آلکسی دوتوکویل؛ محافظه کارترین لیبرال
مدرنيته ، نوگرايي يا مدرنيسم هم يك مفهوم فكري و فرهنگي است و هم يك رويكرد و نيز يك واقعيت تاريخي و اجتماعي. مدرنيسم به مثابه يك رويكرد فكري و فرهنگي ، حاصل چند قرن تلاش و نوآوري نخبگان و متفكران بسياري بود كه از دوران رنسانس در قرن پانزدهم ميلادي و با آثار كساني همچون شكسپير و ماكياولي آغاز شده بود...
وب سایت تبیان: مدرنيته ، نوگرايي يا مدرنيسم هم يك مفهوم فكري و فرهنگي است و هم يك رويكرد و نيز يك واقعيت تاريخي و اجتماعي. مدرنيسم به مثابه يك رويكرد فكري و فرهنگي ، حاصل چند قرن تلاش و نوآوري نخبگان و متفكران بسياري بود كه از دوران رنسانس در قرن پانزدهم ميلادي و با آثار كساني همچون شكسپير و ماكياولي آغاز شده بود و سپس در دورانهاي روشنگري و واقع گرايي با طرح خردباوري ، حقوق طبيعي و برابري شهروندي و غيره به پختگي و قوام بيشتر رسيد.
به عبارت ديگر پيش زمينه هاي مدرنيته روندي بود كه بذرهاي آن از دوره رنسانس از طريق تاسيس انسانگرايي و رويكرد تازه به دين ، سياست و اخلاق افشانده شده بود و سپس از درون تحولات اجتماعي و رشد سرمايه داري ، اختراعات تازه صنعتي ، بويژه گسترش شهرنشيني و انقلابهاي فرانسه و امريكا بر بستر افكار روشنگرانه سده هيجدهم سر بلند كرده بود. چالش هاي فلسفي و فكري سراسر قرن نوزدهم بر محور آزادي ، دمكراسي و فردباوري زمينه ظهور نيرومندتر مدرنيسم را هم به مثابه رويكرد و هم به مثابه يك واقعيت اجتماعي در آغاز قرن بيستم هموار كرد. برجسته شدن مفهوم فرد و فردباوري و نگاهي تازه به آدم و عالم كه چندي بعد با انقلابي بزرگ در فيزيك و ظهور انشتين نيز همراه بود، نشان از پيش رانده شدن ارزشهاي تازه اي در دنياي انديشه و اديبات و هنر داشت كه چه از نظر تاريخي و چه از منظر رويكرد اجتماعي و سياسي و فرهنگي نام هاي گوناگوني نظير مدرنيته ، جنبش مدرنيسم يا دوران مدرن يافته است.
يكي از موثرترين و نام آور ترين چهره فكري مدرنيته آلكسي دو توكويل نام دارد كه نقش سزاواري در روند پرسشگري ، نقد و انديشه ورزي بازي كرد. وي هم عصر دو انديشمند پر آوازه ديگر قرن نوزدهم كارل ماركس و جان استوارت ميل بود. اما ميان جان استوارت ميل و توكويل ميتوان شباهتهاي زيادي از جمله در اين زمينه كه دغدغه اصلي هر دو امر آزادي و دمكراسي است ، ملاحظه كرد. جالب آنجاست كه با وجود آنكه موضوع آزادي از ديدگاه دو متفكر فوق در دو شرايط كاملا متفاوت و دو نظام سياسي جداگانه يعني انگلستان و امريكا مورد بررسي قرار گرفته است ، هر دو در اين استنتاج اساسي توافق نظر دارند كه ميان دمكراسي و مشاركت سياسي ، خود گرداني و رشد شخصيت انسانها نسبت روشني وجود دارد.
اشاره اي كوتاه به زندگينامه توكويل
آلكسي دو توكويل در يك خانواده اشرافي در نورماندي فرانسه متولد شد. پدر وي از مقامات عاليرتبه حكومت سلطنتي وقت فرانسه بود و به بالاترين لايه هاي ممتاز حكومت فرانسه تعلق داشت و چيزي نمانده بود كه در جريان انقلاب فرانسه سرش زير گيوتين انقلابيون رود. اما پس از سقوط ناپلئون و احياي حكومت پادشاهي در فرانسه ، پدر توكويل دوباره مواهب و امتيازات سابق را بازپس گرفت و بطور فعال در بازسازي دستگاه سلطنتي شركت كرد.
نگرش سياسي آلكسي دو توكويل در دوران جواني نامنسجم و از هم گسيخته بود. او از يكسو با عقايد سنتي خانوادگي درباره طرفداري از نظام پادشاهي همسويي داشت ، اما همزمان نقاط ضعف بزرگي را در نهاد سلطنت و آريستوكراسي فرانسه مد نظر قرار ميداد و مورد انتقاد جدي قرار ميداد. اين دوگانگي ، توكويل جوان را به آشوبي دروني دچار ساخته بود. براي رهايي از اين جدال توكويل سالهاي 1831 و 1832 به امريكا سفر كرد و در اين كشور اقامت گزيد.
قصد اوليه توكويل مطالعه نظام جزائي امريكا بود، اما دوران اقامت و مطالعات گسترده در امريكا ذهن تشنه توكويل را به قلمروهاي وسيعتري رهنمون شد. توكويل در سالهاي اقامت در امريكا از راه مقايسه اوضاع اروپا كه دستخوش بي ثباتي و هيجانات سياسي دوران گذار بود با امريكايي كه دوران پويايي و سازندگي خود را از سر مي گذراند، چشمان كنجكاو و تيز بين خود را به روي كشف قوانين نانوشته سياسي مهمي گشود.
كشف خصوصيات شگرف نظام سياسي و اجتماعي امريكا چيزي بود كه در كتاب مشهور توكويل موسوم به «دمكراسي در امريكا De la democratie en Amerique » به بار نشست. اين كتاب در دو جلد جداگانه به سالهاي 1835 و 1840 منتشر شد و از آثار مهم و كلاسيك انديشه سياسي به شمار ميرود.
بياد بايد داشت كه علاقه توكويل به سياست در اوايل تنها جنبه نظري و فكري داشت. اما سپس به فعاليتهاي سياسي عملي نيز كشانده شد. او چندين بار بعنوان نماينده منتخب مردم در شوراهاي شهري و نيز پارلمان فرانسه شركت كرد و پس از انقلاب فوريه 1848 يكي از اعضاي موثر و مركزي پارلمان اين كشور بود. توكويل دوران كوتاهي نيز به سمت وزير خارجه فرانسه منصوب گرديد. اما پس از كودتاي لويي ناپلئون بناپارت دوران تصدي پستهاي سياسي وي پايان يافت. زيرا وي اين كودتا را مورد حمايت قرار نداد.
توكويل در سالهاي پايان عمر دوباره به سياست از منظر فكري روي آورد و با علاقه مندي به تكميل نظريات و بازنويسي آثار تئوريك خود مشغول شد. توكويل قبل از مرگ موفق به اتمام اولين قسمت كتاب بزرگ خود درباره انقلاب فرانسه شد. اين كتاب در سال 1856 يعني سه سال قبل از مرگ توكويل انتشار يافت. در اين كتاب توكويل به تحليل عميق پيش شرط هاي ايدئولوژيك و اجتماعي انقلاب فرانسه پرداخت. گرچه ميان كتاب «دمكراسي در امريكا» و كتاب بعدي وي «درباره انقلاب فرانسه» بيش از بيست سال فاصله افتاده است ، اما درونمايه هر دو كتاب يكي است : نسبت ميان آزادي و برابري اجتماعي.
توكويل در هر دو اثر مهم خود از روشي جامعه شناسي و بررسي تاريخ سود مي برد و نه از متد فلسفي. توكويل در آثار فوق به تحليل مشخص نهادهاي سياسي و اجتماعي مي پردازد و با ذكر نمونه هاي مشخص در جستجوي نشان دادن آن است كه اختلاف ارزشها و هدف ها چگونه در رفتار نهادهاي سياسي بازنمايي مي گردد. شيوه استدلال توكويل تحليلي و كاربرد مثالهاي تاريخي است. اما در همه تحليل ها و نمونه ها آوريهاي تاريخي او ميتوان متفكري را ملاحظه كرد كه از به خطر افتادن آزاديها و امكانات عمومي جامعه در هراس و نگراني است. حلقه مركزي انديشه توكويل اين است كه هر چيز در جامعه مدرن كه به تازگي از سد اشرافيت گذشته ، ميتواند موجب به خطر افتادن آزادي شود و چيزي شكننده تر از اين آزادي يافت نمي شود. دل مشغولي اصلي انديشه توكويل اين است كه ساز و كارهايي بيابد تا خطر آسيب رساني به آزادي فردي را به كمترين ميزان ممكن برساند.
توكويل در كتاب «انقلاب فرانسه» به توصيف رودر رويي يك «جامعه خيالي» با يك «جامعه واقعي» مي پردازد و نشان ميدهد كه چگونه جامعه خيالي اهل فكر و ادب توانست بر جامعه واقعي غلبه كند. اين «جامعه خيالي» كه در ذهن و آرمان روشنفكران انقلابي فرانسه وجود داشت ، بنا به تز اصلي توكويل اهميت تعيين كننده اي در انقلاب فرانسه داشت و در عمل توانست مناسبات اجتماعي فرانسه را دگرگون كند. هر دو كتاب توكويل اهميتي كم سابقه يافتند و به مراجع مهم و كلاسيك ادبيات سياسي جهان تبديل گرديدند. بسياري از صاحب نظران كتاب «انقلاب فرانسه» توكويل را انقلابي در تاريخ نويسي فرانسه ارزيابي مي كنند كه توانست تفوق ديدگاههاي سوسياليستي و نيز ديدگاههاي جامعه شناسانه و ماركسيستي را زير سوال برد. اما كتاب ديگر توكويل يعني «دمكراسي در امريكا» نيز يك اثر پايه اي در انديشه سياسي و از مراجع مهم انديشه دمكراتيك بحساب ميايد. در اينجا تنها به بررسي اين اثر اكتفا ميشود.
برابري ، آزادي و بردگي: پرسش مركزي دوران مدرنيته
بايد بياد داشت كه موضوعهاي مورد توجه توكويل مهمترين پرسشهاي مركزي مدرنيته است. اين دوراني است كه صنعت جديد شرايط پيدايش نابرابري را هر روزه باز توليد ميكرد و موجب افزايش طبقات تهيدست مي شد. همچنين پيشرفت صنعتي موجب بروز شكاف ميان دو شعار انقلاب فرانسه يعني آزادي و برابري شده بود. چنين وضعيتي پرسش انتخاب ميان آزادي يا برابري را به مركزي ترين موضوع تبديل كرده بود. توكويل مي ديد كه زندگي مدرن وابسته به شكل تازه اي از نظام زندگي اقتصادي وابسته شده است ، پس مي نوشت كه پويايي خاص و دروني اين نظام ، آزادي را به خطر مي اندازد. اين نكته مهم ، همان موضوع اساسي است كه فاصله ي ليبراليسم از سوسيالسيم را موجب گرديد.
توكويل در همان جمله نخست كتاب «دمكراسي در امريكا» مي نويسد: «در ميان اقداماتي كه دولت امريكا انجام داده تلاش براي ايجاد برابري در شرايط زيست شهروندان برجسته ترين نكته اي است كه بيش از هر چيز نظر مرا جلب كرده است.» توكويل در ادامه توضيح ميدهد كه جهت گيري در راه برابري شهروندان در كشورهاي قاره اروپا نيز به چشم مي خورد، اما اين جهت گيري در امريكا گامهاي بيشتري به جلو آمده است. با چنين مقدمه اي است كه توكويل اين پرسش را پيش مي كشد: « جامعه امريكا چه توضيحي ميتواند درباره نتايج سياسي افزايش برابري بدهد؟» اين پرسش حاكي از آن است كه تحليل توكويل از جامعه امريكا متوجه يك بررسي عمومي است. او در جستجوي پاسخ به پرسشهايي درباره دموكراسي و عواقب آن ، پيامدهاي مثبت و نيز نارسايي هاي آن است.
در كوشش براي پاسخ به اين پرسشها توكويل شروع به دادن تصويري از جامعه امريكا از منظر برابري عمومي مي كند. بنا به توضيحات توكويل برابري گرچه بطور كامل در امريكا تحقق نيافته است ، اما در همه بخشهاي زندگي اجتماعي اين كشور رخنه كرده و در حال جا افتادن است. اين وضعيت اولا نتيجه كوشش در راه برابري مادي به معناي رفع تبعيضات سنتي است كه بوضوح در جامعه امريكا رخ مي نمايد.
اين كوشش بيش از هر چيز نتيجه قانون وراثت در اين كشور است. طبق اين قانون همه فرزندان در هر خانواده صرفنظر از جنسيت و ديگر عوامل در كسب ارث ، برابر و يكسانند. وجود چنين قانوني سبب ميشود كه زمينداران كلان در حال تجزيه و فروپاشي اند و هيرارشي آنان دوامي ندارد. ثانيا برابري فكري intellectual در امريكا بيش از هرجاي ديگر دنيا ايجاد شده است. توضيحات توكويل حاكي از آن است كه منظور او تعداد باسوادان نسبت به جمعيت كل كشور است كه بالاترين رقم موجود در دنياست. توكويل ادامه ميدهد كه: «آموزش عمومي براي همه افراد جامعه امريكا قابل دسترس است ، اما از آنجا كه آموزش تخصصي براي يافتن شغل اهميت دارد، بسياري ترجيح ميدهند كه اوقات خود را بجاي آموزش عمومي به آموزش تخصصي اختصاص دهند. اين وضعيت خود نوعي برابري آموزشي و فكري ايجاد كرده است.»
قبل از دنبال كردن استدلالات توكويل لازم است كه به توضيحي درباره مفهوم دمكراسي نزد وي اشاره كنيم. زيرا مفهوم و معناي دمكراسي براي فهم استدلال و مباحث وي اهميت مركزي دارد. توكويل دمكراسي را به دو مفهوم بكار مي برد. در معناي نخست منظور توكويل از دمكراسي وضعيت معيني است كه در آن برابري مادي و فكري ميان افراد جامعه ايجاد گرديده است. در اكثر موارد توكويل از دمكراسي يك وضعيت اجتماعي و نه يك شكل حكومتي را در نظر دارد. او دمكراسي را عليه اشرافيت و رژيم پيشين كه استوار به نابرابري بود به كار مي برد. او تاكيد مي كند كه با از بين رفتن رژيم اشرافي سابق در امريكا فرصت برابر ميان طبقات اجتماعي گوناگون و افراد جامعه ايجاد شده است.
اما در معناي دوم مراد توكويل از دمكراسي «نظام تصميم گيري سياسي بر اساس انتخاب اكثريت جامعه و حقوق سياسي همگاني» و بطور ويژه مردم سالاري است. بنابراين تفكيك ميان دو مفهوم فوق براي درك انديشه توكويل اهميت جدي دارد. زيرا از ديدگاه توكويل دمكراسي به معناي اول و عام خود لزوما منجر به پديدار شدن دمكراسي به معناي دوم و خاص خود نميشود. توكويل بر اين باور است كه چنين نيست كه با از ميان رفتن رژيم اشرافي و يا تحقق نسبي برابري اجتماعي هميشه راه بسوي تامين مردم سالاري گشوده مي گردد.
توكويل سپس به يك جنبه ديگر از برابري در جامعه امريكا مي پردازد كه توزيع قدرت است. وي با اشاره به برابري مادي و فكري فوق به اين نتيجه گيري ميرسد كه چنين پيش زمينه اي به برابري بيشتر افراد در برابر قدرت منجر ميشود. او تاكيد مي كند كه : «در امريكا هيچ خانواده و گروه خاصي داراي قدرت مافوق ويژه اي نيست. حتي در اكثر موارد نميتوان فرد خارق العاده اي را يافت كه از قدرت و نفوذ پايداري برخوردار باشد.» شايان ذكر است كه نظام قضايي مستقل و عادلانه امريكا در توزيع و نظارت به بازتوليد قدرت سياسي نقش مهمي به عهده داشته است.
بر اساس چنين تاويلي از جامعه امريكاست كه توكويل خواننده كتاب خود را يك گام ديگر به اهميت نظريه برابري اجتماعي نزديك تر مي كند. وي استدلال مي كند هنگامي كه فرد يا گروه خاصي در سايه فرصتهاي برابر مادي و فكري امكان كسب اهرمهاي ماورا و بر فراز ديگر شهروندان را ندارد و هنگامي كه فرد امكان سواستفاده از ثروت و منزلت اجتماعي خود را ندارد، امكان نابرابري قانوني نيز در كسب قدرت پايدار نميتواند شكل بگيرد. بنابراين جوهر تاويل توكويل چنين است كه: «خواست برابري حقوق سياسي ، نتيجه اجتباب ناپذير برابري واقعي مادي است.»
اما برابري سياسي در ديدگاه توكويل به اشكال گوناگون قابل تحقق است. محتمل ترين راه حل اين است كه همه افراد جامعه از حقوق مشاركت يكسان و برابر در روند تصميم گيريهاي همگاني سياسي برخوردار شوند. مهمترين قلمروهاي اين حقوق برابر عبارتند از : آزادي بيان ، آزادي تشكل ، حق انتخاب كردن و انتخاب شدن در انتخابات سياسي مي باشد. اما توكويل مي نويسد كه علاوه بر اين يك راهكار ديگر نيز ميتواند وجود داشته باشد كه عليرغم اينكه كاملا مغاير راهكار فوق است ، اما ميتواند به برابري سياسي منجر شود. اين راه آن است كه يك فرد تمام حقوق تصميم گيري را به انحصار خود در آورد و ديگر افراد جامعه از حقوق قانوني خود در زمينه تصميم گيري صرفنظر كنند.
توكويل مي نويسد: « من براي دستيابي به حقوق برابر سياسي تنها دو راه مي شناسم؛ يا اينكه همه شهروندان از حقوق برابر برخوردار باشند و يا اينكه هيچ كس داراي چنين حقوقي نباشد. زيرا براي مردمي كه به موقعيت اجتماعي در حد انگلوامريكاييها دست يافته اند، بسيار مشكل است كه خطي ميان حاكميت همگاني و حاكميت استبدادي بيابند. نميتوان پنهان كرد آن موقعيت اجتماعي كه توصيف كردم براحتي ميتواند اين يا آن راه حل را بعنوان پيامد بپذيرد.»
راه حل دوم يعني حاكميت فردي اما معادل استبداد است. توكويل بر اين باور است كه چنين برابري همگاني گرچه در حقيقت «برابري در بردگي» است ، اما بهر رو يك شكل از برابري سياسي است. توكويل سپس يك پرسش ديگر پيش مي كشد: چگونه يك جامعه مدرن ميتواند بجاي «حاكميت همگاني» به سمت حاكميت فردي استبدادي جهت گيري كند؟ زيرا در هر دو گزينه فوق امر برابري انسانها ميتواند تحقق يابد. بنابراين پرسش اين است كه اصولا چرا مردم ميتوانند «برابري در بردگي» را به «برابري در حاكميت همگاني» ترجيح دهند؟ چه عواملي موجب ميشود كه افزايش برابري در جامعه موجب به خطر انداختن حقوق سياسي گردد؟ منظور واقعي توكويل از طرح چنين پرسشهايي اشاره به خطرهايي است كه در كمين دمكراسي سياسي نشسته است.
توكويل بر اين باور است كه مردم عادي قبل از آنكه به فكر محافظت از دمكراسي سياسي باشند، به فكر دفاع از برابري اند. وي مي گويد: «گرچه همه انسانها بطور غريزي آزادي مي خواهند، اما تنها عده اندكي حاضرند كه به دفاع جانانه از آن برخيزند. در حاليكه اكثريت مردم تاب تحمل از دست دادن آزادي سياسي را دارند.» توكويل همچنين بر اين باور است كه آزاديخواهي نسبت به برابري طلبي در ذهنيت اكثريت افراد جامعه از كشش ضعيف تري برخوردار است. توكويل مي نويسد: « در حاليكه دغدغه آزادي هر از چند گاهي ميتواند تعدادي از شهروندان را به اوج لذت برساند، اما برابري دغدغه اي است كه همه روزه هر فرد انساني را از انبوهي لذات كوچك برخوردار مي كند....لذت از آزادي تنها هنگامي گسترده تر ميشود كه انسان در راه آن چيزي را قرباني كرده باشد، در حاليكه برابري لذتي در خود و براي خود است.»
يك نگراني ديگر توكويل قرباني كردن آزادي سياسي براي كسب برابري است. توكويل مي نويسد: « نوعي لوده گي در بين ضعفا وجود دارد كه آنها را به فكر به زير كشيدن قدرتمندان به سطح خود مي اندازد. بخاطر آنكه مي خواهند از زندگي در جامعه اي رها شوند كه عده اي از امكانات بيشتر از ديگران برخوردارند.» بنابراين توكويل بر اين باور است كه گاهي زمامداران سياسي با افراد پاييني و بي حقوق جامعه متحد ميشوند تا حقوق سياسي موجود در جامعه را براندازند، بويژه اگر قدرتمندان از طبقه اشراف باشند.
توكويل مي نويسد: « من بر اين باورم كه افراد دموكرات يك عشق طبيعي به آزادي دارند...اما براي برابري مي سوزند و براي كسب آن به گونه خارق العاده اي رنج مي برند. آنها خواهان برابري در آزادي هستند و اگر موفق به كسب آن نگردند حتي برابري در بردگي را ترجيح ميدهند. آنها حاضر به تحمل فقر، بردگي و توحش هستند، اما نه با حكومت اشرافي.»
موضوع ديگري كه نگراني توكويل را بر مي انگيزد آسيب پذيري جامعه مدرن در برابر استبداد است. زيرا هنگامي كه امكان برابري در جامعه افزايش مي يابد، عواملي همچون فردگرايي و ناكافي بودن تلاشهاي جمعي در دفاع از آزادي در شرايطي كه «تنها توافق و اتحاد همگاني براي حفاظت از آزادي نياز است» هر فرد به تنهايي قادر در دفاع از آزادي در برابر خودكامگي نيست. لذا توكويل از نوعي «ترس مذهبي» در برابر به خطر افتادن دمكراسي سياسي سخن مي گويد كه همچون «گزينه اي هولناك» ميتواند آزادي را تهديد كند. اما توكويل درباره فرجام دمكراسي سياسي و مردم سالاري نيز نگران است. بنا به تاويل توكويل يك خطر ديگري كه دمكراسي سياسي را تهديد مي كند «استبداد اكثريت» عليه اقليت و تباهي و اضمحلال دمكراسي سياسي از درون است. بعبارت ديگر دغدغه فكري توكويل دفع دو خطر مهم از دمكراسي است. يكي تهديدي كه عليه مردم سالاري در بطن شرايط اجتماعي وجود دارد و ديگري خطري كه در بطن خود نظام مردم سالاري همچون «استبداد اكثريت» نهفته است. اما بنا به تاويل توكويل «دمكراسي در امريكا» توانسته است راه حلهاي لازم براي دفع هر دو خطر فوق را چاره جويي كند. اما قبل از پرداختن به اين راه حلها، كمي بيشتر درباره مفهوم و ارزش دمكراسي سياسي و رفاه همگاني از منظر توكويل مكث مي كنيم.
وطن دوستي مدرن
توكويل همچون ديگر نظريه پردازان دوران مدرن ، استبداد و خودكامگي را يكي از عوارض برابري اجتماعي و همچون «گزينه اي هولناك» ميشمرد. چنين برداشتي به معناي ارزش مهمي است كه او براي دمكراسي و مردم سالاري قائل است. زيرا آزادي در ديد او نه همچون ابزاري براي ديگر اهداف اجتماعي و سياسي بلكه يك «ارزش مهم» و سزاوار است. اما توكويل نه همچون جان استوارت ميل كه ارزش آزادي را با طرح سيستماتيك فلسفي توجيه مي كرد، بلكه بطور ساده آنرا «ارزشي مقدس» مي شمرد. توكويل در توجيه و تحليل اين «ارزش مقدس» از اثرات مثبت آزادي سياسي در كسب رفاه اجتماعي سخن مي گويد.
بنابراين مشاركت هرچه گسترده مردم در روند تصميم گيريهاي سياسي از ديدگاه توكويل همچون « آفرينشگر شاهكاري در حد هنر آزاد زيستن» است. چنين شاهكاري تنها هنگامي ميتواند خلق شود كه گرايشهاي دروني انسان در جامعه اي آزاد شكوفا گردد. نخستين گرايشي كه بنا به تاويل توكويل در پرتو آزادي رشد مي كند، وطن دوستي و توجيه مردم به تلاش در راه شكوفايي ميهن شان است. او تاكيد مي كند چنين گرايش وطن دوستانه اي بسيار بيش از حب وطن است كه در هر انسان نسبت به كشور زادگاه خود بطور طبيعي وجود دارد. زيرا وطن دوستي در شرايط دمكراسي سياسي به منبعي نيرو بخش و پيوند دهنده فرد با منافع همگاني جامعه تبديل مي شود. در اين خصوص رويكرد توكويل معطوف به نوعي وطن دوستي عقلايي است كه به تاكيد او «پر بارتر و پايدارتر» از وطن دوستي صرفا عاطفي است. در زمينه وطن دوستي آميخته با آزادي و دمكراسي توكويل مي نويسد:
« با فهم روشنگرانه متولد مي شود، با كمك قانون تكامل مي يابد، با كسب حقوق انساني افزايش مي يابد و سرانجام با علاقه فردي انسان در هم آميخته مي شود.»
توكويل وطن دوستي را تحقق منافع فردي انسان تاويل مي كند كه از طريق كسب حقوق سياسي تكامل مي يابد. در عين حال مشاركت افراد در امور همگاني جامعه ، ملت را به كشف نسبت تلاش فردي با منافع همگاني نائل مي كند. توكويل مي نويسد: «اين واقعيتي است كه در امريكا تحقق يافته است. از همين رو امريكايي ها تنها بخاطر انجام وظيفه در برابر كشور و يا احساس غرور ملي زحمت نمي كشند، بلكه در جهت پيروزي و كسب منافع فردي خود كار و تلاش مي كنند.»
از نگاه توكويل وطن دوستي عقلايي تنها به نيرومند شدن انگيزه هاي حب وطن منجر نميشود، بلكه ت نها شكل شهروندي در جامعه مدرن جهت بقا نسل انسان نيز هست. توكويل توضيح ميدهد كه دگرگوني سياسي ، سكولاريسم و از بين رفتن نرمهاي سنتي ، بطور كلي به تضعيف پيوند صرفا عاطفي فرد با ميهنش منجر ميشود. اين دريافت توكويل حاصل مشاهدات وي نه تنها در امريكا بلكه از تجربه دوران پس از انقلاب فرانسه است. بنابراين توكويل اين پرسش را پيش مي كشد كه در شرايط تضعيف روحيه وطن پرستانه عاطفي چگونه بايد ميهن دوستي سنتي و كهن را جايگزين كرد؟ زيرا براي يك انسان بالغ بازگشت به تفكر دوران كودكي امري غير ممكن است. پاسخ توكويل چنين است: « تنها راه درست ايجاد يك وطن دوستي خردورزانه و سنجش گرانه ، تحقق مردم سالاري و كشاندن شهروندان به فعاليت سياسي دمكراتيك است....كسب روحيه شهروندي بدون كسب حقوق سياسي ناممكن است.»
از ديدگاه توكويل آزاديهاي سياسي نه تنها به تقويت وطن دوستي خردورزانه منجر ميشود بلكه منبع توليد بيشتر و كسب و كار سودمندتر نيز مي باشد. اين تاويل ناشي از مشاهدات عيني دوران اقامت توكويل در امريكا و مقايسه آن با اروپاست. توكويل مي گويد كه در امريكا مشاهده كرده است كه چگونه همه طبقات و گروههاي اجتماعي و در سطوح و قلمروهاي گوناگون به فعاليت چشمگير و خستگي ناپذير مشغولند. مي نويسد: « هنوز انسان پاي خود را در امريكا به زمين نگذاشته است كه بسرعت خود را در غوغاي فعاليت مي يابد....و تضاد برجسته اي را احساس مي كند كه ميان يك ملت آزاد و يك ملت استبداد زده وجود دارد. در حالت اول (آزاد) مسئله بطور دائم بر سر بهتر كردن و رشد و ترقي است ، اما در حالت دوم جامعه پس از فعاليت روزانه در پي چيز ديگري جز استراحت كردن نيست.»
توكويل بهبود رفاه همگاني را نتيجه وطن دوستي مدرن و پيامد مستقيم آزادي سياسي ميداند. وي مي نويسد:
«مهمترين خدمت يك حكومت دمكراتيك آن است كه افراد جامعه را در وضعي قرار ميدهد كه نتايج و دستاورهاي كار آنان در جامعه مدني بسيار بيشتر از شرايطي است كه تحت يك حكومت استبدادي قادر به توليد آن هستند.»
به عقيده توكويل حكومت استبدادي ميل به فعاليت و بهبود در انسانها را تباه مي سازد. مي نويسد: « هنگامي كه انسان از يك كشور دموكراتيك به يك كشور استبداد زده مسافرت مي كند متوجه نكته غريبي ميشود؛ در كشور خودكامه همه فعاليتها و تحركات مختل بنظر ميرسد.»
توكويل بعنوان نمونه به «تحرك فوق العاده صنايع گوناگون» در امريكا اشاره ميكند و از آن بعنوان «معجزه دمكراسي» ياد مي كند. توكويل مي نويسد:«معجزه دمكراسي محصول قوانين نيست بلكه چيزي است كه مردم آنرا در شرايط دمكراتيك خلق كرده اند.» لذا مهمترين فايده حكومت دمكراتيك از ديد توكويل آن است كه كارايي همه نظام به فرد انساني گره مي خورد و هرچه فرد كارآمد تر ميشود، كل زندگي اجتماعي و سياسي نيز كارآمد تر مي گردد. بنابراين دمكراسي در عمل به وطن دوستي واقعي و تحرك و كار آمدي بيشتر شهروندان و جامعه منجر ميشود. بر اساس چنين استدلالي است كه توكويل تاكيد مي كند كه عدم محافظت جدي از آزادي و دمكراسي عواقب فوق العاده منفي براي فرد و جامعه دارد و نتيجه مي گيرد كه: « گزينه استبدادي هر گونه كارآيي و ميل به فعاليت خلاق در انسان ها را مي كشد.»
استبداد اكثريت
يكي ديگر از مسايلي كه نگراني توكويل در باره به خطر افتادن آزادي را بر مي انگيزد، امكان سواستفاده از آن است. او مي نويسد: «انسانها ميتوانند از طريق تخطي كردن از مرزهاي عدالت و خرد از آزادي سواستفاده كنند.»
توكويل بحث گسترده و ريزي درباره «مرزهاي عدالت» پيش مي كشد. فشرده بحث توكويل اين است كه مهمترين خطري كه ميتواند مرزهاي عدالت را از سوي يك حكومت دمكراتيك مخدوش كند، «استبداد اكثريت» است. اين خطر از آنرو اهميت جدي دارد كه طبق قوانين و عرف دمكراتيك ، اصل «حاكميت اكثريت» و خواست اكثريت درونمايه دمكراسي را تشكيل ميدهد. توكويل كه از طرفداران سرسخت مردم سالاري و دمكراسي است ، با صراحت اصل حاكميت اكثريت را مورد انتقاد قرار ميدهد. مي نويسد: « من معتقدم كه اين درك نفرت انگيز و كفر آميزي است كه اكثريت حق دارد هر آنچه مي خواهد انجام دهد.»
توكويل كه بزرگترين دغدغه فكري اش دفاع از آزادي است ، بخاطر تحقق واقعي آزادي خواهان محدود كردن دائره بازي آزادي است. او مي پرسد: « آيا استبداد اكثريت نقض غرض و مخالف آزادي نيست ؟» راه حلي كه به نظر توكويل در حل تناقص ميان حاكميت اكثريت و امكان سواستفاده از آن و از بين رفتن عدالت و انصاف ميرسد، مبنا قرار دادن «يك قانون فراگير مبتني بر اراده اكثريت بشريت» است. در اين باره مي نويسد:
«خواست اكثريت در هر جامعه معين بايد مطيع يك قانون فراگير عام بشري شود. چنين قانون فراگيري نه تنها مبتني بر خواست اكثريت مردم يك يا چند كشور بلكه مبتني بر خواست اكثريت بشريت بايد باشد. چنين قانوني «عدالت» نام دارد. بنابراين عدالت دربرگيرنده حقوق همگاني همه ملتهابايد باشد.»
توكويل به توضيح بيشتر جزئيات محتوي « قانون فراگير مبتني بر اراده اكثريت بشريت» نمي پردازد، اما ايده خود را «يك قانون طبيعي» معرفي مي كند كه ماورا حقوق مثبت همگاني در جوامع گوناگون قرار دارد. وي همچنين تاكيد مي كند كه: «هرگونه اعمال قدرت _ چه استبدادي و چه دموكراتيك _ بدون احترام به قوانين نانوشته اجتماعي و بدون در نظر گرفتن قواعد جامعه مدني فاقد مشروعيت است.» بنابراين نگراني اصلي توكويل مختنق ساختن آزادي تحت نام «حاكميت اكثريت» است كه به گفته او ميتواند به ابزاري در جهت اعمال خودكامگي و زور براي تحقق خواست اكثريت عليه جامعه مدني تبديل شود. توكويل همچنين اضافه مي كند كه : «گرچه در حكومت دمكراتيك امريكا چنين خطري در حال حاضر وجود ندارد، اما هيچ تضميني نيز عليه خودكامگي وجود ندارد.»
توكويل در ادامه مهمترين شاخص حكومت استبدادي را «ترور فكري» ميداند. مي نويسد: « مختنق ساختن انديشه ها و برداشت هاي معين به كمك كاربرد خشونت و زور مهمترين شكل اعمال استبداد است. خشونت فيزيكي به منظور مقابله با آزادي بيان اقليت مثلا جلوگيري از انتشار آزاد روزنامه و يا كار روزنامه نگاران از چنين نمونه هايي است كه در امريكا نيز سابقه داشته است.....در چنين شرايطي مشاهده مي كنيم كه چگونه يك حكومت دمكراتيك مردم سالار ميتواند به روش استبدادي توسل جويد.»
توكويل از دو نوع استبداد پنهان و آشكار سخن مي گويد، اما در هر دو حالت تاكيد مي كند كه ترور فكري كساني كه با نظر اكثريت همداستان نيستند، وجه مشترك آنهاست. استبداد آشكار كاربرد خشونت و زور فيزيكي جهت جلوگيري از بيان آزاد انديشه اقليت است و استبداد پنهان فشار روحي و تلاش اكثريت براي همسوسازي و يكنواخت گرايي انديشه هاست. توكويل ميان دو روش استبدادي فوق تفاوت قائل ميشود و تاكيد مي كند كه حالت دوم يعني فشار گروهي عليه اقليتها بويژه از خطرات مهمي است كه در هر حكومت دمكراتيك و مردم سالار نيز ميتواند آزادي را به خطر اندازد.
شوراهاي شهري local governent
توكويل پس از تشريح انواع خطرهايي كه آزادي را تهديد مي كند به تجربه سياسي امريكا رجوع مي كند و مي گويد : « آنها موفق شده اند كه به خوبي از شر استبداد رها شوند.» طبق درك توكويل دفع خطرهايي كه در كمين مردم سالاري و حكومت دمكراتيك نشسته است تنها از راه حكومت محلي و يا خودگرداني محلي( شوراهاي شهري) ممكن است. توكويل مي گويد: «حكومت دموكراتيك و مردم سالاري هنگامي ميتواند در چارچوب مرزهاي عدالت و خرد بطور پايدار هم دمكراسي را حفظ كند و نيز همزمان آنرا نهادي كند كه از نهاد خودگرداني محلي سود جويد»
استدلال توكويل از اين قرار است: حكومت يا خودگرداني محلي از مولفه هاي يك حكومت دموكراتيك است. مشاركت همگاني و از جمله كسب حقوق سياسي و حق راي در انتخابات سراسري تنها ميتواند به ايجاد يك ارگان مركزي منتخبين مردم يعني پارلمان منجر شود. اما چنين نهادي لزوما تضمين كننده حقوق سياسي شهروندان در قلمرو زندگي روزمره شهروندان و در برخي از سطوح ديگر نيست. بعبارت ديگر نهاد ملي پارلمان شرط لازم اما ناكافي براي تامين و تضمين حقوق مردم است و بويژه قادر به تامين حقوق مردم در محل زندگي روزانه آنها نميتواند باشد. لذا براي تكميل نهاد پارلمان بايد نهاد ديگري در سطح محلي ايجاد شود كه آنرا ميتوان شوراهاي شهري و يا پارلمانهاي ايالتي دانست.
توكويل بطور كلي بر اين باور است كه قدرت سياسي هم در نظام سياسي دموكراتيك و هم استبدادي به دو شيوه ميتواند در دو سطح مركزي و محلي توزيع شود. شيوه نخست آن است كه نهاد تصميم گيرنده مركزي به اموري بپردازد كه آن امور تحت هر شرايطي تنها در چارچوب مركزي ميتواند حل و فصل شود. در اين مورد توكويل از «قانونگذاري در امور همگاني و رابطه مردم با دوئل خارجي» ياد مي كند. اما بقيه اموري كه به زندگي و مسايل مردم هر شهر و ايالت مربوط ميشود، به ارگانهاي محلي واگذار مي شود. بنابراين طبق درك توكويل در اين حالت ارگانهاي مركزي تنها «خطوط و اصول كلي كشور داري» را تنظيم مي كنند و از دخالت در «جزئيات و چگونگي كاركرد امور» مي پرهيزند. شيوه ديگر تصميم گيري و اداره امور كشوري از اين قرار است كه نهاد مركزي در امور ايالات و شهرها نيز راسا مداخله مي كند و دامنه عمل و اختيارات خود را از امور مركزي و سراسري تا امور شهري و اجرايي گسترش ميدهد. در اين حالت ما با يك سيستم «تمركز گراي اداري» مواجه هستيم كه همه قدرت در سطح مركزي تمركز يافته است.
توكويل پس از تحليل نظام سياسي دمكراتيك امريكا به اين نتيجه ميرسد كه در يك نظام مردم سالار نميتوان ميان دو حالت فوق تمايز جدي يافت. زيرا كشور داراي يك حكومت مركزي است بدون اينكه اين حكومت در امور داخلي ايالات و شهرها مداخله كند. قانون اساسي امريكا نيز بر اين تاكيد كرده است كه رتق و فتق مسايل ايالات و شهرها بايد از سوي نمايندگاني در همان سطوح صورت گيرد. توكويل پس از مقايسه فرانسه و امريكا تاكيد مي كند كه چنين توزيع قدرتي در نظام سياسي امريكا علت اصلي فقدان استبداد در اين كشور است و به همين دليل خظراتي كه آزادي را در امريكا تهديد مي كند با چنين نظام تصميم گيري عاقلانه اي رفع شده است. از همين روست كه طبق توصيف توكويل امكان سواستفاده از آزادي در امريكا بطور جدي كاهش يافته است.
يكي ديگر از دلايل مهمي كه توكويل بر اهميت نظام شورايي و يا حكومت محلي تاكيد مي كند، موضوع شرايط مشاركت سياسي مردم است. او مي گويد در نظام تصميم گيري متمركز اكثر مردم اصولا تمايل كمتري به دفاع از حقوق سياسي خود دارند، زيرا تنها شركت در انتخابات و راي دادن به نمايندگان پارلمان براي حفظ حقوق سياسي مردم كافي نيست. توكويل مي نويسد: « شوراها و ارگانهاي خود گرداني محلي ، پايه آزادي اند، همچنانكه دبستان پايه كسب دانش است. يك ملت بدون نهاد شورايي ميتواند از يك رهبري دمكرات برخوردار شود، اما از روح آزادي محروم مي ماند.» توكويل تاكيد مي كند: «اعمال استبداد به مردمي كه به مشاركت در امور محلي خود عادت كرده اند، بسيار دشوار است.» البته توكويل كوششي براي ارايه نمونه ها و داده هاي زنده تاريخي و جامعه شناختي در اثبات اين گزاره نمي كند، اما منطق و نيز تجربيات گوناگون صحت اين گزاره را نشان ميدهد. بنابراين توكويل نظام شورايي و خودگرداني محلي را نه در برابر مردم سالاري و نياز به اقتدار سياسي دولت بلكه همچون تكميل و تضمين كننده مردم سالاري در كليت خود ميداند. توكويل يك استدلال ديگر نيز در اثبات اهميت خودگرداني محلي يا شوراهاي شهري همچون تضمين كننده آزادي و دمكراسي پيش مي كشد. وي بر اين باور است كه مشاركت مردم در شوراهاي شهري به تربيت فكري و بويژه غلبه بر روحيه فردگرايي شهروندان منجر ميشود. زيرا او معتقد است كه يكي از عواقب نابرابري در جامعه پروروش روحيه فردگرايي و گريز از كار جمعي است. لذا شوراها ميتواند راه رشد فردگرايي را مسدود كرده و مردم را به كار و مسئوليت جمعي تشويق كند.
توكويل مي نويسد: « جامعه و شهرهاي بزرگ انسانها را به ايزوله شدن و جدا گري از هم نوعان خود سوق ميدهد و نوعي جامعه كوچك در خود فرورفته از انسانهايي فراهم مي كند كه اوقات خود را تنها با خانواده و دوستان نزديك مي گذرانند...خودخواهي برخلاف فردگرايي از غريزه كور آدمي نشات نمي گيرد، بلكه از شرايط اجتماعي معين ريشه مي گيرد و حاشيه گرايي را ممكن و طبيعي مي گرداند. فردگرايي محصول تكامل مادي و ذهني جامعه است. چنين گرايشي در جامعه آريستوكراسي وجود نداشت ، زيرا در دوران اشرافيت نوعي شبكه همگرايي ميان انسانها بوجود آمده بود كه انسانها را بخاطر نياز به يكديگر به هم پيوند ميداد. چنان شبكه اي بر نياز و احساس وظيفه دوطرفه استوار بود كه انسانها را از تمركز تمام عيار بر مدار خانواده و دوستان نزديك بر حذر ميداشت.»
توكويل توضيح ميدهد كه جامعه مدرن دو تغيير اساسي در وضعيت فوق ايجاد كرده است. اولا گسست از نظام فئودالي موجب گسست روابط پايدار ميان انسانها گرديده است. حق انتخاب و محدود شدن وقت انسانها در جامعه مدرن به دوران جامعه توده وار پايان داده است. همچنين پيدايش طبقات جديد سبب گرديده كه افراد هر طبقه بسوي افراد هم طبقه خود كشانده شوند و به ديگران همچون غريبه ها بنگرند. ثانيا توازن و برابري اجتماعي دوران مدرن براي اكثريت افراد جامعه امكان مادي لازم جهت زندگي مستقل بخشيده است. در دوران تازه ديگر كمتر كسي براي تامين معاش محتاج ديگران است. نظام اشرافي كه بر پايه جامعه توده وار و نوعي نياز به مساعدت توده اي متكي بود، فرو ريخته است. ديگر كسي در برابر آقا و ارباب احساس گناه و بدهكاري ندارد. مردم در برابر هم نيز نيازي به احساس هم بستگي و نياز مادي ندارند. بنابراين هر كس تنها طبق ميل باطني خود دوست و روابط عاطفي اش را انتخاب مي كند و همين احساس است كه به ايزوله شدن و جدا افتادگي انسانها از يكديگر منجر شده است.
از توضيحات فوق توكويل نتيجه مي گيرد كه هر چه فردگرايي در جامعه گسترش بيشتري بيابد، جامعه در كل خود نيز در برابر خطر استبداد آسيب پذيرتر ميشود. در چنين وضعي اين خطر وجود دارد كه انسانها برابري در بردگي را به برابري در آزادي ترجيح دهند.
بويژه آنكه در جامعه مدرن نوعي انفعال عمومي و گسست روابط اجتماعي پديدار گرديده است كه دفاع از امر مشترك در آن كمتر مورد توجه همگان قرار مي گيرد. بنا به تاكيد توكويل اين وضعيت درست چيزي است كه مورد پسند يك نظام استبدادي است. مي نويسد:« استبداد و خدايگان سالاري despotism كه در ذات خود خواهان ايزوله كردن انسانهاست ، جايگاه خود را در پناه آن تحكيم مي كند و مردم را بيشتر بسوي يك زندگي ايرزله و جدا سرانه ميراند. استبداد كساني را كه قوايشان را در راه نيكبختي مشترك صرف مي كنند، شورش گر و ارواح نا آرام مي نامد، اما آنها را كه در راه ايجاد تفرقه و چند دستگي و در خود فرو رفتن انسانها مي كوشند، شهروندان خوب مي نامد. آن تباهي كه استبداد مي آفريند، همانهايي است كه برابري (جامعه مدرن) در درون انسانها تقويت كرده است. لذا هر دوي آنها مكمل يكديگرند.»
بنا به تاكيد توكويل راه حل غلبه بر گرايش حاشيه گرايي و فردگرايي جامعه مدرن آن است كه شهروندان از بيشترين حد حقوق سياسي خود برخوردار شوند. توكويل تاكيد مي كند كه: « تنها يك راه علاج موثر عليه آسيب هايي كه جامعه مدرن پديد مي آورد، وجود دارد و آن آزادي سياسي است.» در حالي كه خدايگان سالاري تشابه سازي را به يك فضيلت تبديل مي كند، مشاركت سياسي تعهد و علاقمندي را در جامعه افزايش مي دهد. زيرا هنگامي كه انسانها به اداره امور اجتماعي و مشترك خويش جلب مي شوند، ناگزير از سپهر فردي و خصوصي بيرون مي آيند. آنها كشف مي كنند كه به يكديگر نياز دارند و به امر همكاري و نياز دو طرفه به يكديگر ارزش مي نهند و از غريبه دانستن يكديگر اجتناب مي كنند.
پس از توضيحات فوق و طرح اين پرسش كه چگونه مي توان شهروندان را به كار اجتماعي جلب كرد، پاسخ توكويل روشن است: «شوراهاي شهري و خودگرداني محلي.» زيرا تصميم گيري در امور زندگي محلي و شهري و سطوحي كه با زندگي روزمره مردم تماس مستقيم دارد، بيشترين شانس جلب همكاري و اشتراك شهروندان را دارد. اين عرصه اي است كه شهروندان امكان كار مشترك اجتماعي با يكديگر را مي يابند و نيز از نيازشان به يكديگر آگاه مي گردند. توكويل تاكيد مي كند كه تصميم گيري در امور مركزي و سراسري به ندرت ميتواند شهروندان را به تماس و همكاري از نزديك با يكديگر جلب كند، اما «شوراهاي شهري و محلي درست بر عكس به تماس شخصي و كاملا نزديك افراد با يكديگر منجر ميشود و حس تعلق و علاقه مندي شهروندان به نيكبختي همگاني جامعه را بيدار مي كند.»
بنابراين شوراهاي شهري و محلي از نگاه توكويل داراي چند خاصيت بسيار مهم است: دفاع از آزادي سياسي و تضمين دمكراسي در برابر خطر استبداد و نيز همچون پادزهري در غلبه به تمايل فردگرايي و پراكندگي ناشي از زندگي در جامعه مدرن. اما علاوه بر اينها شوراهاي شهري از نظر توكويل يك اهميت ديگر نيز دارد و آن ممانعت از سواستفاده از آزادي و تخطي از مرزهاي عدالت و خرد است. زيرا نهادهاي محلي موجب تربيت شهروندان با روح همسبتگي و تقويت روح همكاري و احساس تعلق مي گردد. اهميت ديگر شوراهاي محلي از نگاه توكويل ، جايگاه آن در دفع خطر استبداد اكثريت است. زيرا خودگرداني محلي در عمل مانع تصميم گيري مركزي و اعمال قدرت مركزي بر امور محلي و شهري مي گردد. ارگانهاي محلي قلمرو اعمال قدرت مركزي در حوزه شهرها و زندگي روزانه مردم را محدود مي كند.
زيرا شوراهاي شهري بهترين مانع در برابر امكان كنترل و اعمال قدرت اداري و اجرايي ارگانهاي قدرت مركزي در حوزه محلي است. در قلمرو محلي و شهري اين شوراها و انجمن هاي خودگردان هستند كه اعمال قدرت مي كنند و جايي براي اعمال قدرت مركزي وجود ندارد. توكويل مي نويسد: « هنگامي قدرت مركزي كه منافع اكثريت را نمايندگي مي كند، بخواهد به اعمال قدرت اجرايي در سطوح محلي نيز دست زند، چنين كاري در هر لحظه برايش مقدور نيست. شوراها و ارگانهاي محلي و منطقه اي به مثابه صخره هاي آبگير پنهاني اند كه امواج تند خواست همگاني را ترمز مي كنند و يا از شدت آن مي كاهند. گرچه قدرت اكثريت از پشتيباني محكم قانوني نيز برخوردار است ، اما اين بهرحال اجراي قانون در حالت وجود شوراهاي شهري و انجمن هاي محلي ميتواند آزادي را از خطر دستبرد نجات دهد.»
البته بايد در نظر داشت راه علاجي كه توكويل در مورد جلوگيري از استبداد اكثريت پيش مي كشد، در عمل از آنچه كه در قانون اساسي نظام سياسي امريكا پيش بيني شده ، متفاوت است. زيرا قانون اساسي امريكا استوار به اعمال خواست اكثريت از جمله در قوانين ايالات گوناگون در مسايل كليدي و مهم مي باشد. اما دغدغه اصلي ذهني توكويلي در عبارات بالا، حفاظت از آزادي سياسي و جلوگيري از سواستفاده از آزادي بنام حكومت اكثريت در عمل و نيز از جنبه حقوقي است.
اگر بخواهيم انديشه ها و دغدغه هاي توكويلي را بطور فشرده بازخواني كنيم ميتوان گفت كه تحليل وي از تجربه دمكراسي در امريكا رويكردي جامعه شناختي و نه فلسفي است. اما او از داده ها و شواهد گوناگون در راه اثبات افكار و هنجارهاي فكري و بينش آزاديخواهانه خود به خوبي سود مي برد. توكويل از راه مطالعه «انقلاب اجتماعي» تحقق يافته در امريكا كه به پيدايش جامعه مدرن در عرصه هاي مادي ، فكري و برابري سياسي منجر گرديده است ، به اين نتيجه اساسي رهنمون ميشود كه برابري اجتماعي و حكومت دمكراتيك بايد با هم وجود داشته باشند و تحقق اين دو در چارچوب جامعه موجود سرمايه داري كاملا ممكن است.
توكويل بر اين باور است كه جامعه مدرن مدام بايد در پي تضمين قطعي حقوق فردي بر آيد، تا آزادي فرد در هر حالتي محفوظ بماند، در عين حال بايد ميان آزادي و برابري نسبتي درست بيابد و كاري كند كه هيچ يك ديگري را به خطر نياندازد. توكويل از موازنه ي ظريف آزادي و برابري سخن مي ميگويد. چگونه مي توان تمهيدي انديشيد تا به دليل نابرابريهاي اجتماعي كه به هر رو اجتناب ناپذيرند، كسي آزادي و امنيت ديگري را به خطر نياندازد. توكويل از استبداد اكثريت و نيز رهبران نالايق بشدت نگران است. لذا معتقد است كه بهترين راه جلوگيري از به خطر افتادن آزادي ، تمركز زدايي قدرت سياسي است. توكويل تاكيد مي كند كه خودگرداني محلي و شوراهاي شهري بهترين راه محافظت از آزادي و ضامن جلوگيري از استبداد است.
ارسال نظر