جک نیکلسون، یک کمالگرای مجنون
اگر بخواهیم تاریخ بازیگری را به چند نام محدود کنیم، بدون شک در فهرستهای اکثر کارشناسان و حتی خورههای سینما چند نام مشترک خواهد بود و یکی از آنها کسی نیست جز جک نیکلسون.
بازیگری که امروز هشتاد ساله میشود و نامش در سینما با نمایش عنانگسیخته اما جذاب جنون و شرارت گره خورده است. بازیگری که نمیشود «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، «درخشش»، «محله چینیها» و چندین عنوان دستنیافتی تاریخ سینما را بدون حضور او تصور کرد.
به همین مناسبت، به سراغ آرشیو رفته و گفتگویی خواندنی با نیکلسون را پیدا کرده ایم که شش سال قبل انجام شده. بازیگر کهنهکار در این گفتگوی جذاب از تجربیات شخصی و حرفهای و حضورش در سینما میگوید:
بتمن (تیم برتون، ۱۹۸۹) به یکی از بزرگ ترین فیلم های پرونده ی کاری تان تبدیل شد. حالا که به آن دوران فکر می کنید، چه نظری درباره ی انتخاب نقش جوکر در آن فیلم دارید؟
در همان دوران بازی در بتمن بود که متوجه شدم از نظر حرفه ای دچار نوعی سرگردانی شده ام. بتمن فیلم خیلی خوبی بود و نقش آفرینی در آن محشر بود اما دلم نمی خواست بعد از بازی در آن، در قالب شمایل خل وچلِ جوکر باقی بمانم. به گمانم در تنهایی کلاه خودم را قاضی کردم و بی پرده وضعیت ام را سبک و سنگین کردم. آن وقت تصمیم گرفتم که دلم نمی خواهد مردم به چشم یک احمق به من نگاه کنند.
من در فیلم های بزرگی بازی کرده ام، از رهسپار جنوب (جک نیکلسون، ۱۹۷۸) گرفته تا پرواز بر فراز آشیانه ی فاخته (میلوش فورمن، ۱۹۷۵) یا ایزی رایدر (دنیس هاپر، ۱۹۶۹) اما به نظرم پرونده ی کاری ام در آن دوران از نظر کیفیت افت کرده بود. آن سال ها در فیلم هایی بازی کردم که باید پیشنهاد نقش آفرینی در آنها را رد می کردم.
بعد از درباره ی اشمیت (الکساندر پین، ۲۰۰۲) و کنترل خشم (پیتر سگال، ۲۰۰۳) بلافاصله در فیلم باید چیزی در قبال اش بدهی (نانسی مه یرز، ۲۰۰۳) بازی کردید که سومین کمدی پشت سر هم پرونده ی کاری تان به حساب می آمد. چطور چنین تصمیمی گرفتید؟
واکنش من به حوادث یازده سپتامبر این بود که تصمیم گرفتم مدتی در فیلم های غم انگیز یا انتقادی بازی نکنم. با خودم به این نتیجه رسیدم که دلم نمی خواهد مردم را افسرده کنم یا اینکه آنها را با حال خراب به خانه بفرستم. به همین خاطر تصمیم گرفتم مدتی در فیلم های کمدی بازی کنم و درباره ی این مقوله به مطالعه بپردازم. دلیل هم نمی شود هر بازیگری این کار را انجام دهد چون این تصمیم شخصی من در مقابل آن واقعه بود.
با شخصیت هری در «باید چیزی در قبال اش بدهی» چطور ارتباط برقرار کردید؟ این شخصیت از خیلی جهات شبیه به خودتان است…
همان طور با این شخصیت ارتباط برقرار کردم که با شخصیت های دیگر ارتباط برقرار می کنم. تصور شخصی ام این است که بسیاری از شخصیت هایی که نقش شان را بازی می کنم دقیقا شبیه به خودم هستند و به همین خاطر نیازی نیست که برای به تصویر کشیدن آنها بازی کنم. اما بازی در فیلم های کمدی بسیار سخت تر است چون دقت کار باید بالا باشد و انرژی بسیاری هم باید صرف کرد.
آیا تحقیق کردید که ببینید وقتی حمله ی قلبی به شخصی دست می دهد، حال او چطور می شود؟
من هیچ وقت دچار حمله ی قلبی نشده بودم و به همین خاطر باید درباره ی این موضوع تحقیق می کردم. به همین خاطر دست به بررسی موضوع زدم و سختی کارم این بود که باید حمله ی قلبی را به صورت کمیک به تصویر درمی آوردم. در فیلم بهترین شکل ممکن (جیمز ال.بروکس، ۱۹۹۷) هستهی مرکزی داستان، بیماری شخصیت اول است. یکی از نکته هایی که از بازی در آن فیلم یاد گرفتم این بود که برای درآوردن چنین نقش هایی نمی شود کاملا به صورت واقعی بازی کرد چون هر چه قدر که بر روی بیماری بیشتر تاکید شود، نتیجه کمتر بامزه خواهد بود.
در گذشته با کارگردانان بزرگ بسیاری کار کردید که تحت کنترل سیستم استودیویی نبودند. دل تان برای آن روزها تنگ نمی شود؟
به نظرم هنوز کارگردانانی از آن دست وجود دارند. شون پن، جیمز ال.بروکس یا نانسی مه یرز از نظر مستقل بودن دست کمی از باب رافلسون، میلوش فورمن و رومن پولانسکی ندارند. منظورم این است که نانسی خیلی سفت و سخت سر دیدگاه خاص خودش ایستادگی می کند. او خیلی خوب می داند چه میخواهد و از این نظر کاملا ذهنی منسجم دارد. به نظرم این سه نفری که ازشان اسم بردند، در کارشان بینظیر هستند.
روزگاری گفته بودید که از اظهارنظر برخی از منتقدان آمریکایی درباره ی ظاهر فیزیکی تان در فیلم «درباره ی اشمیت» خیلی ناراحت شدید. آیا نظر منتقدان برایتان اهمیت دارد؟
هر حرفی که هر شخصی درباره ی اثری بزند که شما یک از سال از عمرتان را صرف آن کرده اید، برای شما مهم خواهد بود. نکته ی اصلی در این است که کار بازی در فیلم را شروع می کنی و دوست داری که مردم از این فیلم خوش شان بیاید و اگر این اتفاق نیفتد، آن وقت نمی توانی محبوب دل آنها بشوی (می خندد). باید بگویم آدم پوست نازکی هستم که روی پوستم حسابی پینه بسته است. منظورم این است که همیشه متوجه این حالت می شوم اما برایم خیلی سخت است که به چنین نکته ای واکنش نشان بدهم.
هنرپیشگان جوان بسیاری هستند که به نظر نمی آید به راحتی شما با حواشی شهرت کنار آمده باشند و از آن لذت ببرند…
راست اش فکر کنم آنها هم دل شان می خواهد که از مشهور بودن لذت ببرند. در مورد من نکته این بود که کمی دیرتر از دیگران به موفقیتی تمام عیار دست پیدا کردم، یعنی وقتی که سی سال را پشت سر گذاشته بودم. تا آن وقت هم پای ثابت فستیوال های سینمایی بودم.وقتی یک آمریکایی شروع به سفر می کند، به اکسیر شگفت انگیزی دست پیدا کرده است.
بعد از گذشت یک یا چند سال به آنها گفتم «ببینید، بهتر است که ما شروع به شکل دادن سازوکار اجتماعی خاص خودمان کنیم.» این ماجرا هم شبیه به لذت بردن از کاری است که برای آن از نظر مالی و زمانی سرمایه گذاری کرده اید؛ شما نمی توانید همین طور راکت تنیس یا چوب گلف دست تان بگیرید و بازی کنید، باید زمانی از اوقات فراغت خود را به این کارها اختصاص داده باشید؛ در غیر این صورت وقتی به پنجاه سالگی برسید، واقعا حوصله تان سر خواهد رفت.
چرا از مهمانی های حرفه ای خوش تان نمی آید؟
من مخالف پارتی بازی هستم و خیلی زود در زندگی ام به این نکته پی بردم. ببینید، من برای خودم دار و دسته ای ندارم، چون تاثیرات مخرب کارهایی از این دست را به چشم خودم دیده ام، مثلا یکی اینکه مدام می شنوی «آهای، جک، یه کمکی به من می کنی.» درست نیست که روال زندگی ما این طور باشد.
من در فضایِ شهری کوچک بزرگ شده ام و از همان کودکی آموختم که اگر آدم اهل تبانی یا دردسر درست کردن برای این و آن باشد، همه متوجه این خصیصه ی او خواهند شد و تا آخر عمر داغ ننگ روی پیشانی اش حک خواهد شد. به همین خاطر از همان دوران این نکته را آویزه ی گوشم کردم.
واکنش های مثبت به فیلم «ایزی رایدر» در جشنواره ی کن سال ۱۹۶۹ بود که زندگی شما را از این رو به آن رو کرد…
حق با شماست، ایزی رایدر من را خیلی ساده تبدیل به ستاره ی سینما کرد. خیلی درباره ی این موضوع صحبت شده اما به نظرم در دنیای واقعی هیچ وقت چنین اتفاقی نمی افتد که شما ناگهان پیش خودتان فکر کنید که «صبر کن ببینم، من ستاره ی سینما شده ام، زندگی ام از حالا یک جور دیگر خواهد بود…»
در آن دوران قید ستاره ی سینما شدن را زده بودم. قبل از بازی در ایزی رایدر قراردادی برای کارگردانی یک فیلم سینمایی امضا کرده بودم، به عنوان نویسنده ای جوان و خوش آتیه شناخته می شدم، مدتی هم بود که در حوزه ی سینما مشغول به کار شده و از این راه زندگی محقّرانه ای برای خودم دست وپا کرده بودم. اما حقیقت ماجرا این بود که آن کاری که دلم می خواست را انجام نمی دادم یا به عنوان بازیگر آن طور که در ذهن ام بود، نتیجه نمی گرفتم. به همین خاطر ایزی رایدر زندگی من را متحول ساخت و بعد از آن متوجه شدم که دلم می خواهد چه کار کنم.
اینکه کمی دیرتر از حد معمول به موفقیتی بزرگ در زندگی ات دست پیدا می کنی، ویژگی های خوبی دارد. در این صورت فرصت می کنی که از اشتباه های دیگران درس بگیری، درباره ی احتمال های زندگی ات دیدگاه های قرص و محکمی به هم بزنی و همه چیز را خوب سبک و سنگین کنی. من نمی دانم فردی که یک شبه به موفقیتی عظیم دست پیدا می کند چطور می تواند از حواشی چنین موفقیتی جان سالم به در ببرد.
فکر کنم اگر از دوستانم بپرسید، به شما خواهند گفت که من آدمی خودرأی هستم. مثلا وقتی از جلوی صف طویلی از عکاسان رد می شوم و آنها می گویند «به این طرف نگاه کنید»، بخش اصلی وجود من می خواهد که سرم را پایین بیندازم و بگویم «به من نگید چه کار کنم.» اما این حالت دیگر هیچ وقت بخشی از نوای درون من نخواهد بود.
به عنوان نمونه این یکی از مشکلاتی است که در ابتدای کار به آن دچار خواهید شد اما بعد متوجه می شوید که چنین حالتی می تواند جنبه ی مثبتی هم داشته باشد. باید بدانید که چقدر خوشبخت هستید؛ اینکه اصلا سزاوار این موفقیت هستید یا خیر بحث کاملا مجزایی است.
حالا نسبت به این نکته احساس یک کمال گرای مجنون را دارم و خیلی به خودم سخت می گیرم. هیچ وقت هم از وجود چنین حالتی در هنگام خرید در فروشگاه احساس رضایت خاطر پیدا نمی کنم. بیرون از فروشگاه راحت می توانم با وقوع یک فاجعه هم کنار بیایم یا دست کم تظاهر کنم که راحت هستم. اما در داخل فروشگاه دوست دارم فضا را سبک نگه دارم و دوست ندارم طوری رفتار کنم که هیچ کسی حتی نتواند نفس بکشد.
در روزهای آغازین فعالیت حرفه ای تان در حوزه ی سینما زیاد می نوشتید. آیا آن زمان پیش خودتان فکر می کردید که شاید همین طور در آینده به نوشتن برای سینما ادامه بدهید؟
نه، قرار نبود این طور باشد. از نقش آفرینی های آن روزهایم هم مشخص است. می توانید بازیگر جوانی را ببینید که خود را به در و دیوار می زند تا به چشم بیاید. آن روزها همراه راجر کورمن بودم. خیلی ساده بگویم که دلم می خواست بازیگر شوم و نمی دانستم باید چه کار کنم. می خواهم بگویم که اگر امروز کسی از من بپرسد «چطور وارد صنعت سینما شدی؟» تنها پاسخی که می توانم بدهم این است که «هیچ اشتباهی از من سر نزد.»
تا به حال پیش نیامده فردی کاملا بی لیاقت به ستاره ی سینما تبدیل شود. اصلا هم مهم نیست که دیگران درباره ی او چه بگویند. باور کنید وقتی که شما با دقت تمام به ستارگان سینما نگاه کنید، آن وقت متوجه خواهید شد که ستارگان سینما چه ویژگی های مثبتی دارند یا اینکه اصلا خبری از این ویژگی ها نیست. بالاخره هستند آدم های بسیاری که می خواهد افرادی که به درد این کار نمی خورند را به شهرت برسانند.
آیا از کار و زندگی تان راضی هستید؟
بله. سینما با من خوب تا کرده. من همیشه از این بخشِ کار در سینما خوشم می آید که مدام فرصت پیدا می کنی با افرادی فوق العاده و دوست داشتنی در تماس باشی. هنوز هم کارهای بسیاری برایم مانده که انجام بدهم. منظورم این است که هیچ وقت این حس در من شکل نگرفته که دیگر کاری برای من باقی نمانده که در سینما انجام بدهم.
من عاشق در کنار دیگران بودن هستم. این را از اعضای خانواده ام به ارث برده ام؛ همیشه این طور بوده ام و همیشه هم همین طور باقی خواهم ماند. اما وقتی جوان تر بودم، به محض اینکه یکی دو روز پشت سر هم تنها می ماندم، ترس به جانم می افتاد. با خودم فکر می کردم «پس اونا کجان؟» این روزها در شرایطی از این دست خیلی عادی به کارهای روزمره ام می پردازم.
آیا به بازنشستگی فکر می کنید؟
اگر هم به بازنشستگی فکر کنم، هیچ چیزی اعلام نخواهم کرد. فقط خودم را بازنشسته خواهم کرد. آن وقت اگر پروژه ای به من پیشنهاد شود که خوب باشد و دوست اش داشته باشم، شاید قبول نکنم. مسئله این است که پیشنهادهای خوب راه خانهی من را خوب بلدند.
نظر کاربران
حیف خیلی پیر شده ولی هنوز عشق منه
تخصصش بازی تو نقشهای متوسط وکار با کارگردانان متوسط اما اسکاری کردن همین نقشهاست به بزرگی دنیرو نیست اما تو بازی فوق تخصص داره
بنظرم استیو مک کویین خیلی جذاب تر از این بازیگرا بود