۱۰۰۰۴۶۲
۲۷ نظر
۵۱۷۶
۲۷ نظر
۵۱۷۶
پ

نامه آخر رومینا به پدرش با یک نقاشی وحشتناک

رومینا اشرفی قبل از اینکه فرار کند برای پدرش نامه ای نوشت که در آن یک نقاشی وحشتناک ترسیم کرده بود.

روزنامه همشهری: رومینا اشرفی قبل از اینکه فرار کند برای پدرش نامه ای نوشت که در آن یک نقاشی وحشتناک ترسیم کرده بود.

یکی از اهالی روستای سفیدسنگان می‌‌گوید: «اهالی در شوک حادثه‌اند. خودمان مریض شده‌ایم. شب‌ها وحشت‌زده از خواب بیدار می‌شویم.» ‌دخترها طوفان را به چشم دیده بودند؛ ابرهای سیاه و سفید را که سر به ‌سر هم داده و آسمان را صدای غرش برداشته بود. باد مثل قاصدی از میان ابرها آمده بود پایین و خاک ‌را بلند کرده بود. درخت‌ها بی‌قرار روز عزا، سرها را به هم نزدیک می‌کردند و دریای شمال، ‌خوابیده زیر پای قبرستان، موج روی موج می‌انداخت. لباس سیاه زنان را همین باد و خاک به هم ‌پیچانده و مویه‌شان را به آسمان برگردانده بود.

دخترها غبار آن چاله سیاه را دیده بودند که بلند می‌شود. ‌‌«خاک قبولش نمی‌کرد.» مرگ اما راه خودش را می‌رفت، کار خودش را می‌کرد. طوفان چند دقیقه‌‌ای، چون ‌هاتفی بدخبر، با پُر شدن چاله، با تمام‌شدن دفن تن نحیف دختربچه زیر خاک نمدار روستای ‌سفیدسنگان، راهش را کشید و رفت و صدای مادر و خاله‌ها و دخترخاله‌ها در بهشت فاطمیه پیچید. تا ‌به حال، صدای مویه زنان تُرک را شنیده‌ای که چطور لحظه‌های داغ را با هم قسمت می‌کنند؟ رعنا و ‌ملیحه و منصوره و زهرا و بقیه به رسم زنان ترک، ناخن به صورت کشیدند و صدای حزن، همه جا ‌را برداشت. «چند دقیقه پیش، کدام دختر روستا را خاک کردند؟» رعنا از خودش پرسید. «دختر من ‌بود؟» رومینا اشرفی، دختر رعنا بود. آن عصر عجیب بهار، او را خاک کردند. رومینا «آن روز» ‌خاک بر سر شد. ‌

آخرین نامه خداحافظی رومینا با پدر / رومینا در نامه چه نوشته بود

پدر هر روز چند متر دورتر از خانه، روی تلی از خاک، به اشد مجازات محکوم می‌شود؛‎ ‎در انتهای بن‌‌بست «بهشت فاطمیه»، چند قدم بالاتر از نرده‌های آهنی رنگ و رو رفته هر روز دادگاهی برپاست. ‌امروز هفت روز پس از خاکسپاری رومینا، رعنا و خواهرانش قصاص می‌خواهند. آخرین تصویر ‌مانده در خاطرشان، تصویر مردی است که فاتحانه، روی تپه‌ای ایستاد، داس خون آلودش را برافراشت ‌به نشان پیروزی و فریاد ‌زد: «من کشتمش. من. هر کس بیاید جلو می‌کشمش.» رومینا در خانه جان داده ‌و اینجا روی تپه‌ای در نزدیکی خانه، طره‌ای از موهای بلند و مشکی‌اش همچنان دور دستان و داس پدر ‌پیچیده بود: «وقتی باباش ضربه را زده، بخشی از موهای رومینا هم بریده شده و روی داس مانده.» ‌پنجشنبه دو هفته پیش، پدر چشم‌ها را روی صورت آرام‌گرفته دختر بست و در گرگ و میش هوای ‌خرداد، دست‌ها را بالا برد و تبر را بر گردنش زد. جیغ‌های مادر تمامی نداشت وقتی سرآسیمه خودش ‌را از حمام نجات داد و بر بالین دختر آمد به خیال اینکه خواب است و پتویی روی سرش کشیده. پتو که ‌کنار رفت، مادر بهت زده به جوی خونی خیره شد که راهش را از گردن گرفته بود تا پایین تخت. ‌ضربه بخشی از گردن را باز کرده بود. خون شاهرگ تمامی نداشت. تن هنوز گرم بود که مادر لبانش ‌را به بوسه‌ای بر گردن دختر، خونی کرد. بدبختی مادر از همان لحظه شروع شد. رومینا در نامه وداع، ‌پیش از فرار از خانه، تصویر دخترک حلق‌آویز شده‌ای را نقاشی کرده و نوشته بود: «من می‌روم بابا. ‌مگر تو نمی‌خواستی من را بکشی. هر کسی پرسید بگو مرده.» ‌

ملحفه‌ها، پتوها و بالش غرق در خون را آتش‌ زدند. فرش‌ها را جمع کردند و بردند. مادر یک هفته است ‌همراه امیرمحمد، فرزند شش ساله‌ای که تنها شاهد خاموش قتل است، به خانه پدری پناه برده: «فقط یک ‌بار به مادرش گفته من اشتباه ‌کردم که می‌گفتم بابا را دوست دارم. من تو را دوست دارم. یک بار هم به ‌پسرهمسایه گفته، بابای من خوب نیست. بابای تو خوبه.»

نامه آخر رومینا به پدرش با یک نقاشی وحشتناک

سوگواری زنان روستا برای مرگ رومینا اشرفی

زنان روستای پیر، نشسته در دل بخش لمیر، جایی میان تالش و آستارا، با ٥٩٧ نفر جمعیت، شنبه ‌سوم خرداد ١٣٩٩، آرام به خانه برگشتند و در راه‌های خاکیِ باریکِ لاغر، سکوت در میانه بود. مردم، ‌گروه مغشوش مردم، آنان که «رضا اشرفی»، پدر رومینا گفته بود به دلیل حرف و حدیث‌هایشان، دختر ‌چهارده‌ساله‌اش را کشته، آن روز ساکت سرشان را از شرم پایین انداخته بودند.آن شرم هنوز میان ‌ چشم‌های برخی مردان روستا پیداست و ترس، از میان قرص صورت زنانی که روزها جز برای رفتن ‌سرِ زمین، همراه مردی از خانواده، از خانه بیرون نمی‌آیند.

زنان روستایی سفیدسنگان تالش از پدر رومینا وحشت دارند

زنان روستای سفیدسنگان می‌گویند حالا ‌در روستایشان یک قاتل پیدا شده و از آن روز فکر می‌کنند کشتن آسان است. محبوبه، زن همسایه از ‌روزی که شنیده رومینا را کشته‌اند، جز برای نان خریدن از خانه بیرون نیامده. روزها جلوی آینه می‌‌ایستد و جرأت نگاه کردن ندارد؛ فکر می‌کند سر که بالا کند، مردی دشنه در دست خواهد دید که به ‌قصد مرگ آمده است؛ هراس مردن به دست یک انسان. محبوبه بیست‌وسه ساله، امروز، تازه از مزار ‌دختربچه برگشته و سرِ راه، چند قرص نان گرفته به خانه ببرد. زنان روستا بوی نان می‌دهند؛ آغشته ‌به رنگ اندوه. برای محبوبه هم امروز پنجشنبه غمگینی است و صورت رومینا یک لحظه از جلوی ‌چشم‌هایش دور نمی‌شود.

محبوبه، رومینا را چندبار در خانه‌شان دیده بود؛ وقت مشاطه‌گری رعنا، ‌مادرش. مادر رومینا قبل از آنکه شوهرش منع کند، در آرایشگاه روستا کار می‌کرد و بعد، گوشه خانه‌‌اش را کرد جایی برای بند و ابرو. آرایشگاهی کوچک در دل خانه‌ای ناامن. محبوبه هم در همین خانه، ‌قتلگاه پسین دختربچه‌ای که فکر کرده بود باید زودتر شوهر کند و فرار با پسر را به قرار ترجیح داده ‌بود، رومینا را دید؛ با شوقی افزون برای زندگی. آن زندگی حالا از دست رفته است و محبوبه مثل بقیه ‌زنان روستا فکر می‌کند این پایان منصفانه‌ای برای تمام شدن روزهای یک دختربچه نیست و حق ‌همه زنان است که هر وقت خواستند ازدواج کنند؛ مثل خودش که در پانزده‌سالگی و برای فرار از ‌برادرها، در جای خالی پدر و مادر، با یکی از مردان سفیدسنگان ازدواج کرد و از اردبیل به روستا آمد. ‌او از بحث‌ها و اختلاف‌ها درباره «کودک‌همسری» خبر ندارد و نمی‌داند حکم قانون برای ازدواج ‌دختربچه‌ها چیست و چه باید باشد. آن روز که محبوبه شنید رومینا را پدرش در خواب کشته است، ‌برای سر زدن به همان برادرها به اردبیل رفته بود.

بازگشت به خاطرات پرخشونت گذشته. محبوبه می‌‌گوید این‌طور مردن حق هیچ زنی نیست و فرار، دلیل مناسبی نیست برای کشتن یک نفر. «حتی ‌اگر فرار با پسری مثل بهمن باشد.» به نظر محبوبه و بیشتر زنان روستای سفیدسنگان، پدر رومینا با ‌کشتن دخترش، به مردم و قانون بی‌احترامی کرده است. «خودش به جای قانون تصمیم گرفته. این ‌یعنی خیانت.» اگر مرد آزاد شود و برگردد، محبوبه او را نگاه خواهد کرد؟ «به هیچ‌وجه. سلام و ‌علیک چقدر بین روستایی‌ها مهم است؟ ما سلام هم دیگر به او نمی‌کنیم.» محبوبه می‌داند پدر رومینا ‌بر اساس همین قانون، قصاص نمی‌شود و فکر می‌کند امیرمحمد، برادر شش‌ساله‌اش را که وقت ‌قتل، کنار او خوابیده و خون شاهرگ خواهر روی صورتش ریخته بود، نباید به پدر برگرداند. «وقتی ‌دخترش را کشته، پس‌فردا به پسرش رحم می‌کند؟ هرگز.» هرگز با «گ» غلیظی از دهان زن ترک ‌بیرون می‌آید. هرگز یعنی هیچ. رومینا دیگر «هیچ» وقت نان به‌دست به خانه برنمی‌گردد. ‌

قبرستان هشتم خرداد /حضور زنان روستایی سر قبر رومینا اشرفی

شالیزارهای شمال در انتهای سبزی‌اند. تالش و روستاهایش را از همان زمان که محل رفت و آمد ‌نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم بود، به همین زمین‌ها و باغ‌های پربار می‌شناسند. حتی وقتی ‌سربازان روس، پل تاریخی چندین صدساله لمیر را خراب کردند تا پای رفتن نازی‌ها لنگ شود هم این ‌تکه از زمین شمال غرب ایران، صفای خودش را داشت. هنوز هم دارد؟ امروز نه. امروز، پنجشنبه، ‌هشتم خرداد ١٣٩٩، همه قصه مرگ دختربچه‌ای را شنیده‌اند که پدر عاملش بوده؛ قاتلش بوده و حالا ‌معلق میان خشم و اندوه، در زندان لاکان رشت حبس است. خانه جدید دختر کجاست؟ قبرستان. چه ‌قبرستان زیبایی. خانه آخرت اهالی شهرها و روستاهای شمال ایران، نشسته بر تپه‌های سبزی ‌است که ‌هر روز صدای پرنده‌های شناس و ناشناس، آسمانش را پر می‌کند؛ خاصه در بهار. بهار امسال اما ‌چه سایه سنگینی بر روستا انداخت. بر قبرستان هم. آنجا که گوشه‌اش، قبری کنده شده به قامت یک ‌تردبچه که حالا نامش ورد زبان مردم دنیاست. مادر، با چشم‌هایی بی‌سو، تنگ مثل روزهای خرداد ‌امسال، چادر سپیدی را که دختر قبل از فرارش پوشیده و گفته بود چقدر زیباست، روی قبر انداخته و ‌گل‌های پرپر قرمز رویش را پوشانده است.

پرنده‌ای ناشناس از روی شاخه می‌پرد و نسیم، چادر سیاه ‌زنان را می‌تکاند. خاله‌ها همراه رعنا نشسته‌اند و سوزی دردمندانه از میان گلوی نازک‌شان بیرون می‌‌ریزد. عزاداری در سکوت، با حیایی به رسم زنان روستا. دختران‌شان، آیسان،‌ هانیه، فاطمه و مبینا هم ‌نشسته‌اند کنار مزار رومینا و آرام اشک می‌ریزند. اندوه از دست‌دادن هم‌بازی بچگی برای آدم‌ها ‌سخت است. این آدم را حالا در چهارده‌سالگی، رگ گردن زده‌اند و آن زیر، در دل خاک تپه‌ای ‌سرسبز خوابانده‌اند. آیسان اشک‌هایش را با آستین پاک می‌کند؛ فراری کودکانه از زیر بار خشم. ‌رومینا یعنی صیقل داده شده؛ پاک و پاکیزه؛ جلا یافته و صاف. آیسان تا امروز به معنی اسم دخترخاله ‌فکر نکرده بود. او همسن رومینا لست و حالا با چیدن شمع‌های کوچک سفید عزا روی خاک و پاشیدن ‌عطر روی آنها، یک‌بار دیگر بازی را آغاز کرده است.

آیسان می‌گوید: رومینا از بچگی تودار بود و ‌حتی وقتی بعد از آن فرار سه‌روزه، برگشت و به خانه آنان رفت به میهمانی، لب از لب باز نکرد؛ که ‌چرا آن پسر را دوست دارد، چرا رفته و چرا دلش نمی‌خواسته برگردد. فقط این را گفته بود که او ‌دوستم دارد و من را آزاد می‌گذارد. آرزوی آزادی، از چشم‌های مشکی دخترخاله‌های او هم حالا، جایی ‌میان جنگل و قبرستان و دریا پیداست. آنچه به زبان نمی‌آید ریشه‌های محکمی دارد. آیسان چندبار ‌پیام‌های رومینا را دیده بود که برای خودش می‌فرستد؛ پیام‌های کوتاه صوتی در تلگرام. دختربچه‌ها ‌رازهایشان را پیش خودشان نگاه می‌دارند. گفتن از عشق‌های بچگانه سخت است. گوشِ شنیدن هم ‌نیست. دختران روستا، مثل بیشتر هم‌سن و سال‌های غیرشهری‌شان سکوت می‌کنند و بعد برای ‌خیلی‌شان، یک روز این بند ضخیم لاینقطع، از جایی سوراخ برمی‌دارد و فرار. مثل آن دختران ‌سفیدسنگان که از قدیم تا به حال، آن‌قدر بد می‌بینند و سخت می‌گذرانند و دشوار روز می‌گذرانند که با ‌اولین پسر آشنا در کوچه، فرار می‌کنند. دوستان و دخترخاله‌های رومینا می‌گویند مردان آن‌قدر به زنان ‌و دختران‌شان در خانه سخت می‌گیرند که راهی جز فرار برای آنها نیست.

یکی از همکلاسی‌های رومینا ‌در کلاس هشتم تنها مدرسه روستا، یک ماه قبل از مردن رومینا با پسری فرار کرده بود. یکی از ‌دختران همسایه و یکی از دختران آشنایی دور هم همین‌طور. اما سرنوشت آنان پس از فرار مثل رومینا ‌نبود. یکی با سری پایین به خانه برگشت و روزها کتک خورد، یکی را دیگر خانواده نپذیرفتند و یکی ‌رفت که رفت. دختران سفیدسنگان را مثل برخی روستاهای ایران زود شوهر می‌دهند و رویای پوشیدن ‌لباس عروس، از دبستان در سرشان ریشه می‌کند. وهم خوشبخت شدن با مردانی سختگیر. برای رومینا ‌هم قبل از اینکه با بهمن فرار کند، کم خواستگار نیامده بود. «یکی‌شان کارمند آموزش و پرورش بود ‌که چندبار آمد و رفت. مادرش می‌گفت باید حداقل ١٦ سالش بشود. پدرش ولی موافق ازدواج بود. ‌مدام از پدرم می‌پرسید رومینا را بدهد به او ببرد؟ پدرم می‌گفت نه، هنوز زود است.» اما بیشتر دوستان ‌رومینا در همان دوازده یا سیزده سالگی شوهر کردند. شیفت دخترانه مدرسه پورحنیفه سال‌هاست که ‌مشتری پر و پا قرصی ندارد. پدرها دخترها را به زور یا دلخواه شوهر می‌دهند.

از تعداد دقیق فرار زنان از خانه در تالش و روستاهای اطراف اطلاعات دقیق و درستی نیست اما به گزارش ایرنا سال گذشته سرهنگ فلاح کریمی، رئیس پلیس پیشگیری گیلان گفت که در هشت ماهه سال ٩٧، ١٥٤ فرار از منزل و در هشت ماهه سال ٩٨ هم ١٢٤ فرار که از این تعداد یکصد نفر زن بوده‌اند، در سامانه این پلیس ثبت شده است.

ازدواج دختربچه‌ها در گیلان از آمارهای سازمان ثبت احوال هم پیداست. همین پارسال بود که حسین هاشم‌زاده، معاون امور هویتی ثبت احوال گیلان اعلام کرد، از مجموعه ازدواج‌های ٩ ماه سال ١٣٩٨، ٢٩٥ ازدواج برای دختران زیر ١٥ سال و ٢٩٩ ازدواج برای پسران زیر ١٩ سال ثبت شده است.

جان‌احمد آقایی، معاون اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم دادگستری گیلان درباره این آمار گفته است: «همه این ازدواج‌ها درون خانواده‌ها و با توافق‌های خودمانی صورت گرفته است.» او به استاندار پیشنهاد کرده کمیته‌ای با عنوان بررسی کودک‌همسری در استان گیلان تشکیل و موضوع به صورت موردی بررسی شود.

یکی از همسایه‌ها را هم، زن بیست‌ساله‌ای که در عصر دلگیر روستا، کنار مادر پیرش با دامنی سفید نشسته و ‌مگس از سر می‌پراند، با شوهر دادن از خانه کم کردند. حالا سه بچه قد و نیم قد دورش را گرفته‌اند و ‌پشت میله‌های حیاط، با واهمه‌ای عمیق از حرف مردم، از همسایگی با خانواده اشرفی می‌گوید. در ‌خانه‌ای چسبیده به قبرستان. رومینا چند متر آن طرف «خانه پدری»، در اتاق یک در دومتر خوابیده و ‌نرگس دلش برای او تنگ است. زن جوان، آزرده‌خاطر از حرف مردم می‌گوید دلش می‌خواهد از این ‌روستا برود و دیگر هرگز برنگردد. نرگس تشنه همنشینی با زنان روستاست و فکر می‌کند همین ‌محدودیت‌هاست که دختران روستا را فراری می‌دهد. «آنها هم که نمی‌روند، توی خودشان از درد و ‌تنهایی می‌پوسند.» از وقتی رومینا کشته شده، نرگس که تا سیکل بیشتر نخوانده، فکر می‌کند «این ‌بدبختی» تمامی ندارد. دریا که از پنجره خانه نرگس پیداست برای او منظره‌ای است زشت، شبیه جمع ‌شدن قطره‌های آب بی‌معنی و سبزی جنگل پشت حیاط خانه‌اش، صفایی ندارد. «کاش می‌توانستم ‌بروم شهر و راحت شوم. الان همین‌که شما دارید با من حرف می‌زنید، مطمئنم همسایه‌ها دارند از ‌پنجره ما را می‌پایند. اینجا حرف مردم، زنان را می‌کشد. رومینا را هم همین حرف‌ها کشت.» حرف‌ ‌زنان و بعضی مردان روستا شبیه هم است.

معلم رومینا از شاگرد خوب کلاسش گفت

حمید رزمی هم ۲۸‌سال معلمی‌اش را مدیر مدرسه ‌روستای سفیدسنگان بوده. مدرسه شهید پورحنیفه ۷۶ دانش‌آموز دارد؛ ۳۲ دختر و مابقی پسر. او ‌چهره رومینا را خوب به یاد دارد، صورت دوست صمیمی‌اش، «میم» را هم. میم، دانش‌آموز کلاس ‌هشتم، نخستین کسی بود که ماجرای بهمن را از زبان رومینا شنید؛ چند روز بعد خبر به گوش پدر رومینا ‌رسید و فهمید رومینا پسری را دوست دارد. آن شب، شب کتک بود و ناسزا. رضا به رعنا گفت رومینا ‌را می‌زند تا دیگر از این حرف‌ها در مدرسه نزند، تا آبرویشان نرود. تا دختر ساکت بنشیند پشت ‌نیمکت‌های مدرسه. رزمی مدیر مدرسه، می‌گوید داستان را از هم‌کلاسی‌های رومینا شنیده بود و فکر ‌نمی‌کرد کار به اینجا برسد. او حالا و پس از مرگ رومینا از آموزش‌وپرورش می‌خواهد برای ‌بچه‌های مدرسه درباره سن ازدواج، کلاس‌های آموزشی بگذارد تا آنها در برابر اجبار خانواده‌هایشان ‌برای ازدواج مقاومت کنند. یک گلایه هم دارد؛ جای خالی روانشناسان و روانپزشکان در هفته‌ای که ‌گذشت: «چطور هنوز یک نفر هم نیامده با خانواده رومینا و حتی پدر قاتلش در زندان صحبت کند و ‌بپرسد درد او چه بوده. همه اهالی روستا ناراحت و به هم ریخته‌اند. ما نیاز به مشاوره روانی داریم.» ‌رضا رزمی، دهیار روستا هم از این جای خالی می‌گوید و البته تماس تلفنی فرمانداری، استانداری و ‌بخشداری، نه حضورشان در روستا. ‌

پدر رومینا سر دخترش را با داس برید

پدر داس به دست، به تعبیر خود غیرت را تمام کرده و دیگر ترسی از پلیس نداشت. یک ماه قبل وقتی ‌به دامادش که وکیل دادگستری است تلفن کرد، فهمید که پدر، ولی دم است و قصاص نمی‌شود. ‌پنجشنبه شب هم ایستاده بود تا مأموران دستبند بزنند و داسش را بگیرند، بی‌هیچ مقاومتی: «کاش ‌مقاومت می‌کرد. کاش به او تیری می‌زدند و می‌کشتندش.» خواهران رعنا از بازگشت رضا می‌ترسند. ‌از قانون می‌پرسند. قصاصش می‌کنند؟ زندان می‌رود؟ چند وقت؟ زن - مادر رومینا - چشمانش را بر ‌زندگی پانزده‌ساله بسته و قصاص می‌خواهد، قصاص هم نکنند، زندان می‌خواهد. مادر، کوه ترس است؛ ‌از همسر، از شکایت، از بی‌پولی، از طلاق و از دست دادن حضانت پسر: «ما نمی‌خواهیم برگردد ‌اینجا. نمی‌دانیم چه بلایی سر خواهرمان و پسرش می‌آورد. ما فقط با قصاص آرام می‌گیریم.» چند روز ‌پیش شایع شده بود رضا در زندان خودکشی کرده. حالا معلوم شده دروغ است: «برادرش را خواستند ‌برای بازجویی. همان که گفتند برای قتل تحریکش کرده.» زنان از بازداشت مرد جوان قصه رومینا به ‌اتهام آدم‌ربایی خبردار شده‌اند. می‌گویند بهمن، پس از تحویل رومینا به خانواده‌اش مدام به رضا پیام ‌می‌داده: «من عاشقش بودم، برده بودمش تا با او زندگی کنم. شما از من گرفتیدش.» و همین پدر را ‌بیشتر عصبانی کرده. بعد از مرگ رومینا هم سوار بر موتور همیشگی‌اش ازکوچه‌های خاکی روستا ‌بالا و پایین می‌رفته به نشان تهدید. حالا که دستگیر شده، خبری هم نیست. او را در جایی دورتر از پدر ‌رومینا بازداشت کرده‌اند. ‌

رومینا در خانه پدرش امنیت نداشت

پس از مرگ، رومینا را به پزشکی قانونی بردند، برای صدور گواهی فوت و به دستور پلیس و ‌دادستانی، برای معاینه. نتیجه همین معاینه‌ها سبب شد تا «بهمن» از ماجرا بیرون بیاید و تا چند روز، ‌در مصاحبه‌های صوتی و تصویری، از شرایط رومینا در خانه پدری بگوید. پدر رومینا، پس از شکایت ‌از بهمن و بازگرداندن دخترش، درخواستی برای معاینه نداده بود: «رومینا پس از فرار، یک روز در ‌خانه پدر بهمن در روستای شلقون ماند و بعد به خانه خواهرش در آستارا رفت. دو روز آنجا بود که ‌دو نفر از دوستان پدرش محل‌شان را پیدا کردند. با پدر هماهنگ کردند و با نقشه قبلی، به سراغ‌ آنها ‌رفتند. این‌طور وانمود کردند که با ازدواج موافقند و عاقد می‌آورند برای جاری کردن خطبه عقد. دختر و ‌پسر دست و پایشان را گم کردند. دو ساعته فیلمبردار و لباس و سفره عقد آماده کردند. لباس رومینا ‌لیمویی بود. سر سفره عقد بودند که پلیس از راه ‌رسید.» خاله ملیحه با لب‌های خشکیده و چشمان به گود ‌نشسته، بالای مزار خواهرزاده‌اش، ماجرا را روایت می‌کند. پلیس که از راه می‌رسد، دختر را به زور ‌از خانه بیرون می‌آورند. راضی به رفتن نبود. درنهایت هم در دادگاه پسر را بی‌گناه اعلام کرد و ‌اینکه کارش خودخواسته بوده. دادگاه هم بهمن را رها می‌کند. آنها راهی خانه خاله در آستارا می‌شوند. ‌خاله، هنوز تصویر لباس لیمویی خواهرزاده جلوی چشمانش است: «چقدر هم بهش می‌آمد. کوتاه بود تا ‌اینجا.» خاله با دست روی زانو را نشان می‌دهد. یک شب در آستارا می‌مانند و روز بعد، راهی ‌روستایشان می‌شوند؛ راهی سفیدسنگان، قتلگاه رومینا. این اما تنها نقشه پدر نبود. او یک بار دیگر ‌وقتی سراغ داسش می‌رود، داستان دیگری به هم می‌بافد. بعد از رفتن رومینا مدام مادر و پسر را تهدید ‌به مرگ می‌کرد. وقتی سراغ رومینا به آستارا رفت، پدربزرگ رومینا، داس را در خانه پنهان می‌کند. ‌رضا در بازگشت، سراغ داسش را از پدر همسر می‌گیرد به بهانه چوب بری برای باغ. مرد سالخورده ‌هم با دیدن روی گشاده و لبخند داماد، سفارش چند تکه چوب می‌دهد. داس را به یک دست و دو بستنی ‌را به دست دیگرش می‌دهد برای نوه‌ها. خاله زهرا با صدایی گرفته از گریه در مراسم هفت، در خانه ‌پدری روی زمین نشسته، تکیه داده به مبل قهوه‌ای و از جزئیات حادثه می‌گوید. تمایلی به زبان آوردن ‌نام رضا ندارد: «دوست داشت نخستین بچه‌اش پسر باشد. ما هم شنیدیم که وقتی نوزاد بود به کسی گفته ‌دخترش را ببرد، چون برایش دردسر می‌شود اما وقتی رومینا بزرگ‌تر شد، دوستش داشت. نمی‌شود ‌گفت اصلا مهربانی نکرد، اما نه طوری که نشان دهد. بیشتر سختگیر بود. نمی‌خواست زن و دخترش ‌بیایند و بروند. آنها هر کجا می‌خواستند بروند باید از او اجازه می‌گرفتند. حتی برای رفتن به خانه ‌پدرم.» رضا خودش را غیرتی می‌دانست و زهرا خواهر رعنا می‌گوید که خواهر رضا، سال‌ها قبل با ‌پسر مورد علاقه‌اش فرار کرد و رفت و بعد از چندسال خانواده‌ها آشتی کردند. نه کسی قتل کرد و نه ‌کسی کشته شد.‌

حضور پدربزرگ رومینا با پیراهن مشکی سر قبر رومینا / او برای نوه اش می گرید

حسن دشتی، پدر رعنا مرد سالخورده‌ای است که فارسی نمی‌داند. عصر روز هفتم مرگ نوه‌اش، در ‌خانه‌ای که راه به قبرستان دارد، با پیراهنی رنگ و رو رفته مشکی نشسته بر مبل و وقتی به لحظه ‌دیدن جسد غرق خون نوه‌اش می‌رسد، بغض‌اش می‌ترکد: «این غیرت بود؟ نه نبود.» پدر کار را به ‌دست رعنا سپرده. هرچند هنوز نه شکایتی شده و نه کسی سراغ‌شان را گرفته اما برایش سوال است که ‌قانون با رضا چه می‌کند. مادر رعنا، گریه‌هایش را کرده. موهای رنگ حنایش، روی صورت ‌پرچروک‌اش سایه انداخته. لباس گلدارش به رنگ باغچه است و حالا در گیرودار رفت‌وآمدهای ‌همسایه‌ و فامیل، مشغول نماز و ضبط و ربط کارهای خانه است و کاری به قانون و قصاص و داستان ‌و داس ندارد. آنها شنیده‌اند اشک‌های رضا در زندان بند نمی‌آید. این را هم شنیده‌اند که به برادرش ‌سپرده تا مراقب پسرش باشد. می‌گویند رضا اعتیاد نداشت اما مرتب و مدام قلیان می‌کشید. زنش را ‌کتک نه، اما اذیتش می‌کرد. رعنا همین روزها باید برود دادگاه برای رسیدگی به پرونده قتل دخترش. ‌خواهر می‌گوید: «کسی رعنا را مقصر نمی‌داند. همه به شوهرش لعنت می‌فرستند.» آن یکی می‌‌گوید: «اهالی در شوک حادثه‌اند. خودمان مریض شده‌ایم. شب‌ها وحشت‌زده از خواب بیدار می‌شویم.»

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • الف

    بس کنین دیگه، جو زدگی و داستان سرایی، چند تا خبرنگار محلی با چند تا کانال محلی الان از آب خون آلود دنبال ماهی گرفتنن، همه داستان سرا شدند با این گزارشای سطح پایین، به جای این کارا چند تا متخصص و کارشناس روانشناسی و حقوق جمع شن تا یه بررسی علمی انجام بدن ، رسانه ها هم دنبال برنامه سازی در بلند مدت برن که رومیناهای دیگه از بین نرن، و جنایتکارانی مثل پدرش و بهمن ساخته نشن.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      روزنامه همشهری که محلی نیست

    • بدون نام

      این خبر ، سرشار از دروغ و بزرگنماییی بود ، پدر وقتی عکسه دختر ۱۳ سالشو با یه مرد کثیف دیده ، داغ بزرگی داشته ، چیکار میتونست بکنه؟

    • ناخدا

      افرین به شما. برداشتند برای مردم داستان سرایی میکنند مثل اینکه تاحالا چنین چیزی نبوده.پدری برای حفظ آبروی خانواده دخترش را کشت.تمام داستان.

    • بدون نام

      حتی خود پدر و مادر رومینا محلی و بومی تالش نبودن چه برسه به خبرنگاران روزنامه همشهری

    • بدون نام

      دراین فاجعه پدر با پرس وجو ازیک ماه قبل فهمیده اگر دختر رابکشه قصاص نمیشه ومرگ موش وطناب تهیه کرده دختر خودکشی کنه پس قصد قبلی برای قتل داشته او حتما باید اعدام بشه وبرادر ش که تشویق بقتل کرده اما بهمن را چرا گرفته اند اوعاشق شده ازاری بدختر نرسانده جامعه احاسی میشود وخوب قضاوت نمیکند اما پدری که درمورد قصاص از وکیل پرس وجو کرده میخواسته پس از قتل شال بگردنش بیاندازند که خوب کردی اینجاشو نخونده بود اویاباید اعدام شود ویا خودکشی کند تاخون این نوجوان هدر نره

  • بدون نام

    چرا حرف از دختر سقزی نمیزنی کە بە خاطر نبود توان خرید جهزیە خودش رو اتش زد

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ازش حرف نزد؟

    • بدون نام

      فرافکنی شروع شد

  • امین

    خدایا دلم آتیش گرفت دلم میخواد بمیرمو اینچیزارو نبینم نشنوم لعنت به تو برترینها

  • زری

    شوهرمنم متاسفانه همون اخلاقو داره .عذابم میده با غیرت بی خودش

  • بدون نام

    چند جای دیگە هم اومدە این بحث اگر اون پسر اینطور عکس خودشو بارومینا برای پدر رومینا نمیفرستاد این مشکل پیش نمی اومد من مقصر رو پسر دختر میدونم

  • ناخدا

    مزخرفات چیه؟این اولین نبوده واخرینش هم نیست؛کشتن فقط سربریدن نیست. صبر میکردی کتاب مینوشتی یه کتاب داستان. آبروی پدر چی ؟شده به شما بگویند دخترت تو بغل یه غریبه دیدن و پدری افتخار کند؟پدری دخترش را برای حفظ آبروی خانواده وفامیل گشت.وسلام

  • حسینی

    این مدل نوشتن واقعا مسخره بود به جای اینکه بگید چطور یک پدر به این مرز جنون میرسه نوشتید:پدر با یک داس فاتحانه بر روی کوه ایستاده و فریاد میزند من دخترم را کشتم
    بابا جمع کنید تربیت غلط ونداشتن درک درست پدر ومادر از خواسته های فرزندشون
    و نبود روابط دوستانه ومحبت امیز بین خانواده
    وتحریک اطرافیان ونشان دادن راه غلط به یک فرد دهن بین
    باعث بروز همچین اتفاقها میشه

  • بدون نام

    برترینهاچقدرسانسور.بس کنید

    پاسخ ها

    • @@شهادت افتخار است@@

      سانسور دستور شریعت مداری است
      از دست سانسور چی شاکی نباش این یک دستور است .

  • ناشناس

    رمان نوشتی آبجی؟
    خبره یا کتاب داستان؟

  • آنیا

    شمام با این نوشته های مسخرتون،خدا نیس که پدره،حالا چون پدره حق داره هر غلطی با بچش بکنه؟؟

  • رضا

    دورود به شرف این پدر احسنت بهش

  • مریم

    پدر به دلیل غیرت قدیمی و عصبانیت قاتل شده ولی تکلیف پسرها یا مردهاییکه از دختران و کودکان سوء استفاده میکنن چیه یکی بیاد واسه اینا تصمیم بگیره

  • س.ا

    دختر بیچاره که رفت زیر خروارها خاک،الان دیگه ماهیت این مثلا پدر مشخص شده ،حداقل دیگه زن و پسر کوچک رو از این ملعون دور نگه دارن،چون اعتباری به این قاتل نیست حتما قربانی های بعدی زن و پسر بیچاره خواهند بود.

  • م ع س

    اگرمادرش این کارومی کرد اعدام یاقصاص حالاپدر سه سال حبس تاکجا اخه اگر یه روز بچه خودتون اینجوری می شد چی بازم می گفتید می خاست باپسر مردم نگرده

  • بدون نام

    مردا فقط گند میزنن- فقط گند
    ایرانو مردا اداره میکنن ،ببینید چه افتضاحیه....تورم و از هم پاشیدگی کل کشور

  • هلیا

    مرگ بر این مملکت ک هیچ فریاد رسی برا زنان و دخترانش نداره و اسم دینشون اسلامه
    ننگ رر تمام مردان ب اصطلاح باغیرت جانی

  • ناشناس

    چ غریتی چ شرفی ببین پدر چقد ظالم بوده ک تونسته خون دخترشو بریزه مگه خودش عاشق نشده یا شما های ک حق میدین عاشق نشدین

  • بدون نام

    دل آدم آتیش میگیره خدا لعنت کنه پدر رومینا رو وقتی دختر ۱۳ ساله بی گناه رو می کشه پدر رومینا باید قصاص شه

  • بدون نام

    مقدمه مطلب خیلی خنده دار بود چرا نویسنده انقدر میخاد جو بده؟ ژانر وحشت....

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج