حامد بهداد ميگويد زندگي با او خوب تا نكرده اما با رامبد جوان برعكس!
رامبد جوان چگون مرا كشف كرد؟
حامد بهداد عاشق بازیگری بود و به دنبال راهی كه بتواند بهآن عشقش برسد، برای رسیدن به آرزویش سختیهای زیادی كشید تا رامبد جوان با همان مهربانيهايي كه از او سراغ داریم این فرصت را برايش ساخت و نقشی را كه همایون اسعدیان خودش در نظر گرفته بود به حامد سپرد و او به بهترین شكل این نقش را بازی كرد و خود را به دنیای سینما معرفی كرد
حامد بهداد عاشق بازیگری بود و به دنبال راهی كه بتواند بهآن عشقش برسد، برای رسیدن به آرزویش سختیهای زیادی كشید تا رامبد جوان با همان مهربانيهايي كه از او سراغ داریم این فرصت را برايش ساخت و نقشی را كه همایون اسعدیان خودش در نظر گرفته بود به حامد سپرد و او به بهترین شكل این نقش را بازی كرد و خود را به دنیای سینما معرفی كرد، حالا چند سال از آن ماجرا میگذرد و حامد یكی از بهترین بازیگران سینماست، بازیگری كه خود را مدیون رامبد جوان می داند
فيلم «ورود آقايان ممنوع» را ديدم، يك كمدي شريف بود و فروشش كاملا منطقي بود. بهخود من هم تا به حال چند بار نقش طنز پيشنهاد شده ولي بازي نكردهام الان هم از طرف شاهرخ بحرالعلومي يك پيشنهاد بازي شده كه براي فيلمنامهاش از پيمان قاسمخاني كمك گرفته و تهيهكنندهاش هم مرتضي شايسته است و قرار است كه در آن بازي كنم و بيشتر اين فيلم قرار است در تورنتو فيلمبرداريشود. بازيگر طنز قرار نيست كار سختي انجام دهد اگر موقعيتها در فيلمنامه خوب ترسيم شود، اما آنچه از همه مهمتر است و در يك كار طنز از بیننده خنده ميگيرد موقعيت دراماتيكي است كه در فيلمنامه وضع ميشود يا ممنوعيتهايي كه در دل اجتماع هست و تبديل شدهاند به يكسري خرافه و مزخرفات و جامعه تو را مجبور ميكند كه به آنها تن بدهي، كافي است كه فيلمنامهنويس با يك ديد ديگر به اين مسائل نگاه كند و مردم چون اين نگاه و اين فضا را دوست دارند ميخندند.
يك نفر به من يك تلنگر بزند اعتمادبهنفسم زير صفر ميرود، سر من يك داد بزنند مچاله ميشوم، مُردم از بس كه ترسها و افسوسهاي مختلف داشتم. دستهاي من گاهي از ترس ميلرزند اگر در يك برنامه تلويزيوني توهين ميشود بهخودم ميگيرم و باورم ميشود كه من بودم كه شايسته اهانت شدم. اين پايينبودن اعتماد به نفس در بازيگري خيلي اذيتم ميكند، كافي است عوامل پشت صحنه به من با بيمهري نگاه كنند يا ممكن است فلان آدم در پشت صحنه از پشت دوربين به من بد نگاه كند آن وقت من ديگر نميتوانم بازي كنم. يك نگاه كه نفرت بفرستد به من اثر ميكند و تمام ميشوم و ديگر نميتوانم كار كنم و برعكسش ممكن است يك نفر سرت فرياد بزند اما آن فرياد سرشار از اميد و نيرو باشد و چنان بازي از تو بگيرد كه ديدني باشد؛ در آن زمانها ميدانم كه اين فريادها دارد درون من را ميشكافد تا به يك act ناب برسد، در اين مواقع به اين شرايط تن ميدهي ولي آنطور كه ميخواهي. اگر اعتماد به نفسم بالا بود گاهي اوقات در شرايط خاصي دستم نميلرزيد، زبانم نميگرفت، سوادم بيشتر نميكشيد، بعضيها حرفهاي مرا زياد جدي ميگيرند و تازه نقشه ميكشند كه مرا نابود كنند و آنها نميدانند كه من خودم، خودم را نابود
كردهام.
آدمي جدي هستم اما در فضاهاي خاصي. درست در دل همان لحظه كه جدي هستم خيلي راحت شوخي ميكنم چون اگر شوخي نكنم و راحت نباشم سقوط ميكنم و براي اينكه سقوط نكنم دست و پا ميزنم و اينها كمك ميكند كه علائم حياتم از بين نرود. من از اينكه ضربان قلبم پايين بيايد ميترسم، از اين تنهايي و از آرامش بيش از حد ميترسم. جديت من در چيزهاي ديگري است و شايد بيشترش تظاهر باشد.يك غلو است يا يك جلد است كه خودم انتخاب كردهام و گرنه اين جديت و راحتي با هم همزماني دارند ، رفتارهاي من هميشه بهشدت مورد انتقاد قرار گرفته ميشود شايد به خاطر اين است كه من يكسري اعتماد به نفسها را ندارم يا اصلا نميدانم چرا در بعضي از مراسم مرا صدا ميزنند يا ميگويند بيا، به من چه؟! در چنين مواقعي بدن من شروع ميكند از خودش عكسالعمل نشاندادن؛ عكسالعملهايي كه از قبل طراحي نشده.
بچهاي بودم كه خيلي اذيت شدم و خيلي اذيتم كردند، شرايط قبل از مدرسه من اصلا خوب نبود، خيلي حساس بودم البته شرايط دوران مدرسهام هم همينطور بود، آن موقع ما در نيشابور زندگي ميكرديم و من در فرهنگ محدود آن شهرستان خيلي اذيت شدم، من با همكلاسهايم متحد نشدم و رفيق نداشتم تا اينكه به دوران راهنمايي و دبيرستان رسيدم ، در كل دوست درست و حسابي نداشتم تا آنجا كه ميشد (در مدارس نيشابور) از معلمها در مدرسه راهنمايي كتك ميخوردم. يكي از آنها را كه مديرم بود و خيلي مرا ميزد چند وقت پيش ديدم و دستش را بوسيدم. خيلي پير شده بود و من در آن لحظه عاشقانه دوستش داشتم، زندگي حتي به بدش هم ميارزد، هميشه زندگي يك چيزي دارد كه به آن بيارزد آن كتكها و آن جريانهاي عصبي در خانواده، همه و همه در من تاثير گذاشت.
الان من و پدرم بهترين رابطه دنيا را با هم داريم، اگر من الان اين حرفها را ميزنم، ميخواهم برونفكني كنم. از اين مسائل زياد داشتهام، در نيشابور وقتي با لهجه تهراني حرف ميزدم همه مسخرهام ميكردند اول نميفهميدم كه چرا اينكار را ميكردند بعدا تمام آن مسخرهها در من تاثير گذاشت بعد هم كه لهجه ام تغيير كرد مانده بودم كه بالاخره من كدام هستم؟
رامبد به قول خودش در بچگي فرصت حرف زدن داشته و به او بها دادهاند، براي او فضايي ايجاد شده كه احساسات خودش را بروز دهد. او سركوب نشده، فضاي زندگياش خلاقانه بوده و در شرايطي كمتر عصبي بوده و... اما جدا از همه اينها سرشت خود من غمگين است. من هميشه يك تنهايي را تجربه ميكردم، من با آنها زير يك خورشيد، زير يك آسمان و روي يك زمين زندگي ميكردم ولي همان لحظه از آنها عقب بودم و اين عقب بودن هميشه اعتماد بهنفسم را پايين ميآورد و الان هم همينطور است. بازيگر موجود بدبختي است، شغل خودم بازيگري است، ببينيد ميل به بازيگري از چند عقده و دليل بهوجود ميآيد، من بزرگترين سوالم در اين مورد را از آقاي سمندريان پرسيدم و بهترين جواب را گرفتم، به او گفتم كه استاد بازيگري چيه؟ ايشان جواب دادند: «نميدانم ولي انگار يك روح ديگري در تو فرود ميآيد و تو ارواح ديگري را تجربه ميكني، علتهاي مختلفي را ميفهمي، يك آدم ديگر و شرايط ديگر را زندگي ميكني، تبديل به آدم ديگري ميشوي كه هواي ديگري را نفس ميكشد.» فقط حميد سمندريان ميتوانست اين جواب قانعكننده را بدهد و من متوجه منظورش بشوم. من مدتي شعر نوشتم. اما شعرها خوب از آب درنيامد. ساز ياد گرفتم و شروع كردم به مطالعه و در كنارش نقاشي كردم و چند كار ديگر كردم اما شرايط رامبد و بزرگ شدنش خيلي از من بهتر بوده او در يك شرايط خلاقانه و سالم رشد كرده، من زحمت زيادي كشيدم كه به شرايط سالمتري درون خودم برسم، اگر شرايط اهانتآميز نباشد حال من خوب ميشود. فقط ميماند يك مقدار خودخواهي و سوءاستفاده كه اصولا ما ناخودآگاه نسبت به هم داريم آنجاهاست كه ممكن است آن بخش بد ذهنم بخواهد شروع كند بهخودنمايي كردن يا هتك حرمت كردن و مشكل آنجاست كه بايد حل شود، فضايي كه من و رامبد در آن دوستي مشتركي داشتيم، اين بود كه رامبد هميشه من را حمايت ميكرد و از جانب من تا حد زيادي تنش بود و هميشه رامبد سعي ميكرد تنشهايي را كه من در محيط كار ايجاد ميكنم، كنترل كند.
رامبد از اول خلاق بوده، عاميانه بخواهم بگويم اين است كه رامبد گوشت شيرين است و خلاقيتش فقط به بازيگري و كارگرداني برنميگردد او حقيقتا زندگي كردن را بلد است، او بلد است همراه باشد و همكاري كند، من الان خيلي چيزها از او ياد گرفتم. واقعا رامبد به من ياد داد كه در يك فضاي حرفهاي با همكارهايم چطور رفتار كنم؛ چطور برخورد كردن، چطور صدايشان زدن و چطوري از يك راه درست و سالم ديگران را به خدمت گرفتن را از او ياد گرفتم. دوستي من و رامبد از آنجا شروع شد كه من در آن ايام در شركت تبليغاتي رامبد «زيتون» كار ميكردم و كمكم دستيارش شدم. رامبد من را به خانهاش ميبرد، خانهاي كه او در آنجا كنار پدرومادرش زندگي ميكرد، عكس من روي آينه اتاق رامبد بود و حتي آنجا جايي براي خوابيدن داشتم، غذا براي خوردن داشتم چون من آن زمان دانشجو بودم و رامبد در حق من برادري كرد، او مرا به سينما آورد و دست مرا گرفت. به رامبد نقشي در فيلم «آخربازي» همايون اسعديان پيشنهاد شده بود او من را به جاي خودش معرفي كرد فيلمي كه من به خاطرش كانديداي دريافت سيمرغ بازيگري شدم. او مرا وارد سينما كرد يعني دست مرا گرفت و گفت خانمها و آقايان اينك حامد بهداد.
همايون اسعديان ميگفت: «مفتخرم كه حامد بهداد را ما به سينما معرفي كرديم.» بله اين قشنگ است تو بايد حق مطلب را ادا كني، تو بايد اين فرصت را به ديگران بدهي كه به تو افتخار كنند، به تو تكيه كنند اسم تو را بياورند و خجالت نكشند.
رامبد 2 سال از من بزرگتر است، زمانيكه من دانشجو بودم رامبد يك بازيگر شناخته شده بود و كمك خيلي بزرگي به من كرد من اگر بازيگر نميشدم ويران بودم، من خود بازيگري را خيلي لازم ندارم و الان هم خيلي دوست دارم كه يك سفر طولاني به خارج از ايران داشته باشم و استراحت كنم البته اگر وضع اقتصادي خوبي داشته باشم. الان يك مدت است كه ديگر خودم را بازيگر نميدانم و تعريفي از خودم ندارم مثل اينكه يك چيزي را گم كردهام، انگيزهام تمام شده، احتياج به سفري بدون دغدغه ذهني دارم تا خودم را پيدا كنم بروم و چيزهايي راكشف كنم و درس بخوانم شايد الان فقط پول ميخواهم كه به اين چيزهايي كه لازم دارم برسم.
من درجايي از وجودم يك ويرانه هستم و ميخواهم به آن ويرانه رسيدگي كنم، بازيگري براي اين بود كه يك كمي شهرت، حالا كاذب يا واقعي يك شغلي كه اعتبار ميدهد داشته باشم و هميشه از صميم قلب از خداي بزرگ به خاطر اين دادهها و به خاطر آن ندادهها شكرگزارم حالا بايد بنشينم و عميقا فكر كنم. هربار كه يك اضطراب و استرس را به معرض نمايش ميگذارم، بعدها ميفهمم كه همانمقدار هورمون در من ترشح شده كه انگار آن استرس بهصورت واقعي برمن وارد شده درصورتي كه من آن را تخيل كردهام و تصوير ساختهام .
هميشه خيلي از رفتارهايم را با رامبد چك ميكنم، حتي همين چندروز پيش در مورد يك كار با او مشورت كردم. يكبار احساس كردم، ديگر مثل قبل با هم دوست و رفيق نيستيم و به او اساماس دادم كه من ميدانم كه ديگر بهترين دوست و رفيق تو نيستم و من ميدانم كه فلاني را از من بيشتر دوست داري. پس از اين به بعد رفتارم را بر اين اساس تنظيم ميكنم. در جواب اين اساماس من او جواب داد كه احمقي اگر فكر كني كه بين دوستهايم كسي را به اندازه تو دوست داشته باشم و باز من جواب دادم: پس من رفتارم را براساس آخرين اساماس تو تنظيم ميكنم. شما رامبد را نميشناسيد، شما نميدانيد پشت اين همه طنز و آيتمهاي هوشمندانه و شوخمندانه و طنازي يك آدم جدي وجود دارد، توفيق الكي به دست نميآيد بهخصوص در اين مملكت، جديت، پشتكار و همت ميخواهد او اگر به اينجايي كه هست رسيده زحمت كشيده توهين شنيده و هزاران مورد ديگر، من ديدهام كه ديگران در برخورد با او چه احترامي ميگذارند. او آدم عجيب و غريبي است، من اصلا مثل او نيستم من حوصله اين را ندارم كه وقتم و رفاقتم را با آدمي بگذارم كه مندهنده باشم اما رامبد دهنده است؛صرفا گيرنده نيست.
در حال حاضر كارگرداني رامبد را بيشتر قبول دارم منظورم اين است كه او كارگردانتر است تا بازيگرتر، او در كارگرداني الان تجربههاي بيشتر و بهتري به دست آورده و فكر ميكنم راه را پيدا كرده است اما اينكه او از بازيگري شروع كرده و علمش را دارد، قابل تحسين است و به سينماي خودش كمك ميكند براي اينكه يكي از اركان كارگرداني اين است كه شرايط بازيگرش را درك كند و ابزارش را بشناسد و بتواند با بازيگر سر و كله بزند، آن كارگردانهايي كه از بيرون به بازيگري نگاه كردهاند بهنظر من در اولويت نيستند نسبت به آن كارگردانهايي كه روند بازيگري را از درون كار كردهاند. اصغر فرهادي، عليرضا اميني و... كه همه كارگردانهاي خوبي هستند همه بازيگر بودهاند و شرايط را بهتر درك ميكنند.
چندوقت پيش با رامبد جوان به خاطر فيلم دعوا كرديم! به خاطر فيلمي كه هنوز نساخته و بهنظر من بايد ساخت آن را شروع كند. به او گفتم: چرا آن فيلم خوبه را نميسازي؟ وقتي كه رفتيم فيلم «ورود آقايان ممنوع» را ببينيم از من پرسيد: راضي هستي؟ گفتم: قبلا هم راضي بودم، اين كوچكترين كار توست. رامبد درحالگذر از ۴۰ سالگي است، سني كه سن رسالت آدمهاست. پس بايد ساخت آن فيلم خوبي را كه من ميدانم ميتواند بسازد، شروع كند. ژنتيك رامبد سرشار از خلاقيت است كه ريتم او را بالا برده و بعضي از شرايط كه ممكن است از اكتيو بودن او كم كند با او سازگار نيست، به قول سمندريان نميشود از يك بازيگري كه عادت به تند تند صحبت كردن دارد بخواهي كند حرف بزند چون او وقتي با ريتم خودش حرف ميزند، كلماتش شيواتر شنيده ميشوند.
شايد رامبد هميشه شاد و پرانرژي ديده شود اما من از او لحظاتي را ديدهام و سراغ دارم كه بسيار غمگين بوده، لحظاتي پر از بحران در زندگياش كه به سختي داشت از آنها عبور ميكرد. لحظاتي كه جواب تلفن خيلي از دوستانش از جمله خود من را نميداد ولي ذات و ژنتيك او آنقدر قوي و سريع است كه او را نجات ميدهد و از آن لحظهها دور ميكند. اين قدرت و سرعت در من خيلي كم است و اين يكي از بزرگترين تفاوتهايي است كه بين من و رامبد وجود دارد و اينها بهخاطر شرايطي است كه من و او در آن بزرگ شدهايم. من ميدانم كه رامبد بدترين شرايط زندگياش بيشتر از يك ماه او را درگير نكرده ولي چنين شرايطي من را به حال خود رهايم نميكند چون ذهن من چسبناك است و يك مشكل يا مسئله به ذهنم ميچسبد، ول نميكند. رامبد آن بخش از زندگي را كه مملو از بحران است سريع رد ميكند و من گذر او را ديدهام من منفعل بودن او را ديدهام فقط او خيلي تيز است، من در چنين شرايطي سرسام ميگيرم و در قعر چاه فرو ميروم، مچاله ميشوم تا اينكه خداوند بار ديگر فرصت بدهد و من درصدد جبرانش بربيايم.
اصلا نميدانم دارم چه كار ميكنم، رشد من خيلي دارد دير اتفاق ميافتد، عضلههاي ذهن من هنوز قوي نشدهاند دلم ميخواهد يك سطل آشغالي وجود داشت كه يكسري از اطلاعات و دادههاي ذهنم را درون آن ميريختم. انباشتهها و خاطرههاي زشت و بدي را كه فقط اذيتم ميكنند، من اينها را كجا بريزم؟ چطوري پاكشان كنم؟ چيزي به نام restart وجود ندارد و هيچ فرصتي برنميگردد. شايد بايد به كما بروم. داستانها و فيلمهاي زيادي را ديدهام كه شخصيت آن در آستانه خودكشي دچار يك تحول عجيب شده و زمان برايش كند ميشود و هويت ظاهري زمان رنگ ميبازد و شخصيت با يك ريتم ديگري كه در واقعيت وجود ندارد يكي ميشود و دريچههاي ذهنش باز ميشوند و ناخودآگاهش به او يك فرصت جديد ميدهد. زندگي شايد حقيقتش را در آستانه مرگ به آدم نشان بدهد به هر حال چيزي كه در رامبد وجود دارد سرشار از زندگي است و حسرتبرانگيز است او هميشه ميخواهد، اين روحيه را به من انتقال دهد و تا به حال بارها اينكار را كرده است.
يكبار به رامبد گفتم من بازيگر بهتري هستم يا تو؟ گفت: تو. گفتم: ولي ميداني چيه؟ تو هزار تا چيز بهتر داري، تو در زندگيات لنگ نيستي، مهم نيست كه تو كارگرداني، نويسندهاي، بازيگــــري، فيلمبرداري و عكاسي بلدي، در مورد موسيقي كلاسيك اطلاعات خيلي زيادي داري، مهم اين است كه تو در ذات زندگي موفقتري، تازه يك اغراق كوچك هم ميكنم، كسي كه در زندگي موفقتر است در بازيگري هم موفقتر است پس من علنا در بازيگري از او عقبتر هستم اينكه خودش ميگويد من از او در بازيگري موفقترم براساس يكسري شورشهاي مبتني برعملياتها و تظاهرهاست.
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
نظر کاربران
چرا این بشر اصلاً اعتماد بنفس نداره!!؟؟؟؟؟؟ دوست داریم حامد جان یه ذره نرمالتر حرف بزن:(
اتفاقا اینکه چقدر زیاد خودش رو می شناسه و موشکافانه بر علایق و گرایش هایش آگاهی داره و میدونه که دلیل مشکلات و موفقیتهاش چیه و در مقایسه با دوست صمیمیش چقدر منصفانه حرف میزنه ، اینا همش نشونه اینه که آدم واقعا درست و کار درستیه .. من قبلا فکر می کردم حامد بهداد آدم بی احساس و موقعیت طلبیه .. اما حالا می بینم اشتباه می کردم .. اون داره مراحل تکامل و رشدش رو به سطوح بالای انسانی طی میکنه .. براش آرزوی موفقیت می کنم ..
رامبد جان عاشقتم
رامبد جان عاشقتم
حامد جان خودتو دست کم نگیر من عاشقتم
agha rambod asheghetam,1duneiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
حامد جان وقتی نوشته هایت را می خوندم فهمیدم چقدر روحیه من مثل شما شکنندخ است
این مشکلاتی رو که مطرح شد خیلی از ادمایی که میفهمن دارن ولی نباید بزرگش کرد . من که عاشق اصالت بازیگریتم حامد خان در ضمن خیلیم خوشتیپی
حامد مطمئن باش تو بهترینی!!!!
بابا این که از رامبد خدا ساخته
چی میگه این؟
سعی کن خودت باشی نه سایه تمجید کننده رامبد چون تو خودت یک سایه داری