ریچارد براتیگان؛ نویسندهای با ذهن و نگاه شرقی
منتقدان بهترین و معروفترین رمان ریچارد براتیگان، رماننویس و شاعر امریکایی را «صید قزلآلا در امریکا» میدانند. براتیگان در «صید قزلآلا در امریکا» اثر تازهای به ما ارایه میکند؛ اثری که اگرچه داستانی را روایت میکند، به معنای واقعی کلام رمان نیست و زبان را با عباراتی درخشان به نمایش میگذارد، اما شعر هم محسوب نمیشود.
روزنامه اعتماد - بهار سرلک: منتقدان بهترین و معروفترین رمان ریچارد براتیگان، رماننویس و شاعر امریکایی را «صید قزلآلا در امریکا» میدانند. براتیگان در «صید قزلآلا در امریکا» اثر تازهای به ما ارایه میکند؛ اثری که اگرچه داستانی را روایت میکند، به معنای واقعی کلام رمان نیست و زبان را با عباراتی درخشان به نمایش میگذارد، اما شعر هم محسوب نمیشود.
این نویسنده حرفه ادبی را با شعر شروع و نخستین دفتر شعرش را در سال ۱۹۵۷ منتشر کرد. نخستین رمان او «ژنرال متفقین، اهل بیگ سور» (۱۹۶۴)، درباره مردی متوهم که باور دارد از نوادگان ژنرال متفقین است، بود. او تا سال ۱۹۸۲ شعر سرود و نوشت، اما هرگز نتوانست اقبالی را که با خلق «صید قزلآلا در امریکا» نصیبش شد، به دست بیاورد.
ریچارد براتیگان سیام ژانویه ۱۹۳۵ به دنیا آمد به همین دلیل در متن پیشرو نگاهی به زندگی و حرفه او داشتهام.
بزرگشده جنگ
براتیگان سیام ژانویه ۱۹۳۵ در تاکومای واشنگتن به دنیا آمد و طی دوره رکورد بزرگ و پایان جنگ جهانی دوم که فقر بیداد میکرد، در واشنگتن و پسیفیک نورثوست بزرگ شد. مرکز نظامی فورت لوییس در نزدیکیشان بود و تاکوما پایگاه هواپیماهایی بود که به سمت جبهه اقیانوس آرام میرفتند. براتیگان در دفتر یادداشتش به سال ۱۹۷۶ تلاقی دوران کودکی و جنگ را اینطور شرح داده بود: «من حین فیلمبرداری اخبار پیش از فیلمها بزرگ شدم.
فیلمهایی که از بمباران آلمانیها گرفته میشد... من بزرگشده جنگم.» در دفتری دیگر به سال ۱۹۷۵ براتیگان «نخستینباری را که (هواپیمای) فلایینگ فورترس را دید» به خاطر میآورد.
اما براتیگان از حرف زدن درباره شرایط به دنیا آمدن و دوران کودکیاش اکراه داشت. فقط در نخستین داستانها و آثاری که در جوانی منتشر کرد دوران کودکی و روابط خانوادگیشان را با خیالاتش در هم تنیده و شرح داده بود. پدرش، برنارد براتیگان، زمانی که مادرش او را باردار بود رهایشان کرد.
مادر براتیگان همزمانی که ریچارد ۹ سال داشت او و خواهرش را ترک کرد و وقتی برگشت که دیگر ریچارد مطمئن بود مادرش برای همیشه رفته بود. حداقل سه پدرخوانده داشت و گفته بود یکی از آنها دایمالخمر بود و همیشه او را «کتک میزد». ریچارد نه تنها میباید در دوران کودکیاش روی پای خود میایستاد بلکه میباید زمانی که مادرش سر کار میرفت از خواهر کوچکترش مراقبت میکرد.
تاثیرگذاری دیکنسون و کارلوس ویلیامز
سال ۱۹۵۳ سر کلاس دوازدهم در دبیرستان یوجین حاضر میشد. معلم انگلیسیاش، جولیت کلر گیبسن از جمله افراد تاثیرگذار روی شخصیت حرفهای براتیگان بود. از طریق گیبسن بود که اشعار امیلی دیکنسون و ویلیام کارلوس ویلیامز را کشف کرد. هر دوی این شاعران روی آثار براتیگان تاثیرگذار بودند: دیکنسون با پرسونای شاعریاش که دیگری گوشهگیری است که از دنیایی موازی تلگراف میفرستد و پافشاری ویلیامز بر خودداری کردن از قالبهای شعری کهنه برای محاورهنویسی درباره سوژههایی که تاثیری آنی روی خوانندهها میگذارند.
براتیگان طی دوره دبیرستان مینوشت و طبق گفتههای خواهر ناتنیاش، باربارا، تمام شبش را در اتاق سردش به نوشتن میگذراند. مادر و پدرخواندهاش از تلاشهای او حمایت نمیکردند. باربارا در خاطراتش درباره براتیگان گفته بود: «آنها مدام دستش میانداختند. اصلا به چیزی که او مینوشت اهمیتی نمیدادند. نمیفهمیدند نوشتن برایش مهم است. میدانم بارها به او گفته بودند از آن خانه برود.»
راهیابی به دنیای شعر
نوشتن دلیلی شد تا براتیگان خانه را ترک کند. اواسط دهه ۱۹۵۰ درست زمانی که نخستین پایههای جریان «بیت» در منطقه خلیج پیریزی میشد، براتیگان هم که میلش به نوشتن فروکش نمیکرد تصمیم گرفت به مرکز نویسندگی یعنی سانفرانسیسکو برود. در آنجا بود که با آلن گینزبرگ شاعر و فیلسوف، لارنس فرلینگتی شاعر و ناشر، مایکل مککلر شاعر و فیلیپ والن شاعر عضو جریان بیت (که مدتی با او همخانه شد) دوست شد.
گینزبرگ با خواندن «جغد» در سال ۱۹۶۵ در جلسه «خوانش سیکس گالری» عصر جدیدی از شعر امریکایی را پیریزی کرد و خیلی زود ناشران کوچکی در منطقه خلیج و اطراف آن تاسیس شدند و مشتاق انتشار کتابهای این جریان بودند. به این ترتیب براتیگان در نقش شاعر راه خود را به دنیای نشر هموار کرد.
دستگیری برای ایجاد بینظمی
چهارشنبه چهاردهم دسامبر ۱۹۵۵ براتیگان شیشه در مرکز پلیس شهر یوجین را شکست. او را دستگیر کردند و به زندان کین کاونتی فرستادند. ۲۵ دلار جریمه و به ده روز زندان محکوم شد. بعد از گذشت هفت روز از مدت حبسش او را بیمار روحی تشخیص دادند و دستور داده شد برای درمان و نظارت بر احوالش او را به بیمارستان ایالتی اورگن منتقل کنند. اما ماجرا چه بود؟
آن شب براتیگان برای تهیه غذا به پول نیاز داشت و به دنبال پیت وبسر به خوابگاه کالج نورثوست کریستین رفته بود. براتیگان از وبستر خواسته بود ۲۰ دلار به او قرض بدهد و وبستر در جواب گفته بود: «۲۰ دلار بهت میدهم اگر تمام آن پولهایی را که تا حالا قرض گرفتهای پس بدهی.» براتیگان سرخورده به خانه ادنا وبستر رفت و امیدوار بود گفتگو با او آرامش کند.
اما کمی بعدتر براتیگان که هنوز ناراحت بود برای ایجاد بینظمی در مرکز پلیس یوجین دستگیر شد. طبق گزارشی که ویلیام اسمیت، مامور پلیس در پرونده براتیگان آورده است، این شاعر و نویسنده حدود ساعت ۳۰: ۹ دقیقه شب وارد مرکز پلیس و به اسمیت که افسر کشیک آن شب بود، نزدیک شد و خواست او را زندانی کنند.
اسمیت در جواب به براتیگان گفت: جرمی از او سر نزده که زندانیاش کنند. براتیگان مرکز پلیس را ترک کرد و با سنگ برگشت و با همان سنگ قسمت شیشهای در جلویی مرکز پلیس را نشانه رفت. اسمیت هم او را برای ایجاد بینظمی بازداشت کرد. در گزارشهای دیگری گفته شده است که براتیگان با جیب پر از سنگ وارد مرکز پلیس شده و برای بازداشت و زندانی شدن مصمم بود.
محاسبهگر یا دستودلباز
«صید قزلآلا در امریکا» (۱۹۶۷) زمانی محبوب پادفرهنگها بود و بیش از دو میلیون نسخه در امریکا فروش کرده بود. اگرچه براتیگان در سالهای آخر عمرش دیگر آن شور و حال را میان خوانندهها ایجاد نمیکرد. آخرین رمان منتشرشدهاش «پس باد همهچیز را با خود نخواهد برد» (۱۹۸۲) کمتر از ۱۵۰۰۰ نسخه فروش کرده بود و منتقدان کشور یا کتاب را پس میزدند یا نادیدهاش میگرفتند. اما براتیگان میباید مثل همیشه با بدهیهایش دستوپنجه نرم میکرد.
براتیگان هرگز رابطه خوبی با پول نداشت. مثل بسیاری از آدمهایی که در فقر بزرگ میشوند و راه فراری از آن ندارند، هم خسیس و محاسبهگر بود و هم دستودلباز. گاهی برای خرید یک بسته آدامس هم قبض درخواست میکرد و گاهی هنگام پرداخت ۵ دلار کرایه تاکسی، ۵۰ دلار انعام میداد با وجود این مبلغ قبضهای تلفنش از دو یا سه هزار دلار میگذشت، چون عادت داشت داستانهایش را برای دوستانش که در آن سوی کشور زندگی میکرد از پشت تلفن بخواند.
دوست داشت این حس را در دیگران ایجاد کند که پول برایش هیچ معنایی ندارد. بیشتر به دستودلبازی مشهور بود، اما زمانی که از دوستانش مبلغی میگرفت، خیلی دیر قرضش را پس میداد. اغلب سعی میکرد با «پول قزلآلایی» قرضش را پس بدهد؛ روی تکهای کاغذ تصویر کجوکوله یک ماهی را میکشید و معتقد بود این کاغذها ارزش خاصی دارند چراکه ریچارد براتیگان آنها را امضا کرده بود.
اما از سال ۱۹۷۶ عمده درآمدی که داشت را صرف زندگی در خارج از کشور کرد بهخصوص برای زندگی در ژاپن. در این کشور هنوز هم میتوانست روی اینکه او را Sensei یا نویسندهای جدی و پرکار بخوانند حساب باز کند.
تابلوهای نئون تداعیگر دوران کودکی
همان دوره در ژاپن به ستارهای بدل شده بود. براتیگان توکیو را «نیویورک من» میخواند، چون فضای نقد ادبی ژاپن چنان آغوشی روی او گشود که منتقدان کشورش هرگز به روی او نگشودند. به نظر میرسد منتقدان ژاپنی به علاقه براتیگان به شرح جزییات و تکرار و رمانهای بدون پیرنگ او واکنش نشان داده بودند.
این نویسنده هم به نوبه خود کشف کرد که ذهن و نگاهی شرقی داشت. میگفت: توکیو را به خاطر تابلوهای نئونش دوست داشت. او گفته بود: «این تابلوها من را یاد بچگیام میاندازند وقتی که نئون معنای جادو، هیجان و احساسات را میدادند. تابلوهای نئونی توکیو، نگاه یک بچه را به من میدهند.»
نویسنده ثروتمند در ژاپن
منتقدان ژاپنی براتیگان را اواسط دهه ۷۰ کشف کردند؛ زمانی که ستاره شهرت و بختش در امریکا سوسو میزد و رو به خاموشی بود. آنقدر منتقدان ژاپنی از کتابهایش تعریف و تمجید کردند که حق امتیازهای انتشار کتابهایش در ژاپن دستکم مدت کوتاهی او را به نویسندهای ثروتمند بدل کرد. زمانی که کرت جنتری، نویسنده امریکا که مشهورترین اثرش «هرجومرج» شناخته میشود، برای دیدن ریچارد براتیگان به ژاپن سفر کرد، متوجه شد براتیگان روزی ۱۴۵ دلار برای اقامت در اتاق هتل کیئو پلازا میپرداخت.
براتیگان یک سالی را در این اتاق زندگی کرده بود. کرت بیمعطلی اتاقی لوکستر با نصف این قیمت در هتلی دیگر برای او جفتوجور کرد. اما سه هفته بعد ریچارد دوباره به کیئو پلازا بازگشت. براتیگان اصلا از حساب و کتابهای مالی سردرنمیآورد.
دنیای اسرارآمیز یک بوهمین
براتیگان هرگز برای یادگیری زبان ژاپنی خودش را به زحمت نینداخت: غرق شدن در دنیای اسرارآمیز و معنا کردن اتفاقات از نگاه خودش برایش لذتبخش بود. جنتری تعریف میکند که روزی با براتیگان در منطقه شینجوکوی توکیو قدم میزدند و آدمها چشم از آنها برنمیداشتند.
جنتری میگوید: «بگذارید برایتان بگویم. ریچارد ریخت و قیافه عجیبی داشت. موهای بلند و سبیلهای انبوه؛ یک سال تمام یکدست لباس زهوار دررفته میپوشید و یک کلاه بزرگ روی سرش میگذاشت؛ هیکل گندهای هم داشت. زل زدن مردم به او عجیب نبود. بچهها به او میخندیدند. اما این جور وقتها ریچارد میگفت: «میبینی کرت، ژاپنیها همهشان من را میشناسند. من را از روی جلد کتابهایم میشناسند.»
دلخور و دلزده از تمام دنیا
ریچارد براتیگان ۴۹ ساله بود که در خانهاش در بولیناس کالیفرنیا، شهر ساحلی کوچکی که در ۲۰ مایلی شمال سانفرانسیسکو قرار دارد، خودکشی کرد. گزارشهای پلیس حاکی از آن است که براتیگان لبه پایینی تختش و رو به پنجره اتاقش ایستاد و هفتتیرش را روی شقیقهاش قرار داده بود.
هفتتیر «اسمیتاند وِسن» که از دوستش جیمی ساکاتای ۶۰ ساله -که مالک رستوران ژاپنی «چو چو» در سانفرانسیسکو بود و براتیگان علاقه خاصی به آنجا داشت- گرفته بود. براتیگان در نخستین روزهای اکتبر ۱۹۸۴ خودکشی کرد. تاریخ دقیق خودکشی او مشخص نشده است، چون آن زمان تنها زندگی میکرد و جسدش را که شدیدا متلاشی شده بود تا بیستوپنجم اکتبر همان سال کشف نکردند.
در برخی گزارشها آمده است که براتیگان هیچ یادداشتی درباره علت خودکشیاش به جا نگذاشت. یک ماهی را تکوتنها در خانه بولیناس زندگی کرده بود و از وسایل شخصیاش- حدود دو دلار پول خرد، یک بطری نوشیدنی جک دنیلز، چند قرص آرامبخش و ... - اطلاعات زیادی عاید پلیس نشد. اما نزدیکان و اطرافیان براتیگان هم از اقدام او به خودکشی غافلگیر نشدند.
دخترش گفته بود قبل از آن هم تهدید به خودکشی کرده بود و در سال ۱۹۸۱ پس از جدایی از همسر دومش، آکی، سعی در خودکشی داشت. مدتی دلخور و دلزده از تمام دنیا شده بود. مدام مینوشید. پنج رمان آخرش شکست خورده بودند و وقتی نتوانست ناشری برای چاپ رمانی که در سال ۱۹۸۳ تمام کرده بود، پیدا کند دیگر طاقتش طاق شد.
انتقام از همینگوی
پس از مرگ او بسیاری از دوستانش در کافه انریکوز، از محبوبترین پاتوقهای ریچارد در سانفرانسیسکو، جمع شدند تا یاد و خاطرهاش را زنده نگه دارند. برخی مشاهیر دنیای سینما، شعر و ادبیات و برخی هیپیهای قدیمی، یکی از بیوههای ریچارد و چند خیالباف دایمالخمر که براتیگان مثل پول خرد جمعشان میکرد، به این کافه رفته بودند. درباره علت مرگ ریچارد و آنچه او را کشت، صحبت کردند.
جالب است که برخی ارنست همینگوی را دلیل مرگ او میدانستند. لارنس فرلینگتی، شاعر و ناشر، بخشهایی از «صید قزلآلا در امریکا» را در نشریهاش «City Lights Journal» منتشر کرد، اما نمیتوانست نوشتههای «بامزه» براتیگان را تحمل کند و معتقد بود براتیگان با لحن کودکانهای که دارد هرگز نمیتواند مثل همینگوی نویسندهای مهم و جدی شناخته شود. این اظهارنظرها براتیگان را که همیشه میخواست نویسندهای جدی تلقی شود، دلسرد میکرد.
اوایل دهه ۷۰ زمانی بود که طلسم همینگوی روی حرفه او سایه انداخته بود. انگار که تنها وظیفه براتیگان نوشتن آثاری بود که منتقدان آنها را رد میکردند. انگار که از نادیده گرفتن این نویسنده خوششان میآمد. براتیگان نه تنها نمیتوانست در اوج و کنار استاد داستاننویسی قرار بگیرد بلکه به سرعت در ناشناختگی کامل سقوط کرد.
اما در دنیای خیالیاش زندگی میکرد و به کافهدارها سپرده بود او را به دخترها «نویسندهای مشهور» معرفی کنند. به همین دلیل براتیگان رویای دریافت جایزه نوبل را در ذهنش پروراند؛ رویایی که اگر به واقعیت میپیوست انتقامی بزرگ از همینگوی محسوب میشد.
ارسال نظر