سرطان؛ هدیهای که پیام دهکردی را رستگار کرد
یه بوس کوچولو از مرگ!
این گفت وگو تک گویی بلندی از «پیام دهکردی» است. از چیزی که زندگی او را تحت تاثیر قرار داد. از معجزهای که همه چیزش را عوض کرد. به خصوص نگاهش را به زندگی. در این گفت وگو بارها باهم گریه کردیم. کاری که ناتوان از انجام ندادنش بودیم.
این گفت وگو تک گویی بلندی از پیام دهکردی است. از چیزی که زندگی او را تحت تاثیر قرار داد. از معجزهای که همه چیزش را عوض کرد. به خصوص نگاهش را به زندگی. در این گفت وگو بارها باهم گریه کردیم. کاری که ناتوان از انجام ندادنش بودیم.
بله این یک تک گویی بلنداست در ستایش معجزهای که زندگی یکی از ما را تغییر داد.
وقتی با خبر میشوی که چهاردرصد امکان ماندن هست، همه جهان به یکباره تمام میشود و سعی میکنی این واقعیت را بپذیری، واکاوی کنی و با جانت حساش کنی. من ۲۴ساعت هولناک را گذراندم. شرایط جسمانیام بد شد، حالت انفارکتوس و درد داشتم و رفتم دکتر. شرایطم خیلی بد بود، دکتر به خودم گفت که ۴درصد زنده میمانی با خودم گفتم همه چیز تمام شد. مادرم همیشه میگوید: «شما تلاشتان را بکنید از در بیگمان همه چیز درست میشود.» این جمله مادرم توی گوشم بود تا این لحظه که این اتفاق افتاد. ۵سال قبل بود. بعد از چند وقت فهمیدم آن در بیگمانی باز شده و من خوب میشوم.
همه تلاشها و خواست من برای خوب شدن بود و به یکباره شد. من به معجزه به این معنا اعتقاد ندارم. معتقدم هر اتفاقی برای تو بیفتد خیر توست. الخیر فی ما وقع ... آنچه اتفاق میافتد حتما خیر تو در این است. منتهی این را از همان دیدگاه مادرم قبول دارم که تو تلاشات را بکن بعد از آن هر چه پیش آمد حتما صلاح توست و من تمام تلاشم را همیشه برای همه اتفاقها میکنم تا یک خروجی اتفاق میافتد. گاهی نتیجه آن اتفاق خوشایند نیست اما باز هم لابد خوب است و من نمیتوانم در آن لحظه درکش کنم. من معتقدم وقتی خداوند میگوید من از روح خودم در تو دمیدم و از رگ گردن به تو نزدیکترم این معجزه است. یعنی معجزه خلقت. که انسان آنقدر توانایی دارد که میتواند به همه جا برسد.
روند رسیدن پر از سنگلاخ است و پر از صخره و کُتَل و درّه اما باید آن را طی کرد و رسید و باید از آنها رد شد. اتفاقات خوب را گاهی تلقی به معجزه میکنیم اما اتفاقات بد هم به نظر من معجزه است. تو در آن لحظه فهم و درک آن و آگاهی لازم را نداری روزی میرسد که میفهمی آن اتفاق بد بهترین اتفاقی بوده که میشده بیفتد و چقدر خوب شد که نشد و من برایش سوگواری کردم.
دعا یک تلاش است. تلاشی که به نوعی یک تمنای درونی اتفاق میافتد و اَکت بیرونی شاید ندارد ولی در دلت دعا میکنی با تمام وجود از درون دعا میکنی. خیلی آدم برای من از درون تلاش کردند. حتی از جنوب ایران کلی آدم به دیدنم آمدند. چقدر آدم برای من جلسات دعا و نذر برپا کردند، شعر نوشتند و نامه دادند. نمیدانم چه چیزی در وجودم بوده من همیشه میگویم:«هیچ اگر سایه پذیرد من همان سایه هیچم.» من کسی نیستم. اگر وجوهی هست که دیدنی و زیباست این وجود ذات خداوندی است.
من در تمام سالهای زندگیم تلاش نکردم که آدم خوبی باشم. کج و راست زیاد رفتم. سره و ناسره توأم با من بوده ولی سعی کردم وقایعی که برایم رخ داده ولو دهشتناک، که رنگ و بویی از بدترین رفتارها و گناهها و خطاهاست را بهفمم.
تلاش کردم بفهمم که بنام خداوند بخشنده مهربان یعنی چه؟ به این فکر کنم وقتی خدا میگوید من بخشنده مهربانم پس تو باید چطور باشی.
با خودم گفتم هنوز که ملکالموت نیامده و لحظه آخر نرسیده من فرصت دارم جهان را برای خودم با همت خودم معنا کنم و هنوز فرصت دارم بگویم دوستت دارم، بگویم خسته نباشید، بگویم ...
با خودم فکر کردم من سلامتیام را از دست ندادم. بلکه یک چیز جدید به نام بیماری به دست آوردم و این وضعیت جدید من است و براساس آن حرکت کردم. به تعبیر من جریان انرژی اینگونه است، تو وقتی یک انرژی تولید میکنی آن خودش مولد تولید میشود مثل یک گلوله برف که حرکت میکند و در نهایت بهمن میشود. برای من هم همینطور بود روز به روز حالم بهتر شد و امیدوارتر شدم.
احساس کردم برای تحقق یک اتفاق یک سهم مال من است. در این کائنات و دنیای منظم که بهار هست و زمستان پاییز و تابستان، در این نظم پیچیده من یک سهم دارم، سعی کردم سهم خودم را ادا کنم و این نظم را بفهم و بگویم چشم. همان تعبیری که عوام دارند. تعبیر قدمای ما: «خدایا راضیم به رضای تو، هر چی دادی خوب است. به داده و ندادهات شکر.» این برای من واقعا اتفاق افتاد. هر چیزی را که جهان روی سر ما می ریزد یک اتفاق خوشایند است حتی ناخوشایندش.
بعد از ۲۴ساعت مرگباری که گفتم حس کردم همه چیز آخرینبار است، این آخرین غذایی است که میخورم،آخرین دیدار است، آخرین... آخرین ...
پس با تمام پدیدهها بامهر رفتار کردم. آدمی به من بدی کرده بود بعد از مریضی او را دیدم و حس کردم این آخرینبار است که او را میبینم.
یکدفعه احساس کردم میتوانم او را ببخشم و حتی دوستش داشته باشم. وقتی تو به عشق فکر کنی در تو متجلی میشود وقتی به مهر فکر میکنی، مهر جدید ایجاد میشود و همیشه حال تو خوب است. جهان برای تو وجهه دیگری پیدا میکند. وجهه جدیدی از دنیا بر تو عریان میشود و حس میکنی که دنیا را دوست داری.
خیلیها تا به حال به من گفتند شما یک پیام برای من بودید. خودم به این موضوع دقت نکردم اما ما ذرهای از ذات خداوندیم. به کسانی که مشکل و نقص دارند میگویم تلاش کنید که نقص برطرف شود، دوباره و سه باره و اگر نشد مطمئن باشند در این نقص پیامی نهفته است. وجه مثبت و نابی پشت این ماجراست که شاید الان درک نشود. مطمئن باشند نظمی در کائنات هست که حواساش به همه چیز هست.
من چه فرقی با این هم آدم دارم که مشکل دارند، اینبار قرعه به نام من افتاده و حتما پیامی در آن نهفته است. برای من این بود فرصت زیستن یک فرصت تکرار نشدنی است و باید آن را درک کنی و برای هر انسانی یکبار اتفاق میافتد. این یکبار میتواند با عشق و مهر و گذشت باشد و در نهایت همه اینها میگذرد.
نمیدانم، نمیدانم، نمیدانم
این همه چیزی است که میدانم
مادر اولم یعنی همان مادرم خیلی در به دست آوردن سلامتیام نقش داشت. میگویم مادر اول چون ایشان معلم بودند و من در دامن خواهرم رشد کردم.
مادرم اسوه صبر و مهربانی بود. بعد خواهر بزرگترم که مادر دوم من بود، از اول این آدمها به من یاد دادند که مهربان باش و به همه محبت کن. بعد ازدواج کردم معتقدم که زندگی کردن با من دشوار است. یک تحمل بیپایان میخواهد. من انسان شوریده و متغیری هستم. این تحمل نیاز به صبر و گذشت و از جان گذشتگی و از خود گذشتگی دارد. بارها گفتم که همسرم اشتباهی روی زمین آمده، جایش روی زمین نیست. زیستن با آدمی مثل من دشوار است و همسرم این را در وجودش دارد. عشق همسرم مصداقی از عشق به خداوند و ذات خداوندی است.
همواره میگویم خدایا به من توفیقی بده که این حجم از محبت و گذشت را بفهمم و درک کنم.
من یک دفعه از دیدن یک پرنده روی درخت عنان از کف میدهم. ساعتها اشک میریـزم. اگـر این اتفاق درک نشود، جــهان برای فرد جهنم میشود. مادرم و خواهرم و همسرم همیشه مرا درک کردهاند.
ارسال نظر