خاطرات چهره ها از روزهای پرهیجان انقلاب
روایت هایی جذاب از پیروزی انقلاب اسلامی؛ انقلابی که حتی خوشبینانه ترین پیش بینی ها ۶ ماه برای پیروزی اش متصور بودند اما فقط ظرف ۴۸ ساعت بطور معجزه آسایی به سرانجام رسید.
امام که آمد، آیت الله طالقانی، آیت الله مفتح و دکتر مطهری که از اعضای شورای انقلاب بودند، در خوش بینانه ترین حالت ممکن، زمان پیروزی انقلاب را شش ماه بعد می دانستند چون هنوز مستشاران آمریکایی بالای سر ارتش بودند و سرسپرده های پهلوی - یعنی همان ها که حتی بعد از بازداشت شدن در ۲۲ بهمن ۵۷ تا اسم شاه می آمد سعی می کردند سرپا بایستند و به «جبه همایونی» ادای احترام کنند - بسیاری از ارکان حکومت را در دست داشتند. رادیو و تلویزیون هنوز در دست نظامیان وفادار به رژیم بود و بختیار رییس دولت بود و حرفش در بسیاری از ارگان ها خریدار داشت؛ اما از روز ۱۷ بهمن به بعد انگار همه حوادث سریع تر از بعد زمان اتفاق می افتاد. دولت بازرگان سریع در تالار مدرسه علوی «تنفیذ» را از امام گرفت و کابینه اش سریع تر تشکیل شد و مردم هم راهپیمایی میلیونی تشکیل دادند و با بازرگان بیعت کردند.
آن روز بختیار عبارت «شوخی» را برای همه این اتفاقات به کار برد و حتی شاخک های تیز سیا هم به پریزیدنت کارتر راپورت دادند که خیالش خت باشد؛ ژنرال هایزر کارش را خوب انجام خواهد داد. ژنرال آمریکایی که بین ارتشی ها هماهنگی های لازم را برقرار کرده بود و زمانی غیرمشخص را در بهمن ماه برای کودتا علیه انقلابیون در نظر گرفته بود اما اتفاق ها سریعتر از بعد زمان روی دادند و حتی نقشه کودتاچیان را نقش برآب کردند. در ماجرایی کاملا غیرقابل پیش بینی همافران مقابل امام احترام نظامی گذاشتند و از قضا، حسین پرتوی عکاس روزنامه کیهان هم عکس آن را گرفت و با انتشارش در صفحه اول کیهان، شاکله قوی ترین ارتش منطقه در عرض 48 ساعت از هم پاشید و انقلابی که قرار بود در عرض 6 ماه به پیروزی برسد در عرض 48 ساعت بعد از احترام نظامی همافران به پیروزی رسید. در این پرونده سراغ 5 روز آخر حکومت پهلوی رفته ایم. روزهای 17 تا 22 بهمن که پرشورترین روزهای تاریخ انقلاب بوده و هر کسی به نوعی از آن خاطره دارد. مردم، رهبران انقلاب، رجال پهلوی، نظامیان، دیپلمات های خارجی، عکاسان، شاهدان بیرونی و ... همه در ماجرای انقلاب دخیل بوده اند و هر کدام قسمتی از آن را در خاطراتشان ثبت کرده اند. روایت های شنیدنی آنها را از انقلاب بخوانید.
چگونه ایده نظام اسلامی در میان روحانیت فعال در انقلاب اسلامی شکل گرفت
به سوی جمهوری اسلامی
خوشبین ترین آدم ها هم نمی دانست حرکتی را که امام خمینی در پاییز سال 1341 پایه ریزی کرد، 26 سال بعد به شکل گیری نخستین حکومت شیعی در تاریخ ایران زیر نظر علمای شیعه منجر خواهد شد . در این سیر 26ساله غالب علمای شیعه و نیز طلاب با اینکه تصور نمی کردند نتیجه آن در سال 1357 بروز یابد اما در حرکت انقلاب اسلامی مثمر ثمر بودند. برخی هم نه تنها اعتقادی نداشتند که حتی سنگ اندازی هم می کردند و تشکیل حکومت شیعه پیش از ظهور امام عصر (عج) را مناسب نمی دیدند.
علمایی چون آیت الله طالقانی، دکتر مطهری، آیت الله بهشتی، آیت الله خامنه ای، آیت الله هاشمی رفسنجانی و برخی دیگر از روحانیون ثابت قدم در این عرصه بودند که با شاخص قرار دادن قرآن و آنچه اهل بیت (ع) به یادگار گذاشتند، از ابتدا تا انتها امام را تنها نگذاشتند تا کشتی انقلاب اسلامی را به سرمنزل مقصود برسانند. آخرنی روزهای عمر رژیم پهلوی، هم مذهبی ها و هم غیرمذهبی ها دیگر حس کرده بودند که انقلاب، از ابتدای نهضت امام انقلاب اسلامی بوده است؛ پس با ایجاد وحدت بین خودشان، مدل حکومت پادشاهی را در ایران به زباله دان تاریخ فرستادند. ایرانی ها اینقدر سریع این انقلاب را به نتیجه رساندند که سرویس های جاسوسی سیا و کا.گ.ب غروب 22 بهمن 57 تازه فهمیدند چه فاجعه ای برایشان رقم خورده است. روایت دو تن از روحانیون موثر در انقلاب اسلامی را در ادامه بخوانید.
آیت الله هاشمی رفسنجانی (عضو شورای انقلاب)
16 و 17 بهمن
سیاست کلی این بود که عوامل رژیم را به هر ترتیب با مذاکره سرگرم کنیم و تا آنجا که ممکن است نگذاریم کار به خشونت بکشد تا مردم آماده تر بشوند و روحیه مردم تقویت شود. موضوع مذاکره هم وادار کردن بختیار به استعفا بود. این مقطع تاریخ آشفته تر و شلوغ تر از آن است که همه جزییات آن را الان به یاد بیاورم.
سرانجام گفتگوها به بن بست رسید و روشن شد که نه بختیار آمادگی برای استعفا دارد، نه امام به کمتر از تشکیل حکومت اسلامی رضایت می دهند. آنچه این بن بست را بیش از پیش روشن کرد، فرمان امام بود که به موجب آن مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت انقلاب معرفی شد. اعضای شورا و حتی شخص امام خمینی بنا نداشتند که از روحانیون در کارهای اجرایی استفاده کنند بلکه روحانیت می بایست به عنوان مجلس و راهنما و مقنن در جنب نیروهای اجرایی عمل کند.
آنان با تحلیل نیروهای موجود بالاخره به این نتیجه رسیدند که از نیروهای نهضت آزادی استفاده شود که طبعا آنها هم از نیروهای جبهه ملی استفاده می کردند. سایر نیروهای موجود نظیر نیروهای سازمان مجاهدین خلق و کمونیست ها به هیچ وجه نمی توانستند مورد وثوق قرار داده شوند.
انتخاب مهندس بازرگان به ریاست دولت موقت در یک جلسه شورای انقلاب، با حضور امام و توسط آیت الله مطهری مطرح شد. آیت الله طالقانی که در جلسه حضور داشت، او را از قبول برحذر داشت. بازرگان ۲۴ ساعت فرصت خواست. بازرگان روز بعد در جلسه همان شورا گفت: «خواهش می کنم آقایان نسبت به رأی و پیشنهادی که دیشب دادید، تجدید نظر فرمایید و اگر بنده را نامزد نخست وزیری می نمایید، با علم و اطلاع از افکار و اخلاق و سوابقم خواهد بود. حال اگر با این سوابق و شرایط قبولم دارید، پیشنهاد فرمایید.»
با پخش خبر نخست وزیر مهندس بازرگان، بختیار اعلام کرد: «ما یک مملکت داریم، یک حکومت خواهد داشت، یک ارتش خواهد داشت و هیچ گاه در ایران دو دولت وجود نخواهد داشت. نخست وزیر منتخب آیت الله خمینی اگر وارد عمل شود توقیف خواهد شد.»
در مقابل وی مهندس بازرگان از تشدید بحران با سیاستی نرم طفره رفت: «امیدوارم مشکلات از طریق مذاکرات حل شود و کار به مراحل خطرناک نکشد.»
در نهایت در تالار مدرسه علوی که برای مراسم حکم نخست وزیری بازرگان در نظر گرفته شده بود، بنده مامور قرائت حکم شدم و حکم را خواندم: «بسم الله الرحمن الرحیم. جناب آقای مهندس مهدی بازرگان، بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، برحسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و بستگی به گروهی خاص مامور تشکیل دولت موقت می نمایم ... روح الله الموسوی الخمینی».
پس از اینکه حکم را خواندم بازرگان از امام تشکر کرد و بیاناتی ایراد کرد. سپس جمع بسیاری از رجال و شخصیت ها و انقلابیون برای عرض تبریک به سوی بازرگان رفتند. بنده هم به بازرگان تبریک گفتم و یک جلد قرآن مجید به میمنت حکم تاریخی امام به وی هدیه کردم.
منبع: هاشمی و انقلاب. مسعود رضوی
آیت الله بهشتی (عضو شورای انقلاب)
20 بهمن
قره باغی با ارتشی ها، پس از حمله پیروزمندی که در لویزان صورت گرفت، خواستار دیدار با چند نفر از دوستان ما شده بود. دوستان هم باز تاکید داشتند من شرکت کنم. یک مقدار به این جهت که در این برخوردها تجربه شده بود با قدرت روحی برخورد می کنم. من یکی از تاکتیک هایی که برای نشان دادن قدرت نفسمان در این تقاضاها به کار می بردم، این بود که می گفتم اگر اینها خواستار ملاقات هستند و می خواهند حرفی بزنند یا بیایند منزل ما یا منزل یکی از اعضا. آنها گفتند آنجا امنیت نداریم. گفتیم اگر امنیت ندارید، نیایید؛ ما که خواستار ملاقات با شما نیستیم. در تمام این موارد هیچگاه ما خواستار دیدار با کسی نبودیم. آنها به عنوان مراجعه کننده می خواستند مراجعه کنند.
منبع: آخرین تلاش ها در آخرین روزها
روایت یک مورخ
محمود طلوعی (مورخ)
20 تا 22 بهمن
عده ای از پرسنل نیروی هوایی با لباس نظامی داشتند فیلم جریان بازگشت امام خمینی را از تلویزیون می دیدند. ابتدا بین آنها و چند نفری از افراد گارد شاهنشاهی بگومگو شکل گرفت اما بگومگو تبدیل به مشاجره شد و بعد کار بالا گرفت و به تیراندازی کشیده شد. جمعیت بیرون که صدای تیراندازی و استمداد همافران را شنیدند، تلاش کردند وارد محوطه مرکز آموزش شده و به پرسنل نیروی هوایی کمک کنند. یک ستون تانک مرکب از 30 دستگاه تانک نیز که به سرپرستی سرلشکر ریاحی فرمانده لشکر گارد برای کمک به نیروهای گارد در مرگز آموزش هوایی دوشان تپه حرکت کرده بود، در بین راه متوقف شد. تعدادی از این تانک ها به تصرف مردم درآمد و تعدادی را هم آتش زدند و عده ای از افسران و فرماندهان این واحد از جمله سرلشکر ریاحی کشته شدند.
تا ظهر روز شنبه درگیری ها از خیابان های اطراف مرکز آموزش هوایی به تمام شهر سرایت کرد و از ساعت یک بعدازظهر حمله به کلانتری ها و تاسیسات نظامی داخل شهر شروع شد. به دستور بختیار ساعات منع عبور و مرور در شهر ساعت 4:30 بعدازظهر اعلام شد و بلافاصله پس از پخش این اعلامیه از رادیو، امام خمینی اعلام کرد: «توطئه ای در کار است و مردم نه فقط نباید دستور فرمانداری نظامی را مراعات کنند، بلکه باید به خیابان ها ریخته و تظاهرات را گسترش دهند.»
عصر امروز جلسه شورای امنیت ملی تشکیل شد. بختیار برای اولین و آخرین بار به فرماندار نظامی تهران دستور داد که برای اجرای مقررات حکومت نظامی و متفرق ساختن مردم به اسلحه متوسل شوند و به سپهبد مقدم رئیس ساواک هم دستور داد طرحی را که برای دستگیری عده ای از رهبران مخالفان تهیه شده بود، به موقع اجرا بگذارد ولی دیگر برای اجرای این دستورات خیلی دیر شده بود. نه فرمانداری نظامی در آن شرایط قادر به متفرق ساختن مردم بود و نه رئیس ساواک منحل شده نیرویی برای اجرای طرح دستگیری رهبران مخالف در اختیار داشت.
با وجود توافق های بین قره باغی و سران انقلاب در ساعت 5 بعدازظهر 22 بهمن، حمله به پادگان ها و مراکز نظامی تا آخر شب ادامه داشت که بعدا مشخص شد اعضای سازمان مجاهدین خلق، چریک های فدایی خلق و عناصر وابسته به حزب توده هستند که به غارت انبارهای اسلحه و سایر وسایل و تجهیزات پادگان ها و مراکز نظامی می پرداختند.
منبع: صد روز آخر. محمود طلوعی
خاطرات برخی از چهره های مردمی انقلاب اسلامی از روزهای آخر مبارزه
اسم شب: پیروزی
تاریخ را هر قدر هم خوانده باشیم، باز آدم ها و اتفاقاتی پیدا می شوند که کمتر از باقی به آنها پرداخته شده است. آدئم هایی که به دنبال نفی یا اثبات یک پدیده تاریخی هم نبوده اند، بلکه گاهی فقط خواسته اند مشاهده خود را با بقیه به اشتراک بگذارند و یا تحلیل و برداشتی هرچند مقطعی از یک حادثه یا پیشامد تاریخی ارائه دهند بدون آنکه لزوما تایید یا نفی شان سود و منفعت گروهی خاص را تامین کند.
در مورد انقلاب هم این اتفاق افتاده، در کنار آن عده ای که نقشی در انقلاب نداشته اند و فقط به عنوان ناظر بیرونی درباره انقلاب ایران صحبت کرده اند (مثل خبرنگارهای خارجی یا دیپلمات ها)، عده زیادی هم هستند که خودشان در کوران حوادث حضور داشته اند. مردم، اصلی ترین محرک انقلاب ها هستند. آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود، اگر مردم همراه انقلاب نباشند، هیچ کشوری به انقلاب نمی رسد. اینجا گوشه ای از خاطرات مردم انقلابی را می خوانید. کسانی که آن موقع اسم و رسمی نداشتند اما خیلی هایشان امروز حسابی صاحب نامند.
یوسف کلاهدوز (افسر ارتش/ قائم مقام سپاه پاسداران)
کودتای نظامی در حال شکل گیری بود. تعداد زیادی تانک چیفتن را به پادگان لویزان منتقل کرده بودند. تانک ها را هم در ده ردیف چیده بودند و خدمه داشتند آنها را تجهیز و مسلح می کردند. در اتاق تیمسار بدره ای رفت و آمد بود. ساعت به ساعت توی اتاق تیمسار جلسه بود و گاهی صداها بالا می رفت. من دنبال فرصتی بودم که به اتاق فرماندهی بروم. به بهانه های مختلف از راهرو رد می شدم و از کنار اتاق می گذشتم و گوش می ایستادم. بعد شنیده ها را کنار هم می گذاشتم. در این لحظات ستوانی را دیدم که لیست نگهبان های شب را می برد دفتر فرماندهی. جلویش را گرفتم. لیست نگهبانی را گرفتم و خودم بردم اتاق فرماندهی. فقط چند ثانیه فرصت داشتم نامه های روی میز را نگاه کنم و تا آنجا که فرصت بود خواندم شان. لیست را به دفتر تیمسار بردم و گفتم امشب خودم تا صبح به نگهبان ها سرکشی خواهم کرد.
مثل اینکه واقعا برنامه کودتا قطعی بود و هدف ها هم مشخص بودند: رادیو و تلویزیون، مجلس، محل اسکان امام در مدرسه علوی، فرودگاه مهرآباد، راه آهن و ساختمان مرکزی مخابرات در میدان توپخانه. باید کاری می کردم. افسر کشیک شب را پیدا کردم و خواستم به جایش بمانم. افسر هم از خدا خواسته قبول کرد و رفت. صدای تیراندازی همه شهر را برداشته بود. به خیابان اصلی رفتم. عابری را دیدم، صدایش کردم و اوضاع شهر را پرسیدم. لباس نظامی ام را برانداز کرد و گفت: «شهر دست مردم است. فکر نمی کنم کاری از دست ارتش ساخته باشد.»
تصور کشتار مردم آزارم می داد. یک کیوسک تلفن پیدا کردم. سکه انداختم و شماره یکی از افسران مورد اعتماد را پیدا کردم و طرح کودتای فردا را به او گفتم و از او خواستم هر چه زودتر خودش را به مدرسه علوی برساند و موضوع را به دفتر امام گزارش دهد. گفتم اگر فردا حکومت نظامی اعلام شد بداند که برنامه کشتار مردم قطعی است.
به پادگان برگشتم. تانک ها زیر نور پروژکتورها می درخشیدند، در ردیف های منظم آماده برای عملیات نظامی. از پله های ساختمان مرکزی بالا رفتم و نگاهی به محوطه انداختم. نگبهان ها را شمردم و جای هر کدام را به ذهن سپردم. چراغ قوه کوچکی برداشتم. نگهبان محوطه را می پاییدم. دور که شد، از یکی از تانک ها بالا رفتم و دریچه را باز کردم و پریدم توی تانک. چراغ قوه انداختم. گلوله های چیده شده در مخزن مهمات برق می زد. نور چراغ قوه را به دریچه لوله تانک انداختم. دریچه را باز کردم و آهسته و آهسته سوزن شلیک تانک را بیرون کشیدم و گذاشتم توی جیبم. سوزن هم بزرگ بود. حساب تک تک تانک ها را کردم. با این همه سوزن چه کار باید می کردم؟ نور چراغ را چرخاندم. زیر صندلی جایی پیدا کردم و سوزن را در حفره زیر صندلی مخفی کردم. بالا که رفتم سوزن مسلسل تانک را هم بیرون کشیدم و زیر صندلی دیگر گذاشتم. از تانک که بیرون آمدم سایه ام روی دیوار افتاد. نگهبان فهمید و ایست داد. رمز شب را گفتم و او هم پا کوبید و احترام نظامی گذاشت.
تشویقش کردم که باید حسابی مراقب باشد. نگهبان که دور شد رفتم سراغ تانک بعدی. تا صبح سوزن همه ۲۰۰ تانک را درآوردم. چشمانم سرخ شده بود اما در سرکشی ام از نگبهان ها رفتم از بالای یکی از برجک ها و از بالا نگاهی به تانک ها انداختم. احساس خوبی داشتم. روز ۲۱ بهمن توی پادگان لویزان تانک ها را یکی یکی روشن کردندو از در پادگان پشت سر هم بیرون بردند. تانک ها در خیابان های شهر مستقر شدند و به طرف مردم نشانه رفتند. مردم هم با فرمان امام به خیابان ها ریخته بودند و جلوی تانک ها ایستادند.
تیراندازی ها شروع شد و درگیری لحظه به لحظه بیشتر می شد اما خدمه تانک هر چه کردند نتوانستند گلوله ای از تانک به سمت مردم شلیک کنند. دوست پدرم یکی از خدمه تانک هایی بود که روز ۲۲ بهمن به طرف مردم رانده بود و تانک را به درختی زده بود که بعد بگوید تانک منحرف شد و از کار افتاد. او از کسانی بود که من برای راندن تانک ها انتخاب کرده بودم و می دانستم به مردم آسیب نمی زنند.
عده ای هم قسم شده بودند که به مردم شلیک نکنند و تانک ها را به در و دیوار بزنند و به مردم بپیوندند اما چون مردم نمی دانستند کدام افسر گارد شاهنشاهی شاه دوست است کدام انقلابی، تا دیدند تانک به درخت خورد کوکتل مولوتوف انداختند توی تانک، تا خدمه بپرند بیرون دست و پایشان سوخته بود. بعدا دوست پدرم دست سوخته اش را نشانم داد. به او گفتم: «آنهایی که انقلابی و هم قسم بودند و توی تانک سهوا به دست مردم کشته شدند، مظلوم ترین شهدای انقلاب هستند. هیچ کس ندانست چه خدمتی به انقلاب کردند و چطور نقشه کودتای ارتش را نقش بر آب کردند.»
منبع: مژه های سوخته (خاطرات شهید کلاهدوز) حامد کلاهدوز
محسن رضایی (محافظ مدرسه رفاه)
21 بهمن
محافظت از امام و مدرسه رفاه با دو حلقه محافظتی انجام می شد. افراد حلقه اول محمد بروجردی و دوستانش بودند. در خود مدرسه و اطراف آن. حلقه دوم گروه محسن رضایی بود که یک خانه سر خیابان ایران گرفته بودند و مرکزشان آنجا بود. این حلقه دوم خیابان هایی را که به خیابان ایران می رسید کنترل می کرد و هسته اصلی اش نبش خیابان مجاهدین ایران، آماده بود که اگر ارتش شاه حمله کرد مقابله کند و جلویشان بایستد.
از مدرسه رفاه به گروه محسن رضایی خبر رسید که امام دستور داده اند به مردم بگویید به خیابان ها بریزند و حکومت نظامی را بشکنند. تا قبل از این هیچگاه مردم دستور مقابله با ارتش را نداشتند و همیشه ارتش به انقلاب دعوت می شد. امام مدتی بود که دستور فرار سربازها را داده بودند و بدنه ارتش لاغر شده بود. گروه محسن رضایی سوار یک وانت شدند و با اسلحه توی خیابان شهناز (17 شهریور) راه افتادند. به صورت هایشان چفیه بسته بودند و طوری که مردم اسلحه هایشان را ببینند چند بار از میدان شهدا تا میدان خراسان رفتند و آمدند و الله اکبر گفتند و پیام امام را به مردم اعلام کردند.
هر بار که این مسیر را طی می کردند هم جمعیت مردم زیادتر می شد و هم سر و کله نیروهای ارتش تا انتهای خیابان های مجاور پیدا می شد. آن شب تا صبح همه بیرون از خانه ها بودند و پشت سنگرهایی که درست کرده بودند آماده مقابله با حمله ارتش بودند. بختیار گفته بود که ما بعد از اعلام حکومت نظامی یک ماه فرصت می خواهیم که انقلاب را سرکوب کنیم.
منبع: مژه های سوخته (خاطرات شهید کلاهدوز)
21 بهمن
حوالی میدان شوش بودم که از برنامه خبر ساعت 14 رادیو اعلام حکومت نظامی قرائت شد. پس از رسیدن به منزل بلافاصله با برادرانم و تعدادی از دوستان برای یک دوره جنگ خیابانی طولانی بحث شد.
سپس مشغول فراهم کردن تدارکات و امکانات آن شدیم که ناگهان خبر آوردند امام اعلامیه داده است که مردم به خیابان ها بریزند. از آقای مهدی عراقی شنیدم که آیت الله طالقانی پس از انتشار اعلامیه و دستور امام تماس گرفت و گفت: «نظامیان قصد دارند قتل عام و کشتار بزرگی به راه بیندازند لذا صلاح نیست مردم در خیابان ها باشند». آقای طالقانی اصرار داشت که امام تصمیم خود را عوض کند اما امام فرمود: «این دستور و حکم است و باید اجرا شود».
با توجه به تهدیدهای حکومت و شایعه اخباری مبنی بر کشتار یک میلیون نفر از مردم تهران با توپ و تانک وضع بسیار پیچیده و عجیبی پیش آمد. هیچ کس در خانه نماند. عده ای مشغول ساختن کوکتل مولوتوف بودند و عده ای هم تهیه چوب و چماق. محمد کچویی از ستاد انقلاب (کمیته استقبال) آمد و گفت: «همه جوان ها شب تا صبح کوچه و خیابان را ترک نکنند و اگر لازم شد به نوبت افراد برای استراحت و خوابیدن بروند و جمعیت در خیابان باقی بماند زیرا ممکن است بخواهند به خانه های مشخصی حمله کنند و روحانیون و مبارزان شناخته شده را بکشند. زمزمه حمله آمریکایی ها، بمباران هوایی، حرکت تانک ها و نفربرها، کوبیدن ساختمان ها و کشتار وسیع هر لحظه گسترش می یافت اما با وجود این شایعات مردم خیابان ها را ترک نمی کردند.
منبع: سال های بی قرار (خاطرات جواد منصوری)، محسن کاظمی
عزت الله شاهی (زندانی رژیم شاه)
21 بهمن
هوا سرد بود و من سرما خورده بودم و کلاه پشمی به سر می گذاشتم. ازدحام جمعیت آنقدر زیاد و شلوغ شد که کلاهم زیر دست و پای مردم افتاد و گم شد. بختیار ساعت حکومت نظامی را افزایش داد و به 4 بعدازظهر رساند.
صادق اسلامی و لاجرودی گفتندن باید سوار مینی بوس ها شویم و به خیابان ها برویم و داد بزنیم که حکومت نظامی باید بکشند. چنین کردیم. مردم گوش به فرمان آقای خمینی (ره) بودند و چون سیلی به خیابان ها سرازیر شدند و حکومت نظامی را شکستند.
منبع: خاطرات عزت شاهی
محسن رفیق دوست (محافظ امام)
22-19 بهمن
به اندازه کافی اسلحه داشتیم. بسیاری از سربازانی که از پادگان ها فرار می کردند اسلحه هایشان را می آوردند که خودش چندین هزار تفنگ می شد. حتی یک تیربار ژ-3 آورده بودند که آن را در پشت بام مدرسه علوی مستقر کرده بودیم و بچه هایی که تیراندازی با آن را بلد بودند به نوبت پشت آن می نشستند. تعداد زیادی هم سه راهی درست کرده بودند که با اجازه صاحبخانه ها در پشت بام خانه های بلند خیابان ایران قرار داده بودیم تا اگر تانک ها حمله کردند سه راهی را بر سرشان بریزند. هر سربازی که فرار می کرد می آمد آنجا. به مردم اعلام کرده بودیم هر کس کت و شلوار اضافی دارد بیاورد مدرسه. کت و شلوار را تن سرباز فراری ها می کردیم و می رفتند. باز برای اینکهدژبان ها آنها را شناسایی نکنند اعلام شد همه جوان ها سرها را ماشین کنند.
وینده رادیو اعلام کرد حکومت نظامی از امروز رأس ساعت 4:30 است. من حدس زدم که امام حکومت نظامی را قبول نمی کند. به بچه ها گفتم بروید به همه مینی بوس های مدرسه علوی و رفاه بلندگو ببندید. گفتند برای چه؟ گفتم: «مطمئن باشید امام حکومت نظامی را قبول نمی کنند. بروید آماده باشید که هر وقت گفتند معطل نشویم.»
از صبح کم کم همه سران پهلوی دستگیر شدند. ما بلافاصله چند اتاق را در طبقه سوم مدرسه رفاه به زندان تبدیل کردیم. جای دیگری نداشتیم. چهار - پنج خط تلفن داشتیم. پای هر تلفن یک نفر نشسته بودند و حجت الاسلام غلامحسین حقانی و یک روحانی دیگر به نام مهدوی یک روز در میان مسئول تلفن خانه بودند. آن روز نوبت آقای حقانی بود. در گیرودار دستگیری ها مرا صدا زد و گفت: «کسی زنگ زده از باغ شیان و می خواهد راجع به هویدا صحبت کند.» گوشی را گرفتم. آقای به نام عباس رضاییان کارمند سازمان آب بود و خانه اش در همسایگی باغ شیان، گفت: «من از باغ شیان زنگ می زنم. آقای هویدا می خواهد صحبت کند.» بعد هویدا گوشی را گرفت و گفت: «من امیرعباس هویدا هستم. بیایید مرا ببرید.»
منبع: برای تاریخ می گویم (خاطرات محسن رفیق دوست) سعید علامیان
دربار پهلوی چگونه با حرکت بزرگ مردم ایران مواجه شد؟
دست های آلوده
در دستگاه پهلوی همه جور آدم پیدا می شد؛ تلفیقی از وطن فروش و وطن پرست. خادم و خائن. بی وجدان و باوجدان. اهل داد و اهل بیداد. برخی رجالش گویی نه ریشه ای در خاک داشتند و نه سری که صنار بیرزد. مثل علی امینی که برای تعیین اعضای کابینه اش هم باید از جان اف کندی اجازه می گرفت و شاید برای انتخاب زوجه اش هم همینطور اما بعضی چهره ها هم بودند که انگار واقعا سر سفره پدر و مادر بزرگ شده بودند. مثلا حسین علاء، نماینده ایران در جامعه ملل در سال ۱۳۲۴ که با وجود اشغال آذربایجان توسط قوای متقفین و بی تفاوتی حکومت مرکزی، یک شب قبل از تشکیل جلسه جامعه ملل برای اخراج قواین متفقین ای ایران، زیارت عاشورا خواند و رفت جلسه. و خوب هم از حق ایران دفاع کرد و موجب اخراج متفقین شد. در آخرین سال عمر این رژیم، خصوصا یک ماه آخر، ذات همه رجال پهلوی بیش از پیش رو شد. برخی با چنگ و دندان و به قیمت ریخته شدن خون صدها انسان می خواستند جسم بی رمق رژیم را از کف رینگ بلند کنند. در نهایت هیچ کس نتوانست در مقابل قدرت اراده مردم بایستد.
ارتشبد قره باغی (رییس «ستاد بزرگ ارتشتاران»)
20 بهمن
از آقای بختیار سوال کردم چرا دیشب تلویزیون برای چندمین بار فیلم مراجعت آقای خمینی را پخش کرده است؟ آقای بختیار جواب داد: «من دستور دادم. منظورم این بود که مردم مجددا جواب سوال خبرنگار را داخل هواپیما از آیت الله خمینی بشنوند که بعد از 15 سال که به ایران برمی گردد وقتی سوال می کنند چه احساسی داری، می گوید هیچ». گفتم به هر حال آنطور که گزارش می دهند واقعه مرکز آموزش هوایی ناشی از مشاهده فیلم ورود آقای خمینی در تلویزیون بوده است.
مرکز فرماندهی ستاد گزارش داد که برابر اطلاع رسیده در بعضی از مساجد اسلحه بین مردم تقسیم می کنند. به سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی تلفن زدم و وضعیت مرکز هوایی دوشان تپه را سوال کردم. جواب داد: «فرانداری نظامی از دیشب در جریان است ولی به طوری که گزارش می دهند، درگیری و تیراندازی در داخل محوطه مرکز آموزش هوایی دوشان تپه بوده که خود نیروی هوایی مشغول رسیدگی است.»
گفتم گزارش می دهند عده ای در خارج و جلوی مرکز جمع شده اند. اظهار کرد: «بله. ماموران فرمانداری نظامی از دیشب درگیر هستند و جمعیت زیادی در آنجا جمع شده اند. تیمسار مطمئن باشید ماموران فرمانداری نظامی در محل مشغول هستند.»
در مورد تقسیم اسلحه در داخل مساجد سوال کردم، جواب داد: «به ما هم خبر رسیده که گروهی در بعضی مساجد اسلحه تقسیم می کنند.» گفتم پس فرمانداری نظامی چه کار می کند؟
منبع: صد روز آخر. محمود طلوعی
ارتشبد حسین فردوست (فرمانده رکن ۲ ارتش)
قره باغی رو به من کرد و گفت: «از صبح این کمیسیون تشکیل شده و بحث بر سر این است که آیا ارتش از بختیار حمایت کند یا نه؟ نظرات موافق و مخالف هست و تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده. لذا اعضای کمیسیون خواستند که شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید.»
بدره ای (فرمانده نیروی زمینی) در کنار من نشسته بود. از او سوال کردم: چه عده ای در اختیار دارید؟ گفت: «صبح حدود ۷۰۰ نفر بودند که تا این لحظه زیاد که نشده اند ممکن است کم هم شده باشند!» از او سوال دیگری نیز کردم. پرسیدم: مگر خیالی دارید؟ بدره ای پاسخ داد: «نه! کدام خیال؟! اگر ما بتوانیم از سربازخانه ها دفاع کنیم خیلی کار کرده ایم!»
مشخص بود که خیلی نگران است ولی آرامش خود را کاملا حفظ می کرد. سپهبد ربیعی که سمت راست بدره ای نشسته بود با دقت زیاد به حرف های من گوش می کرد (احتمال می دادم که اگر آمریکا بخواهد کودتایی بکند او فرد شماره یک آنها خواهد بود). خسرو داد و امینی افشار نیز با دقت به حرف های من توجه داشتند. سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفه ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارت است از حفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز بیگانه و در وظیفه ارتش نشوته نشده که از نخست وزیر هم باید پشتیبانی کند. لذا تیمسارانی که موافقند دست خود را بلند کنند. همه بلند کردندو ربیعی موقعی بلند کرد که او را نگاه کردم. (البته این سخن من صحیح نبود زیرا قانون به استفاده از ارتش علیه آشوب داخلی و نیز در حکومت نظامی نیز اشاره داشت) سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفا مطلبی در این زمینه بنویسید و قرائت کنید که اگر نظراتی بود تصحیح شود و به امضای اعضای کمیسیون برسانید و بلافاصله بدهید به رادیو که به عنوان خبر فوق العاده پخش کند.
منبع: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی
پرویز راجی (سفیر شاه در لندن)
۱۸ تا ۲۱ بهمن
فرماندهان ارتش که طبق دستور ژنرال رابرت هایزر فعلا اجازه کودتا نداشتند به صورت گروهی بی سرپرست و درهم و برهم و فاقد روحیه درآمده بودند که به مرور علائم اختلاف و تفرقه در بینشان ظاهر می شد. یک دسته از نظامیان به متابعت از خسروداد و فرماندهان گارد شاهنشاهی به دنبال هدف سرکوب تظاهرکنندگان بودند، دسته ای دیگر در پیروی از نظر ارتشبد قره باغی بیشتر به کنار آمدن با آیت الله خمینی تمایل نشان می دادند.
روز جمعه افراد گارد شاهنشاهی به یک پایگاه هوایی که نسبت به آیت الله اعلام وفاداری کرده بودند حمله بردند ولی مدافعان پایگاه که عموما از تکنسین های جوان نیروی هوایی تشکیل می شدند با گشودن انبار سلحه پایگاه مردم را نیز به کمک فرا خواند. در نتیجه بین طرفین جنگی همه جانبه درگرفت که دامنه آن به سرعت گسترش یافت.
صبح، امیر عباس هویدا که در یکی از مهمانسراهای متعلق به ساواک در روستای شیان واقع در شرق تهران به سر می برد، ناگهان مشاهده کرد که ماموران او را ترک کرده و رفته اند.
منبع: خدمتگزار تخت طاووس
ارتشبد قره باغی (رییس «ستاد بزرگ ارتشتاران»)
۲۱ و ۲۲ بهمن
قرار بود جلسه ای با آقایان بختیار و بازرگان داشته باشیم. صبح قبل از تشکیل شورا خبر کردند که آن جلسه برای ساعت ۴ بعدازظهر امروز توافق شده. در مورد محل هم که گویا نخست وزیر خواسته بود در یک محل محرمانه ای باشد، موافقت به عمل آمده است.»
بعد آقای بختیار تلفن زد و اظهار نمود: «تیمسار برای آمدن به جلسه بعدازظهر مدتی است هلی کوپتر خواسته ام ولی تا به حال نرسیده است.» خیلی تعجب کردم که چرا در مورد هلی کوپتر به من مراجعه می کند و چطور از ساعت یک و نیم برای جلسه ساعت ۴ بعدازظهر هلی کوپتر می خواهد. حدس نمی زدم که قصد فرار و مخفی شدن دارد و در جلسه ۴ بعدازظهر حاضر نخواهد شد. اظهار کردم: «دستور می دهم سوال کنند چرا نفرستاده اند؟» چند دقیقه بعد آقای بختیار با نگرانی تلفن زده و اظهار کرد: «تیمسار حالا دیگر هلی کوپتر به من نمی دهند!» گفتم: «من هیچ وقت در جریان هلی کوپتر شما نبودم و اطلاع ندارم. دستور دادم چگونگی را سوال کنند.» گفت: «تا به حال که نرسیده است». به خاطرم رسید هلی کوپتری که منتظر بود مرا به نخست وزیری ببرد، هنوز در محوطه ستاد بزرگ است. گفتم الان دستور می دهم هلی کوپتری را که اینجاست برای شما بفرستند.
بعد از چند دقیقه اطلاع دادند هلی کوپتری که از ستاد بزرگ فرستاده شده بود، در محوطه دانشکده افسری به زمین نشسته و آقای بختیار هم سوار شده و در حال پرواز است. ضمنا از افسران خلبان هلی کوپتر کسی حاضر به خلبانی آقای بختیار نبوده است.»
جلسه مورد نظر به جای ساعت ۴، ساعت ۵ تشکیل شد و آقای بختیار هم نیامد. مهندس جفرودی آمد و در گوشم گفت که آقای بختیار متن استعفای خودش را نوشته و فرستاده است.
منبع: صد روز آخر. محمود طلوعی
دیلپمات های خارجی از ایران سال ۵۷ چه تعریف کرده اند؟
معجزه مردم
«قبله عالم». این زیباترین و با مسماترین تعریفی بود که می شد درباره ایران به کار برد. گراهام فولر مستشرق آلمانی این لقب را بعد از ۲۰ سال زندگی در خاورمیانه، به خصوص ایران به کار برد و کتابی با همین عنوان با محوریت ژئوپلتیک ایران نوشت. او در کتابش ثابت کرد که ایران از دیرباز کانون توجه جهانیان بوده و این نه فقط به خاطر جغرافیایش که به خاطر آداب و اخلاق خاص مردمش و نیزاندیشه های رایج در این سرزمین کهن است. در قرن بیستم، یعنی زمانی که سیاست، دیپلماسی، فرهنگ و همه علوم انسانی آکادمیک شده بودند و بشر همه امور را دقیق و موشکافانه تر رصد می کرد، مملکت محروسه ما نیز که از بد و خوب روزگار، کانون حوادث شده بود بیشتر از گذشته مورد توجه قرار گرفت.
جهانیان دیپلمات های کارکشته تری را به ایران می فرستادند و مستشرقان تیزبین تری را. در سال ۱۹۷۸ که ایران می رفت نقطه عطف دیگری در تاریخ خود داشته باشد، خارجیان زیادی به ایران سفر کردند. برخی سفرشان را قبل از تعطیلات کریسمس و آغاز سال نو ۱۹۷۹ تمام کردند و برگشتند مملکتشان و بعد حسرت خوردند. برخی هم که شامه شان قوی تر بود و فهمیده بودند طوفان عظیمی در راه است ماندندو جشن سال نو را در پس زمینه ای از صدای رگبار و گلوله برگزار کردند.
ویلیام سولیوان (سفیر آمریکا در تهران)
۲۱ و ۲۲ بهمن
تا صبح نبرد در مرکز آموزش نیروی هوایی و اطراف پایگاه دوشان تپه تمام شب ادامه یافت و این منطقه به یک میدان جنگ واقعی تبدیل شد. واحدهای گارد سلطنتی که برای سرکوب شورش به میدان فرستاده شده بودند، نتوانستند از آتش سلاح های سنگین و تانک های خود در این درگیری استفاده کنند. با تخلیه این منطقه از پرسنل نظامی آمریکا ما نمی توانستیم از جزئیات امر اطلاع دقیقی به دست آوریم ولی چند خبرنگار آمریکایی از ساختمان ها اطراف صحنه را زیر نظر داشتهند.
یکی از این خبرنگاران جو آلکس موریس خبرنگار آمریکایی در ایران بود که در جراین همین واقعه بر اثر اصابت گلوله ای به قلبش به قتل رسید. در پایان روز نه فقط پایگاه و مرکز آموزش هوایی به تصرف مردم درآمده بود بلکه عده ای از افراد نیروهای مسلح هم به انقلابیون پیوسته بودند.
خبرنگاران گزارش دادندکه چند تانک هم به دست نیروهای انقلابی افتاده است ولی از آنجایی که هدایت یک تانک چیفتن از عهده هر کسی ساخته نیست، نچنین به نظر می رسد که بعضی از افراد گارد سلطنتی به نیروهای انقلابی پیوسته اند. این تانک ها در حالی که جمعیت کثیری از افراد مسلح به دنبال آنها در حرکت بودند به طرف خیابان های شمال شهر به راه افتادند و به یکی از مراکز نظامی که از سفارت آمریکا فاصله زیادی نداشت حمله ور شدند.
افراد پادگان ابتدا در مقابل مهاجمان مقاومت کردند و نبرد سختی درگرفت. صدای تیراندازی تمام بعدازظهر آن روز و اوایل شب در سفارت به گوش می رسید. وقتی که با تاریک شدن هوا برای تمشاای وضع خیابان های اطراف به پشت بام سفارت رفتم تیراندازی ها به قدری نزدیک شده بود که بعضی از گلوله ها کمانه کرده و به داخل محوطه سفارت می افتاد.
نیروهای نظامی که بیرون سفارت آمریکا در خیابان های روزولت (مفتح مولوی) و تخت جمشید (طالقانی فعلی) برای حفاظت از سفارت گمارده شده بودند، به داخل سفارت منتقل شدند. علت این تصمیم این بود که وجود این سربازان در اطراف سفارت موجب تحریک تظاهرات کنندگان و توجه آنها به طرف سفارت می شود و ثانیا سربازان با تاکتیک های معمول آن روز از طرف نیروهای انقلابی که با نزدیکی به سربازان و گذاشتن گل در داخل لوله تفنگ های آنها، درصدد جلب محبت آنها برمی آمدند، تحت تاثیر قرار نگیرند.
اعضای ارشد هیات مستشاری آمریکا در نیروهای مسلح ایران طبق معمول به محل کار خود در مرکز ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی رفتند. طولی نکشید که رئیس هیات سراسیمه به من تلفن کرد و گفت جمعیت کثیری در اطراف محوطه ستاد جمع شده اند و پیشنهاد می کنند افراد او ستاد را ترک کنند. من با نظر او موافقت کردم و از خود او خواستم که مستقیما به سفارت بیاید و شب را در محل اقامت ما بگذراند. نیم ساعت بعد دوباره تلفن کرد و گفت به سوی گارد محافظ ستاد تیراندازی می شود و از داخل محوطه ستاد هم به تیراندازی آنها پاسخ داده می شود.
تصمیم گرفته بودند در ستاد بمانند چون خروج از ستادت خطرناک بود. چند دقیقه بعد تلفن کردند که تانک ها در اطراف ستاد موضع گرفته و توپ های خود را به طرف ساختمان ستاد نشانه گرفته اند. 26 عضو هیات مستشاری آمریکا دفاتر خود را ترک و به زیرزمین ستاد پناه بردند. ژنرال های ایرانی و افسران ستاد هم که قبلا به آن پناهگاه رفته بودند.
زنگ تلفن به صدا درآمد. نیوسام معاون وزارت امورخارجه از واشنگتن صحبت می کرد. می گفت از اتاق وضعیت فوق العاده کاخ سفید صحبت می کند و هم اکنون جلسه ای به ریاست زبیگنیف برژینسکی برای بررسی اوضاع ایران تشکیل شده و می خواهند تازه ترین اطلاعات را دریافت کنند. من وضعیت را توضیح دادم. برژینسکی درباره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی به جای حکومت در حال سقوط بختیار از من نظر خواست. این فکر آنقدر احمقانه بود که مرا وادار به ادای یک کلمه زشت ساخت. فحاشی و بددهنی من نیوسام را متعجب کرد. نیوسام بار دیگر سوالش را پرسید و من پاسخ دادم نمی توانم آنچه را گفته ام به زبان لهستانی (اصالت برژینسکی) ترجمه کنم و بعد گوشی را قطع کردم.
بار دیگر زنگ تلفن به صدا درآمد و این بار نیوسام با لحنی آمرانه گفت که باید با رییس هیات مستشاری آمریکا تماس بگیری و درباره دست زدن به یک کودتای نظامی با او صحبت کنی. به نیوسام گفتم مگر نمی دانی که رییس هیات و همه مستشاران در یک زیرزمین به دام افتاده اند؟ نیوسام باز جمله امری خود را تکرار کرد. چند ثانیه رییس هیات مستشاران از زیرزمین ستاد تلفن کرد و گفت ظاهرا اقداماتی برای آتش بس بین نیروهای انقلابی و قوای محافظ ستاد در جریان است و در نهایت با وساطت ابراهیم یزدی و آیت الله بهشتی از رهبران نیروهای انقلابی، پرسنل ما از مخمصه نجات پیدا کردند و راهی سفارت شدند. با این اوضاع من هم به واشنگتن تلفن کردم و گفتم امکان پیروی کودتا در این شرایط 5 درصد است.
منبع: ماموریت در ایران. ویلیام سولیوان
مایکل لدین (دبیر اجرایی واشنگتن کوارترلی)
۱۸ بهمن
برخی از ژنرال ها معتقد بودند سررشته امور از دست آنان خارج شده است. ژنرال ربیعی می دانست که نیروی هوایی دارد از هم می پاشد و حقیقتا می ترسید بعضی از همکاران ارشد او به اردوی روحانیون پیوسته باشند.
ژنرال های ایرانی معتقد بودند گست (فیلیپ گست ژنرال نیروی هوایی آمریکا و رییس گروه مستشاری کمک نظامی که قرار بود با رابرت هایزر به ارتش کمک کند و با یک کودتا کار انقلاب را تمام کند) آدمی ترسو است. گست در جریان حمله به ساختمان ستاد مشترک ارتش و همینطور در زمان حمله به سفارت آمریکا در فوریه ۱۹۷۹ (بهمن ۵۷) یعنی هنگامی که نیروهای مسلح سراپا متلاشی شد، خود را باخته بود. گست معتقد بود که او این تضمین را فراهم نیاورده است که آنان [سران ارتش شاهنشاهی] اگر اوضاع بد شد، از هر گزندی در امان خواهند بود.
منبع: کارتر و سقوط شاه، روایت دست اول
زبیگنیف برژینسکی (مشاور امنیت ملی کارتر)
۱۹ تا ۲۱ بهمن
رابرت هایزر در واشنگتن به رییس جمهور گزارش داد و برداشت او از اوضاع تهران به حمایت علنی شدید رییس جمهور از بختیار برای حفظ روحیه ارتش و بالا بردن اعتماد بختیار منجر شد. دو یا سه ساعت بعد اخبار شب تلویزیون گزارش داد که مقامات وزارت خارجه انتظار دارند که بختیار دو یا سه روز دیگر بیشتر دوام نیاورد. این حادثه رییس جمهور و جودی پاول را شدیدا به خشم آورد.
اتفاقات دو روز قبل منجر به برگزاری اجلاس اضطراری میان رییس جمهور و رده های متوسط وزارت امور خارجه شد. طی این جلسه وزارت خارتجه به خاطر عدم وفاداری و درز بی اندازه اخبار به خارج تنبیه شد. مقامات وزارت خارجه مرا به خاطر سازمان دادن این اجلاس ملامت کردند.
همکاران من در وزارت امور خارجه خواهان همکاری میان بختیار و مهندس بازرگان رهبر انتخابی آیت الله خمینی - که مخالف نسبتا میانه روی شاه به شمار می رفت - بودند. من مطمئن بودم که تحت این اوضاع و اتحوال، ارتش دچار تفرقه خواهد شد.
منبع: اسرار سقوط شاه
ویلیام لوییس (استاد علوم سیاسی دانشگاه جرج واشنگتن)
۱۸ بهمن
گزارش های دل خوش کننده هایزر - که تازه به واشنگتن رسیده بود - به کارتر، سراپا گمراه کننده بود. تصویر واقعی همان بود که ویلیام سولیوان سفیر ایالات متحده در تهران رسم می کرد. سفیر می دانست روحانیون علی الدوام قدرت می گیرند و ترک خدمت در میان سربازان شیوع می یابد و بختیار فقط حمایت از لایه نازکی از جمعیت ایران برخوردار است. توده ها همراه آیت الله خمینی هستند و هر روز که می گذرد، احترامشان به ارتش و ترسشان از آن کاهش می یابد ولی پیام سولیوان را سیاستمداران نمی خواستند بشنوند. مایل هم نبودند که باور کنند. زیرا معتقد بودند بهترین محرم راز را در میان ژنرال ها دارند. به علاوه ویلیام سولیوان در تمام بهار و تابستان، قدرت رهبران مذهبی را دست کم گرفته بود. چرا واشنگتن حالا باید به اخطارهای او گوش می کرد؟ آنچه عملا رخ می داد، پیش بینی های هیگ و سولیوان را اثبات کرد. اوضاع فرساینده سیاسی و قدرت اوج گیرنده مذهبی در خیابان ها بالاخره نیروهای مسلح را متلاشی کرد.
منبع: کارتر و سقوط شاه: روایت دست اول
هنری کیسینجر (وزیر خارجه آمریکا در دوره نیکسون)
۲۲ بهمن
«سقوط شاه بیشتر به خاطر بافت تشکیلاتی حکومت بود تا غفلت نیروهای امنیتی و پلیس مخفی. چه بسا برای شاه عاقلانه تر بود که توجه بیشتری به رشد سیاسی کشور متناسب با رشد اقتصادی آن می کرد و شاید هم ما باید او را وادار به اتخاذ چنین روشی می کردیم. و به هر حال در مورد دستاوردهای رژیم چه در داخل و چه در خارج غلو بیش از اندازه ای می شد و چهره او به عنوان یک رهبر ترقی خواه به گونه ای تصویر می شد که توانسته بود ایران را از وضعیتی متوسط به مملکتی مترقی تبدیل نماید.»
منبع: «انقلاب اسلامی از نگاه دیگران»، اتنتشارات اطلاعات
آنتونی پارسونز (سفیر وقت انگلستان در ایران)
۱۹ مهر
من در ۱۹ مهر ۱۳۵۷، برای خداحافظی نزد شاه رفته بودم. شاه گفت «نمی دانم بمانم و خشونت به خرج دهم. بروم به یک پایگاه دریایی و بگذارم ارتش خودش مبارزه را ادامه بدهد و یا کشور را ترک کنم.»
من گفتم: «ترجیح می دهم چیزی نگویم یا لااقل نظر شخصی خودم را بگویم و نه دولت انگلستان، من سیاست روز را توصیه نمی کنم. اگر به یک پایگاه دریایی تشریف ببرید، دیری نخواهد گذشت که ناچار خواهید شد ایران را ترک گویید و با این اوضاعی که من می بینم، احتمال بازگشتی هم نیست.» شاه در حالی که به ساعت مچی خود نگاه می کرد گفت: «اگر به میل خودم بود تا ۱۰ دقیقه دیگر کشور را ترک می گفتم.»
منبع: آخرین روزهای شاه در تهران، نشر البرز
مایکل مترینکو (کارمند سفارت آمریکا)
سال ها بعد
«آیا کسانی که با هم متحد شدند و با بردگی و ظلم مخالفت ورزیدند، با آن دسته از ایرانیانی که در مقابل آزار و کشتار ساواک با مخالفین سکوت کردند، مساوی و برابرند؟! و آیا واقعا ما حق داریم راجع به ملتی حرف بزنیم و قضاوت کنیم که با کفش های آنها راه نرفته ایم و راه آنها را نپیموده ایم؟!...»
نظر کاربران
بله درست است ما همه با هم در 22 بهمن مشت محکمی در دهان دشمنان ملت و مردم میزنیم