چکناواریان: کرونا، خسرو سینایی را ربود
لوریس چکناواریان می گوید: داستان خسرو سینایی به پایان رسید. داستان یک عمر جهد و تلاش در مسیر هنر و فرهنگ در تمام این سالها. دیروز نقطه پایان تمام این مبارزات بود. ساعتها راهشان را میروند اما دیگر سینایی نیست که بر عمر هدررفته در این سالها حسرت بخورد و بگوید که «بعد از ۵٢ سال توقع دارم از تجربیاتی که طی این سالها کسب کردهام.
روزنامه شهروند: لوریس چکناواریان می گوید: داستان خسرو سینایی به پایان رسید. داستان یک عمر جهد و تلاش در مسیر هنر و فرهنگ در تمام این سالها. دیروز نقطه پایان تمام این مبارزات بود. ساعتها راهشان را میروند اما دیگر سینایی نیست که بر عمر هدررفته در این سالها حسرت بخورد و بگوید که «بعد از ۵٢ سال توقع دارم از تجربیاتی که طی این سالها کسب کردهام، در ساختن فیلمی استفاده کنم که کمی بودجه بیشتری نسبت به بقیه نیاز دارد، جوان تازهکار نیستم که فیلم یک ربعه بسازم و دلم خوش باشد. این را نمیخواهم بیش از ١٠٠ فیلم ساختهام و الان دیگر نمیتوام به خاطر اینکه فیلم ساخته باشم بروم دم در اتاق کسی بنشینم».
دیروز کرونا خسرو سینایی را از ما ربود: کارگردان، فیلمنامهنویس، نوازنده، نقاش، مستندساز، آهنگساز و در معنای کلی کلمه یک هنرمند تمام و کمال و چندوجهی -که سرشار از ایده بود و البته مالامال از گلایه. از اینکه دیگر نمیتوانست کار کند شاکی بود: «اگر من فیلمساز هستم، بگذارید کارم را بکنم. آدم بنده هیچ چیز نباشد جز خداوند، من بنده فیلمسازی نیستم ولی فیلمسازی را با عشق دنبال و سعی کردم حرمت آن را حفظ کنم اما آنجا که یک نفر -که معلوم نیست از کجا آمده- بگوید بفروش بساز تا اکران خوب بدهیم، دیگر جای من نیست».
خسرو سینایی این گلایهها را همین چند ماه پیش به «شهروند» گفته بود؛ گفتههایی که حالا دیگر خاطره شدهاند و
خسرو دیگر واقعا نیست. مردی که همکارانش همه با عشقی عمیق او را یاد میکردند و میکنند.
حالا نوشتن از خسرو سینایی سختترین کار دنیاست. همانطور که قاسم قلیپور، تهیهکننده و فیلمبرداری که یکی از همکاریهای خوشیمن و خوشفرجام سینایی با او بود، با بغضی سنگین در گلو به «شهروند» گفت: «برایم سخنگفتن از خسرو سینایی سختترین کار دنیاست. خسرو سینایی را فقط میتوان با خود خسرو مقایسه کرد و حسرت نبودن او را خورد.»
همین چند ماه پیش بود که خسرو سینایی در مراسمی برای بزرگداشت لوریس چکناواریان درباره او حرف زده بود: «برای صحبت از لوریس که ٥٠ سال است با یکدیگر دوست هستیم چهار کاغذ نوشته و همراهم آورده بودم اما حس میکنم چقدر آن نوشتهها درباره حقیقت لوریس حقیر هستند. آدمهایی بزرگ زاده میشوند و بزرگ زندگی میکنند و آدمهایی هم حقیر زاده میشوند و حقیر زندگی میکنند. لوریس از بزرگان است و من خوشبختم از اینکه ٥٠ سال رفاقت با او داشتهام و با او گفته و خندیدهام».
حالا برای لوریس چکناواریان از دستدادن رفیقی چنین نزدیک و عزیز باید بسیار دشوارتر از دیگران باشد. لوریس وقتی درباره خسرو سینایی حرف میزند، حالش واقعا بد است: «وای، چند روزی بود که منتظر این خبر بد بودم. آقای تابش فارابی چند روز پیش بهم گفت که سینایی در بیمارستان است. از وقتی شنیدم خسرو سینایی در بیمارستان است، امید و ناامیدی را همزمان داشتم؛ یعنی هم امید بهبودی خسرو در وجودم بود و هم این ناامیدی که این بیماری به این راحتی نیست و خیلیها را از ما گرفته. اما به هر حال یک جورهایی همه امیدوار بودیم. اما چه میشود کرد دیگر، نشد و حالا فعلا خسرو سینایی جدیدترین غرامتی است که داریم به کرونا میپردازیم».
چکناواریان هم به سابقه چند ده ساله دوستیشان با خسرو سینایی اشاره میکند: «خیلی سخت است صحبتکردن درباره دوستی که بیش از ٦٠ سال خاطره مشترک داشتیم. دوستی من و خسرو به ٦٠ سال پیش بازمیگشت، به دوران تحصیل در آکادمی وین -که من موسیقی میخواندم و ایشان در رشته فیلم تحصیل میکرد. بعد هم که به ایران آمدیم این دوستی ادامه پیدا کرد و البته همکاری هم به این رفاقت افزوده شد و من موسیقی تعدادی از کارهای خسرو سینایی را ساختم که آخریش هم همین فیلم آخرش بود؛ جزیره رنگین».
سینایی معروف بود به اینکه یک هنرمند واقعی است. هنرمندی چند وجهی که در رشتههای متعددی فعالیت کرده و صاحبنظر است. چکناواریان هم بر این توانایی تأکید میکند: «خسرو سینایی یک هنرمند چندجانبه بود؛ هم فیلمساز بود، هم نقاش بود، هم آهنگساز بود، هم شاعر بود؛ یعنی در بیشتر رشتههای هنری کار کرده بود. نوازنده خوبی هم بود و آکاردئون را که ساز خیلی سختی است، در سطح بسیار بالایی مینواخت- که همین اواخر هم آکاردئونش را به موزه موسیقی اهدا کرده بود. خسرو خانواده هنرمندی هم داشت. بچههایش همه هنرمندان درجه یکی هستند».
لوریس چکناواریان میگوید که علاوه بر دشواریهای فقدان دوست، مواجهه با مرگ هنرمندی مثل سینایی از اینرو دشوارتر است که میدانیم او هم یکی از آن هنرمندان بیجانشینی بود که جای خالیشان تا ابد پر نخواهد شد: «سینایی از نسل واقعی هنرمندان بود. از آنهایی که تمام شاخههای هنر را میشناخت. اگر به عقب برگردیم، میبینیم که در طول تاریخ هم چنین بوده و هنرمندان و ادیبان واقعی جامعالاطراف بودهاند. بوعلیسینا و حافظ موسیقی هم میدانستند و خیلیهای دیگر جز رشتههای خودشان در زمینههای هنری دیگر هم دستی بر آتش داشتند. هنرمندی که از رشتههای هنری دیگر بیاطلاع باشد، هنرمند نیست، چون رشتههای هنری همه از یک خانواده هستند و با هم ارتباط دارند و بدون غور در تمام اینها آن الهام کامل هنری پیش نمیآید. این جامعبودن و چندوجهیبودن که گفتم ریشه تاریخی هم دارد، تا نسل ما هم وجود داشت، اما حالا به نظر میرسد کمرنگ شده است.
من خودم مثلا نقاشی هم میکنم، شعر هم میگویم- که چند کتابم همین چند هفته دیگر منتشر خواهد شد و خیلی کارهای دیگر. این را به این دلیل میگویم که یک هنرمند، یک موزیسین، یک شاعر، اگر با هنرهای دیگر ارتباط نداشته باشد، کامل نیست و بیش از حد معینی نخواهد توانست پیشرفت کند، چون تمام اینها یک خانواده هستند که از هم الهام میگیرند. هنرمندان جدید اما اینگونه نیستند. شاید هم این تکبُعدیبودن از ویژگیهای دنیای امروز است. اما خسرو سینایی اینگونه نبود».
لوریس چکناواریان در شماری از فیلمهای خسرو سینایی بهعنوان آهنگساز فیلم کار کرده بود. در زمینه تبحر سینایی در موسیقی میگوید که «شناخت عمیقی از موسیقی داشت و حتی موسیقی چند تا از بهترین کارهایش مانند عروس آتش و در کوچههای عشق را هم خودش ساخته بود.
علاوه بر این، آکاردئون هم خوب میزد- که میدانید که ساز بسیار سختی است. در موسیقی کلاسیک هم تبحر خوبی داشت و آشنایی خوبی با این نوع موسیقی داشت. البته میگویند که در زمینه موسیقی سنتی هم وارد بود، اما چون من خودم چندان آشنایی با موسیقی سنتی ندارم، بیشتر درباره تبحرش در موسیقی کلاسیک تأکید میکنم؛ بهخصوص در سمفونیها و اپراها که تقریبا در حد کارشناسان حرفهای بود.»
... و آخرین حرفهای لوریس چکناواریان درباره خسرو سینایی: «دوستی ما با خسرو خیلی عمیق بود. همین چندوقت پیش از کرونا هم همدیگر را دیدیم. حالا باورم نمیشود که این اتفاق افتاده است. نمیدانم چه بگویم. تنها چیزی که درباره اتفاقی که رخ داده، میتوانم بگویم این است که خیلی خیلی متأسفم. حالا با شرایطی که در آن گرفتار آمدهایم و در قرنطینه هستیم، بیشتر از این ناراحتم که کاری از ما برنمیآید که بتوانم جلوی پیکرش خم شوم و دستش را ببوسم. واقعا نمیدانم چه کاری میتوانم در حق دوستم انجام دهم. تأسف میخورم و به احترامش خم میشوم».
چکناواریان میگوید که «هنوز معلوم نیست چه اتفاقی افتاده. بگذارید کمی بگذرد و جای خالی سینایی مشخص شود، آنوقت بهتر خواهیم فهمید که چه آدم بزرگی را از دست دادهایم». این غمانگیزترین جملهای است که درباره خسرو سینایی میتوان گفت. سینماگری که در سال ١٣١٩ به دنیا آمد و درطول ٨٠سال زندگی یکی از آنهایی بود که به سهولت میتوان به او گفت، اعتبار سینما. فیلمسازی با فیلمها و مستندهای درجه یک اجتماعی و تاریخی درخشان ازجمله تهران امروز، زندهباد، هیولای درون، مرثیه گمشده، در کوچههای عشق، یار در خانه، کوچه پاییز، عروس آتش، گفتوگو با سایه، مثل یک قصه و جزیره رنگین....
نظر کاربران
آفرین به آقای چکناواریاریان بهترین را نوشته ....