۶ عامل زمینه ساز خشونت را جدی بگیرید
«خشونت» همواره در تاریخ بشر قصه و غصهای پردامنه داشته است. و این روزها به دلیل اقدامهای خشونتآمیز داعش، خشونت و خشونت ورزی و دلایل زمینهساز آن به دغدغهای برای اهالی فکر بدل شده است.
این همایش در حالی برگزار شد که نمایشگاه طراحیای با عنوان «بازگشت» نیز در این مؤسسه عرضه شد؛ این نمایشگاه به سفارش مؤسسه پرسش و توسط گالری نات بر اساس مجموعه «فجایع جنگ» فرانسیسکو کویا، نقاش و طراح نامدار اسپانیایی قرن ۱۸، شکل گرفت و در آن آثار برخی از مهمترین نقاشان و طراحان ایرانی عرضه شد.
هر یک از دریچهای طراحی را معنا میکنند اما با این حال او تنها معنایی را برای طراحی جامع میدید که در آن به مسأله خطوط و سطور تأکید شده باشد چرا که معتقد است معانی در میان خطوط و سطور قرار میگیرد.
آنچه در ادامه میآید متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی استاد ملکیان در این نشست است. به علاوه متن سخنرانی دکتر احسان شریعتی هم به منظور انتشار در اختیار «صفحه اندیشه» قرار گرفت که از این بابت از ایشان سپاسگزاریم.
موضوع بحث ما در این گفتار «خشونت برای چه» است. از این رو، نخست باید مراد از «خشونت» برای مخاطب مشخص شود. واقعیت این است که خشونت در عرف علوم اجتماعی امروز به یک معنا استعمال نمیشود، در برخی از معانی و تعابیر خشونت به طور کامل، منفی و دفاع ناپذیر تعریف میشود اما در برخی معانی دیگر خشونت به دو قسم «دفاع پذیر» و «دفاع ناپذیر» تقسیم میشود.
با این حال، تعریف من از خشونت، با اندکی تغییر بسیار نزدیک به تعریف سیمون وی است. به زعم او، اگر عقلانیت در مقام نظر، «بیدلیل» و آزادی در مقام عمل «بدون حقی» پاس داشته نشود، در این دو صورت خشونت ورزیده شده است.
خشونت مورد نظر من در این گفتار این خواهد بود و از آنجایی که به تعبیر کانت انسانیت ما به عقلانیت نظری و آزادی عملی ما است، بنابراین اگر من بدون هیچ دلیلی خشونت ورزیدم و عقلانیت فکری و آزادی عمل شما را نادیده گرفتم، آنگاه من انسانیت شما را لگدمال کردهام؛ پس من شما را انسان نانگاشتهام.
وقتی شما را انسان نانگارم به تعبیری فلسفی شما را «شخص» ندانستهام و شخص ندانستن شما همان شیء دانستن شما است.
بنابراین خشونت فرآیندی است که به «شیءشدگی شخص» میانجامد که طی آن «کیستی» افراد به «چیستی» تبدیل میشود. و از سوی دیگر، باز به تعبیری که در فلسفه آمده است، شیءشدگی به ابزارشدگی میانجامد و کسی که شیء شد طبعاً ابزار خواهد شد و ابزاری دیدن و برخورد کردن با افراد در دامنه تعریف خشونت قرار میگیرد.
مبنای بحث من، نظریهای در روانشناسی است که براساس آن محال است انسان دست به عمل ارادی بزند مگر آنکه یک میل با چند باور در درون او دست به دست هم داده باشند و از آنجا که در اینجا خشونت «ارادی» مفروض میشود، بنابراین افرادی که خشونت میورزند در درونشان میل و باورهایی به وجود آمده است که با دست به دست دادن آن میل، به عمل ارادی خشونت سوق داده شدهاند؛ علت تأکید بر عمل «ارادی» خشونت از این جهت است که خشونتهای ناشی از بیماریهای رواننژندی از این بحث جدا است. این خشونت محل بحث ما در اینجا نیست. بحث ما در این گفتار است که چرا انسان به طور ارادی خشونت میورزد؟
۱. اگر فردی به لحاظ روانشناختی معتقد به «آشکارگی حقیقت» باشد، آن وقت لامحاله، دست به خشونت خواهد زد؛ یعنی اگر معتقد باشد که در باب یک موضوع، مشکل یا مسأله، حقیقت کاملاً روشن است، در آن صورت چه احساس و برخوردی نسبت به کسانی که به آن واقعیت عریان اعتقاد ندارند، خواهد داشت؟
افراد معمولاً در برابر کسانی که آگاهانه در مقابل حق میایستند راهی جز خشونت را نمییابند.
۲. اما اگر فردی معتقد به نظریه «ناآشکارگی حقیقت» باشد، یعنی بر این باور باشد که در برابر هر مشکل، مسأله و موضوع حق مطلب آشکار نیست؛ حق همیشه تو در تو است و پرونده آن همیشه باز است، در آن صورت، کسی را که با عقیده او مخالفت میکند در تخالف با یک حقیقت واضح و مسلمی نمیبیند و نسبت به مخالفان خود با کینه، نفرت و خصومت برخورد نمیکند چراکه میپذیرد حقیقت نزد کسی نیست.
به عنوان مثال، اگر فکر کنیم مارکس به یکسری حقایق پاسخ داده است، ما میتوانیم یک مارکسیست ایدئولوژیک شویم، اگر فکر کنیم لیبرالیسم به همه حقایق پاسخ داده است یک لیبرال ایدئولوژیک میتوانیم بشویم. ایدئولوژی میتواند دینی، علمی، فلسفی و... . باشد.
۳. علت دیگری که میتواند به رفتار خشونتآمیز منجر شود، فقدان دلیل افراد برای مدعایشان است. نداشتن دلیل برای مدعا، نخستین زمینه برای خشونتورزی است که نخست در گفتار و سپس در رفتار، خود را نشان میدهد.
واقعیت این است که افراد یا با استدلال میتوانند طرف مقابل را اقناع کنند، یا اگر استدلال کافی و متقن ندارند به فریب متوسل میشوند، اما چنانچه گاهی به دلیل علم، قدرت تفکر و تعقل در طرف مقابل، نتوان به فریب او دست یافت، «خشونت» راهکار پایانی است؛ کسی که با فقدان استدلال مواجه است به خشونت متوسل میشود. از این رو، خشونت میتواند ناشی از ضعف قدرت استدلال باشد.
۴. به لحاظ روانشناختی «عقده حقارت» همیشه باعث خشونت است. اگر در برابر مخالف و دشمن احساس ضعف داشته باشیم، رو به خشونت خواهیم آورد. خشونت وزریدن رژیمها، دلیل بر قدرت آنها نیست و اتفاقاً برآمده از ضعف آنها است؛ انسان وقتی خود را در مقابل مخالفانش قوی ببیند، با طمأنینه رفتار خواهد کرد و در غیر این صورت چارهای جز خشونتورزی نخواهد داشت. از این رو، رژیمهایی که مدارا دارند، قویتر هستند.
۶. نکته دیگر وقتی است که فرد احساس میکند فضای حیاتیاش از دست رفته است، در این شرایط نیز افراد دست به خشونت میزنند، که این هم در دو صورت آشکار میشود؛ نخست اینکه، بپندارد که نیازهای فیزیولوژیکاش در معرض نابودی است، در نتیجه خشونت خواهد ورزید چرا که چیزی برای از دست دادن ندارد یا اینکه نیازهای مراتب بعدی را با روشهای مسالمتآمیز قابل تحقق نبیند یا وقتی که نهادهای اجتماعی از این امر ممانعت کنند فرد به خشونت رو میآورد.
ارسال نظر