۷۰۹۶۶
۱۴ نظر
۵۲۰۶
۱۴ نظر
۵۲۰۶
پ

زندگی گذشته و حال و آینده چهره جنجالی این روزها

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

یک دست مبل با پایه چوبی وروکشی پارچه ای که حتی در زمان حضور ما هم روکش پلاستیکی روی آن کشیده شده بود. یک ال سی دی که صدا و سیما به دلیل حضور در برنامه کارشناسی مسابقات فوتبال جام ملت های آسیا هدیه داده و یک دستگاه فاکس که ۱۱۰ هزار تومان. قابل توجه ترین وسایل این خانه صدمتری، همین ها بود.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم
مجله تماشاگر: یک دست مبل با پایه چوبی وروکشی پارچه ای که حتی در زمان حضور ما هم روکش پلاستیکی روی آن کشیده شده بود. مبل ها هدیه پدرزن به مناسبت ازدواج بود. یک ال سی دی که صدا و سیما به دلیل حضور در برنامه کارشناسی مسابقات فوتبال جام ملت های آسیا هدیه داده و یک دستگاه فاکس که 110 هزار تومان، دو سال پیش خریداری شده است. قابل توجه ترین وسایل این خانه صدمتری، همین ها بود. به اینها اضافه کنید یک پنکه، یک دست راحتی، یک تابلوی و ان یکاد و یک میز ناهارخوری شش نفره.

محسن قهرمانی چند روز نخست حاضر نمی شد رو در روی ما بنشیند. می گوید بارها خبرنگاران با من تماس گرفته اند و صحبت کردیم اما یا حرف های من را چاپ نکردند یا آن قسمت هایی که مورد هدفشان بود را استفاده کردند. دست آخر با وساطت علی خسروی این گفتگو انجام شد. گفتگو در خانه او شروع شد. در حرم امام رضا (ع) ادامه پیدا کرد و در طبقه همکف اداره پست شهر مشهد به پایان رسید. «قهرمانی» لهجه مشهدی تلطیف شده ای دارد و به عادت هفت مرتبه در حین گفتگو قسم امام (ع) را خورد که این موارد با ذکر در همین مقدمه از متن گفتگو پاک شده است. حاصل ازدواج او با دختر دایی اش، دو فرزند دختر و پسر است. روزهای سه شنبه از ساعت 12 تا 20 مسئول ویلچر در حرم است و در اداره ناحیه هفت پست هم تمبرهای یادگاری را مدیریت می کند.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

قبل از اینکه وارد بحث اصلی شویم، می خواهیم بدانیم شما در چه محله ای به دنیا آمدید و زندگی تان آن روزها چطور می گذشت؟

- نهم تیر ماه سال 1353 در محله سناباد مشهد متولد شدم. خانه پدری ام در این محله بود و هنوز هم آن را به یادگار نگه داشتیم. البته این خانه متعلق به پدربزرگ مادری ام بود اما نزدیک به 10 خانوار در همین خانه با هم زندگی می کردیم. شکل خانه مثل خانه های قدیمی، پر از حجره است. خاله و دایی و عمو همه در طبقه همکف این خانه قدیمی با هم زندگی می کردیم و هر کسی در یک حجره بود. در بیمارستان رازی به دنیا آمدم و هفتمین فرزند پدرم بودم. بعد از من یک خواهر دیگر هم به دنیا آمد که در مجموع شش خواهر و دو برادر شدیم. همیشه به پدر و مادرم افتخار کردم و هیچ وقت هم کتمان نکردم پدر و مادری دارم که سواد خواندن و نوشتن ندارند و فقط می توانند قرآن بخوانند. پدرم کشاورز بود. در منطقه چلگرد زراعت جارو می کرد و از این راه خرج زندگی درمی آمد.

دخل و خرج زندگی تان جور بود.

- ما مرفه نبودیم، فقیر هم نبودیم. آن روزها یک قشر دیگر هم بود که می گفتند قشر متوسط. ما قشر متوسط بودیم. پدرم جاروبافی و جارودوزی می کرد که اینها با هم متفاوت هستند در نوع کار. حصیربافی هم انجام می داد. من در کنار پدرم همیشه بودم و به همین خاطر این دو کار را خوب بلدم. ما اهل جاروکردن هستیم خلاصه. (با خنده)

جاروبافی و حصیرفای؟

- بله. من اگر امروز هم بگویند دیگر نبایدس راغ داوری بروی، می روم سر شغل آبا و اجدادی ام. تازه من یک شوهر خواهر دارم که تکنسین برق است. جوانتر که بودم وقتی سر کار می رفت من را هم گاهی با خودش می برد. فرق بین فاز و نول را خوب می فهمم بالاخره. شاید کار برق را ادامه بدهم. خلاصه بیکار نمی مانم.

به مشغال غیر از داوری هم می رسیم. از زندگی تان می گفتید. ارتباط بین شما و خانواده چطور بود؟ شده بود پدر و مادر سختگیری کنند؟ مثلا دائما دعوا، دائما تنبیه. مثلا اتفاقی که باعث شود سال ها بعد هنوز ذهن شما مشغولش باشد.

- نه. البته اینطور نبود که مثلا ناز ما را بکشند. مادر من می گفت بچه باید خودساخته بار بیاید. می گفت شما هشت تا بچه هستید باید خودتان گلیم تان را از آب بیرون بکشید. سعی کردند ما خودمان سختی را یاد بگیریم. بابای من هم در عمل سعی کرد اینها را به ما یاد بدهد. مثلا هر وقت می گفتیم بابا کجا هستی؟ یا کجا می ری نمی گفت مزرعه یا سر زمین. می گفت می رم بیابون کار کنم. اصلا ما کار کردن بابا را اینطوری درک کرده بودیم. بابا رفته بیابون کار کند.

سختگری های آنها در زندگی الان هم تاثیرگذار بوده بالاخره.

- بله؛ البته از نظر مثبتش. من مثلا یادم هست وقتی سر سفره می نشستیم|، هر کسی یک سهم مشخصی داشت. من خُب خیلی شیطان بودم و معمولا سروصدای بیشتر داشتم. یادم هست بابا می گفت: «حاج خانم، سهم غذای محسن رو بکش، اگه خواست بخوره همین رو، اگه نخواست بره نون خالی بخوره بخوابه.» خُب من الان این موضوعات را خوب درک می کنم که قصد و نیت پدر چه بوده و چرا اینطور سختگیری می کرد.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

مدرسه رفتن چطور؟ بالاخره پدر کشاورز، فرزند کمک حال نیاز دارد. هیچ وقت نگفت درس نخوان؟

- پدر و مادر من سواد نداشتند اما واقعا هیچ وقت نگفتند ادامه تحصیل ندهم. پدرم خُب کم و بیش دوست داشت من راهش را ادامه بدهم اما مادرم واقعا اینطور نبود. مادرم خیلی حساس بود که من درس بخوانم. اگر درس نمی خواندم خیلی عصبانی می شد.

درس می خواندید.

- واقعیت اینکه نه. من همیشه از درس فراری بودم. هیچ وقت هم شاگرد خوبی نبودم و نمره های خوب هم نمی گرفتم. یادم هست مادرم می آمد مدرسه ابتدایی ما دائما سرکشی. پدرم در تمام طول دوران مدرسه ام به اندازه انگشتان یک دست هم به مدرسه ما نیامد اما مادرم همیشه آنجا سر می زد. یک ناظم داشتیم آقای کفاشیان (حالا شک دارم اسمش را اما شما بنویس کفاش که سوءتفاهم نشود با رئیس فدراسیون) مدیر مدرسه مان هم آقای بیرجندی بود که همیشه یک شلاق بافته شده چرمی داشت و با آن، بچه ها را تنبیه می کرد. مادرم آمد مدرسه یک بار به آقای بیرجندی جلوی خود من گفت: «آقا جان گوشت از شما، استخوان از ما. این بچه اگر اشتباه کرد، تنبیه اش کنید. من رضایت دارم. هر طور که می خواهید باهاش برخورد کنید.» دوران راهنمایی هم یک ناظم داشتیم به نام آقای خدادادی که بعدها سرطان خون گرفت و فوت کرد. در این دوران هم داستان گوشت و استخوان به راه بود.

در دوران کودکی زیاد تنبیه می شدید؟

- من از مادرم زیاد کتک می خوردم. بعد چون شش نفر بزرگتر از من هم در خانه بودند، هیچ وقت نمی توانستم سر داستان مدرسه و اینها کلاه سرشان بگذارم. برادرم ۱۵ سال از من بزرگتر بود و خودش مدعی تربیت من. بعد فکر کنید پوشه امتحانات من باید هر ماه به رؤیت خانواده می رسید و من هم یک بچه درس نخوان. همه چیزهایی که یاد می گرفتم و سرا متحان می نوشتم همان هایی بود که معلم سر کلاس گفته بود. از همان اول هم همینطور بود. کلاس اول دبستان خانم شمخانی به ما تکلیف عید نوروز داد. من همه تکالیفم را دادم خواهرهای بزرگترم نوشتند.

از پدر چطور؟ کتک می خوردید؟

- من در ۳۶ سالی که با پدرم زندگی کردم یک بار از پدرم کتک خوردم که انصافا لازم بود. همین یک بار اتفاق افتاد.

سر چه موضوعی؟

- کلاس اول راهنمایی بودم. یک بار یادم هست داشتم در آشپزخانه چایی می ریختم. بابام آمدداخل. گفت محسن چرا اینقدر سر کوچه با بچه های بزرگتر از خودت رفاقت می کنی؟ اینها آدم های درستی نیستند. من هم گفتم حالا اتفاقی نیفتاده که شما گیر می دهی. باور کنید هنوز کلمه آخر را نگفته بودم که دیدم یک دست توی هوا چرخید و محکم خورد توی صورتم. برق از سرم پرید. همین یک سیلی محکمی که خوردم برای همیشه من را از بچه های محله جدا کرد.

ناراحت شدید؟

- آن لحظه خیلی اما از جمع ۱۵ نفر رفیقی که سر کوچه بودیم، بعدها فقط ۵ نفر جان سالم به در بردند و بقیه دچار مصیبت های بدی شدند. بعدها فهمیدم بابا چه کار بزرگی در حق من کرد با سیلی. شاید اگر کتک نمی خوردم امروز خیلی وضعیت عجیب و غریبی داشتم.

خوب کتک می خوردید در بچگی. گفتید برادرتان ۱۵ سال بزرگتر از شما بود؟

- بله. یادم هست در ۵ سالگی به اجبار برادرم که ژیمناست بود کلاس ژیمناستیکثبت نام کردم. یک روز غیبت کردم و بدون اینکه به کسی بگویم سر کلاس نرفتم. یادم هست برادرم با پس گردنی تا باشگاه من را برگرداند و مجبورم کرد بروم باشگاه ورزشی. راستش من اصلا ورزش دوست نداشتم.

به علاقمندی ورزشی هم می رسیم. آقای قهرمانی یک طرف قضیه عاقبت به خیری برای یک پسر،تماشای عاقبت کسانی است که به خیر نبوده زندگی شان. شما در خانواده تان کسی را داشتید که اعتیاد داشته باشد؟ که مثلا با دیدن این آدم، فکر کنید باید بروید سراغ ورزش وکار و درس و اینها؟

- در محله خیلی زیاد بود اما در فامیل نه. یعنی ما چونهمه با هم زندگی می کردیم اصلا نمی شد کسی کار مخفیانه ای انجام دهد. بعد این خانواده کاملا مردسالار بود و همه از مرد خانواده حساب می بردند. در تصور کسی نبودکه یک مرد بخواهد وارد این قضایا شود. یک چیز را بگویم جالب است. یکی از شوهرخواهرهای من در زمان خواستگاری از خواهرم سیگاری بود. در تمام این سال ها یک بار ندیدم جلوی مادر و پدر من سیگار بکشد.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

مادر و پدرتان سیگاری هم نبودند پس.

- به هیچ وجه. یک مجلس روضه خوانی ابتدای هر ماه در بین خانم های محله رایج بود. یادم هست بعد اتز اولین باری که خانه ما میزبان این جلسه بود، مادرم دیگر اجازه نداد مجلس آنجا برگزار شود چون یکی دو نفر از خانم های محله به مادرم گفته بودند که برای ما قلیان بیاورید. مادر هم بعد از آن روز دیگر اجازه نداد روضه خوانی در خانه برگزار شود.

اولین باری که پول گرفتید یادتان هست؟ اولین کاسبی زندگی تان.

- بله. کلاس چهارم دبستان بودم. جلوی مغازه آقا سید کمال یک ماشین اسباب بازی پلاستیکی دیدم که دو تومان بود. آن وقت ها بچه ها از این ماشین ها می خریدند یک نخ بهش می بستند و دم خانه خاک بازی مر کردند. رفتم به بابا گفتم من این ماشین را می خواهم به من پول بده. بابا دستم را گرفت، سی تا جارو که سنگین هم بود را انداخت روی کولم برد میدان شهدای فعلی و میدان مجسمه سابق. گفت امروز همه اینها را اینجا بفروش. اگر همه را فروختی، دو تومان دستمزد می گیری.

فروختید؟

- نه، فکر کنم تا آخر شب در مجموع دوتا جارو بیشتر نفروختم. اما بابا دو تومان را به من داد به عنوان دستمزد. این پول درآوردن باعث شد که قدر ماشینم را بدانم. شب ها ماشین را با صابون می شستم و خشک می کردم و بغل خودم در رختخواب می خوابوندم. صبح دوباره خاکبازی شروع می شد.

توپ پس کی زیر بغل تان بود؟ علاقه به فوتبال نداشتید؟

- توپ که همیشه بود. اصلا ما از مدرسه که می رسیدیم، لباس ها را درمی آوردیم دوتا آجر داخل کوچه می گذاشتیم و می رفتیم سراغ فوتبال. من مشخصا از دوم دبستان توپ فوتبال همراه همیشگی ام بود اما خُب گفتم که خیلی اهل ورزش نبودم و راستش اصلا از ورزش بدم می آمد.

محسن قهرمانی، داور جنجالی فوتبال ایران از ورزش بدش می آمد؟

- بله.

پس چطور راه شما ورزشی شد؟

- من تا اول دبیرستان درسم را با هزار زحمت و اجبار خواندم. بعد هم رفتم دبیرستان دکتر شریعتی مشهد در رشته علوم انسانی ثبت نام کردم. قبل از اول مهر، اولین دبیرستان تربیت بدنی مشهد امتحان ورودی برگزار کرده بود، به اجبار برادرم در این امتحان شرکت کرده بودم اما علاقه ای نداشتم که بروم درس تربیت بدنی بخوانم. سال تحصیلی شروع شد، بیست و پنجم مهر ماه بود که نتایج دبیرستان تربیت بدنی آمد و خبر دادند که من هم قبولش دم. خوشحال بودم که این یکی مدرسه را ثبت نام کردم و دیگر سراغ تربیت بدنی نمی روم اما برادرم با بابا و مامان صحبت کرد و با هزار بدبختی، به اجبار من را از دبیرستان شریعتی بردند دبیرستان تربیت بدنی. یادم هست این مدرسه تربیت بدنی زمان آقای درگاهی و غفوری فرد دایر شده بود. خلاصه ما را نوشتند مدرسه تربیت بدنی.

بدون نظر گرفتن از شما؟

- چرا خُب. نظر گرفتند اما عمل نکردند. (با خنده)

چطور راهی فوتبال شدید؟

- دبیرستان ما دو زیرمجموعه داشت. یکی فوتبال و یکی هم آمادگی جسمانی. من هر طور بود فرار می کردم که سر کلاس های آمادگی جسمانی نباشم. یا در حال دویدن بودند بچه ها یا تمرینات کششی و هوازی کنار زمین. من هم که به شدت فراری بودم از این کارها، مجبور شدم در هنگام انتخاب رشته، فوتبال را انتخاب کنم. یادم می آید معلم ما آقای علی تبریزیان بود که هنوز هم افتخار شاگردی ایشان را دارم. یک چوب داشت و روی آن نوشته بود چوب قانون. البته نه خیلی محکم اما شوخی شوخی با این چوب بچه ها را تنبیه می کرد و مجبور می کرد بدویم. یک بار مجبور شدیم دور زمین سعدآباد مشهد، پنجاه بار بدویم. خلاصه از ترس این یکی، رفتم فوتبال.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

آمادگی جسمانی را به خاطر چاقی تان نرفتید؟ شما گویا در ردیف استخوان درشت ها هستید.

- من همیشه لاغر بودم. یک بچه لاغر و دراز و سیاه را تصور کنید با یک عالم ریش، من اینطور بودم. اصلا شما عکس بچگی های من را ببینید، باورتان نمی شود من چقدر نحیف و لاغر بودم. از زمانی که اولین بار ریش و سبیلم درآمد آن را نزدم. البته یک اتفاق تلخ افتاد که باعث شد برای همیشه شکل صورتم را عوض کنم به جز ختم مادرم که ۵۵ روز محاسنم را نزدم و ختم پدرم که ته ریش داشتم چون خودش وصیت کرده بود.

اتفاق تلخ چه بود؟ گویا اتفاق های تلخ زیادی در زندگی داشتید.

- خُب بالاخره یکسری چیزها برای همیشه در ذهن آدم می ماند و دائما هم یادش می افتد. من یک زن داداش دارم که اتفاقا خیلی خانم مهربانی است و عین خواهرم هست. یک بار در همان دوران جوانی داشتم داخل حمام سبیلم را خط می انداختم که آب داغ ریخت روی کمرم و تیغ از دستم در رفت و نصف سبیلم را برد. خُب فکر کنید برای آدمی که همیشه ریش وسبیل داشت و همیشه هم توی کله ما کرده بودند که مرد بدون سبیل اصلا مرد نیست، چقدر سخت بود. مصیبتی شد برای من همین اتفاق. مجبور شدم ریش و سبیل را بزنم. لباس پوشیدم و از رختکن آمدم بیرون. زن داداشم من را دید. من دستم را گذاشته بودم روی سبیلم. گفت چه شده؟ چیزی نگفتم اینقدر اصرار کرد که همه خانواده حساس شدند که چه اتفاقی افتاده. من مجبور شدم دستم را از روی سبیلم بردارم. زن داداشم گفت: به به می بینم که ... خانم شدی. (نام یک خانم را می گوید) من اینقدر ناراحت شدم که احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد. بعد که رفتم پیش دوستانم همه می گفتند خیلی بهتر شدی و همان روز تصمیم گرفتم دیگر سبیل نگذارم.

خب شما چاق نبودید اما بعدها چاق شدید، خوب هم چاق شدید اتفاقا.

- بله، از روزی که ازدواج کردم روند رو به چاقی من زیاد شد.

شما در یک مقطع چند سال قبل رژیم سختی گرفتید. خیلی هم چاق۵ بودید. شعار «داور صدکیلویی نمی خوایم نمی خوایم» هم درباره شما ساخته شد. یکسری شایعه هم بود که مطرح بود. درباره اش حرف بزنیم؟

- حتما. من اتفاقا دوست داشتم یک بار برای همیشه همه ماجرای چاقی و لاغری ام را بگویم. همه شعار داور صد کیلویی می دادند. خودم هم هر جا می رفتم می گفتم صد کیلو هستم. خُب من باید هشتاد و خرده ای می بودم و صد کیلو هم زیاد بود اما واقعیت قضیه این نبود. شما می دانید وزن من آن روزها چقدر بود؟ شاید جالب باشد بگویم که من در روزهایی که قضاوت می کردم وزنم رسیده بود به ۱۲۵ کیلوگرم. یعنی یک فاجعه بزرگ. یک روز یادم هست در اتاق استراحت خدام حرم، همان سالی که وارد حرم شده بودم برای کار داشتیم چاشت (عصرانه) می خوردیم. یکی از خدام آقای دکتر سید عما علوی نیا بود که اتفاقا خودش هم چاق بود. آمد گفت فلانی دوست داری لاغر باشی؟ گفتم چرا که نه، حتما. گفت فرداشب بیا مطب. من فردا به همراه دوست خیلی عزیزم آقای فریمانی رفتیم مطب دکتر. دیدم ۱۲۵ کیلو هستم و دکتر هم گفت: «بابا این همه جا می گن داور صد کیلویی، تو که خیلی بیشتر از این حرفایی ...» خلاصه معاینه کرد و حرف زدیم. گفتم دکتر از امشب شروع کنم؟ گفت نه از فرداص بح. من هم از مطلب آمدم بیرون و یک کاری کردم که تا آخر عمر آن یک شب یادم بماند.

چه کاری؟

- رفتم دوتا نوشابه خانواده خریدم. پنج تا ساندویچ سرد پر از سس مایونز، چیپس و پفک و بستنی هم خریدم و رفتم خانه. خانمم گفت محسن خبری شده؟ مهمونی داریم؟ گفتم نه. امشب شب آخری هست که اجازه دارم غذا بخروم می خوام تا خرخره بخورم. باور کنید وقتی همه اینها را خوردم تا صبح نفس کشیدن برایم سخت شده بود. نتونستم بخوابم اما از فردا صبح مو به مو بر اساس برنامه دکتر پیش رفتم.

سخت نبود؟

- یک هفته اول رژیم، بچه من جرأت نمی کرد سمتم بیاید. مادرش مراقب بود بلایی سر کسی نیاورم. قبل از اینکه برسم خانه، غذای خودش و بچه ها را می داد و بعد که می آمدم غذای سبزیجات من را آماده می کرد. یادم هست خانمم یک بار گفت چرا؟ گفتم این کل کل است. با خودم کل انداخته ام. همزمان شد با آسیب دیدگی ام و به خاطر همین هیچ کسی از اهالی فوتبال من را نمی دید. سیصد هزار تومان قرض کردم رفتم دادم پول پیش تردمیل. پانصد هزار تمان بقیه اش را هم قسط می دادم. برای اینکه کسی من را نبیند، تردمیل خریدم که در خانه ورزش کنم. در یک پروسه ۵۰ تا ۶۰ روزه من ۳۰ کیلو وزن کم کردم. رژیم غذایی هم داشتم و در مجموع بعد از پایان دوره درمان، ۴۸ کیلو وزن کم کردم.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

اولین باری که فوتبالی ها شما را دیدند چه اتفاقی افتاد؟

- آقای نادری از هیات فوتبال زنگ زد گفت محسن باید بروی شیرودی تست داوری بین المللی. گفتم من یک مقدار ضعیف شدم و اینها. گفت سپردم ساده تر از اتو امتحان بگیرند. یادم می آید رفتم شیرودی، کنار پیست ایستاده بودم که مسعود عنایت به عنوان رئیس کمیته رسید. نگاهی به من کرد و رد شد. بعد بچه ها گفتند آقای عنایت این بنده خدا را شناختی؟ دوباره به من نگاه کرد و گفت نه. وقتی فهمید قهرمانی ام خشکش زد. می گفت من دو ماه پیش تو را دیدم. چرا این شکلی شدی؟

همان روزها شایعاتی هم مطرح شد.

- بله، خودم هم شنیدم. با گوش های خودم. در مشهد شنیدم که یکی می گفت این قهرمانیه ها. مصدومشد و چاق هم بود دچار افسردگی شده و رفته معتاد شده. باور نمی کنید اما از ورزشی ها در تختی مشهد هم شنیدم که می گفتند فلانی معتاد شده و وزن کم کرده.

تست شیرودی چطور بود؟

- آقای عنایت گفت تو با کمک داورها تست بده. کمک داورها مدت زمان استراحتشان ۵ ثانیه بیشتر بود و مثلا می خواستند به من آوانس بدهند. خیلی به من برخورد. گفتم نه آقای عنایت. من با داورها تست می دهم اگر قبول نشدم به من داوری ندهید. باید ۲۴ مرتبه ۱۵۰ متر را می دویدیم. یعنی اگر کسی ۲۰ مرتبه هم می توانست بدود قبول بود. خدا پدر فغانی را بیامرزد. فغانی قرار بود چند روز بعد به ماموریت بین المللی برود اما وقتی دید من تنهام، لخت شد و با من دوید که روحیه و انگیزه داشته باشم. بعد یادم هست رسول فروغی ابتدای هر دور ایستاده بود تشویق می کرد. اصلا باور نمی کنید. با تلفن به محسن ترکی زنگ زده بود و تلفن را گذاشته بود روی آیفون. محسن از پشت خط داد می کشید و تشویق می کرد. من اگر ۲۰ دور هم می دویدم قبول می شدم اما محسن پشت تلفن فریاد می زد: «محسن تو می تونی ۲۴ دور بری. تو باید ۲۴ دور بری پسر.» خیلی به من روحیه می دادند. بعد هم قبول شدم و هفته بعدش آقای عنایت نامردی نکرد و به من داوری صبا و استقلال اهواز را داد در صباشهر. رفتم بازی هیچ کسی باور نمی کرد. یکی یکی بازیکنان می آمدند جلو و جویای حالم می شدند.

یکسری خبرها هم درباره لیپوساکشن بود.

- بله، اتفاقا یکی از مجله های تغذیه هم زنگ زد و درباره اش از من می خواست مصاحبه بگیرد. لیپوساکشن همه قسمت های بدن را که نمی تواند حذف کند. شکم و پهلو نشیمنگاه. خوب با پا و دست و بازو و ران چه کار می کند؟ من اینقدر لاغر شده بودم که حتی سایز کفشم هم کمتر شده بود. همه لباس هایی که داشتم را دادم به فامیل. یک شلوار راه راه آبی دارم که یادگاری گذاشتم داخل بقچه و یک کفش که اگر یک روز دوباره قرار شد چاق شوم، بپوشم.

قرار است چاق شوید؟

- یکی از اتفاقاتی که در هنگام عصبی شدن برای من می افتد، ریزه خواری است. دکتر می گفت همین ریزه خواری را حذف کنی کلی از وزنت کم می شود. من چهار ساله کله پاچه نخوردم. سالهاست موز نخوردم. مشهدی ها خوب می دانند که شله مشهدی نخوردن یعنی چه. من تا همین ماه رمضان امسال، لب به شله نزدم. دکتر گفته بود باید به ۸۴ کیلو برسی. من بدون دکتر وزنم را رساندم به ۷۶ کیلو. دکتر یک روز عصبانی به من گفت محسن اگر همینطور ادامه بدی به یک ماه نرسیده سکته می کنیم. الان هم بین ۸۶ تا ۸۹ کیلو هستم ولی خب عصبی هم هستم.

حالا که بحث بر سر شایعات شد، بیایید درباره کار و بارتان حرف بزنیم. کار شما، یک سرمایه برایتان به وجود می آورد. قبل از اینکه درباره وضعیت مالی تان حرف بزنیم می خواهیم از سوابق کاریتان بدانیم.

- درباره کار پیش بابا که گفتم به شما. من از بچگی سر زمین چه در مغازه حصیرفروشی، کنار دست بابام بودم. پول کارگری هم می گرفتم. یعنی پدر و پسری نبود. من مشخصا کارگر بابام بودم.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

چقدر می گرفتید؟

- نمی دانم.

یعنی کار می کردید و نمی دانید چقدر حقوق می گرفتید؟

- من یک قراری با بابا گذاشتم. گفتم تا وقتی که ازدواج نکردم خرج زندگی ام با شماست. حقوق من دست شما امانت بماند، یک روز همه اش را به من پس بدهید.

هیچ وقت نپرسیدی چقدر پول دارید؟

- یک بار حدود سال ۷۳ نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و پرسیدم. آن وقت شده بود ۳۵۰ هزار تومان که رقم قابل توجهی بود. رفتم سربازی، در سربازی، سرباز معلم شدم و به عنوان معلم ورزش می رفتم مدرسه. ساعت ۱۲ که مدرسه تعطیل می شد می رفتم مغازه و به جای بابا آنجا بودم. مثلا یادم هست یک بار رفتیم با هم نصب حصیر منزل یکی از همسایه ها. وقتی آمدیم بیرون بابا دست کرد جیبش ۱۰۰ تومان به من داد بابت اجرت کار. پول را به خودش پس دادم و گفتم این را هم بگذار پیش بقیه پول ها. یعنی من حتی یک ریال هم آن موقع نگرفتم و همه اش ماند دست بابا. بعد بابا از کار حصیر آمد بیرون چون سن و سالش اجازه نمی داد. مغازه و دوچرخه بابا اما همانجاست. شغلش شد اینکه برود کنارون و قوچان و شهرهای اطراف، باغ ها را فعال می کرد و میوه هایش را می گرفتند و به کارخانه های کمپوت سازی و اینها می دادند. اتفاقا آنجا هم کارگری اش را کردم.

این پول ها بالاخره گرفته نشد از بابا؟

- اتفاقا نه. اما یک اتفاق افتاد که اصلا دیگر نیازی به این پول ها نبود. سال ۱۳۷۹ ازدواج کردم. تا آن روز پیش بابا بودم و دستمزدها هم پیش بابا بود. هزینه ازدواج،عقد، خریدها، مراسم و حتی رهن خانه را تا ریال آخر بابا داد. پدر خانمم که دایی من هم هست خیلی کمک کرد. خُب فکر کنم تا همینجا کل حقوق من را داده بود. بابا وقتی من خانه خریدم ۴۵ میلیون تومان از پول خانه ام را که کم داشتم هم داد. حتی همان وقت ازدواج چون قوم و خویش هایی در تهران داشتیم یک عروسی هم در تهران برای ما گرفت. فکر کنم نصف این مقدار هم من برای بابا کار نکرده بودم اما دو برابرش را به من داد.

درباره کار صحبت می کردید. بعد از اینکه پدر به دلیل سن و سال کارت را ادامه نداد، حصیرفروشی را گرداندید؟

- نه، من اصلا اهل بازار و این حرف ها نیستم. اصلا درکی از کارهای اقتصادی ندارم و واقعا در این کار ناتوانم. پدر که گذاشت کنار من هم بلافاصله کار را رها کردم. سال ۷۵ موسسه آموزشی امام حسین (ع) با من قرارداد بست به عنوان معلم حق التدریسی. تا سال ۸۱ هم بیمه همین موسسه بودم. اولین سال ازدواجمان بود. ماهیانه ۶۰ هزار تومان حقوق می گرفتم. بابا که پول رهن خانه را داده بود، من باید ماهی ۴۰ هزار تومان اجاره خانه می دادم. ۵ تا ۱۰ هزار تومان پول تلفن خانه بود. ۲ هزار تومان هزینه تلفن همراه و ۵ هزار تومان هم برق و اینها. با همین شرایط زندگی را شروع کردم. یادم هست پدرم روزهایی که من خانه نبودم، خریدهای کلی خانه را انجام می داد و می آورد تحویل خانمم می داد که مثلا به غرور من برنخورد. یا پدرخانمم در این روزها خیلی از هزینه های زندگی را دورادور برعهده گرفته بود و کمک می کرد.

نقطه عطف بهبود وضعیت مالی شما کجا بود؟

- از وقتی داور بین المللی شدم ناگهان شرایط فرق کرد. خوب یادم هست اولین باری که داوری بین المللی داشتم تورنمنت جوانان در ترکمنستان بود. سال ۲۰۰۳ رفتم این کشور قضاوت کردم و ۸۰۰ دلار به عنوان دستمزد گرفتم. بلافاصله چند وقت بعد رفتم اردن مقدماتی المپیک را قضاوت کردیم و ۲۲۰۰ دلار دستمزد گرفتم. این رقم ها خیلی برای ما خوب بود. قسمتی از این پول را خرج می کردیم و قسمت بیشتری را هم در بانک پس انداز می کردیم و سودش را می گرفتیم.

همان وقت ها خانه خوبی هم خریدید.

- نمی دانم منظورتان از خوب چیست اما خودم از اینکه در این خانه صد متری زندگیج می کنم راضی هستم. ولی خا پدر سازنده اینجا را بیامرزد. من اینجا را پیش خرید کردم. قرار هم بود بر اساس برنامه پول به سازنده بدهم اما کم آورده بودم. این شد که خرد خرد پول می دادمخ. ماهی صد هزار تومان، ماهی پنجاه هزار تومان. یادم هست شب عید پست ۶۰۰ هزار تومان ریخت به حساب ما و من عینا دادم به سازنده. خیلی خوش انصاف بود که ایراد نمی گرفت چون مثلا قرار بود من ظرف یک مدت مشخص ارقام میلیونی به حسابش بریزم. الان هم خانه من ۱۸ میلیون وام دارد.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

می تواینم بپرسیم خانه تان را چند خریدید و پولش را از کجا آوردید؟

- بله. ۴۵ میلیون که پدرم به ما داد. ۲۲ میلیون مجموع پول هایی شد که از سفرهای خارجی به دست آوردم. ۱۸ میلیون هم وام مسکن گرفتم که ماهیانه ۲۵۰ هزار تومان به حساب بانک باید واریز کنم (دفترچه اقساط بانکی را نشان داد) و هفت سال هم از اقساط آن باقی مانده است. خلاصه اینکه زندگی ما زندگی اقساطی است. ما قسطی زندگی می کنیم و قسطی هم نفس می کشیم.

چطور رفتید پست؟ در زمان ورود شما به پست سعید فائقی رئیس پست مرکز بود.

- بله. اتفاقا از همین طریق رفتم پست. سال ۸۰ یا ۸۱ بود که یکی از دوستان مشترک با آقای فائقی پیشنهاد داد و من هم قبول کردم و واقعا از این دو عزیز ممنونم که اجازه دادند یک کار مشخص اداری داشته باشم.

کارتان چیست؟

- اول در سیستم برگشتی مرسولات بودم. وقتی برگشت می خورد من فقط اجازه داشتم آنها را باز کرده، بررسی کنم. آدرسی را پیدا کنم و محصول را به مقصد یا مبدأ برسانم. این حاصل اعتمادی بود که مجموعه به من داشت.

از همان روز اول به شما اعتماد داشتند؟

- طی یکی دو ماه خیلی ها من را قبول داشتند. بعد از چندس ال مسئول پیشتاز شدم که حساسیت های بیشتری داشت. در یک مورد روزانه نزدیک به ۳۰۰ سیم کارت باید دریافت می کردیم و به مقصد می رساندیم.اتفاقا آنجا هم دستم برای تخلف خیلی باز بود. الان هم چند ماهی است کار تمبر می کنم. روزی نزدیک به ۶۰۰ میلیون تومان ارزش این تمبرهاست.

ماشین دارید؟

- خیر. شنیدم که می گفتند قهرمانی یک اسپورتیج ۲۰۱۲ در مشهد دارد. من اصلا سوار این ماشین هم نشده ام.

دوست ندارید ماشین داشته باشید یا پولش را ندارید؟

- هر دو. من اگر قرار باشد ماشین بخرم می توانم الان در حد یک پراید یکی داشته باشم اما باید از روی پولی که در بانک پس انداز کردیم بردارم.

این پول بانک از کجا آمده؟

- این پول را هم پدرم به ما داد. وقتی ازدواج کردیم هدیه داد تا کار کنیم. من هم چون توان کار اقتصادی ندارم از همان اول بدون ریسک پول را گذاشتم داخل بانک و سودش را ماه به ماه گرفتم.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

درباره ماشین می گفتید.

- ما در خانواده مان اصولا ماشین خیلی وسیله واجبی نبود. پدرم هم دوچرخه داشت. خیلی در گیرودار ماشین نبودیم. وسیله نقلیه عمومی سوار می شدیم بیشتر. خیلی علاقه ای به ماشین بازی هم نداشتیم.

جز همان دوران کودکی و ماشین پلاستیکی.

- ماشین پلاستیکی برای من یک دنیا بود چون با حاصل دسترنج خودم خریده بودم. من بهترین ماشینی که تا به حال سوار شدم سانتافه بوده که برای یکی از دوستان بودو من را تا شهرستان محل بازی رساند.

راننده که از بچه های تیم میزبان یا میهمان نبود؟

- به هیچ وجه. اصلا و ابدا من از این شوخی ها با هیچ تیمی ندارم. من رفاقت می کنم اما داخل زمین خیلی بی اعصابم.

اجازه می دهید تکلیف یک موضوع را روشن کنیم که ذهنیتی باقی نماند؟

- بله، حتما.

پدر ۴۵ میلیون برای پول خانه به شما داد. یک مقدار پول هم داده که داخل بانک گذاشتید. پول رهن خانه تان را هم داده بود. خرجی هم می داد و هزینه های ازدواج را هم داد. تازه نه خانه پدری را فروختید و نه باغ پدری را. هشت فرزند هم هستید. اینها شائبه آفرین است. به بقیه هم همینقدر لطف داشتند؟

- راستش نه. پدر به من و برادرم خیلی کمک کرد اما برای بقیه اینطور نبود. حالا شاید نباید می گفتم اما وقتی برای خواستگاری من به تهران آمدیم یکی از خواهرهایم به پدر گفت مگر خون محسن از خون ما رنگین تر است که اینقدر کمکش می کنید؟ من چون همیشه کنار پدر بودم، خیلی برایش محبوب بودم انگار.

سر نفروختن خانه و باغ اختلافی بین خواهرها و برادرها نیست؟ چرا تا امروز نفروخته اید؟ گفته بودید که پدر دو سال قبل از دنیا رفت و مادر بیش از ۱۰ سال قبل فوت کردند.

- ما زندگی مرفهی نداریم. سه خواهر من اجاره نشین هستند و یکی از خواهرها هم در همان خانه پدری زندگی می کند. تا همین ماه قبل همه اعتقاد داشتیم که باید این خانه را به یادگار حفظ کنیم اما من الان دو هفته ای است که خانه را برای فروش گذاشتم و به املاک سپردم تا مشتری برایش پیدا کند.

چرا؟

- هم قیمت ملک پایتین آمده و هم واقعا دو سه نفر از بچه ها نیازمند هستندو باید پول برایشان فراهم کنیم.

الان قیمت منزل پدری چقدر است؟

- با قیمت فعلی بازار نزدیک به ۹۰۰ میلیون تومان.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

و باغ چطور؟

- سه دانگ باغ متعلق به پدر است و صاحب سه دانگ دیگر را نمی شناسیم چون خیلی دست به دست شده اما سه دانگ ما یکی، دو سال قبل ۶۰ میلیون تومان خواهان داشت که نفروخته بودیم.البته باغ که به آن معنا نیست، یک باغچه ای است که سال ۷۲ پدرم خریده بود.

خانه شما دقیقا چند متر است؟

- ۱۰۳ متر. قیمت خانه هم نسبت به زمانی که خریدم خیلی بالا رفته. اینها را می گویم که بعدا اگر درباره زندگی من تحقیق کردند، مردم بدانند کهمن تا امروز اینها را خودم داشتم و به فوتبال ارتباطی ندارد. راستی من یک وام خرید وسایل منزل ۴ میلیونی هم از بانک تجارت گرفتم که الان ماهی ۹۰ هزار تومان قسط می پردازم.

پولی که در حساب بانکی شماست چقدر است؟ همان که پدر ارث گذاشت و خود شما جمع کردید؟

- کمتر از پول باغ. چیزی در حدود ۶۰ میلیون تومان در بانک پس انداز دارم.

آقای قهرمانی؛ موضوع اختلاف با علی دایی و باشگاه پرسپولیس این روزها حاشیه های زیادی برای شما ایجاد کرده. درباره این اتفاق صحبت کنیم؟

- بله. اتفاقی که افتاد را همه می دانند اما تبعات آن خیلی تلخ تر از چیزی بود که انتظار می رفت. من خواهرانم دو هفته ای است که دائم گریه می کنند. برای من ختم قرآن گرفته اند و مراسم دعاخوانی. زندگی ما از روال عادی خارج شده. دختر و پسر من چه گناهی کرده اند که باید این شرایط را تجربه کنند. دیروز آقای قرائتی در تلویزیون صحبت می کرد، اشاره کرد به داستانی که برای من ایجاد شه. اسم از من نبرد اما به فوتبال اشاره کرد. بعد گفت یکی سه هفته قبل درباره من قرائتی تهمتی زده که هنوز هم نتوانسته اثبات کند. بعد می گفت مؤمن واقعی کسی است که حتی اگر انتقاد و اتهامی هم وارد می کند، جار نزد. طرف میلیاردها تومان اختلاس کرده هنوز اسمش در رسانه ها مخفف می خورد وص ورتش شطرنجی می شود، بعد دوازه روز عکس من جلد همه روزنامه ها بود و انگار نه انگار که من یک انسان هستم. به آقای کفاشیان هم در مشهد گفتم. گفتم اینها انصاف نیست. یک دوست وکیل دارم، می گفت محسن صحبت های آقای علیپور قابل پیگیری است. من از شما می پرسم. آقای علیپور مگر قاضی است که با تلویزیون مصاحبه می کند و می گوید اتهامات قهرمانی قابل تأمل است؟ دیروز غیرمستقیم به فرزندم گفتم دور ورزش را خط بکشد. به مادرش گفتم برو به محمد امین بگو برای ثبت نام در هیچ رشته ورزشی پیش من نیاید که عصبانی می شوم. حتی سر سوزنی با من حرف نزند. من که عاشق کارم شده بودم حالا به این مرحله رسیدم.

این یعنی خداحافظی با داوری؟

- خیر. من تمرینم منظم انجام می شود. در جامعه هم حضور دارم چون به خودم اعتماد کامل دارم. من هنوز ۶ سال براساس قانون داوری می توانم قضاوت کنم.اگر بدنم مشکل نداشته باشد حداقل تا ۳ سال آینده به راحتی می توانم به کارم ادامه دهم.

شما با علی دایی برای دریافت یک مبلغ مالی تماس گرفته بودید و دایی جواب رد داده بود؟ اگر دوست دارید به این سوال جواب بدهید اما حتما صادقانه.

محسن قهرمانی: برای پول به دایی زنگ زدم

- بله، من تماس گرفته بودم. دروغ نمی گویم.

توضیح می دهید؟

- من ۹ هفته پیش و دو هفته پیش، قبل از شروع رقابت های فصل لیگ برتر با دایی تماس گرفتم و خواهش کردم به یک نفر که نیازمند است کمک کند.در مشهد این آدم آبرودار است و نیاز به کمک داشت تا یکی از مشکلاتش را حل کند. دایی هم قبول نکرد و تمام. اتفاقا بازی اول لیگ پرسپولیس و تراکتورسازی را من قضاوت کردم. خُب آقای دایی آمده می گوید چون به قهرمانی جواب رد دادم دارد این کارها را انجام می دهد. اگر قرار بود اغذیت کنم چرا بازی اول این کار را نکردم؟ چرا باید صبر کنم الان انتقام بگیرم؟ بازی اول یک پنالتی برای پرسپولیس گرفتم و با همین پنالتی تراکتور را شکست داد. خیلی از کارشناسان هم می گفتند که به ضرر تراکتور سوت زدم. چرا آنجا من رفیق بودمو اینجا نارفیق؟ این حرف ها به نظرم اشتباه بزرگی است که در حق یک انسان مرتکب می شوند. من نمی خواستم بحث را باز کنم اما واقعا انسانیت فدا شد این وسط.

فکر می کنیدآخر و عاقبت این موضوع چیست؟

- من هفته پیش در جمعی بودم که آقایان مسئول هم حضور داشتند. یکی از عزیزانی که سابقا مدیرعامل یک باشگاه م بوده و الان هم ارتباط خوبی با فدراسیوندارد روی تخته با انگشت برای من سه حرف Y ، X و Z را کشید و گفت ببین از سه طرف برای تو برنامه دارند. یک سناریو برای تو درست کرده اند که حذف بشوی. من همینجا می گویم اگر از این سناریو بتوانم سربلند خارج شوم، حتما به کارم در این حوزه ادامه می دهم و سعی می کنم البته در زمین مسابقه کمی خوش اخلاق تر باشم تا شاید همین یکدندگی من، بهانه ای نشود برای دعواهای بعدی ...

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • ناشناس

    من کاری به این حرفهای قهرمانی ندارم ولی ما اگه مسلمونیم و یا اینکه ادعای مسلمونی داریم نباید آبروی یه آدم به این راحتی ریخته بشه،اشتباه کرده،ولی حقش این آبروریزی نیست.چرا؟ ز امیر ابراهیمی یادتون رفته... نمیدونم این حدیث مال کیه ولی گفته اگه شب گناه یه نفرو دیدی مبادا صبح به روش بیاری و یا آبروشو ببری شاید سحر توبه کرده باشه.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      از امام علیه

  • علیرضا

    گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنچه هست گیرند

  • آریا

    یکی به دایی بگه برو یکبارفیلم "بت"(مربوط به قبل ازانقلاب) روببین.آقای دایی تو الکی بت شدی،اگرلابی شما با مسئولین اجازه بدهد وپرونده توبررسی بشه خدا میدونه چه پولهائی از بیت المال به ناحق برداشتی ، اگرپرونده قهرمانی شما با سایپا درلیگ برتروکار آقای بابک ......(کمک داور بازی استقلال اهواز) بررسی شود.آن وقت شخصیت حقیقی شما روخواهد شید حیف که دستی برای بریدن دست ناپاک های شما وجود ندارد!آقای قهرمانی خدایی بالای سرهست و اوخود حساب آنها راخواهد رسید.یکی از آن نشانه ها بازی ایران وعربستان بود که 100 هزار نفرایشان راهوکردند وایشان تا سه ماه از ترس مردم از خانه بیرون نیامد.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      بت رو خوب اومد

  • بهار

    هیچ وقت مشهور بودن دلیل بر محبوب بودن نیست چه خوبه کاری کنیم که محبوب دلهاباشیم نه منفور.

  • مرتضی جعفری پور

    من کاری به اینکارها ندارم ولی وقتی دو تا بازیکن باه شروع به گرفتن کشتی کردند قهرمانی نگاهش را برگرداند یعنی من ندیدم

    پاسخ ها

    • حمید

      اینطور که شما میگید ، یعنی از قبل از بازی برنامه گذاشته شده بود که یه بازیکن سپاهان با یه بازیکن پرسپولیس کشتی بگیره. بعد هم قهرمانی روشو برگردوند و بی جهت به بازیکن پرسپولیس کارت قرمز داد تا تلافی پولی رو که تارتار به قهرمانی نداده بود سر علی دایی دربیاره.

  • معین

    چقدر غلط املایی داره

  • وحید

    اقا محسن.من استقلالیم.ولی نه به خاطر استقلالی بودنم. بلکه به خاطر وجدان نداشته این ادمای گرگ صفت به حق فاطمه زهرا ایشالا بی گناهیت ثابت بشه و میشه ایشالا..دوستت داریم وحید از کاشمر

  • حمید

    من فکر نمیکنم که محسن قهرمانی خیلی هم بی گناه باشه. اما در مورد گناهکاری علی دایی کاملا مطمئنم.الان هم فکر میکنم بحث اینه که علی دایی نیخواد حال محسن قهرمانی رو بگیره که چرا به حرفش گوش نکرده و به ضرر پرسپولیس ( بخوند علی دایی) سوت زده. میخواد بگه تو حرفتو بزن منم میزنم. ببینم حرف توی کارمند اداره پستو باور میکنن یا حرف من که اقای گل دنیام و رفیقهام همه وکیل مجلس و وزیر و قاضی و ... هستن

  • بدون نام

    آقای قهرمانی بنده هم داور یکی از رشته های ورزشی میباشم.وبه پاکی شما ایمان دارم و به حق آقا امام رضا بیگناهیتون ثابت و دوباره شما را در مستطیل سبز میبینیم.انشاءا..

  • وحید

    آقایون با یه مصاحبه و ننه من غریبم در آوردن آقای قهرمانی جو گیر نشین. دزد دزده هر کی میخواد باشه چه قهرمانی چه دایی. ولی باید بذاریم نتیجه کارشناسی مشخص کنه.

  • افشين

    سلام خسته نباشيد کسي هس بخاطر امام حسين يه کمک مالي بهمون بکنه بخاطر خدا 25مليون بدهي داريم بعد بيس سال ي خونه 45متري خريديم با قرض الان بدهکارا پولشون ميخان اگه نديم مجبوريم خونه بفروش بذاريم خاستم حرفمو بزنم کسي اگه دلش سوخت برامون دستمونو بگيره بخاطر خدا خودم 20سالمه کارگرم به فاطمه زهرا قلب درد گرفتم از فکرو خيال ب اون خدايي ک ميپرستين کمک مالي نياز داريم ب امام حسين ب فاطمه زهرا ب حضرت عباس کمک مالي نياز داريم بخاطر امام حسين بخاطر امام رضا يه کمکي بکنين ب اميرالمونين قسم از زندگيم بخاطر پول کم اوردم الان حاظرم بميرم تورو قران يه کمکي بکنين اگه مسئولي هست پيامکمو ميخونه بخاطر خدا تورو امام حسين منو معرفي کنه ب فاطمه زهرا کمک نياز دارم تورو امام حسين يکي کمکم کنه بخاطر امام حسين ب فاطمه زهرا انگار هزار بار مکه رفتين تورو قران ي کمکي بهمون بکنين تورو قران بخاطر امام رضا به اين ماه عزيز قسم دروغ نميگم کاش يکي کمک کنه تورو ب فاطمه زهرا ي خير کننده هس کمکم کنه بخاطر امام حسين منم بردار کوچيکتون ب حضرت عباس اينجور پيش برم ديگه نميتونم زندگي کنم کليمم ميدم ب فاطمه زهرا کليممممم ميدم فقط يکي کمک مالي بهمون بکنه بخاطر امام حسين تورو ب فاطمه زهرا ب والله از زندگي کردن خسته شدم التماستون ميکنم دست و پاتونو ميبوسمممم بخاطر امام رضا ي کمک تورو قران منو ب يکي معرفي کنين تورو قران بخاطر خدا دلتون ب رحم بياد تورو امام حسيننننن

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج