«شهرهای خیالی» در آثار بزرگ؛ از غلامحسین ساعدی تا جرج اورول
تعداد قابل توجهی از نویسندگان بزرگ جهان برای بهتر به تصویر کشیدن ذهنیتهای داستانی، به ساخت مکانهایی از جنس خیال مبادرت کردهاند؛ به این معنا که شهر یا روستایی را با ترسیم دقیق خیابانها، خانهها و تعداد جمعیت ترسیم کردهاند که بهشدت در خواننده، احساسی از جنس باور به وجود میآورند.
روزنامه اعتماد - رسول آبادیان: تعداد قابل توجهی از نویسندگان بزرگ جهان برای بهتر به تصویر كشیدن ذهنیتهای داستانی، به ساخت مكانهایی از جنس خیال مبادرت كردهاند؛ به این معنا كه شهر یا روستایی را با ترسیم دقیق خیابانها، خانهها و تعداد جمعیت ترسیم كردهاند كه بهشدت در خواننده، احساسی از جنس باور به وجود میآورند.
شهرها و روستاهایی كه نامشان اغلب تا مدتهای مدید، در ذهن خواننده حك میشود. یادآوری این شیوه از كاركرد داستانی به این جهت است كه جای تخیل ناب به عنوان یكی از راههای موفقیت یك اثر، در نوشتههای امروز داستاننویسان، تقریبا خالی به نظر میرسد. آنچه در این نوشته مورد تاكید قرار گرفته، معطوف كردن دیدگاه نویسندگان جوان به عناصری غیر از انتخاب زاویه دید و چگونگی نگاه به شخصیتپردازی صرف است. در زیر به چند نمونه موفق از این نوع آثار اشاره میشود.
عزاداران بیل- غلامحسین ساعدی
ساخت مكان و ساخت شخصیت به اشكال گوناگون، تكمیلكننده یكدیگر در روند پیشرفت ماجراهای داستانیهستند؛ به این معنا كه جایی مشخص در داستان، مجالی در اختیار نویسنده قرار میدهد كه كنترل بیشتری بر ساخت شخصیتها داشته باشد. از نمونههای موفق ایرانی این شیوه نوشتن، میتوان از روستای ساختهشده در «عزاداران بیل» نوشته غلامحسین ساعدی یاد كرد. ساعدی با اشرافی عالی بر روند «ادبیات روستا»، در این مجموعه، دست به هماهنگسازی ظرف و مظروف از جنس خیال میزند. نوعی هماهنگسازی میان مصالح خانههای روستا و جنسی از مردم كه گویی از ازل درهم تنیدهاند. ایجاد حسی از باور كه در بالا به آن اشاره شد، در داستانهای این مجموعه به حدیاست كه خواننده با یكبارخواندن آن، برای همیشه نمیتواند تصویر «بیل» را از ذهن خود بیرون كند.
اتمسفر داستانی این روستای خیالی ساعدی و شخصیتهای متنوع ساكن در آن به گونهای لازم و ملزوم یكدیگرند و با حذف هركدام ازآنها، با خطر فروپاشی كلیت ساختمان داستانها مواجه خواهیم بود: «خواهر عباس گندم پاك میكرد و اسماعیل نشسته بود جلو پنجره، خانه خواهرش را نگاه میكرد و منتظر بود كه ببیند مردها كی برمیگردند. خواهر عباس گفت: «فكر میكنی دوباره حالش خوب بشه؟» اسماعیل گفت: «خدا میدونه، اما من میدونم كه مشدی حسن گاوشو خیلی بیشتر از خواهرم دوس داره.» خواهر عباس گفت: «بیلیها همهشون این جوریین!»
جایگاه شهر خیالی و جایگاه شخصیت
نویسندگان صاحب شهرهای خیالی در درجه نخست به این نكته توجه نشاندادهاند كه هركدام از وسایل به كار رفته در بنای یك شهر را درست مانند ساختن یك شخصیتانسانی به رسمیت بشناسند و در تكمیل كردنش بكوشند. یعنی اینكه در نوشتن این گونه آثار، همه اجزای تشكیلدهنده یك شهر یا روستا، درست مانند خلق گفتوگو، روابط روانشناسانه میان افراد و دیگر موارد لازم برای یك نوشتن داستان، اهمیت پیدا میكنند. نویسنده در این شیوه نوشتن خود را موظف به خلق دو نوع جاندار و بیجان شخصیت میكند و هردو را در مسیر پیشرفت داستان به كار میگیرد. هنر نویسنده در این گیرودار باید بر ایجاد نوعی هارمونی متمركز باشد چون لحظهای لغزش در این میان ممكن است اثر را به اثری غیر قابل اعتماد از دید خواننده تبدیل كند.
خشم و هیاهو- ویلیام فاكنر
ویلیام فاكنر، نویسنده مشهور امریكایی با ساخت شهری خیالی با نام«یوكناپاتوفا»، گام موثری در بسط و گسترش اینگونه از نوشتن برداشته است. بسیاری از منتقدان ادبیات داستانی براین باورند كه شهر خیالی فاكنر به دلیل نگاه دقیق و موشكافانه او و دقت در پیوند روحیه شخصیتها و معماری مخصوص، در زمره بهترینهای اینگونه داستانیاست. معروف است كه فاكنر پیش از آغاز چینش شخصیتها، حدود دو سال روی نقشه شهر خیالیاش تمركز داشته و تك تك محلهها به همراه میزان جمعیت آنها را مورد مطالعه قرار داده.
كسانی كه این رمان را خواندهاند بدون شك با یك نقشه واقعی از یك شهر مواجه شدهاند كه به وسیله نویسنده ترسیم شده و در صفحه آخر رمان منتشر شده؛ نقشهای كه درآن با دقت هرچه تمامتر، به جزییات عناصر سازنده یك شهر توجه شده است. فاكنر پس از ترسیم این نقشه به سراغ شخصیتپردازی رمان رفته و مشخص كرده است كه هركدام از آنها، دركجای شهر مستقر شوند و روابط بین افراد به چه شكل باشد. منحصر به فرد بودن این رمان ازآن جهت است كه «یوكناپاتوفا» در كلیتش، به یك شخصیت جداگانه تبدیل شده و آنچنان با شخصیتهای جاندار عجین شده كه تفكیك هركدام آنها از یكدیگر تقریبا محال و غیرقابل تصور است.
معماری در هر محله یوكناپاتوفا بنا به روحیه شخصیتهای پرورشیافته بر اساس هركدام از سبكهای نویسندگی متغیر است. یعنی اینكه هر شخصیت انگار ازدل نوعی معماری خاص زاییده شده یا بالعكس.گرچه نمای كلی این شهر ریشه در نگرش«گوتیك» دارد اما فاكنر با الهام از این نوع معماری قرون وسطایی به شكلی مدرن از روایت توجه نشانداده كه هدف نهایی پیوند ژنی انسان ماقبل تاریخ و انسان امروز را دنبال میكند.
یوكناپاتوفا ترسناكاست چون شخصیتهای رمان خشم و هیاهو به اشكال مختلف ترسناكند. اغلب دیوارهای سازنده این شهر ناتمانند و آدمهایش هم به گونهای ناتمام ماندهاند. یكی از شخصیتها درباره یكی دیگر از شخصیتهای كلیدی رمان یعنی «بنجی» میگوید: «بنجی چهل سالاست كه چهارده است!» «...پاروها آفتاب را در برقهای فاصلهدار میگرفتند، بوی تاریك و روشن یاس دیواری، تاریكی نجواگر تابستان و ماه اوت درختها روی دیوار خم شده بودند... به نظر میرسید كه در این هوا حتی صدا هم درمیماند، انگار كه هوا آنقدر صدا حمل كرده بود كه خسته شده بود. ما در برگهای خشك كه با دم زدن آهسته انتظار ما نجوا میكردند و تنفس آهسته خاك و ماه اكتبر بدون باد، مینشستیم. رشتههای ظریف، چون حركت خواب آهسته میجنبند..»
صدسالتنهایی- گابریل گارسیا ماركز
ساخت و ساز شهرها و مكانهای خیالی در آثار نویسندگان امریكای لاتین، حال و هوای دیگری دارد. رئالیسم جادویی نهفته در كارهای پدیدآورندگان ادبی این خطه از كره زمین باعث شده كه نوع نگاه به مكانهای داستانی همواره در هالهای از ابهام باشند چون اصولا تعریف این سبك از نوشتن، آغشته در پردهای از ابهام است. در سبك رئالیسم جادویی هر چیز در عین دارا بودن شكل و شمایلی عینی، ممكن است اصولا وجود خارجی نداشته باشد و آنچه را ما به عنوان یك رگه پنهان در داستان به رسمیت میشناسیم ممكن است در ردیف عناصر اصلی تشكیلدهنده یك اثر قرار داشته باشد. یعنی درست همان وضعیتی كه شهر خیالی ماركز در رمان صدسال تنهایی به آن دچار است. ماركز با ساختن «ماكوندو»، قدرت نویسندگی خود را در دو وجه ساخت شهر و ساخت شخصیت به رخ میكشد. شخصیتهای رمزآلود و ترسیده و ترساننده این رمان ظاهرا در هیچ مكان جغرافیایی به جز ماكاندو توان رشد و نمو ندارند چون هم ماكوندو رو به اضمحلال است و هم آنها در گذر تاریخ به تكرار مكرر خود مشغولند.
پیكره كلی رمان كه با استادی تمام ساخته شده و نام نویسنده را عالمگیر كرده، ازآن جهت مورد توجه قرار دارد كه در یك مكان جادو زده، تصویرگر جماعتی جادوزده است. ماكوندو هم درست مانند دیگر كارهایی از این دست، برای خودش صاحب شخصیتی خاص است. شخصیتی از جنس مصالح ساختمانی كه در عین بیجان بودن بهشدت یادآور موجودی زنده است؛ موجودی كه بیش از هزار بار مرده و زنده شده و هزار نسل از ساكنان خودش را تحمل كرده و باز هم میكند: «فرزندان خوزه آركادیو دهانشان با شنیدن ماجراهایی كه ملكیادس نقل میكرد، باز میماند.
آئورلیانو كه در آن هنگام، پنج ساله بود، تا سالها بعد و زمانی كه بزرگ شد، تصویر زنده ملكیادس را همچنان در ذهن داشت كه در كنار پنجره اتاق، زیر پرتو طلایی رنگ خورشید، مینشست و با لحنی جذاب، در حالی كه دانههای عرق روی پیشانی بلندش دیده میشد، آنها را به سرزمین رویاها میبرد و تاریكیهای اسرارآمیز آنجا را نورباران میكرد. خوزه آركادیو، برادر بزرگتر آئورلیانو نیز كه همنام پدرش بود، همان تصویر زنده و زیبا را همچون میراثی گرانبها به بازماندگانش سپرد. ولی اورسولا از نخستین دیدار خود با ملكیادس، خاطره خوشی نداشت، زیرا درست در لحظهای وارد اتاق شد كه او شیشه محتوی بیكلرور جیوه را به زمین انداخت و شكست.
اورسولا گفت: شیطان به اینجا میآید!
ملكیادس در مخالفت با او اظهار داشت: اینگونه نیست! این موضوع به اثبات رسیده كه شیطان از سولفور درست شده؛ در حالی كه این مایع، از تركیبات سوبلیمه است.
پدروپارامو- خوان رولفو
خوان رولفو، نویسنده اهل كشور مكزیك، پایهگذار مكتب رئالیسم جادویی معرفی شده است. رولفو كه بیشتر در زمینه ادبیات «روستا» قلم زده، مجموعهداستانی به نام «دشتمشوش» دارد؛ دشتی كه سمبل كلی كشور خود اوست. در دشت مشوش، با شخصیتهایی جداافتاده از قافله بشری ساكن در روستاهایی خارج از زمان و مكان مواجهیم؛ شخصیتهایی كه از هر لحاظ در فقر به سر میبرند و كاری جز آزار یكدیگر ندارند.
مكانهای ساخته شده در این مجموعه آنقدر با ذات شخصیتها همخوان است كه داستانها را به بهترین نمونه داستانهای جهان مبدل كرده است. رولفو با مهارت تمام، در همخوانكردن خشتهای فرسوده روستاها و روح فرسوده شخصیتها موفق عمل كرده كه خواننده گاه، هیچ تفاوتی در میان آنها حس نمیكند. هنگامه دیگری كه این نویسنده با همین ذهنیت برپا كرده، رمان«پدروپارمو» است. در این رمان كه به رمان سایهها معروف است. یك شخصیت بنا به خواسته مادرش، قدم در راهی عجیب میگذارد. او به دنبال پدر گمشدهاش راهی شهری از جنس خیال به نام «كومولا» میشود. كومولا وجود خارجی ندارد اما جزییاتش آنقدر ماهرانه ترسیم شده كه خواننده را هم همراه با شخصیت به درون خود میكشد.
در این رمان كه اتفاقا ماجرای بسیار جذابی هم دارد، بیش از هر مورد دیگر، كومولاست كه حرف برای گفتن دارد؛ به تعبیری میتوان گفت كه این شهر با پیشینه غریبی كه دارد پیشاپیش قافله شخصیتهای داستانی راه میرود و اوست كه زیر و بم روایت را كنترل میكند. فضای تب زده داستان و اندوه راوی آنچنان با پیكره كومولا نقش میبندد كه پس از اتمام اثر حس میكنیم شهری دیدهام كه مهربانی و نامهربانی را توامان بر دوش خود دارد: «كومالا، كه روزگاری پیش، روستایی بود با سرزندگی و طراوت هر روستای دیگری، روستایی كه در آن باران میبارید و «آفتاب روی سنگها میدرخشید و رنگ همهچیز را نمایان میكرد، از زمین آب مینوشید و با هوای درخشان كه برگها را نوازش میداد بازی میكرد»، روستایی كه شاهد بادبادك بازی پدرو و سوسانا بوده است، حالا عالم ارواح است؛ ارواحی همه نفرینشده و در عذاب. حالا نفرین دون پدرو گریباش را گرفته است؛ چراكه كومولا، در مرگ همسرش، سوسانا، سوگواری نكرده است: «من دست روی دست میگذارم و كومولا از گرسنگی میمیرد.» و همین شد كه او گفت: «كومولا حالا جهنم است.»
«... میگویند وقتی كسی توی كومولا میمیرد، پایش كه به جهنم میرسد، برمیگردد پتویش را ببرد!...»
شهرهای نامرئی- ایتالو كالوینو
اغلب خوانندگان ادبیات داستانی در ایران معمولا كالوینو را با اثری درخشان چون«بارون درختنشین» میشناسند كه البته از حیث ساخت و ساز مكانی خیالی به این بحث مربوط میشود اما شاهكار دیگر این نویسنده یعنی «شهرهای ناپیدا»، حال و هوای دیگری دارد چون برخوردی ملموستر با شهرهایی از این دست دارد. كالوینو در اغلب آثارش از سبك سوررئالیستی استفاده میكند و این نوع نگاه در رمان مورد نظر به اوج خود میرسد.
كالوینو در رمان شهرهای ناپیدا، ذهنیت و تخیل خود را با ذهنیت و تخیل خواننده گره میزند؛ به این معنا كه خواننده در خلال مطالعه این اثر، فقط یك خواننده نیست و اجازه دارد كه شكل و شمایل شهرهایی خیالی كه به آنها سفر میكند را بنا به سلیقه خود تصور كند. شهرهای ناپیدا سفری نامرئی به اعماق شهرهایی از تاریخ است و نویسنده با تیزهوشی تمام، سه شخصیت مشهور از سه دوره زمانی و مكانی را گردهم جمع میكند تا از رهگذر ذهن آنها به خلق روایتی ماندگار برسد. قوبلای خان سالخورده، امپراتور مغول و ماركو پولوی جوان و سیاح ونیزی، شخصیتهای اصلی این رمان هستند كه با روایتهایی تودرتو، مخاطب را به اعماق تاریخ میبرند. نكته جالب توجه درباره این رمان، ساختن شهرهایی از جنس خیال است؛ شهرهایی كه فقط و فقط در ذهن خواننده ساخته میشوند و اصولا وجود خارجی ندارند. معنای كلی این رمان در یكی از دیالوگهایی كه ماركوپولو به قوبلای خان میگوید مستتر است: «تو از عجایب هفت یا هفتاد گانه یك شهر لذت نمیبری، بلكه جوابی كه آن شهر به یكی از سوالاتت میدهد لذتبخش است...»
در این رمان با شخصیتهایی از جنس و خیال و واقعیت طرفیم كه در سایه روشنی از بودن و نبودن قرار دارند و قوبلایخان با احساس تمام شدن عمرش، درست مانند شاهزاده قصههای هزار و یك شب، پای حكایتهای ماركوپولوی جهاندیده مینشیند و همراه با خواننده به شهرهایی سفر میكند كه خود باید خالق آنها باشد. شهرهایی با معماریهای دلخواه، شهرهایی با تعداد مردگان دلخواه، شهرهایی با آرزوهای دلخواه و شهرهایی با نوع تجارت دلخواه. شهرهای كالوینو در این اثر قرار نیست كه شهرهایی دوستداشتنی باشند چون خواننده را با عنصری از جنس واقعیت هم روبهرو میكنند و درست مانند قرار گرفتن در یك موقعیت واقعی آزاردهنده هم هستند چون تعلیقی را با خود یدك میكشند كه فقط و فقط در آرزوها و رویاها یافت میشوند: «با خودم گفتم عدلمه شهری است كه چون میمیرید وارد آن میشوید و هركس آشنایان قدیمیاش را در آن پیدا میكند...»
قلعه حیوا نات- جورج اورول
قلعه حیوانات، شاهكار جرج اورول را بیشتر به دلیل شخصیتهای به یادماندنیاش میشناسیم. شخصیتهایی فراموشنشدنی كه با یك عزم جمعی، صاحب مزرعهای را فراری میدهند و خود اختیار آنجا را در دست میگیرند. جدا از ساخت شخصیت و موقعیتهای عالی در عالم داستاننویسیجهان، یك اتفاق هنری دیگر نیز رخداده است و آن ساختن شهری از جنس خیال است كه در اصطلاح جامعهشناسی به عنوان «ویرانشهر» یا «مدینه فاسده» كه درست در مقابل مفهاهیمی چون «آرمانشهر» و «مدینه فاضله» قرار دارند، معروف است. هنر اورول در این است كه فضای مزرعه را درست در حدو قواره خود شخصیتها میسازد. مزرعهای كه سالهاست به دست خود ساكنانش ویران و دوباره ساخته میشود و دوباره رو به ویرانی میرود: «به نظر حیوانات كه از خارج به این منظره خیره شده بودند، چنین آمد كه امری نوظهور واقع شده است.
در قیافه خوكان چه تغییری پیدا شده بود؟ چشمهای كم نورِ كلوور از این صورت به آن صورت خیره میشد. بعضی پنج غبغب داشتند، بعضی چهار، بعضی سه. اما چیزی كه در حال تغییر بود چه بود؟ بعد، كف زدن پایان یافت و همه ورقها را برداشتند و به بازی ادامه دادند و حیوانات بیصدا دور شدند. چند قدم برنداشته بودند كه مكث كردند. هیاهویی از ساختمان بلند شد. با عجله برگشتند و دوباره از درزهای پنجره نگاه كردند. نزاع سختی درگرفته بود. فریاد میزدند، روی میز مشت میكوبیدند، به هم چپ چپ نگاه میكردند و حرف یكدیگر را تكذیب میكردند. سرچشمه اختلاف ظاهرا این بود كه ناپلئون و پیل كینگتن، هر دو در آن واحد تكخالِ پیكِ سیاه را رو كرده بودند. دوازده صدای خشمناك یكسان بلند بود. دیگر اینكه چه چیز در قیافه خوكها تغییر كرده، مطرح نبود. حیوانات خارج، از خوك به آدم و از آدم به خوك و باز از خوك به آدم نگاه كردند ولی دیگر امكان نداشت كه یكی را از دیگری تمییز دهند...» هدف اصلی نوشته شدن این رمان، نقد استبداد طبقه حاكم شوروی بود.
كشورآخرینها- پل استر
یكی دیگر از رمانهایی كه در ساختن شهری خیالی بسیار عالی خلق شده، رمان «كشورآخرینها» نوشته پلاستر است. استر در این رمان شهری میسازد كه یادآور نیویورك است؛ شهری مخوف با دیوارهایی سر به فلك كشیده از آهن و بتن كه«آنابلوم» را و كسی كه به دنبال یافتن او راهافتاده را میبلعد. پلاستر از شهری حرف میزند كه هم هست و هم نیست. به این معنا كه سیر حوادث گوناگونی كه در این شهر میافتند، با همه اتفاقات جهان معمولی در تضاد هستند. در نیویورك ساخته ذهن استر نه از زیبایی خبری هست و نه از مناسبات انسانی بلكه آنچه حاكم است، فقر است و فحشا و هرآنچه یك شهر را با خود به قهقرا خواهند برد. در شهر خیالی استر، مرگ حرف اول را میزند و هیچ مرزی میان مرگ و زندگی وجود ندارد. در این شعر نه زمان معنای واقعی خود را دارد و نه مكان. هرچه هست دلهره است و انتظار برای سرنوشتی محتوم. در رمان استر، سنگ و آهن به عنوان شخصیتهایی بیجان معرفی شدهاند كه یادآور روح سرگشته شخصیتها هستند.
در این شهر هر جرمی از فرط تكرار دیگر جرم به حساب نمیآید و مسالهای كاملا عادی و پیش پا افتاده است و از همین رو، گشتن به دنبال شخصیتی گم شده در حكم موضوعی خندهآور ارزیابی میشود. در این شهر هركسی به دنبال دیگری و دیگری به دنبال خود میگردد. شخصیتهای جالبی چون «فردیناند»، «ساموئل» و«ایزابل» به عنوان شخصیتهایی فرعی، همواره چیزی را جستوجو میكنند كه از ازل نبوده و اگر بوده به تدریج، جنسی از جنس بتن به خود گرفتهاند و دیگر به عنوان موجودیتی مستقل به رسمیت شناخته نمیشوند: «مردم در اینجا مثل قدیمها آرام در رختخواب یا در نظافت و امنیت بیمارستان با زندگی وداع نمیگویند. بلكه هر جا كه باشند، میمیرند یعنی بیشتر در خیابانها. منظور فقط دوندهها، پرندهها و اعضای كلوپ مرگ نیستند بلكه ابعاد گستردهای از جمعیت است. نیمی از مردم بیخانمانند و جایی برای ماندن ندارند بنابراین به هر طرف بچرخی با جسد مردگانی روبهرو میشوی كه در پیادهروها، كنار درها و در خود خیابانها افتادهاند.»
نوشتن در پردهای از ابهام
ساخت و ساز شهرها و مكانهای خیالی در آثار نویسندگان امریكای لاتین، حال و هوای دیگری دارد. رئالیسم جادویی نهفته در كارهای پدیدآورندگان ادبی این خطه از كره زمین باعث شده كه نوع نگاه به مكانهای داستانی همواره در هالهای از ابهام باشند چون اصولا تعریف این سبك از نوشتن، آغشته در پردهای از ابهام است. در سبك رئالیسم جادویی هر چیز در عین دارا بودن شكل و شمایلی عینی، ممكن است اصولا وجود خارجی نداشته باشد و آنچه را ما به عنوان یك رگه پنهان در داستان به رسمیت میشناسیم ممكن است در ردیف عناصر اصلی تشكیلدهنده یك اثر قرار داشته باشد. یعنی درست همان وضعیتی كه شهر خیالی ماركز در رمان صدسال تنهایی به آن دچار است. ماركز با ساختن «ماكوندو»، قدرت نویسندگی خود را در دو وجه ساخت شهر و ساخت شخصیت به رخ میكشد.
شخصیتهای رمزآلود و ترسیده و ترساننده این رمان ظاهرا در هیچ مكان جغرافیایی به جز ماكاندو توان رشد و نمو ندارند چون هم ماكوندو رو به اضمحلال است و هم آنها در گذر تاریخ به تكرار مكرر خود مشغولند. پیكره كلی رمان كه با استادی تمام ساخته شده و نام نویسنده را عالمگیر كرده، ازآن جهت مورد توجه قرار دارد كه در یك مكان جادو زده، تصویرگر جماعتی جادوزده است.
نظر کاربران
صد سال تنهایی فوق العاده س،چه ذهنی داشت مارکز