سریال تاسیان یا چه مرگتون بود که انقلاب کردید؟
روزنامه وطن امروز، طی شماره امروزش یک صفحه کامل را به نقد سریال تاسیان اختصاص داده
روزنامه وطن امروز، طی شماره امروزش یک صفحه کامل را به نقد سریال تاسیان اختصاص داده، البته نقد این روزنامه اصلا مربوط به مسائل فنی نیست و کاملا به نقد دوران پهلوی اختصاص دارد. بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید، لازم به توضیح است عنوان این نوشته از داخل متن برداشته شده است:
تا همین چند سال پیش در سینما و تلویزیون ایران ساختن یک جهان تیپیکال و فانتزی برای قصهگویی باب بود و قصهگوها میتوانستند در چنین فضایی به راحتی بعضی از آنچه را که به دشواری میشد در فضای جدی و واقعگرا نشان داد، نشان بدهند. مثلاً دهکده برره را میتوان به یاد آورد که فضایی اینگونه داشت یا فیلمهایی مثل «دزد عروسکها»، «دنیای وارونه» یا حتی «همیشه پای یک زن در میان است» به این شکل بودند. سریال «تاسیان» هم برای اینکه تا این اندازه به دلیل دور بودنش از واقعیات توی ذوق نزند، میتوانست یکسره دست از ادعای واقعگرایی و تاریخنگاری بشوید و رسماً در یک فضای طنز تیپیکال روایت شود. حالا اما چیزی که در مقابل داریم یک کمدی ناخواسته است که نه میتواند نمک کمدی را داشته باشد و نه به عنوان یک کار جدی قابل اعتناست. آنچه در مقابل داریم، در حقیقت هجو تمام چیزی است که ظاهراً خود سازندگان مجموعه میخواستند بگویند و نشان بدهند.
* کلکسیونی از قاب عکس دستفروشان دور میدان انقلاب
خلاصه داستان سریال تاسیان این است که یک پسر جوان سرکش، از خانواده مذهبیاش جدا میشود و شبها در چاپخانه میخوابد تا بتواند مشروب بخورد و عکس خوانندهها و هنرپیشهها را به در و دیوار اتاقش بزند و خلاصه راحت باشد. یک روز دختر کارخانهداری بزرگ به این چاپخانه میآید و بابت اینکه رنگ نقاشیهای کتابش بهدرستی مطابق آبی فیروزهای درنیامده گلایه میکند. این پسرک بدون اینکه آن دختر او را ببیند، خودش وقتی دورادور او را دید، با همین یک نگاه جوری عاشق و پیگیرش میشود که خسرو در طلب شیرین نبود یا مجنون به دنبال لیلا نرفت! آدمهای داخل قصه هم خود آدمهای دهههای ۴۰ و ۵۰ نیستند، فانتزی کارگردان از آن آدمها یا به عبارتی همان قاب عکسهاییاند که دستفروشان دور میدان انقلاب تهران میفروشند یا در بعضی کافههای اطراف چهارراه ولیعصر نصب است.
* خواهشــــمندیم توقیفمان کنید!
زدن این حرف که حیف شد انقلابیها نگذاشتند فرآیند تغییر ژنتیکی و جغرافیایی مردم ایران و سرزمینش کامل شود و ما اروپایی شویم، شاید راحت باشد اما نشان دادنش سخت است. در تاکسی یا توئیتر شاید بشود این حرف را زد و بقیه هم حوصله پاسخ دادن نداشته باشند یا رودربایستی کنند اما برای اینکه فیلم یا سریالی بتواند این حرف را جا بیندازد، اول باید نشان بدهد و ثابت کند ما در دهه ۵۰ کی بودیم و کجایی بودیم و چطور شد که ورق برگشت، تا بعد بشود نتیجه گرفت که انقطاع آن مسیر حیف بود یا نبود. آیا کسی توانست در این سریال، همان دهه پنجاهی را که مدنظر چنین گفتمانی بود ببیند و بعد باور کند که آن دوران واقعاً همین شکلی بوده؟ در این لازمان و لامکان تخیلی آیا اساساً قصهای میتوان روایت کرد؟ وقتی قصهای در کار نباشد، چطور میشود یک سریال چندقسمتی را با تئاترهای خیابانی یک جوان تازه ساواکی شده برای معشوقهاش پر کرد؟ راهش این است که همه قسمتها، همه سکانسها و همه صحنهها را با شلوغبازی و میهمانی پر کنیم؛ طوری که انگار کل این مجموعه در میهمانی میگذرد و زندگی طبیعی آدمها را نمیبینیم. اگر فیلمساز حرف مهم یا قصه جذابی داشت که میخواست هر طور شده به گوش همه برسد، گیر نمیداد به گنجاندن چند صحنه رقص بیربط به اصل ماجرا در کارش تا برای آن حاشیه درست کند. طرفه اینجاست که حتی وقتی حاشیههای ایجاد شده به اندازه کافی زیاد نبود، این عوامل خودشان در تنور آن میدمند و شلوغش میکنند تا به گوش همه برسد.
* شما کارگردان هستید یا ادمین اینستاگرام؟
مشکل جدیتر و بنیادین روایت فراتر از نمایشهای کاریکاتوریاش از ساواک، جایی خودش را نشان میدهد که سفیدشویی همزمان 2 عنصر مربوط به عصر پهلوی باهم تناقض ایجاد میکند و هر دو را از معنا میاندازد.
فیلمساز از آنجا که میخواسته نشان بدهد در دوران شاه همه چیز گل و بلبل و رنگی و شاد و کافهپسند بوده، نمیتوانسته هیچ چیزی از مسائل مبتلابه آن روزگار مثل خفقان و فاصله طبقاتی و حضور عناصر مداخلهگر بیگانه در کشور را نشان بدهد و آدمهای معترض قصه هیچ انگیزهای برای معترض بودنشان ندارند جز اینکه عشقشان کشیده معترض باشند. در چنین شرایطی ساواک قصه هم کاریکاتوری میشود و هیچ دلیلی برای دستگیری این افراد ندارد جز مقداری کاغذ که همراهشان است و به آن میگویند اعلامیه. یعنی سفیدشویی اوضاع اجتماعی دوران شاه باعث میشود انگیزه معترضان به آن رژیم درنیاید و روی همین حساب، ساواک هم دلیل منطقی برای برخورد با آنها پیدا نکند و هر بار به بهانه یک مشت کاغذ، این و آن را بگیرد و ببندد و ببرد. این یک نقض غرض ناشیانه از هوادار کارنابلد آن دوران است که نمیداند برای سفیدشویی یک رژیم هم بد نیست ابتدا چند مورد از ایرادات آن دوره را قبول کنی و نشان بدهی، تا هم مخاطبانت انصاف تو را بپذیرند و هم در ادامه به این تناقضات برنخوری.
شاید جماعت برانداز بتوانند با اکانتهای عمدتاً فیک یا ناشناس در شبکه اجتماعی ایکس و یا در بعضی اکانتهای اینستاگرام، چند عکس شیک از تهران قدیم با خانمهایی که حجاب بر سر ندارند و شبیه اروپاییها هستند را بگذارند و بپرسند چه مرگتون بود که انقلاب کردید؟ اما این گزاره ابلهانه را نمیتوان در حد یک سریال داستانی بسط داد و به چنین تناقضاتی برخورد نکرد.
ارسال نظر