرد بالغ دنبال میکند، و از جایی ادامه پیدا میکند که فیلم «درخشش» (The Shining) پایان یافت. دن (با بازی ایوان مکگرگور) که با اعتیاد به الکل و آسیبهای گذشتهاش دست و پنجه نرم میکند، تلاش میکند تا هدف خود را پیدا کند تا اینکه از نظر روانی با ابرا استون (با بازی کیلیگ کوران)، دختر نوجوانی با تواناییهای مشابه ارتباط برقرار میکند.
این دو در برابر گروهی از خونآشامهایی که «هرچه را که میدرخشد، میخورند» متحد میشوند. دن با آبرا به هتل اُوِرلوک باز میگردد، جایی که به سرعت توسط ارواح گرسنهی آنجا تسخیر میشود. در حالی که هتل در آتش میسوزد، او به اتاق دیگ بخار میرود تا کار را تمام کند. در رمان اصلی استیون کینگ، دن زنده فرار میکند، اما مرگ ناگوار او در این فیلم همچنان پایان قدرتمند و تاثیرگذاری بر جای میگذارد.
۶. سیاست حشره در فیلم «مگس» (The Fly)
- کارگردان: دیوید کراننبرگ
- محصول: ۱۹۸۶
«مگس» ساختهی دیوید کراننبرگ شاید منزجر کنندهترین فیلم در این لیست باشد. پس از اینکه یک آزمایش به خطا پیش میرود، دانشمندی به نام ست براندل (با بازی جف گلدبلوم) در حالی که دوست دخترش ورونیکا (با بازی جینا دیویس) وحشتزده تماشایش میکند، به آرامی به یک موجود دوگانهی انسان و مگس تبدیل میشود. با تشدید دگرگونیاش، ست از ورونیکا میپرسد: «آیا تا به حال در مورد سیاست حشرات چیزی شنیدهای؟ من هم نشنیدهام.»
او به سختی نفس میکشد و بدنش شروع به بزرگ شدن و تغییر شکل میکند. همانطور که بدنش همچنان در حال تغییر است، او از بیرحمی و بیقانونی دنیای حشرات صحبت میکند. مخاطب به معنای واقعی کلمه شاهد محو شدن انسانیت او است که برای همیشه در طبیعت جدیدش گم میشود. این صحنه نشان میدهد که شخصی که زمانی ورونیکا او را میشناخت از بین رفته است و با یک موجود بیرحم و حیوانصفت جایگزین شده است. این فیلم عمیقا تاریک یکی از بهترین آثار کراننبرگ نامیده میشود. یک مثال واقعی از وحشت بدنی اغراقآمیز.
۵. عشق پدرانه در فیلم «یک جای ساکت» (A Quiet Place)
- کارگردان: جان کرازینسکی
- محصول: ۲۰۱۸
در آمریکای پسا آخرالزمانی، یک خانواده در «یک جای ساکت» برای زنده ماندن تلاش میکنند. این فیلم نشان میدهد که کلام و دیالوگ همیشه برای ایجاد فضای ترس لازم نیست، در واقع کاملا برعکس. خانوادهی ابوت در سایهی موجودات بیگانهی وحشتناکی که انسانها را به وسیلهی صدایشان ردیابی و شکار میکنند، یاد گرفتهاند که برای اطمینان از بقا، در سکوت کامل زندگی کنند.
لی (با بازی جان کرازینسکی) با فرزندانش مارکوس (با بازی نوآ ژوپ) و ریگان (با بازی میلیسنت سیموندز) که ناشنوا است، در لحظهی اوج فیلم در کنار هم قرار میگیرند. او به آنها اشاره میکند که سوار کامیونش شوند، تا در امان باشند. یک موجود به لی حمله میکند و مارکوس برای پدرش فریاد میزند و باعث میشود که این موجود به سمت آنها حمله کند. لی میفهمد که باید چه کاری انجام دهد و قبل از اینکه تصمیم بگیرد بلندتر فریاد بزند و خود را در این راه قربانی کند، به ریگان به زبان اشاره میگوید، «دوستت دارم… من همیشه تو را دوست داشتم». این صحنهی غمانگیز عشق و فداکاری بیانتهای یک پدر را نشان میدهد.
۴. وقتی دنی در فیلم «میدسامر» (Midsommar) متوجه مرگ خانوادهاش میشود
- کارگردان: آری آستر
- محصول: ۲۰۱۹
شرایط عالی برای پیوستن به یک فرقه شامل نیاز به یک جامعهی پایدار، کاریزمای عاطفی و تنهایی مطلق است. بنابراین، جای تعجب نیست که دنی آردور (با بازی فلورانس پیو) در «میدسامر» قربانی لبخندهای آفتابی امیدوارکنندهی مردم هالسینگلند شود. حتی قبل از اینکه تیتراژ آغازین فیلم شروع به پخش کند، بینندگان نگاهی اجمالی به لحظات پر از ترس و وحشتی دارند که در طول فیلم شاهدش خواهند بود. خواهر دنی، تری به پیامهای او پاسخ نداده و دنی را نگران کرده است، و ما به زودی دلیلش را متوجه میشویم.
تری در خانهی آنها خودکشی کرد و باعث مرگ والدینشان هم شد. گریههای دنی پس از فهمیدن حقیقت واقعا آزاردهنده است و بقیهی داستان به شکل وحشتناکی رقم میخورد. «میدسامر» یکی از بهترین فیلمهای فلورانس پیو شناخته میشود.
۳. پایان فیلم «مه» (The Mist)
- کارگردان: فرانک دارابونت
- محصول: ۲۰۰۷
«مه» از زمان انتشارش در سال ۲۰۰۷ به عنوان یکی از تاریکترین اقتباسهای استیون کینگ در نظر گرفته شده است. پس از طوفان، یک شهر کوچک به نام مین توسط یک مه مرموز محاصره میشود که موجوداتی با دست و پاهای بلند از آن سر درمیآورند. دیوید درایتون (با بازی توماس جین) و پسرش بیلی (با بازی ناتان گمبل) در کنار گروهی دیگر برای بقا در این شرایط میجنگند.
آنها متوجه میشوند همسر دیوید، استفانی، مرده است و خانهشان غارت شده است. بازماندگان از آنجایی که هیچ راهی برای فرار نمیبینند، تصمیم میگیرند که وقتی بنزین ماشینشان تمام شد خودشان را از بین ببرند. دیوید این وظیفه را بر عهده میگیرد که به دیگران از جمله بیلی شلیک کند. او با فریاد از ون بیرون میآید و یک تانک ارتش را میبیند که از میان مه سر در میآورد. او به آرامی متوجه میشود که در تمام مدت کمک فقط چند لحظه با آنها فاصله داشت.
۲. گاز گرفتهشدن سوک وو در فیلم «قطار بوسان» (Train to Busan)
- کارگردان: یان سنگ هو
- محصول: ۲۰۱۶
بونگ جون هو به عنوان یکی از بزرگترین کارگردانان ژانر ترسناک تاریخ معاصر شناخته میشود و دلیل خوبی هم دارد. قبل از اینکه «انگل» (Parasite) به کارگردانی جون هو در دنیا سر و صدا به پا کند، یکی دیگر از کارگردانان کرهی جنوبی، یان سنگ هو، تماشاگران را در سراسر جهان ترساند، و با فیلمی به نام «قطار بوسان» انقلابی در قلمرو فیلمهای زامبی ایجاد کرد. داستان پدری به نام سوک وو (با بازی گونگ یو) و دخترش سوآن (با بازی کیم سوآن) را دنبال میکند که در شرایط قیام مردگان در یک لوکوموتیو کرهی جنوبی به دام افتادهاند.
نزدیک به پایان فیلم، آنها با یک مسافر زامبی شده در بیرون قطار سریعالسیر برخورد میکنند. سوک وو در حالی که سوآن فریاد میکشد با زامبی میجنگد، اما در این گیر و دار گاز گرفته میشود. وو قبل از اینکه سوآن و سونگ کیونگ را به داخل موتورخانه ببرد تا کنترلها را به آنها نشان دهد زامبی را از قطار به بیرون پرت میکند. او که میدانست کارش در اینجا تمام شده است، در حالی که فریاد میکشد و هم زمان هم موسیقی احساسی پیانو پخش میشود، خداحافظی میکند. زندگی سوک وو از جلوی چشمانش میگذرد و بدنش شروع به تغییر میکند و او با سقوط از قطار خود را قربانی میکند.
۱. مرگ چارلی در فیلم «موروثی» (Hereditary)
- کارگردان: آری آستر
- محصول: ۲۰۱۸
«موروثی» پر از صحنههای واقعا وحشتناک است، اما وحشتناکترین آنها مرگ کوچکترین فرزند خانوادهی گراهام، چارلی (با بازی میلی شاپیرو) است. خانوادهی گراهام در پی مرگ مادربزرگشان، تلاش میکنند زندگی عادی را از سر بگیرند، اما اتفاقات عجیبی شروع به رخ دادن میکند. یک شب، پسر بزرگ خانواده پیتر (با بازی الکس ولف) مجبور میشود چارلی را با خود به یک مهمانی دبیرستانی ببرد، جایی که او کیک آجیلی میخورد.
چارلی که به شدت آلرژی دارد شروع به تورم و خفه شدن میکند و پیتر به سرعت او را به بیمارستان میبرد. همانطور که علائم چارلی بدتر میشود، آنها در یک جادهی خاکی قرار میگیرند و چارلی، در حال تقلا برای نفس کشیدن، از پنجره خودش را بیرون میاندازد. پیتر برای جلوگیری از برخورد با گوزن مرده منحرف میشود و یک تیر تلفن عمومی در تاریکی جلویش سبز میشود.
سر چارلی در اثر یک ضربهی وحشتناک از بدنش جدا میشود. سکوت ناگهانی که پس از این صحنه به وجود میآید با گریههای شدید تونی کولت برای دخترش شکسته میشود. این صحنه با تصویری از سر بریده و پوشیده از مورچهی چارلی، میتواند به یک کابوس همیشگی برای هر بینندهای تبدیل شود.
ارسال نظر