خوزه مورینیو؛ آقای خاص در مسیر فراموشخانه
آقای خاص که در ماه مه ۲۰۱۶ به جای لوئیس فنخال ناکام و به آخر خط رسیده سرمربی منچستریونایتد شد، آمده بود که پا جای پای آلکس فرگوسن بزرگ بگذارد و خرابکاریهای دیوید مویس و لوئیس فنخال را جبران کند، نه تنها از عهده چنین کاری برنیامد، بلکه بزرگترین تحقیر دوران مربیگریاش را نیز در دوران حضور دو سال و نیمهاش در اولدترافورد تجربه کرد.
روزنامه اعتماد - اهورا جهانیان: بالاخره لحظه محتوم و منتظر فرا رسید: «خوزه مورینیو از منچستریونایتد اخراج شد.» آقای خاص که در ماه مه ۲۰۱۶ به جای لوئیس فنخال ناکام و به آخر خط رسیده سرمربی منچستریونایتد شد، آمده بود که پا جای پای آلکس فرگوسن بزرگ بگذارد و خرابکاریهای دیوید مویس و لوئیس فنخال را جبران کند، نه تنها از عهده چنین کاری برنیامد، بلکه بزرگترین تحقیر دوران مربیگریاش را نیز در دوران حضور دو سال و نیمهاش در اولدترافورد تجربه کرد. خوزه مورینیو در این دو سال و نیم، شش ماه آخر را مطلقا ناکام بود.
اگر از این شش ماه نهایی بگذریم، او در سال اول با منیونایتد عنوان ششم لیگ برتر را به دست آورد؛ رتبهای مضحک برای تیمی که سالها با آلکس فرگوسن قهرمانی در لیگ برتر را تجربه میکرد. با این حال مورینیو در سال اول حضورش در منچستر، جام خیریه و جام اتحادیه و لیگ اروپا را برای منچستریها به ارمغان آورد. او سال ۲۰۱۶ را با کسب جام خیریه آغاز کرد و در سال ۲۰۱۷ جام اتحادیه و لیگ اروپا را برد. فتح چنین جامهایی، اگرچه برگ چندان زرینی در کارنامه مورینیو و منچستریونایتد محسوب نمیشد، اما دهان منتقدین را تا حدی بست و کمتر کسی به رتبه ششم منیونایتد در لیگ برتر گیر داد.
سال دوم حضور مورینیو در منچستر، اوضاع برعکس شد. یعنی آقای خاص توانست تیمش را در پایان فصل به رتبه دوم لیگ برساند، اما در عوض هیچ جامی نصیبش نشد. حذف شدن در مرحله یکهشتم نهایی لیگ قهرمانان اروپا نیز مزید بر علت شد تا منتقدین قلمشان در نقد مورینیو نویسا باشد.
ولی با این حال خوزه مورینیو هنوز نیمچه آسی در دستش بود که بتواند به آن دل خوش کند. تیم او پس از منسیتی وحشتناک گواردیولا تیم دوم لیگ برتر شده بود؛ و این یعنی منچستریونایتد توانسته بود از پس تاتنهام و چلسی و لیورپول و آرسنال برآید. پارسال منسیتی گواردیولا چنان قدرتمند بود که نایب قهرمانی در لیگ برتر هم برای خودش افتخاری بود.
اما همین روند دوساله نشان میداد که منچستریونایتد تحت هدایت خوزه مورینیو، باید به موفقیتهایی اندک و خفیف دلخوش باشد. از این توفیقات خفیف، بوی خفت منچستریونایتد نیز به مشام میرسید؛ خفتی که البته با درآمدن مورینیو درنرسیده بود، اما آقای خاص آمده بود که به آن خواری و زاری منچستریها پایان دهد ولی کار چنان پیش رفت که مورینیو در پایان سال دوم حضورش میتوانست بگوید: که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد؛ و واقعا هم نشد که نشد! چرا که مورینیو در فصل سوم حضورش در منچستریونایتد، نه تنها هیچ توفیقی به دست نیاورد، بلکه میانهاش با ستارههای تیمش روزبهروز تیرهتر شد و کار به جایی رسید که آنها را تلویحا خائن خواند. بازیکنانی، چون پل پوگبا، الکسیس سانچس و لوک شاو آشکارا با مورینیو مشکل داشتند و اگر مورینیو از منچستر اخراج نشده بود، این سه نفر احتمالا دیر یا زود منچستر را ترک میکردند.
مدیران باشگاه اگرچه بابت فسخ قرارداد مورینیو ۲۲ ونیم میلیون پوند به او بدهکار شدند، اما هرچه حساب و کتاب کردند، دیدند که ماندن پوگبا مهمتر از ماندن مورینیو است. پل پوگبا قلب تیم ملی فرانسه در جام جهانی ۲۰۱۸ و منچستریها بابت خرید او در سال ۲۰۱۶، ۸۹ میلیون یورو هزینه کرده بودند. قاعدتا حفظ این ستاره ۲۵ ساله و آیندهدار فرانسوی به نگه داشتن خوزه مورینیویی که عصر طلاییاش سالهاست سپری شده، ارجحیت داشت.
اما مورینیو از چه زمانی به آخر سربالایی رسید و گام در مسیر سرازیری نهاد؟ خوزه مورینیو در سال ۲۰۰۲ سرمربی پورتو شد. او پیشتر در بنفیکا ۹ هفته سرمربی بود، اما آبش با مدیر این تیم به یک جوی نرفت و در سال ۲۰۰۱ سرمربی تیم ضعیف لیریا در لیگ فوتبال پرتغال شد. در سال ۲۰۰۲، وقتی که فصل به پایان رسیده بود، لیریا با مورینیو در رتبه پنجم جدول قرار داشت. چنین نتیجهای برای لیریا درخشان و دور از حد انتظار بود.
همین موفقیت موجب شد که مورینیو سال بعد سرمربی پورتو شود. پورتو فصل پیش از آمدن آقای خاص، حال و روزش چنگی به دل نمیزد ولی مورینیو در سال ۲۰۰۳ این تیم را به مقام سوم لیگ فوتبال پرتغال رساند. در سال ۲۰۰۴ پورتو با مورینیو قهرمان لیگ پرتغال شد. در واقع تولد مورینیو به عنوان یک مربی خوب، در سال ۲۰۰۲ صورت گرفت؛ زمانی که لیریا را به مقام پنجم لیگ پرتغال رساند. عصر طلایی از سال ۲۰۰۲ شروع شد و تا سال ۲۰۱۲ ادامه یافت. یعنی تا پایان دومین سال حضورش در رئال مادرید.
مورینیو در دو فصل ۱۱-۲۰۱۰ و ۱۲-۲۰۱۱ در رئال مادرید، هنوز آن جوهره بنیادی مربیگریاش را در آستین داشت. شخصیتی کاریزماتیک بود با تدابیر و تاکتیکهایی کارآمد. او در مصاف با بارسلونای گواردیولا، اگرچه نسبتا دست پایین را داشت، اما حریفش از نظر بسیاری از کارشناسان، بهترین تیم تاریخ فوتبال بود. فتح لالیگا در برابر چنان بارسلونایی در سال ۲۰۱۲، شاید دشوارترین توفیق مورینیو در لیگهای اروپایی بود.
اما کار مورینیو از سال سوم حضورش در رئال مادرید گره خورد. مورینیو در فصل سوم حضورش در مادرید، نه فقط هیچ جامی کسب نکرد، بلکه با ستارگانش دچار اختلافات اساسی شد. کاسیاس را نیمکتنشین کرد و رابطهاش با راموس چنگی به دل نمیزد و با رونالدو هم چنان تقابلی داشت که وقتی در حال ترک رئال بود، رونالدو حاضر نشد دربارهاش اظهارنظر کند و فقط گفت: «او شایسته این همه توجه نیست.»
مورینیو که زمانی پشت و پناه و تکیهگاه بازیکنانش در چلسی و اینترمیلان بود، در سال سوم حضورش در مادرید، گاهی باختها را به گردن بازیکنانش میانداخت، گاهی از شیوه بازی خدیرا انتقاد میکرد، گاهی به راموس و رونالدو اعتراض میکرد که چرا چنین کردند یا چنان.
در حالی که خوزه مورینیو در دوران حضورش در اینتر، شهره بود به اینکه سپر بلای تیمش است و رسانهها چنان مشغول کوبیدن او هستند که به بازیکنانش نمیپردازند و همین مانع از آن میشود که فشار روانی چندانی به بازیکنان اینتر وارد شود. زمانی هم که مورینیو در سال ۲۰۰۴ تازه وارد چلسی شده بود، به دروگبا و لمپارد و جان تری و جو کول و اسین و اشلی کول و پیتر چک و دیگران گفته بود که «من از شما ستارههایی بزرگ میسازم» و به وعدهاش هم وفا کرد.
او همیشه پشت بازیکنانش بود و پس از هیچ باختی، کاسه و کوزه شکست را بر سر این یا آن بازیکن نشکست. این رویه مورینیو که از پورتو آغاز شده بود، در اینترمیلان و در دو سال اول حضورش در رئال مادرید هم ادامه یافت، اما از سال سوم حضور مورینیو در رئال ورق برگشت. خوزه در سال سوم عصبانی و کلافه و ناحامی بود. هم از این رو با بازیکنانش درگیر شد.
مشکل دیگر این بود که کاسیاس و رونالدو و اکثر بازیکنان رئال، جایگاهی فراتر از بازیکنان جوان چلسی سال ۲۰۰۴ و نیز بازیکنان اینترمیلان ۲۰۰۸ داشتند. هم از این رو به دیکتاتوری خوزه مورینیو، چنان که باید گردن نمینهادند و اجازه نمیدادند او در زندگی شخصیشان دخالت کند و مثلا مانع حضور آنها در فیسبوک یا دیدارشان با بازیکنان بارسلونا شود. دیکتاتوری مورینیو با عدم تمکین کاسیاس و دوستانش مواجه شد و آقای خاص خصلت حامیانهاش را از دست داد. مورینیو به تدریج به جای اینکه حامی بازیکنان بزرگ تیمش باشد، از در ستیزه و تقابل با آنها درآمد.
علت اساسی دیگر این بود که از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲، ۱۰ سال سپری شده بود و شیوه دفاعی مورینیو به تدریج سوراخسمبههایش برای بسیاری از مربیان دنیا آشکار شده بود. رئال مورینیو در سال ۲۰۱۲ در نیمهنهایی لیگ قهرمانان اروپا، مغلوب بایرن مونیخ یوپ هاینکس شد و در سال ۲۰۱۳ نیز در برابر دورتموند یورگن کلوپ زانو زد.
این دو ناکامی، به ویژه شکست مقابل دورتموند (چراکه بایرن در ضربات پنالتی از پس رئال برآمد)، کمکم این واقعیت را آشکار کرد که دست مورینیو برای مربیان علاقهمند به بازی هجومی رو شده است. اتوبوس مورینیو دیگر فاقد کارایی سابقش بود. در نتیجه، مورینیو علاوه بر مصافهایش با گواردیولای نابغه، در مصاف با دیگر مربیان علاقهمند به بازی هجومی نیز جنگ تاکتیکی را میباخت و همین ناکامی مستمر در بازیهای بسیار حساس، در لبریز شدن کاسه صبر او در برابر بازیکنان سرکش و از دست رفتن شخصیت حامیاش موثر بود.
نخستین کسی که از «پایان عصر طلایی مورینیو» دم زد، یوهان کرویف بزرگ بود. او در اواسط فصل ۲۰۱۲ صریحا گفت که عصر طلایی مورینیو سپری شده و او دیگر نمیتواند موفقیتهای سابقش را تکرار کند. الان که شش سال از حرف یوهان کرویف فقید گذشته بیتردید باید بگوییم که حق با او بود. مورینیو در پنج سال و نیم گذشته فقط یک افتخار درخور نامش کسب کرده است: قهرمانی با چلسی در لیگ برتر در سال ۲۰۱۵. تاکتیکهای دفاعی مورینیو دیگر جواب نمیدهند. دستکم چنانکه باید. استراتژی فوتبالیاش نیز مثل کشتی تایتانیک به گل نشسته است.
دیهگو سیمونه هم با اتلتیکو مادرید فوتبالی دفاعی و مبتنی بر ضد حمله ارایه میکند ولی تاکتیکهای او برای اجرای این استراتژی جواب میدهد. تاکتیکهای مورینیو ظاهرا دیگر نخنما شده و پوسیدهاند. اگر این طور نبود، او در فصل سوم حضورش در منچستریونایتد، در هفته هفدهم بیش از ۲۶ امتیاز در چنتهاش بود.
منچستریونایتد اکنون در حالی با ۲۶ امتیاز تیم ششم لیگ برتر است که لیورپول با ۴۵ امتیاز در رتبه نخست قرار دارد. ۱۹ امتیاز اختلاف در ۱۷ بازی! آن هم در برابر یورگن کلوپ و گواردیولا؛ مربیانی که با بازی هجومی تیمهایشان در آغاز دهه دوم قرن کنونی، روند ناکامی مورینیو را در لالیگا و لیگ قهرمانان اروپا استارت زدند و به عصر طلایی او خاتمه بخشیدند. واقعیت این است که هر مربیای آغاز و پایانی دارد. مارچلو لیپی در ۲۰۱۰ باور نداشت که به آخر خط رسیده است. مربی ایتالیا در جام جهانی شد و شد آنچه نباید میشد. کاپلو هم وقتی سرمربی انگلستان شد، کمکم دوزاریاش افتاد که عصر طلایی مربیگریاش به پایان رسیده است.
آنچه را که یوهان کرویف بزرگ در اواخر سال ۲۰۱۲ در خشت خام دیده بود، بسیاری از کارشناسان فوتبال جهان اکنون در آینه میبینند. خود خوزه مورینیو احتمالا حرف کرویف را باور دارد؛ چرا که خودش سه سال پیش در نیمفصل پایانی حضورش در چلسی ناکامیهای پشت سر هم را تجربه میکرد، اعتراف کرد که دیگر آقای خاص نیست.
اما اگر هنوز خردهامیدی در دل مورینیو به برگشتن روزگار باقی باشد، ناکامی بعدی او در یک تیم بزرگ، او را هم به این باور میرساند که چیزی از دست رفته و ایستگاه آخر نزدیک است و عصر طلاییاش با همه دستاوردها به موزه تاریخ پیوسته است. ولی این چیزی از ارزشهای خوزه مورینیو کم نمیکند. او تقریبا ۲۰ سال است که جزو مربیان خوب دنیاست و ۱۰ سال نیز در کنار پپ گواردیولا، جزو دو مربی برتر جهان فوتبال بود.
نخستین کسی که از «پایان عصر طلایی مورینیو» دم زد، یوهان کرویف بزرگ بود. او در اواسط فصل ۲۰۱۲ صریحا گفت که عصر طلایی مورینیو سپری شده و او دیگر نمیتواند موفقیتهای سابقش را تکرار کند. الان که شش سال از حرف یوهان کرویف فقید گذشته بیتردید باید بگوییم که حق با او بود. مورینیو در پنج سال و نیم گذشته فقط یک افتخار درخور نامش کسب کرده است؛ قهرمانی با چلسی در لیگ برتر در سال ۲۰۱۵. تاکتیکهای دفاعی مورینیو دیگر جواب نمیدهند. آنچه را که یوهان کرویف بزرگ در اواخر سال ۲۰۱۲ در خشت خام دیده بود، بسیاری از کارشناسان فوتبال جهان اکنون در آینه میبینند.
ارسال نظر