نخستین روزهای پس از ورود امام چگونه گذشت
از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد. صبحها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها، بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه می کردند و از ساعت ۳ به بعد خانم ها برای دیدن امام می آمدند.
ابوالفضل توکلی بینا به سوالات متعدد در باره اولین روز ورود امام به مدرسه رفاه و اتفاقات بعد در مدرسه رفاه و مدرسه علوی که در کتاب خاطراتشان به چاپ رسیده اینگونه پاسخ می گوید:
از همان روز اول دیدارها شروع شد؟ا
امام فقط یک شب در مدرسه رفاه خوابیدند و بعد به مدرسه علوی رفتند. روز اول بعضی از آقایان کم لطفی کردند و به بچههایی که ده پانزده روز نخوابیده بودند، گفتند: خوب کار شما تمام شد، یعنی تشریف ببرید. در حالیکه خود ما از مؤسسین مدرسه رفاه بودیم و برادران ما زحمت زیادی کشیده بودند. مرحوم حاج مهدی عراقی شب خدمت امام رسید و از این ماجرا گله کرد. امام هم فرموده بودند: اعضای ستاد را بیاورید نزد من. شب همه برادران ستاد درخدمت امام بودیم. امام رضوان الله تعالی علیه از برادران تشکر و قدردانی فراوانی کردند. از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد.
صبحها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها، بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه میکردند و از ساعت ۳ به بعد خانمها برای دیدن امام میآمدند. برخی خانمها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند بیهوش میشدند. یادم هست که شهید محلاتی آمد خدمت امام و عرض کرد که این خانمها اکثراً جوان هستند و از شدت علاقه و ازدحام جمعیت بیهوش میشوند، حرام است که به دیدار شما بیایند؟ امام خنده ملیحی کردند و فرمودند: خیال میکنید شما مردها شاه را از تخت پائین کشیدید، خانمها در این انقلاب سهمشان از شما زیادتر است. لذا اجازه ندادند که دیدار خانمها قطع شود.
چه وقت هویدا را به مدرسه رفاه آوردند؟
تقریباً یکی دو روز بعد از پیروزی انقلاب. او را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردند و در یک محل اختصاصی و اطاق مستقل نگهداری کردند.
چه کسی او را آورد؟
من الان یادم نیست که چه کسی او را بازداشت کرد.
دستگیری و انتقال هویدا مردمیبود؟
بله، بازداشت اغلب عوامل رژیم توسط مردم صورت میگرفت. مردم پس از دستگیری آنها را به مدرسه رفاه تحویل میدادند. البته میدانید که هویدا در زندان شاه [۲] بود. هویدا در این اواخر دستگیر شد. نصیری هم در زندان بود.
این دستگیریها در اواخر رژیم پهلوی بود و اینها در زندان جمشیدیه بودند ولی وقتی در زندان را باز کردند اینها میخواستند فرار کنند مثل نصیری. وقتی نصیری از زندان جمشیدیه آزاد شد مردم او را گرفتند و به مدرسه رفاه آوردند.
چرا اتاق اختصاصی در اختیار هویدا قرار دادید؟
برای اینکه با کسی ارتباط نداشته باشد، او آدم زیرکی بود.
کسی هم اجازه ملاقات با او را نداشت؟
خیر، فقط یک روز حاج احمدآقا (خمینی) اظهار علاقه کرد که من میخواهم هویدا را ببینم، گفتم خیلی خوب. ایشان را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردم و حاج احمدآقا هم مقداری با او صحبت کرد.
گفتگویی هم میان آن دو شد؟
بله، مرحوم حاج احمد آقا به او گفت: این چه کارهائی بود که کردی؟ هویدا هم گفت: من نبودم سیستم بود. او خیلی حراف بود. میگفت: من کارهای نبودم، سیستم بوده و همه را انداخت به گردن سیستم.
از خارج از مجموعه خودتان، کسی به ملاقات هویدا نیامد؟
تا در مدرسه رفاه بود کسی به ملاقات او نیامد.
در رابطه با امکاناتی که برای هویدا مهیا شد فرمودید که اطاق مستقلی داشت. گویا امام هم دستور داده بودند که هر چه میخواهد برای او فراهم کنید، لباس خواب، غذای خوب، ...
بله، هم غذا و هم سرویس جداگانه به او داده میشد.
نگهداری سران رژیم در مدرسه رفاه خطرناک نبود؟
بله، ما احساس خطر میکردیم اما این در اختیار ما نبود، هنوز دولت موقت شکل نگرفته بود و وضعیت کشور به حالت عادی در نیامده بود. مردم هم از هر گوشهای یک نفر را میگرفتند و به ما تحویل میدادند. آنها هم حق داشتند، در آن شرایط بحرانی به کسی اعتماد نداشتند. ما هم در آن حالت جز این کاری نمیتوانستیم انجام دهیم.
بحث فرار اینها مطرح نبود؟
خیر، این موضوع شایعهای بیش نبود، برادران ما آنها را کاملاً محافظت میکردند. یکی از شبها من آمدم مدرسه رفاه و به طبقه دوم رفتم. درطبقه دوم مدرسه اکثراً سران رژیم شاه از نظامیان رده بالای ارتش بودند، دیدم جوانی در راهرو جلوی اطاق بازداشت شدگان اسلحه یوزی را در دست گرفته مثل تاب با آن بازی میکند، افرادی که در این طبقه بازداشت بودند همه گرگهائی بودند که میتوانستند با یک حرکت اسلحه را از دست این جوان گرفته و همه را به رگبار ببندند، سریع آمدم طبقه همکف، به آقایانی که در آنجا مسئول بودند تذکر دادم که تا ضایعهای پیش نیامده، سریع نگهبان پست بالا را عوض کنید. آنها هم بلافاصله دویدند بالا و پست را عوض کردند. با نگرانی که ما از اینها داشتیم آنها را به زندان قصر منتقل کردیم. هویدا هم به زندان قصر[۳] منتقل گردید.
حکم اعدام این افراد همان جا صادر میشد؟
یک شب ۲۴ نفر از سران رژیم را آقای خلخالی در یک لیستی خدمت امام برد که آنها را تیرباران کنند. امام آن لیست را مطالعه کردند و ۴ نفر از آن لیست ۲۴ نفر را اجازه دادند که تیر باران شوند. این چهارنفر عبارت بودند از نعمت الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامیتهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان. در بین این چهار نفر، روحیه خسروداد از همه قویتر بود، بعد سرلشگر رحیمیبود. خسرو داد را وقتی از پلههای مدرسه رفاه برای تیرباران بالا میبردند خیلی قوی و محکم به شاه فحش داد و گفت: به او گفتم کوتاهی کنی همه ما را خواهند کشت. دولت موقت تلاش زیادی کرد تا هویدا تیر باران نشود. وقتی از امام خمینی این دستور را میگیرند، خلخالی از جریان مطلع میشود، بلافاصله قبل از اینکه نامه امام بدستش برسد دستور تیربارانش را صادر میکند.
اینها در پشت بام مدرسه اعدام شدند؟
بله. در پشت بام مدرسه رفاه.
این اعدامها فضای انقلاب را خشن نمیکرد؟
نه، به مردم و برادران ما روحیه هم میداد.
در هنگام اعدام این افراد، شما حضور داشتید؟
نه، من به پشت بام نرفتم؛ ولی در مدرسه حضور داشتم.
از آن چهار نفری که اعدام شدند وصیتی هم به جای ماند؟
نه، آنها اعتقادی به وصیت نامه نداشتند.
اظهار پشیمانی هم نکردند؟
آنها همه چیز را در آن موقعیت از دست داده بودند.
خودتان هم اعتقاد داشتید که هویدا به آن سرعت اعدام شود؟
البته اینها باید اعدام میشدند اما به این صورت درست نبود. اعتقاد من بر این بود که بیش از این باید روی افرادی مثل هویدا که سالیان دراز پستهای حساسی در اختیار داشتند کار میشد و از آنها بازجوئی ویژهای بعمل میآمد. آنها از مهرههای اصلی رژیم وابسته شاه بودند. ما میتوانستیم از امثال هویدا اعترافات خوبی مبنی بر وابستگی شاه و بازشناسی جنایات او بدست بیاوریم و بعد از تخلیه کردن اطلاعات اعدام شان کنیم. ما میبایست به هر شکلی که بود حرفهای آنها را از دلشان بیرون میکشیدیم.
ن ظر شهید عراقی هم همین بود؟
بله. شهید عراقی زندانهای متعددی را از زمان شهید نواب صفوی پشت سر گذاشته بود و با بازجوئیهای زیادی روبرو شده بود. در این مسائل فرد صاحب نظری بود. اوهم یک چنین اعتقادی داشت. این نوع افراد را نمیشود راحت از کنارشان گذاشت. هویدا بیش از یازده سال نخستوزیر رژیم شاه بود و اطلاعات فراوانی در او نهفته بود. او همه چیز را کتمان میکرد. باید با سعه صدر بیشتری با او برخورد میشد، فردوست[۴] که فرد باهوش و زیرکی بود خیلی از مسائل را گفته، لکن بازمعلوم نیست که همه مسائل را گفته باشد، او محرم اسرار محمد رضا شاه بود و از دوره دبستان در کنار او قرار داشت. در خاطراتش مشاهده میکنید که همه سرنخها در اختیار او بوده است. وقتی خاطرات فردوست را میخوانید و میبینید که محمد رضا یک نوکر بیاختیار بوده است و در زندگیش جز بفکر عیاشی کار دیگری نداشته است.
خوب، این اطلاعات خوبی است برای عدهای که تصور میکنند شاه و عوامل او در خدمت مردم بودند. در همین خاطرات میبینید، شاهپور جی پسر اردشیرجی یک جاسوس مخصوص ملکه الیزابت بوده است. وقتی فردوست در گزارش روزانهای که برای شاه تهیه میکند نسبت به دستورهائی که سرشاهپور اردشیرجی میدهد، سئوال میکند. شاه به فردوست میگوید او هر چه گفت لازم نیست که دیگر به من بگویی، اجرا کن. مشاهده میکنید کشور ایران با این عظمت، شاه بیکفایت و وابسته ایران یک لولو سرخرمن بیش نبود. خوب گرفتن این گونه اعترافات از شخصی مثل فردوست بسیار
ارزشمند است.
نحوه دستگیری رحیمی چگونه بود؟
وقتی شب 22 بهمن گاردیها حمله کردند به نیروی هوایی و مردم هم به حمایت از آنها برخاستند؛ صحنه مهیجی بهوجود آمد. رحیمی فرماندار نظامیتهران که خیلی هم گردن کلفت بود سر خیابان جامی نرسیده به میدان حسن آباد توسط دو جوان بازداشت شد. این دو جوان کم سن و سال که یکی از آنها اسلحه کمری داشت و دیگری چاقو، سر چهارراه حسن آباد ماشین رحیمی را متوقف میکنند. ماشین تا میایستد یکیشان از یک درب اتومبیل و دیگری از درب دیگر وارد ماشین میشوند و رحیمی را دستگیر و او را به مدرسه رفاه میآورند و تسلیم مأمورین میکنند. من خودم رحیمیرا بردم زیرزمین مدرسه رفاه و او را زندانی کردم. همانطور که میدانید نصیری در بین زندانیهای جمشیدیه بود. جوانی که او را آورد بازداشت او را این گونه برای من نقل کرد، میگفت: من شاهد باز کردن درب زندان جمشیدیه بودم. او را هم میشناختم. دیدم نصیری بارانی خودش را انداخته روی دستش خیلی آرام میخواهد در برود. پریدم گرفتمش، یک وقت مردم فهمیدند، ریختند روی سرش و زخمیاش کردند. من هم داد و هوار کردم تا بتوانم او را سالم به ستاد تحویل بدهم، آن جوان میگفت من آنجا آنقدر داد و بیداد کردم که من میخواهم او را سالم به ستاد مدرسه رفاه تحویل بدهم.
میبینید مردم ما حتی جوان کم سنی که او را بازداشت کرده چقدر عاقل و خوب فکر میکرد. او را آورد و تحویل ما داد. وقتی نصیری را به مدرسه آوردند یک قسمت از سر و زیر گلویش زخمیشده بود. من او را بردم داخل زیر زمین و تحویل گروه پزشکی دادم تا او را معاینه کنند. نصیری میگفت، گلویم را سفت بستهاند. گفتم نگران نباش بزودی راحتت میکنند. بعداز ظهر نصیری را برای مصاحبه به طبقه بالا بردم. در مصاحبه هم خیلی از رژیم شاه حمایت کرد، خیلی افسر مغروری بود، فکر میکرد الان میآیند او را میبرند. خیلی قلدری میکرد. اینها فکر نمیکردند یک روزی گرفتار شوند. امثال این افراد زیاد بودند که به دام مردم افتادند، مثلاً ناجی فرماندار نظامی اصفهان را بازداشت کردند، فرماندار نظامی قزوین و زنجان که آن جنایات را کرده بودند. همه اینها در طبقه دوم مدرسه رفاه زندانی بودند.
خیلی از اینها را مردم بازداشت میکردند و به مدرسه رفاه میآوردند؟
بله، همه اینها خود جوش بود، در جریان انقلاب خصوصاً در آستانه پیروزی انقلاب میبینید که جوانهای ما از خودشان چه رشادتی نشان دادند، البته ما نگران این هم بودیم که نکند یک مرتبه حادثهای پیش بیاید، اما خداوند امام و انقلاب را حفظ کرد. دیدید که امام آمد بلافاصله بعد از سه روز دولت موقت را تشکیل داد و نظم و انضباط در کشور حاکم شد.
یکی از روزها عصری بود که شاه حسینی رئیس سازمان ورزش دولت موقت آمد به مدرسه علوی و گفت: شما سفیر آمریکا را زندانی کردید؟ وزیر خارجه هم دکتر یزدی بود، شاه حسینی گفت: اگر ما او را آزاد نکنیم ناوهای آمریکا به طرف ایران حرکت خواهند کرد. من به حاج مهدی عراقی گفتم برو خدمت امام بگو که از طرف دولت برای آزادی سولیوان آمدهاند. حاج مهدی هم خدمت امام رفت و جریان را به امام عرض کرد.
امام فرمودند: تحویلش بدهید ببرند.
ما هم وی را از درب کوچه ایکه مدرسه علوی به سه راه امین حضور راه داشت، سولیوان را آزاد کردیم. مدرسه دخترانهای بود که آنجا را محل موقت زندانیانی که موقعیت خاص داشتند، اختصاص داده بودیم.
اداره مدرسه رفاه و علوی از چه محلی تأمین میشد؟
از بودجه مردمی و کمک خیرین. انتخاب این مکان تقریباً از هر جهت انتخاب خوبی بود. مردم عاطفی و مهربان ما نیز واقعاً ما را شرمنده کردند و مرتب ماشین ماشین نان میآوردند، گوسفند زنده میآوردند، مواد غذایی میآوردند بدون اینکه کسی درخواستی کرده باشد.
از ناحیه حضرت امام کمک مالی درخواست شد؟
خیر، امام تازه آمده بودند و شرایط ایجاب نمیکرد که مبلغی را از امام درخواست کنیم.
از حالات فردی و معنوی امام در مدرسه رفاه یا علوی اگر چیزی خاطرتان هست بفرمایید؟
امام خمینی همان سیره همیشگی که در ایران، ترکیه، عراق و فرانسه داشتند در موقع ورود به ایران هم همان سیره را ادامه دادند. در طول مدتی که ما در کنار امام بودیم همواره مشاهده میکردیم که ایشان از نیمههای شب بیدار و به عبادت مشغول بودند. غذای امام هم بسیار ساده و در حد یک پیاله کوچک آبگوشت بود. ساده زندگی کردن امام خمینی برای شخصیتهایی که میآمدند و از نزدیک ایشان را میدیدند درس خیلی بزرگی بود.
نماز جماعت هم با امامت امام برگزار میشد؟
بله.
در مدتی که حضرت امام درمدرسه رفاه یا علوی بودند، از شخصیتهای داخلی و خارجی چه کسانی به ملاقات ایشان آمدند؟
امام فقط یک شب در مدرسه رفاه بودند. وقتی حضرت امام به مدرسه علوی تشریف آوردند یاسر عرفات با حدود شصت نفر همراه در مدرسه علوی با امام دیدار کرد. شصت نفر مسلح که هر کدام یک مسلسل سبک به گردنشان بود، یک نفر زن نیز همراه آنها بودند، اینها آمدند و شب در مدرسه علوی استراحت کردند. ما هم که شب و روز در مدرسه علوی مستقر بودیم، تمام مسائل را زیر نظر داشتیم. آن شب که اینها در مدرسه خوابیدند صبح که ما برای نماز بیدار شدیم اینها بیدار نشدند و نماز هم نخواندند.
ما صبح خدمت امام عرض کردیم که آقا این شصت نفر، نماز صبح نخواندند فقط آن زن برای نماز بیدار شد. بعد به امام گفتیم آقا اینها که اینقدر ادعای انقلابی میکنند نماز صبح نخواندهاند. امام هم سری تکان دادند و در روزهای بعد در فرمایشاتشان فرمودند:«مردم ما با نیروی ایمانشان انقلاب را به پیروزی رساندند.»
من در همین رابطه یک خاطرهای دارم. یکی دو سال قبل از آمدن امام به ایران من سفری به انگلستان داشتم، در شهر براتفورد به دیدار خواهر زادهام که دانشجو بود رفتم، میخواستم حمام بگیرم که در ساختمان آنها امکانات دوش گرفتن نبود لذا توصیه کردند که به خوابگاه دانشگاه براتفورد بروم. گفتند آنجا دوشهای خوبی دارد، حالا خالی از لطف نیست که به این قضیه هم اشاره بکنم که در دانشگاه براتفورد تمام کسانی که به حمام میآمدند از پیر و جوان همین طور لخت و عور وارد حمام میشدند من لنگی که به خودم بسته بودم با حفظ حریم اعتقادیم، مثل حمامهای ایران وارد آنجا شدم دیدن این تصاویر برایم تعجب آور بود، آنجا بود که به فرهنگ خود بالیدم و از اینکه غرب گرفتار فساد و آلودگی شده است، ناراحت بودم. حال بگذریم وقتی از حمام خارج شدم از آنجا که کنجکاو بودم از ساختمانهای دانشگاه هم بازدید کردم.
از کنار یک اتاقی رد شدم که روی در آن نوشته بود «لجنة الفلسطینیة» کنجکاوانه در اطاق را باز کردم و ناباورانه دیدم فلسطینیها دارند جمعی میرقصند، با خودم گفتم: اینها میخواهند فلسطین را آزاد کنند. انقلاب اسلامی سر مشقی برای همه مسلمانان حتی مسیحیت بود و هست. قرآن میفرماید: ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهما، خداوند هیچ قومی را تغییر نمیدهد تا اینکه آن مردم خودشان را تغییر دهند. امروز میبینیم ایستادگی حزب الله و حماس در مقابل امریکای جهانخوار شکست ناپذیری اسرائیل را به زباله دانی تاریخ فرستاد.
غیر از یاسر عرفات شخصیت خارجی دیگری به مدرسه علوی آمد؟
در آن ایام پیروزی و هیجان انقلاب، موقعیتی برای ملاقات خارجیها نبود الا اینکه بعد از رفتن حضرت امام به قم و استقرار ایشان ملاقاتهائی انجام شد.
دیدار یاسر عرفات قبلاً هماهنگ شده بود؟
بله، بدون هماهنگی و اطلاع قبلی نبود.
این هماهنگی از چه طریقی بود؟
از طرف دولت موقت.
این دیدار خصوصی بود؟
خیر، امام با ایشان ملاقات خصوصی نداشت.
گویا مقدار زیادی طلا هم به او دادند؟
بله، همان موقع بود.
تصمیم امام برای زیارت حضرت عبد العظیم
در یکی از روزهای نزدیک به ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ حضرت امام اظهار تمایل کردند که میخواهند برای زیارت حضرت عبدالعظیم به شهر ری بروند. تصمیم ایشان را حاج احمد آقا به ما اعلام کرد تا وسایل عزیمت را فراهم کنیم. در آن زمان من یک اتومبیل بنز ۲۳۰ سبز رنگ داشتم که در خانه گذاشته بودم و کمتر آن را بیرون میآوردم. به شهید عراقی گفتم: بهتر است بروم و اتومبیل خودم را بیاورم و امام را با آن اتومبیل به زیارت ببریم. شهید عراقی با این فکر موافقت کرد. من هم به خانه رفتم و ماشین را آوردم و کنار مدرسه ی علوی پارک کردم. ساعت ۱۱ شب حکومت نظامی برقرار بود و میبایست قبل از ساعت یازده شب که مقررات منع عبور و مرور به اجرا در میآمد به شهر ری میرفتیم و فوراً باز میگشتیم.
چند دقیقه از ساعت نه شب گذشته بود که احمد آقا آمد و گفت: امام فرمودند که برو یک تاکسی بگیر. میخواهم به زیارت حضرت عبدالعظیم بروم. من به شوخی گفتم: به ایشان بگو مگر این جا کنار باغ اناری قم است؟! الآن حکومت نظامی شروع میشود و اصلاً تاکسیای در کار نیست. بعد اضافه کردم: بنده از عصر اتومبیل خود را آماده نگه داشتهام و برای حرکت حاضرم. بدین ترتیب، در حدود ساعت نه و ربع، ماشین را در پارکینگ محل سکونت امام آوردم و ایشان به اتفاق حاج احمد آقا و شهید عراقی سوار شدند و من هم به سرعت به سمت شهر ری حرکت کردم.
بعد از ظهر آن روز، من و شهید عراقی، چند تن از برادران مستقر در ستاد را مسلح کردیم و به حرم حضرت عبد العظیم فرستادیم که در هنگام ورود امام به بازار و صحن مواظب اوضاع باشند و به محض ورود به حرم قرار بود درب حرم را ببندند که جمعیت هجوم نیاورند. وقتی به شهر ری رسیدیم با ماشین وارد بازار شدیم. در آن حال برادرانی که از عصر آن روز برای برقراری امنیت و مراقبت از امام به حرم فرستاده شده بودند، مراقب همه چیز بودند و کار خود را به خوبی انجام میدادند.
پس از ورود به بازارحدود ده متر به حرم مانده ماشین را متوقف کردم. در این حین برادرانی که از پیش به آنجا آمده بودند اتومبیل مرا شناختند و از داخل بازار به سمت صحن دویدند. من از اتومبیل پیاده شدم و کنار ایستادم. بازار بسته بود. در آن ساعت شب جمعیتی هم نبود. نمیدانم چگونه خبر ورود امام به حرم حضرت عبدالعظیم پخش شد که جمعیت به یکباره مانند آبی که از زمین بجوشد حضور پیدا کردند و بازار و صحن را پر کرد. به هر حال توانستیم حضرت امام را به حرم ببریم و طبق قرار قبلی وقتی وارد حرم شدند دوستان دربها را بستند و امام هم به سرعت زیارت کردند و برگشتند که در مجموع بیش از نیم ساعت طول نکشید؛ اما مشکل این بود که چگونه حضرت امام را از حرم به بیرون منتقل کنیم. چون جمعیت زیاد بود و فشار میآوردند. از طرفی وقت هم کم بود و به ساعت منع عبور و مرور چیزی نمانده بود.
در همین حال، دیدیم که در صحن باز شد و دو جوان قوی هیکل که نمیدانم کجا بودند و کی آمدند دو طرف امام را گرفتند و راه را برای ایشان باز کردند و به همین ترتیب ایشان را تا کنار اتومبیل آوردند. وقتی امام سوار شدند دیدیم جمعیت مانع از حرکت میشوند. چند نفر روی سقف ماشین رفته و چند نفر روی کاپوت نشسته بودند. من به آرامی ماشین را به حرکت در آوردم و یک دستم روی بوق بود و یک دستم به فرمان و همین طور جلو میرفتم. حاج احمد آقا دلواپس بود و میگفت: آقای توکلی مردم میروند زیر ماشین. به هر حال، به هر زحمتی بود ماشین را به قسمت فلکه ی شهر ری هدایت کردم. در آن جا حضرت امام فرمودند: آقای توکلی، ماشین را متوقف کن تا اینها پایین بروند. ماشین را نگه داشتم و کسانی را که روی سقف و کاپوت نشسته بودند، پایین آوردم. بعد به سرعت اتومبیل را به سوی مدرسه ی علوی هدایت کردم و چند دقیقه به ساعت یازده شب، به مدرسه رسیدیم.
۱. امیرعباس هویدا در سال ۱۲۹۸ ه. ش به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در مراکز آموزشی بیروت سپری کرد و پس از عزیمت به لندن راهی بروکسل شد و در رشته علوم سیاسی فارغ التحصیل گشت. وی در سن ۲۴ سالگی به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و مناصب متعددی در داخل و خارج از کشور به عهده گرفت. هویدا در سال ۱۳۲۷ عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت شد. وی در کابینه حسنعلی منصور عهدهدار وزارت دارایی بود و پس از کشته شدن منصور به نخستوزیری رسید و سیزده سال در این منصب دوام آورد. در سال ۱۳۵۶ جای خود را به جمشید آموزگار سپرد و سپس وزارت دربار را عهدهدار شد.
۲. هویدا در دولت ازهاری برای ساکت کردن افکار عمومی بازداشت و در مهمانسرای ساواک واقع در روستای شیان در شمال شرق تهران بسر میبرد و با او مثل یک زندانی رفتار نمی شد. شاه که خود در جریان بازداشت هویدا و دیگر سران رژیم قرار داشت و با رضایت خود وی این کار صورت گرفت، در کتاب خود مینویسد: «در پاییز ۵۷ ترفندهای مختلفی را برای بیاعتبار ساختن حکومت شاهنشاهی به کار گرفتند، امیر عباس هویدا را سپر بلا کردند و گردانندگی امور به وسیله او را مستمسک حمله به رژیم قرار دادند.» بدین ترتیب هویدا تا ۲۲ بهمن ۵۷ در آن محل باقی ماند تا اینکه در این روند توسط نیروهای انقلابی دستگیر و به اقامتگاه امام خمینی در مدرسه علوی انتقال داده شد. (نقش امیر عباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، محمد اختریان، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۷۵، ص ۱۸۵-۱۸۶)
۳. امیر عباس هویدا آخرین روزهای خود را در زندان قصر سپری کرد و اولین جلسه محاکمه علنی وی ۴۵ دقیقه بعد از نیمه شب پنج شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ آغاز شد. سپس رئیس دادگاه ضمن اعلام رسمیت جلسه کیفر خواست را قرائت نمود. پس از پایان جلسه، هویدا به دفاع از خود پرداخت و در نهایت از دادگاه درخواست کرد تا دوباره در فرصت دیگری تشکیل جلسه دهد تا وی با جمع آوری مطالب بتواند از خود دفاع کند. اما پس از برگزاری اولین جلسه محاکمه، به دلیل فشار دولت موقت مبنی بر عدم محاکمه وی، جلسات دادگاه تا مدتی متوقف شد تا اینکه در بعدازظهر روز شنبه ۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸ دومین جلسه محاکمه وی تشکیل گردید. و در همین جلسه حکم اعدام وی صادر شد و در ساعت ۷و ۲۵ دقیقه بعدازظهر روز شنبه ۱۸ فروردین ۵۸ به اجرا گذاشته شد. (نقش امیر عباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، محمد اختریان،
انتشارات علمی، چاپ اول 1375، ص 187-188)
4. ارتشبد حسین فردوست یکی از برجستهترین و مؤثرترین چهره های سیاسی - اطلاعاتی رژیم پهلوی بود که پس از انقلاب اسلامی دستگیر وخاطرات خود را در اختیار نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی قرار داد که از سوی انتشارات اطلاعات منتشر شده است.
5. ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر امریکا در ایران، روز18 فروردین 1356 به عنوان سفیر امریکا در ایران تعیین شد.
منبع: دیدار در نوفل لوشاتو، خاطرات سیاسی ـ اجتماعی ابوالفضل توکلی بینا، (یـادها ـ 31)، به کوشش: فرامرز شعاع حسینی، موسسه چاپ و نشر عروج، 1389، صص 287-300
ارسال نظر