ماجرای دختری که از ۶سالگی مورد تجاوز بود
مطالعه این مطلب به افراد زیر هجده سال توصیه نمی شود.مطالعه خاطرات افرادی که تحت تعرض جنسی یا آزار قرار گرفته اند، بسیار ناراحت کننده است، با این وجود آزار کودکان را می توان از تلخ ترین نوع آزار طبقه بندی کرد.
انتخاب: مطالعه این مطلب به افراد زیر هجده سال توصیه نمی شود.مطالعه خاطرات افرادی که تحت تعرض جنسی یا آزار قرار گرفته اند، بسیار ناراحت کننده است، با این وجود آزار کودکان را می توان از تلخ ترین نوع آزار طبقه بندی کرد.
به نقل از نیویورک پست، حدود ۱۰ سال پیش، فیث جونز برای استراحت به کوههای سریلانکا رفت. او که یو وکیل مستقر در لاس وگاس است میگوید: "من از آن دسته افرادی هستم که باید همیشه مشغول باشم. فکر کردم، دیوانه خواهم شد که سعی کنم روزی هشت ساعت در آنجا بنشینم و مراقبه کنم! "
با این وجود او بلافاصله در میان راهبان و راهبههای بودایی که روزهای خود را با انجام کارهای خانه و خواندن متون مقدس در میان ناکجاآباد سپری میکردند، احساس آرامش کرد.
جونز، ۴۴ ساله، به یاد میآورد: "من میگفتم، چرا این فضای سکوت و تکرار، برای من اینقدر آشنا به نظر میرسد؟ و ناگهان به یاد اوردم، من اینجوری بزرگ شدم! من مانند یک راهبه کوچک بزرگ شدم، با این تفاوت که تعرض جنسی در آن وجود داشت. "
او سپس تصمیم گرفت خاطرات تلخ دوران کودکی و نوجوانی خود را در فرقه عجیبی که والدین و کل خانواده اش در آن عضو بودند، تبدیل به کتاب کند.
خاطرات او که اکنون منتشر شده است، جزئیات تربیت او را در فرقه بدنامی نشان میدهد که سالها تعرض و آزار جنسی را شامل میشد. پدربزرگ او گروهی را که بعداً The Family نام گرفت، تأسیس کرد و به دلیل اعمال جنسی و اتهامات سوء استفاده از کودکان از جمله تشویق روابط جنسی بین بزرگسالان و کودکان، بدنام شد.
جونز تحت اعتقاد عجیب اعضای خانواده به نام "قانون عشق" بزرگ شد، که زنان را وادار میکرد برای نشان دادن مراحل سیر و سلوک و تسلیم در برابر فرقه، با مردان رابطه جنسی برقرار کنند و جونز از ۶ سالگی این فشار را احساس کرد.
او سرانجام در ۲۲ سالگی از خانواده فرار کرد و مدرک دانشگاهی خود را گرفت و در دانشکده حقوق برکلی تحصیل کرد. با این حال او گفت که سالها طول کشید تا به طور کامل با آزاری که متحمل شده بود کنار بیاید.
او میگوید: روقتی رفتم، هنوز فکر نمیکردم آنچه آموختهام، لزوما اشتباه است. چند سالی طول کشید تا در جامعه عادی زندگی کنم [قبل از]که بتوانم به زندگی خود نگاه کنم و بگویم که من تحت آزار جنسی بودم. "
پدر بزرگ جونز
جونز در سال ۱۹۷۷ در هنگ کنگ متولد شد و هفتمین فرزند خانوادهای چندهمسره بود. او با شش خواهر و برادر ناتنی بزرگتر، دو مادر (مامان استر، همسر اول پدرش، و مامان روتی، مادر بیولوژیکی او، هیپی سابق اهل لانگ آیلند) بزرگ شد و هیچ آموزش اکادمیکی نداشت، در فرقه آنها باید ساعتها صرف دعا برای آخرالزمان و انجام کارهای خانه میشد و باقی روز نیز آزارهای جنسی رایج بود.
پدر جونز، هوسیا، پسر رهبر این فرقه منحرف، دیوید برگ، با نام مستعار موسی دیوید، واعظ دوره گردی بود که در نهایت این گروه را در سال ۱۹۶۸ راه اندازی کرد. هوسیا در کنار پدرش در سراسر ایالات متحده گشت و بزرگ شد. او که یکی از اولین شاگردان فرقه بود، حتی پیام برگ را زمانی که گروه در ایالات متحده تحت نظارت قانونی قرار گرفت، به خارج از کشور برد. آنجا بود که او با مادر فیث، روتی، آشنا شد، که در سال ۱۹۷۱ به گروه پیوست. فداکاری روتی چنان برگ را تحت تاثیر قرار داد که او به هوزه پیشنهاد کرد او را به عنوان همسر دوم خود انتخاب کند. جونز هرگز پدربزرگش را قبل از مرگش در سال ۱۹۹۴ ملاقات نکرد.
در سال ۱۹۸۱، جونز ۴ ساله بود که پدر، مادر و خواهر و برادر ناتنیاش به مزرعهای دورافتاده در ماکائو، در سواحل جنوبی چین نقل مکان کردند، پس از آن که یک روزنامه هنگکنگی افشاگریهایی درباره این گروه منتشر کرد، آنها مجبور به فرار شدند.
در ابتدا، خانواده توالت، برق یا حتی آب آشامیدنی نداشتند، اما سرانجام، پدرش این مکان را زیبا کرد، خانههای مهمانها را ساخت، باغ سبزی کاشت و گروهی از حیوانات مزرعه را به دست آورد و این ملک ویران شده را به یک محفل فرقهای کاملاً فعال تبدیل کرد.
جونز گفت: «ما به صورت جمعی زندگی میکردیم، هیچ دارایی نداشتیم، ساعتها در حال عبادت اصول مذهبی عجیب فرقه خود بودیم. تفاوت این است که بیشتر دستورات مذهبی رابطه جنسی نامشروع را ممنوع میکنند. اما در فرقه ما بر انحرافات جنسی تاکید میشد.»
والدین و اعضای فرقه از همان کودکی حتی کتابهای آموزشی و درسی مستهجن را در اختیار بچهها میگذاشتند و به آنان تلقین میکردند که باید به رفتارهای آزار گرانه تن در دهند.
جونز میگوید: «به ما گفته شد که هیچ حق مالکیتی بر بدن خود نداریم چرا که متعلق به فرقه ما است و بای این اجازه داده شود تا همه این سوء استفادهها اتفاق بیفتد.»
در اوایل دهه ۱۹۹۰، زمانی که جونز ۱۰ ساله بود، یک ماه تمام مجبور به مراقبه شد و حق برقراری ارتباط با هیچکس را نداشت و مجبور بود یاد بگیرد تسلیم و مطیع باشد. جونز گفت: «این سختترین زمان برای من بود. این فشار روانی، به کل احساس فردیت من حمله و آن را تحقیر کرد. "
بعداً مادرش آنها را به ایالات متحده برد، جایی که جونز مدتی را با مادربزرگش در آتلانتا و پدربزرگ و همسرش در ایندیانا گذراند. زمانی که جونز در جورجیا بود، چند ماه به یک مدرسه واقعی رفت. جونز به یاد میآورد: "من متوجه شدم که این میل سیری ناپذیر برای یادگیری، کشف و درک دارم. "
جونز گفت: "مدت زیادی طول کشید تا متوجه شدم که وادار شدن به داشتن رابطه جنسی با کسی بر اساس اصول یک فرقه و ترس از مجازات یا از ترس تحقیر، همان تجاوز جنسی است. " او در سراسر آسیا چرخید و خود را تسلیم هوی و هوسهای خانواده (و رابطه جنسی ناخواسته) کرد تا اینکه در ۲۲ سالگی در سال ۱۹۹۹ تصمیم گرفت آن را ترک کند و تحصیلات دانشگاهی را دنبال کند.
والدین و خواهر و برادرهای او نیز از آن زمان گروه را ترک کردند. مادر و پدرش (اکنون طلاق گرفته اند) به خاطر آسیبی که به او وارد کرده اند عذرخواهی کرده اند. جونز گفت. «من میگفتم چطور میتوانستید اجازه بدهید این اتفاقات بیفتد؟»، اما او گفت که بخشی از روند بهبودی او شامل صحبت در مورد این آزارها با والدینش است. جونز اکنون در حوزه مبارزه با آزار جنسی و دفاع از حقوق زنان و کودکان فعال است.
ارسال نظر