مصاحبه با مصطفی تاجزاده و فخرالسادات محتشمی پور
مصطفی تاجزاده: همسرم مجبور شد عاشقم شود
زندان و هفت سال تنهایی برای من فرصتی استثنایی بود که کمتر کسی به آن دست می یابد. وقتی هفت سال تنها باشی بسیار می توانی خودت را واکاوی کنی و ببینی کجای زندگی شخصی و زندگی اجتماعی و زندگی سیاسی ات اشتباه کرده ای.
ماهنامه خط خطی - همایون حسینیان، شهرام شهیدی: طبق معمول زحمت همه کارها با پوپه مظفری بود. هماهنگی با تاجزاده و همسرش و با ما که همه مان اسطوره های فراموشی هستیم. این بار چون کیارش همراه مان نبود، همه زود رسیده بودیم. همه پوپه، هم همایون و مرجان بهادری با دوربین عکاسی اش. هم من! هر چه زنگ زدیم کسی در را باز نمی کرد. در ورودی آپارتمان باز شد و عده ای جوان بیرون آمدند. با هم جدل می کردند. فقط شنیدیم یکی شان گفت: من رأی نمی دهم!
رفتیم بالا. تاجزاده وسط سالن ایستاده بود. گفت: ببخشید. الان جلسه پرسش و پاسخ تمام شد! همایون گفت گویا خیلی هم جلسه مفیدی بوده. الان یکی دم در می گفت دیگر رأی نمی دهم. تاجزاده خندید و با حاضرجوابی گفت: «این آقا اول جلسه می خواست همه چیز را نابود کند. من با گفتمان و دیپلماسی به اینجا رساندمش! با او و همسرش تا پاسی از شب گفتیم و خندیدیم! فقط یادمان رفت از او بپرسیم چرا می نویسد تاجزاده و نه تاج زاده!
با یک جمله طنز خودتان را معرفی کنید.
- تاجزاده: تو رو خدا اذیت نکنید آخر شبی. من الان باید بروم بخوابم. دست از سر من بردارید. از خانم محتشمی پور بپرسید.
تازه سوال راحت تر را پرسیدیم. اول فقط می خواستیم بپرسیم چرا؟
- از خانم محتشمی پور بپرسید چرا.
خانم محتشمی پور، آشنایی تان با جناب تاجزاده با عشق شروع شد؟
- محتشمی پور: نه بابا عشق کجا بود. ازدواج ما سنتی بود. من از کسانی هستم که معتقدم عشق را باید به وجود آورد. ما مشترکات زیادی داشتیم که در آن زمان مهم ترینش انقلابی بودنمان بود و در ادامه....
-تاجزاده: مجبور شد عاشقم شود.
- محتشمی پور:من عاشق چشم و ابروی تو نشدم. من عاشق آرمان ها و عقاید و باورهای تو شدم چون ظاهر و چشم و ابرو دچار تغییر و پیری می شود.
که جراحی پلاستیک می تواند درستش کند. بعد از آن نشستید و با هم فیلم «نوبت عاشقی» مخملباف را دیدید؟
- محتشمی پور: بله، دیدیم.
- تاجزاده: بله، قبلا ما با مخملباف رفیق بودیم.
وقتی برای پیگیری کارهای آقای تاجزاده و ملاقات ایشان می رفتید، در آنجا چگونه این عشق را نشان می دادید؟ گل می بردید و یا ...
- محتشمی پور: من تنها کسی بودم که وقتی به ملاقات می رفتم با خودم گل می بردم. البته در بند عمومی اصلا امکانش نبود و دم در، از من می گرفتم ولی شانسی که داشتیم این بود که آقای تاجزاده در انفرادی بود و آنجا چیزهایی را قبول می کردند.
انفرادی رفتن ایشان شانس بود؟ ما فکر می کردیم بدشانسی است.
- محتشمی پور: این موضوع برای من خیلی مهم بود که برای ملاقات در انفرادی گل نرگس با خودم ببرم ولی بیشتر به این فکر می کردم که عطر گل نرگس چقدر می تواند موثر باشد. اصلا عطر نرگس ها را متوجه می شدی؟
- تاجزاده: دست شما درد نکنه. بعدا اختلاف های مان را حل می کنیم.
حالا دعوای تان نیدازیم. جلوی ما آبروداری کنید. فرمودید عاشق مرام و ایده و عقیده شان شدید. آیا ایشان تغییری نکرده است؟
- محتشمی پور: خیر، روی عقیده شان استوارتر و محکم تر هم شده اند. همین موضوع علاقه ما را بیشتر کرده است.
آقای تاجزاد، تا به حال نشده که از فکر و ایده ای که داشتید، توبه کنید؟
- تاجزاده: بله. اگر منظورتان این است که متوجه شوم خطا کرده ام و باید برگردم، خیلی اتفاق افتاده است. ولی تاسف بارترین ها زمانی است که دیگر جایی برای جبران وجود ندارد.
و آسیبی که یک تصمیم اشتباه ممکن است به دیگران بزند چگونه قابل جبران است؟
- یکی از انگیزه هایم برای اصلاح امور این است که ما در مشکلات جامعه مان سهیم هستیم.
چقدر امیدوارید؟
- تاجزاده: ما محکوم به امید هستیم.
این توبه ای که در موردش گفتید، خودخواسته بوده و به نتیجه رسیده بودید یا توبه ای بوده که توسط یک کاتالیزور انجام شده باشد؟
- تاجزاده: خیر. زندان و هفت سال تنهایی برای من فرصتی استثنایی بود که کمتر کسی به آن دست می یابد. وقتی هفت سال تنها باشی بسیار می توانی خودت را واکاوی کنی و ببینی کجای زندگی شخصی و زندگی اجتماعی و زندگی سیاسی ات اشتباه کرده ای.
شما از طریق شخصی آشنا وارد دولت شدید؟
- تاجزاده: آشنا به معنای فامیل، خیر. اولین کسی که مرا با خودش به دولت برد، آقای زنگنه بود. من دو سه سال اول انقلاب را در سازمان مجاهدین انقلاب بودم. آنجا که انشعاب شد و بیرون آمدیم و یا بیرونمان کردند (که هر دو صحیح است) آقای زنگنه گفتند که بیا و مدیرکل نشریات و مطبوعات ما بشو که آنجا کلی ماجراهای خنده دار پیش آمد. این اداره کل حساس ترین اداره کل ارشاد بود. روز اول رئیس دفترم به من گفت آقای تاجزاده شما نامه ها را پاراف می کنید یا امضا؟ من برای اولین بار در تمام عمرم با این سوال مواجه شدم. فقط خدا به من رحم کرد چون حدس می زدم با توجه به فضای اوایل انقلاب نباید مرا دست انداخته باشد. جواب دادم «طبق روال». رئیس گفت پس پاراف می کنید. سپس با زنگنه تماس گرفتم و پرسیدم داستان پاراف چیه؟!
ایشان نگفتند بگذارید من هم از کسی بپرسم؟
- محتشمی پور: قبلا پرسیده بودند!
- تاجزاده: یک پزشک فراماسونری بود که مجله تخصصی پزشکی داشت. یک روز آقای جنتلمنی به دفتر ما آمد و گفت چرا مجوز نشریه مرا لغو کردید؟ گفتم طبق قانون فراماسونرها نمی توانند مجوز چاپ نشریه داشته باشند. گفت پسرم آن زمان که ما دانشجو بودیم، همه مان فراماسونر بودیم. یک بار از هویدا پرسیدند چرا زمان جوانی ات توده ای بودی؟ هویدا گفت زمان دانشجویی ما اگر کسی توده ای نمی شد، یه چیزیش می شد. به همین دلیل همه ما توده ای بودیم. دوباره پرسیدند چرا برگشتی؟ گفت چون از سال ۳۰ به بعد هر کسی توده ای می ماند یه چیزیش می شد.
خاطره سومی هم بگویم که جالب است. برای بخش جهانگردی مدیرکلی آورده بودند که خیلی از مراحل اداری پرت بود (یعنی من پیش او پروفسور بودم) بخشنامه ای تهیه کرده بود که خیلی بی ربط و باعث آبروریزی بود. این بخشنامه را برای تمام ادارات کل ارشاد در استان ها و شهرها فرستاده بود. حراست می دانست سطح این آقای مدیر در همین حد است. به همین دلیل به دبیرخانه رفتند و گفتند شما که می دانید این آقا در این کار تخصص ندارد، شما که تخصص دارید چرا جلوی این بخشنامه را نگرفتید که دستمان نیندازند. بچه های دبیرخانه گفتند راستش را بگوییم؟ حراست گفت بله. گفتند وقتی این آقا آمد ما خیلی خندیدیم. بعد پیش خودمان گفتیم مگر بچه های استان ها دل ندارند. واقعا هم تا یک ماه همه به این بخشنامه می خندیدند.
خاطره ای هم دارم که تا به حال برای هیچ کس نگفته ام. ما در آنجا مدیرکل بودیم که برای رایزنی فرهنگی به میدان فاطمی رفتیم. آقای اصغرزاده معاون بودند و به من گفتند مشکل پیدا کردم بیا مدیرکل رایزنی فرهنگی بشو. من هم مدیرکل رایزنی فرهنگی در خارج شدم و در دفتر مدیرکل نشستم. دفتر منشی، مثلا آن اتاق بود، دبیرخانه هم آن یکی اتاق. یک روز منشی گفت که تلفن با شما کار دارد. من هم که طی این مدت به امور مسلط شده بودم گفتم تلفن را وصل کنید.
گفت نمی شود باید به اتاق منشی یا دبیرخانه بروید. پرسیدم چرا. گفت وقتی رئیس هست، تلفن منشی در اتاق منشی است ولی تلفن رئیس در اتاق دبیرخانه است. گفتم خوب درستش کنید. گفت از نظر فنی ممکن نیست. گفتم یعنی چه از نظر فنی ممکن نیست. گفت دیوار بین اتاق هاست. گفتم خوب دیوار را سوراخ کنید. گفت به ما گفتند که نمی شود. بالاخره تلفن زدیم و همان روز آمدند و درستش کردند. همانجا گفتند که این مدیرکل قابلی است، تلفن را یک روزه درست کرده!
آقای اصغرزاده از شما نخواست از دیوار سفارت بالا بروید؟
- تاجزاده: نه. اصغرزاده دانشجوی دانشگاه تهران بود و من هم دانشجوی خارج از کشور.
خانم محتشمی پور، شما فرمودید کارآفرین نیازمند یک روحیه ویژه است؟
- محتشمی پور: من نگفته بودم روحیه ویژه، همکاران شما هر چه دل شان می خواهد می نویسند.
- تاجزاده: حالا اینها هم همین کار را خواهند کرد.
خوب با این مصاحبه بیب دار شما ما مجبوریم یک مصاحبه خیالی از طرف شما چاپ کنیم. گفته اید فعالیت خانم ها نیازمند یک فعالیت اساسی است؛ منظورتان چیست؟
- محتشمی پور: درهای بعضی حوزه ها برای حضور خانم ها بسته است. البته زمینه سازی با سیاست گذاری تفاوت هایی دارد. چون زمینه سازی فرهنگی است ولی سیاست گذاری مدیریتی است. اگر فضا کاملا باز باشد و اگر یک ذره مدیرانه...
فقط یک ذره؟
- محتشمی پور: خوب شما طنزش می کنید؛ خیلی بیشتر از یک ذره.
فضا را برای حضور زنان چقدر مساعد می دانید؟
- باید در فضای خصوصی تغییراتی ایجاد شود. به خصوص در فضای خانواده. همیشه این برای من یک دغدغه بود که چرا زنانی که در عالی ترین مراتب مدیریتی قرار می گیرند، وقتی به خانه بر می گردند باید به آشپزخانه بروند؟!
ایشان چقدر کمک می کنند؟
- محتشمی پور: ایشان اوایل زندگی فوق العاده بودند. در ظرف شستن عالی بودند. در مرتب کردن که بسیار عالی هستند ولی مرتب کردن شان کار مرا سخت می کند. به دلیل این که خیلی مرتب می کنند و من هیچ چیز را نمی توانم پیدا کنم. ایشان که از زندان آمدند من نتوانستم چیزی را پیدا کنم. مدام باید جای هر چیزی را بپرسم که بعضی اوقات خودشان هم یادشان نیست و بعضی چیزها هم به طور کلی نیست!
موقع کار کردن آواز هم می خوانند؟
- محتشمی پور: نه، بیشتر فکر می کند. در حین فکر کردن هم واژه هایی می گوید که من نمی فهمم چیست.
شاید فحش می دهند؟
- محتشمی پور: بستگی دارد به چه چیزی فکر می کند. اوایل ازواج مان در مدرسه ای کار می کردم، من از پنج صبح سر کار می رفتم. خیلی هم مهمان داشتیم. وقتی من از محل کارم به خانه می رسیدم واقعا آشپزی برایم سخت بود ولی چون زندگی مان انقلابی بود، سخت نمی گرفتیم. یعنی فقط یک مدل غذا بود. غذای جلسه ها هم فقط تخم مرغ و سیب زمینی بود.
یعنی آقای تاجزاده آشپزی نمی کرد؟
- تاجزاده: من از زمان دانشجویی ظرف می شستم.
- محتشمی پور: خوب توی رستوران کار می کرد. خلاصه وقتی مهمان داشتیم من به آشپزخانه می رفتم و ایشان هم کمک می کرد. وقتی مهمان ها می رفتند، ایشان می گفت دست به هیچ چیز نزن، شما خسته ای برو بخواب. من همه چیز را درست می کنم. من هم می خوابیدم و ایشان همه کارهای خانه را انجام می داد. البته منظورم از خانه، دوتا اتاق بود که آشپزخانه ای کوچک داشت.
یعنی منظورتان این است که آقای تاجزاده کار چندان سختی هم انجام نمی دادند؟!
- تاجزاده: خیلی ممنون که از حقوق من دفاع می کنی.
- محتشمی پور: ولی وقتی کارشان زیاد شد، مشارکت شان در انجام کارهای منزل کمتر شد. ولی وقتی بچه ها به دنیا آمدند، بچه داری را عیب نمی دانستند.
یعنی وقتی به سمت جبهه مشارکت رفتند، از مشارکت خانه دور شدند؟
- محتشمی پور: بله، البته من صددرصد راضی نبودم. فکر می کردم همه چیز باید با مشارکت انجام شود.
- تاجزاده: یعنی باید به بچه شیر هم می دادم.
- محتشمی پور: ببخشید، چون من تاریخ خوانده ام، نمی توانم وقایع تاریخی را نادیده بگیرم. خرید منزل، پخت و پز، بچه داری و مرتب کردن به عهده من بود، ولی وقتی مهمان داشتیم ایشان همه کار می کرد.
- تاجزاده: در مورد خوب هایش بگو.
- محتشمی پور: الان ظرف های ظهر را می شویند، فکر می کنند همه ظرف ها فقط مال ظهرهاست.
- تاجزاده: خوب، شب ها که شام نمی خوریم، صبحانه هم که ظرفی ندارد.
شما زرنگی کنید و شب ها ظرف یک بار مصرف استفاده کنید.
- محتشمی پور: ما طرفدار محیط زیست هستیم، با ظرف یک بار مصرف مخالفمیم.
- تاجزاده: در ایران همه چیز مانند قیر و قیف، برعکس است. زمانی که کار بلد نبودیم به ما پست های مدیریتی و وزارت می دادند اما زمانی که به اوج تخصص رسیدیم ما را به زندان انداختند. واقعا فاجعه است. ای کاش زمانی که چیزی بلد نبودیم ما را به زندان می انداختند و حالا که این همه تجربه داریم از تخصص ما استفاده می کردند.
یعنی اگر آقای احمدی نژاد هم از شما می خواست که با ایشان کار کنید، می پذیرفتید؟
- تاجزاده: خیر. اگر به عنوان مثال از من می پرسید که در مورد سیاست خارجه چه کنیم من می گفتم این مزخرفات را نگو. همان زمان ما در این راستا تلاش می کردیم که چه کنیم تا ایران تحریم نشود. گفتیم که ما با شما مخالف هستیم و تلاش هم می کنیم که شما را شکست دهیم ولی اگر تحریم شویم همه ما بدبخت می شویم و اگر خدای نکرده ایران به هم بریزد، همه ما بدبخت می شویم. چپ و راست که هیچ، سلطنت طلب و مجاهدین خلق و حزب اللهی و اصلاح طلب هم نمی شناسند.
فرق بین اصلاح طلبی و اصول گرایی چیست؟
- تاجزاده: تفاوت ما با اصول گراها این است که اول ما متوجه شدیم که اشتباه کردیم ولی آنها نمی فهمند؛ ثانیا این شهامت را داشتیم که بیان کنیم اشتباه کردیم و ثالثا تلاش کنیم این اشتباه جبران شود.
خانم محتشمی پور شما اعتقاد دارید که جوجه را آخر پاییز می شمرند؟
- محتشمی پور: اگر بخواهند جوجه را آخر پاییز بشمارند، زمان را از دست می دهند. جوجه را می توان به تدریج شمرد که آمار آن از دست آدم خارج نشود.
تا به حال اتفاق افتاده که آقای تاجزاده از شما بخواهند که تخم مرغ های خانه را بازشماری کنید؟
- محتشمی پور: اگر آقای تاجزاده تا این اندازه به امور خانه فکر کند، خیلی خوب است. ایشان، بسیار دغدغه های بزرگ تری دارند.
شما بیشتر رجل سیاسی هستید یا آقای تاجزاده؟
- محتشمی پور: باید اول دید من رجل هستم یا نه. تا بعد ببینیم کدام رجل تر هستیم. من همه جا گفته ام که در امر سیاست ایشان استاد من هستند.
آقای تاجزاده، زندان که بودید چوب خط هم می کشیدید؟
- تاجزاده: خیر. فقط در حد نوشتن اسمم که مشخص کند من زمانی در این سلول بوده ام. سه چهار ماهی که انفرادی بودم، به طور طبیعی تنها چیزی که زندان را پر می کرد، همین نوشته ها بود.
دیوار نوشته ای از شخص معروفی آنجا بود؟
- در سلول من نبود. فکر می کنم من معروف ترینش بودم. ولی جملات زیبایی نوشته شده بود. جزو قوانین آنجاست که چیزی ننویسید. کسی هم نمی پرسد که وقتی خودکاری نیست چگونه می توان نوشت.
خانم محتشمی پور، شما در زندان انفرادی ترجیح می دادید که تنها باشید و برای خودتان جوک بگویید یا با خانم فاطمه آلیا هم سلولی باشید؟
- محتشمی پور: من اصلا دوست نداشتم با کسی هم سلولی باشم.
آقای تاج زاده، شما چطور؟ ترجیح می دادید که با آقای شریعتمداری هم سلولی باشید؟
- تاجزاده: من به طور کلی آدم سازگاری هستم، به همین دلیل هم با هر نگهبانی که برای من گذاشتند مشکلی نداشتم.
می گویند آقای تاجزاده اگر بخواهند در مورد لباس نوه عموی شان هم نظر بدهند، نظریه و تحلیل سیاسی ارائه می دهد؟
- تاجزاده: اتفاقا مشکل من همین است. اگر برای خانمم بخواهم نامه بنویسم یک هفته وقتم را می گیرد ولی مثلا اگر بخواهم در مورد تحلیل تظاهرات اخیر چیزی بنویسم یک ساعت زمان می برد.
- محتشمی پور: به بچه ها می گفتم که بابا برای تبریک تولدتان نامه داده است، بچه ها می گفتند که حتما بابا گفتند که عزیزم خیلی خوشحالم که متولد شدی. اوضاع مملکت باید این جوری باشد. حکومت باید آن کار را کند. در آخر بچه ها می گفتند اصلا نمی خواهیم بابا تبریک بگوید!
یعنی موقع نوشتن لیست خرید خانه هم تحلیل می نویسید؟
- تاجزاده: دیگه نه بابا.
خانم محتشمی پور اتفاق افتاده در نامه هایی که برای تان نوشته اند شعری هم نوشته باشند؟
- محتشمی پور: سعی می کرد از حافظ کمک بگیرد.
یعنی تقلب می کردند؟
- تاجزاده: حافظه شعری من به شدت بد است. صد بار یک شعر را می خوانم و باز فراموش می کنم. ده بیت هم حفظ نیستم. من هیچ وقت نویسنده نبودم. همیشه در مدرسه شاگرد اول و یا دوم بودم. درس ریاضی ام خوب بود. دیکته ام ۲۰ بود اما از کودکی در درس انشاء همیشه ضعف بودم. تا حدی که انشاء همیشه باعث پایین آمدن معدلم می شد. آقای جنتی مرا نویسنده کرد.
برای شما دو بزرگوار تا الان عملکردتان باعث پشیمانی است یا افتخار؟
- تاجزاده: هر دو. پشیمانی نمی چربد. من بسیار خطا کرده ام ولی در مقابل، کارهایی هم کرده ام که شاید بتواند خطاها را پوشش دهد.
شما چطور خانم محتشمی پور؟
- محتشمی پور: به نظر من تلخ و شیرین، لبخند و اشک، پشیمانی یا افتخار، همه اینها با هم هستند. به چه دلیل باید پشیمان باشم. در زندگی شخصی و خانوادگی ام اشتباه داشته ام چون معصوم نبوده ام.
بزرگ ترین سوتی شما دو بزرگوار در عالم سیاست چیست؟
- محتشمی پور: من به طور کلی در سیاست نبوده ام، ایشان جواب بدهند.
- تاجزاده: به سوتی که رسید من سیاسی شدم؟ به نظر من وقتی آقای معین رد صلاحیت شد، نباید کاری می کردیم برگردد.
خانم محتشمی پور، شما از سوتی های تان بگویید.
- محتشمی پور: آقای تاجزاده شما بگویید، من تصدیق می کنم که درست است یا خیر. یا شما در کارهای من به سوتی برخورده اید؟
- تاجزاده: الان در حال اعتراف گرفتن از ما هستید؟
آقای تاجزاده، زمانی که مدیرکل مطبوعات ارشاد بودید، چند روزنامه را بستید؟
- تاجزاده: همان نشریه فراماسونری ها را. کیانوری هم جلسه پرسش و پاسخی داشت که جلوی آن را گرفتیم.
از این کارتان پشیمان نیستید؟
- تاجزاده: قلبم راضی است ولی مغزم خیر.
تا به حال از آقای عارف چیزی پرسیده اید که صدای ایشان را بشنوید؟
- آقای عارف، شخصی بسیار شریف، پاک، متخصص و دارای بسیاری از ویژگی های مثبت است. ولی جامعه ما خیلی ملتهب تر از آن است که چنین افرادی بتوانند مورد قبول این نسل معترض و منتقد باشند. اگر بخواهند با جوانان ارتباط داشته باشند، باید بسیار تلاش کنند.
اما نفرمودید تا به حال صدای آقای عارف را شنیده اید؟
- تاجزاده: آهان، آن عارف را می گویید؛ بله، خواندنش را دوستدارم، صدای داریوش اقبالی را هم دوست دارم.
چرا شما ژن خوب ندارید؟
- تاجزاده: از کجا می دانید ندارم؟
دارید؟
- تاجزاده: ندارم. شاید به این دلیل که پسر ندارم. دخترانم هم می دانند که من اهل رانت نیستم.
شما رتبه اول کنکور در مقطع فوق لیسانس را داشتید، با توجه به داشتن همسر و فرزند سخت نبود؟
- تاجزاده: این هم از طنزهای روزگار است. ما اول مسئولیت گرفتیم بعد درس خواندیم، وقتی هم که شروع به درس خواندن کردیم، خیلی خوب خواندیم.
دل تان برای اولین تنگ می شود؟
- تاجزاده: دلم برای آنجا تنگ نمی شود ولی برای فرصتی که آنجا داشتم و فکر می کنم تا آخر عمر، به این فرصت دست پیدا نکنم، تنگ می شود.
خانم محتشمی پور، چرا این فرصت را برای آقای تاجزاده فراهم نمی کنید؟ ایشان را در یکی از اتاق ها به انفرادی بفرستید.
- تاجزاده: در زندان خودم تنظیم می کردم چه زمانی ورزش کنم، چه زمانی بنویسم و ...
یعنی آزادی فراتر از مطلق داشتید؟
- تاجزاده: دقیقا. نوستالژیک ترین چیزی که داشتم این بود که بین میز کار و تختخوابم ۳۰ سانتی متر فاصله بود. خانمم هفت سال برایم کتاب می آورد و کتابخانه خوبی درست شده بود.
آنجا برای شما مجله «خط خطی» را نمی آوردند؟
- تاجزاده: یکی دو بار آنجا «خط خطی» را خواندم.
شما که در زندان متوجه شدید طنز چه تاثیری دارد؛ چرا در نوشته های تان از طنز کمتر استفاده می کنید؟
- تاجزاده: من اصلا اهل نوشتن نیستم.
پس مطالبی را که به اسم شما چاپ می شود، چه کسی می نویسد؟
- محتشمی پور: حالا که صحبت از طنز شد، یک خاطره تعریف می کنم. اولین نامه ای که آقای تاجزاده برای من نوشتند، سالگرد ازدواج مان بود. نامه بلندبالایی نوشته بودند و به شخصی داده بودند که به من برسانند. دخترم به من زنگ زد و گفت مامان بیا به خانه فلانی برویم. من گفتم کار دارم. گفت باید حتما برویم چون پایش شکسته است. خلاصه برنامه ام را ردیف کردم و به دیدنش رفتم. وقتی به آنجا رسیدم دیدم جمعیت زیادی برای عیادت آمده اند. زنگ در را که زدم در باز شد و همه با نقاب مصطفی جلو آمدند. این دوست ما تصمیم داشت که با این کارش مرا خوشحال کند که البته من گریه کردم و ... بعد دوستان همه دور تا دور نشستند و دخترم نامه را رونمایی کرد و شروع کرد به خواندن که «عزیزم می دانی که من دوستت دارم و بهت علاقه دارم و ...»
بعد از مقدمه ای طولانی نوشته بود که «من خواهشی از تو دارم. تو که این قدر زیاد به خانواده های زندانی های سیاسی رسیدگی می کنی، من باید حقیقتی را به تو بگویم و آن این که من ازدواجی کرده ام و او هم به محبت های تو احتیاج دارد. از تو خواهش می کنم که به او هم رسیدگی کنی و من حتما فداکاری تو را جبران خواهم کرد.» نامه دست فاطمه بود ولی بدجنسی کرده بود و این مطلب را به آن اضافه کرده بود. بعد از خواندن نامه به فاطمه خندیدم. فاطمه بسیار جدی بود چون به طور کلی خیلی خوب نقش بازی می کند... همه دوستان در بهت فرو رفته بودند و می خواستند فضا را تغییر بدهند ولی هیچ کدام نه خانم ها و نه آقایان نمی دانستند باید چه کار کنند. بعد من خندیدم و به دخترم گفتم حالا نامه بابا را بخوان. اینجا بود که خود فاطمه هم خنده اش گرفت.
نظر شما در مورد حقوق حیوانات که این روزها در مورد آن صحبت می شود چیست؟
- محتشمی پور: وقتی می بینم برخوردهای بدی با حیوانات می شود، خیلی ناراحت می شوم. البته کسانی هم که این حیوانات را نگهداری می کنند، آیا حاضرند مسئولیت حیوان را قبول کنند و چقدر حقوق این حیوانات را رعایت می کنند؟ قصه ای هم درباره سوسک نوشته ام چون همیشه نگرانی ام این بود که وقتی به زندان می روم با سوسک باید چه کار کنم. شب ها حس می کردم صدای سوسک می آید ولی خود من را راضی می کردم که باید با هم همزیستی مسالمت آمیز داشته باشیم.
یک بار در سلولم صدای خش خشی شنیدم. دیدم که سوسک است. به در زدم. نگهبان گفت چه کار داری؟ گفتم سوسک است. نگهبان جیغ کشید. گفتم چی شد؟ مگه از سوسک می ترسی؟ گفت آره، حالا چه کار کنیم؟ باید برادرها را صدا کنم. گفتم نه. خیلی زشت است که برادرها را صدا کنی سوسک را ببرند. برو چیزی بیاور سوسک را جمع کنیم. بعد از این قضیه سمپاشی کردند.
آقای تاجزاده تا به حال شده است که شما را مجبور کنند تا نام خانوادگی تان را تغییر دهید؟
- تاجزاده: اجبار نه. اما اوایل انقلاب خیلی پیشنهاد می کردند. بهترین پیشنهاد را هم آقای مانیان، عضو جبهه ملی داد. گفت پیشنهاد می کنم نام خانوادگی ات را کج زاده بگذاری که هر رژیمی بیاید با تو کاری نداشته باشد!
به فوتبال علاقه دارید؟
- تاجزاده: بله علاقه دارم. در بازی معروف ۶ تایی استقلال و پرسپولیس در استادیوم بودم.
قرمز هستید یا آبی؟
- تاجزاده: آبی.
پس معلوم شد تاجزاده از کجا آمده است. هنگام سال تحویل مردم چه چیزی را دور بیندازند؟
- محتشمی پور: از همه مهم تر کینه.
آقای تاجزاده، نظر شما چیست؟
- قهر قهر قهر. به هر دو معنی اش.
امسال عید جلوی مهمان چه بگذاریم؟
- به طور کلی آجیل ضرر دارد. شیرینی هم ضرر دارد اما میوه خیلی گران نیست.
شب چهارشنبه سوری اگر بخواهید بروید قاشق زنی، در خانه چه کسی می روید؟
- تاجزاده: جنتی؛ من فقط جنتی را می شناسم.
اگر روز سیزده بدر بخواهید سبزه گره بزنید، چه دعایی می کنید؟
- محتشمی پور: خودمان را به هم گره می زنیم. ما رسم قاشق زنی نداشتیم ولی در زندان من علف های باغچه را گره زدم. باور نیست، ولی به آرزوی سال دگر خونه شوهر، نرسید. چون هفده سالگی ازدواج کردم. فکر می کنم کسی برای من قبلا گره زده بود.
آقای تاجزاده تا به حال شده است که غذا ته بگیرد و بگویید غذای اوین بهتر بود؟
- تاجزاده: تا به حال اعتراضی در مورد غذا نکرده ام. من آشپز نبوده ام ولی هر غذایی که درست می کردم، حتی اگر افتضاح هم می شد می خوردند و تشکر می کردند.
- محتشمی پور: بی کیفیت نبود چون از بیرون می گرفتند.
به نظرتان با توجه به وزش باد، چه کشوری برای گردش خانم ها مناسب است؟ سوئیس جای خوبی است؟
- تاج زاده: اینها هر سوالی که می کنند نوعی پدرسوختگی پشتش هست.
«پ ن پ» آقای تاج زاده.
نظر کاربران
لامصب پول که باشه شوخی و بگو بخند هم هست بعد ششصد سال زن و شوهر شبیه جونای تازه ازدواجه روحیشون هعععی لعنت به چپ و راستتونکه نسل مارو سوزوندید
پاسخ ها
هنوز معنی سوختن رو درک نکردی .وقتی با کمک آمدنیوز و ممد حسینی دلقک موفق شدی مملکت رو به سمت فروپاشی ببری با معنی سوختن آشنا خواهی شد
تشکر بابت انتشار مصاحبه
امیدوارم روزی برسه شاهد هیچگونه ممیزی نباشیم!
همینجور که سربسته پرسیدن و سر بسته پاسخ گرفتین کاش از دوران آبرومند... دولت اصلاحات هم پرسشهایی مطرح میکردین
سعی کنید با جناب رمضانزاده هم مصاحبهای داشته باشید
باز هم تشکر
درود.خیلی جالب بود
آقای تاج زاده از مردان نیک روزگار هستند. امیدوارم سلامت باشند.
بادیدن عکس توی گزارش ، دلم گرفت ( افسوس وصدافسوس)!!!
آقای تاج زاده من سیاسی نیستم ولی کاش شماها هم از اول سیاسی نمیشدید شاید امروز وضع ما بهتر از این بود. اشتباه فاحشی مرتکب شدید که دیگر قابل جبران نیست هزاران بار هم توبه کنی نسل سوخته ما را مداوایی نیست.
استفراغ
گفته اول کارگرفتیم بعدا مدرک همین اقا ورفقایش فکر نمی کپند چه به روزگار چندملیون جوان با مدرک دانشگاهی که بیکارند اورده اند برید گم شید هرکول پول دارو