رازهایی که این چند نفر فاش کردند، تکاندهنده شد!
بحث از جایی شروع شد که یک اکانت خارجی باب یک چالش را باز کرد و سوال پرسید: یک حقیقت شوک برانگیز درباره خودت به فالوور هایت بگو!
برترینها: بحث از جایی شروع شد که یک اکانت خارجی باب یک چالش را باز کرد و سوال پرسید: «یک حقیقت شوک برانگیز درباره خودت به فالوور هایت بگو!». جواب ایرانی هایی که در این چالش شرکت کردند بعضا جالب بود و برخی از آنها از اتفاقات هولناک و شوک برانگیزی که در گذشته برایشان افتاده بود، نوشتند.
عمه تراپیست به دل چالش زد: «وقتی ۵ ساله بودم از سه طبقه سقوط آزاد داشتم و جالبش اینجاست که حتی یه خراش هم برنداشت بدنم ، سالمِ سالم این مرحله رو رد کردم»
با حقیقتی که طرب تعریف کرد، احتمالا او تا کنون باید دستگیر میشد!: «در سن ۷ سالگی، یک دختر بچهی ۳ ساله رو دزدیدم آوردم خونهمون. چون قشنگ بود و میخواستم نگهش دارم برای خودم»
ساعید هم الکی الکی الگوی بقیه شد: «برا مسابقات شعر نماز مدرسه از اینترنت شعر کپی میکردم و اینجوری ۳ سال پشت سر هم نفر اول کشوری شدم و کلی جایزه گرفتم، تازه عکسمو تو شهر و مدرسه بنر زدن تا الگو بقیه باشم»
کاربر اچ از کودکی احتمالا فیلسوف بود: «بچه که بودم خیلی جدی فک میکردم ماشینها وقتی پیر میشن تبدیل به پیکان میشن.»
کاربر شوهر عمه احتیاج به یک مشاوره داشت شاید: «از بچگی عاشق پرواز بودم و تو ۱۱ سالگی به دوچرخهام با تخته و مقوا باله درست کردم و با رفیقم بردیم بالا پشتبوم تا بپریم و بعدش افتادیم و مثل آینه خورد شدیم و هر جفتمون یک روز تو کما بودیم و خودمم تا یه مدت نمیتونستم صحبت کنم.
حرکت کاربر لال، جسورانه و بامزه بود: «گوشی دوستام رو یکی با خفتگیری گرفت، من زنگ زدم آقا دزده جواب داد، به اصغر آقا گفتم چرا ناراحتی اصلا اشکال نداره دزدی کردی، از کرج اومد تهران دوساعت تو خیابون حرف زدیم گوشیها رو پس داد بهم چاقو و انگشترشم داد بهم.»
حقیقت فاش شده آنی واقعا هولناک بود: «وسط یه بیماری عجیب تو خواب سکته تنفسی کردم. احیا شدم. ۵ روز تو کما و اینتوبه بودم. دکترها قطع امید کرده بودن ازم و با یه معجزه الان اینجام. (وقتی بهتون میگم در لحظه باشید، شعر نمیگم، همه زندگی به مویی بنده، همهش!»
کاسب هم با معجزه و دعا زنده بود:« ۲ بار تا حالا تیر خوردم(کالیبر ۷۲۹)،۳بار چاقو خوردم یک بارش ششم پاره شده،اپاناتیس و سنگ کلیه داشتم با جراحی در آوردم،تقرییبا ۱۱ تا از استخونام تاحالا شیکسته و گچ گرفتم،سال ۹۶ با ماشین رفتیم تو کوه، ۶ تا از ده تا انگشتای دستم تاندون و عصبش پیوند خورده،ولی هنوز زندم.»
مزدک هم دست بالا و گنگ تشریف داشت: «راهنمایی و دبیرستان قیافم خیلی مظلوم و بچه مثبت میزد ولی فایت کلاب راه انداخته بودم ازش پول در میاوردم. دم عید به بچه ها نارنجک و ترقه میفروختم. هکر بودم. دی جی بودم. یبار چاپلوس کلاس لوم داد عصرش بچه ها باهاش کاری کردن۳روز بیمارستان بود. رسما پدرخوانده بودم»
سما هم مشکل مشابهی مانند برخی دیگر از زنان را تعریف کرد: «من وقتی ۲۱ سالم بود نامزد کردم و بعد از دوسالو نیم به زور و بدبختی جدا شدم. حقیقتا سما رو تو سن ۲۲ و ۲۳ فدا کردم تا الان راحت باشه و سختی تحمل نکنه. کلی روزای بد پشت سر گذاشتم تا الان لبخند رو لبام باشه ولی تو سن کم گناه داشتم واقعا. که اونقدر فشار روم باشه.»
فاطوش حقیقتی مربوط به خواهرش را تعریف کرد: «بچه بودم ازین کمدا که بالاش ویترین شیشه ای داشت داشتیم به ۲ تا کمد و تخت چادر بستم که مثل تخت(ساحلی؟)بشه خلاصه خواهر کوچیکم خوابید رو چادر ۲ تا کمده افتادن روش همه شیشه ها شکست به زور در حالی که همه جاش خونی بود کشیدیمش بیرون»
مریم ابتکار به خرج داده بود: «مدرسهی راهنماییمون گرمکن نداشت و من زنگهای سوم کل مدت روی ظرف غذام مینشستم تا با تکنولوژی مرغی، غذام رو گرم کنم.»
علیرضا در قالب این چالش معرفتش را به رخ کشید: «واسه دو تا از معروفترین پیج های اینستاگرام که ویدئو طنز تولید میکنن متناشون رو مینویسم و هیچوقت هم بابتش پول نگرفتم نمیگیرم و نخواهم گرفت. یه رسمی هم دارم دوستام میدونن میگم هرکس از دست من به هر تعدادی که خودش دوست داشت خندید، باید یه وعده غذای بده به یک نیازمند»
نظر کاربران
عجب عوضی بوده
همشون الکی گفتن فقط اونیکه کپی میکرده وجایزه میگرفته بعدش بنرازش تبلیغ میزاشتن شایدکمی تااندکی درست باشه(تقلب)
اونکه فک کرده خیلی روییین تنه ، بابای من تو جبهه نفر بر افتاده بود روش، و خیلی بلاهای دیگه سرش اومده بود و زنده مونده بود یا روز تو خونه خورد زمین پاش شکست و ۳ روز بعد رفت آی سیو و متأسفانه فوت کرد به همین سادگی
چقدر آدمها متفاوتند یکی در معرفت یکی در بی معرفتی
مطمنن همه تون خاطره بدتر داشتید از تر س نگفتید خخ
دم علیرضا گرم.......
چه ناامید
فقط مریم
امید
بچه بودم هر روز گوشت گوسفندی میخوردیم الان سالی یکبار میخوریم
من بچه بودم زیر ماشین رفتم زنده موندم، دوچرخه زده از سرازیری کوه پرت شدم الان 38 سالمه عمر دست خداست
این دردو رنج ها همه آزمایش الهی است
توکل ب خدا ایشالله خوب می شه
صبور باشید
ما خوب می شیم دوباره
پر می کشیم دوباره
بعرو خدا را شکر کن، که بدتر نشه
تو شهر , بچه های دوره هنرستان رو میبینم بعد از بیست سال, هم خوشحال میشم هم ی جورایی شرمنده ,اون زمان تنها من بودم که سیگار میکشیدم بچه ها همیشه کشیک میدادن که من ب فا.. نرم. کم کم تعداد اونایی که باید حواسشون بود به فا.. نرن بیشتر شد و ...