چرا گلسرخی در دادگاه متهورانه سخن گفت؟
خسرو گلسرخی در میان پرانتزی از ماه سرد سال، بهمن زندگی کرد. در بهمن زاده شد و در بهمن تیرباران شد. در روزگار سرد ایران جنگ زده و خسته از جنگ جهانی دوم، اما امیدوار به آزادی درگرفته بعد از رضاشاه، در دوم بهمن ۱۳۲۲ در شهر باران رشت چشم به جهان گشود. سیمای او در پای میز محاکمه سیمای یک مرد رشتی است، با ابروهای پرپشت، چانه دراز و اخمی در چشم ها، اما فراتر از این نشانههای درونی از روزگار نامرد کوچک خان جنگلی حکایت میکرد.
هفته نامه صدا - رضا نجف زاده*: خسرو گلسرخی در میان پرانتزی از ماه سرد سال، بهمن زندگی کرد. در بهمن زاده شد و در بهمن تیرباران شد. در روزگار سرد ایران جنگ زده و خسته از جنگ جهانی دوم اما امیدوار به آزادی درگرفته بعد از رضاشاه، در دوم بهمن ۱۳۲۲ در شهر باران رشت چشم به جهان گشود. سیمای او در پای میز محاکمه سیمای یک مرد رشتی است، با ابروهای پرپشت، چانه دراز و اخمی در چشم ها اما فراتر از این نشانه های درونی از روزگار نامرد کوچک خان جنگلی حکایت می کرد.
پدربزرگش که سال های بزرگ شدنش را نزد او گذراند، از فداییان کوچک خان جنگلی بود. سودای مبارزه ای بی امان را از کوچک خان جنگلی وام گرفته بود. این احساس وظیفه به مرد جنگلی را می توان در شعرهای او سراغ گرفت. با این وجود او برخلاف مقتدایش به جنگل نزد. خمیرمایه اش به جنگل زدن نبود. اگرچه این بار نیز جنگل سیاهکل مهیا بود؛ اما سویه پوپولیستی اش بر سودای مبارزه مسلحانه می چربید.
شاید از همین رو در صحنه شطرنج سیاسی کنار چریک های فدایی خلق ایستاده بود؛ اما جزوی از آنان نبود. در بهترین حالت جزو حلقه های مخفی به شمار می آمد که با فداییان خلق سمپاتی داشت؛ اما در کشاکش زد و خورد میان فداییان خلق و سیستم سیاسی شاه به حلقه های دور نیز حمل ه برد؛ چرا که می اندیشید دانشمندان اصلی او چریک ها هستند. در تلخ ترین سال های مبارزه که گفتمان چریکی را فرسوده کرده بود، شاه سرانجام به حلقه آنان نیز نفوذ کرد و اکثر آنان را در هم کوبید.
گلسرخی در دادگاه با سیمایی مصمم، پشت میز محاکمه، این سخن امام حسین، امام سوم شیعیان را بر زبان می آورد؛ «ان الحیاه عقیده و الجهاد» اما بلافاصله حسین را کنار خلق های خاورمیانه می نشاند؛ تفسیری از یک شیعه مبارز و به زعم گلسرخی آزادی بخش. با این وجود او توضیح می دهد که اسلام راستین و حقیقی همچنان منزلت روبنا را دارد. اشاره به دستگاه فکری مارکس که پرکسیس انسان را زیربنا و سیاست و فرهنگ را روبنای آن می خواند.
اکنون با نگاه تعین مابعدی شاید هر تأویلی به واقعیت آن روز جامعه شبیه نباشد اما می توان اندیشید که روشنفکران عصیان زده آن روز در جستجوی ابزاری برای به حرکت در آوردن خلق به اسلام رادیکال رسیدند. به تعبیر شریعتی می توان بدبین بود و معتقد بود که کاری نمی توان کرد و می توان خوشبین بود و معبری برای مبارزه گشود. این معبر اکنون شیعه انقلابی است.
بدون شک نه سخن شریعتی و نه گلسرخی به منزله دست یازیدن روحانیت به قدرت نبود؛ بلکه معبری برای مبارزه بود تا آن زمان که بتوان انقلابی سهمگین را آغازید. استفاده از تمثیل قیام امام حسین در نزد اینان این ایده را تقویت می کند که آنان به جد می اندیشیدند می توان میان مبارزه و فردای بعد از انقلاب خط و فاصله کشید اما منطق انقلاب ها تا این حد روشنفکرانه نیست.
انقلاب ها منطق پوپولیستی دارند. بنابراین می توان مدعی شد در طول دوره پهلوی این تنها روحانیون نبودند که در حال خلق اسلام سیاسی بودند. روشنفکران نیز در شکل دهی به این گفتمان نقش اساسی ایفا کرده اند.
گلسرخی با سیمای مبارزی جسور در پای میز محاکمه با لحنی شاعرانه که هیچ نشانی از ترس ندارد، شعر من کجای جهان ایستاده ام را دکلمه می کند. به سرعت به شخصیتی کاریزماتیک تبدیل می شود. اگر محصول جهان کلمه است، او به هدف خویش رسیده بود. مقامات حکومت تصمیم گرفتند جلسه دفاع او را از تلویزیون پخش کنند. شاید به این امید که سیمایی از اعتماد به نفس رژیم و محتوای خطرناک چریک های عصیانگر در قاب تلویزیون بنشاند.
شاه مدام ادعا می کرد که ارتجاع سرخ و سیاه دشمن اصلی جامعه ایران است و چه بیانی بهتر از سر سرخی که از یک سو از مذهب شیعه می گفت و از سوی دیگر از مارکسیسم انقلابی؟ اما گلسرخی در یک بزنگاه تاریخی از آخرین حق خود برای ارائه شخصیتی قهرمان گونه سود جست. او به اتهام خویش نپرداخت بلکه از جوانان ایران گفت که در پای سبعیت دادگاه های تفتیش عقاید قرون وسطایی ایران ذبح می شوند. علنی بودن دادگاه و نطق انقلابی از مبارزان ایران چهره ای سرسخت و شکست ناپذیر ساخت.
یکی از دلایلی که این نطق در ضمیر ایرانیان باقی مانده، همین صلابت کوبنده اوست. این نطق حتی در دوره جمهوری اسلامی هم تنها دو بار و تنها در یک وقت هشت دقیقه ای پخش شد. یک بار در سال 57 و بعدها در سال 85 اما خاطره ایرانی این نطق را در خود ذخیره نگاه داشت. همچنان که شاه می توانست از پخش این سخنان نفع خویش را ببرد، موزاییک رنگارنگ سخنان گلسرخی نیز هر کس را به ظن خود به سوی خود می کشید. مذهبیون نام حسین را می شنیدند و چریک ها صلابت یک مارکسیست انقلابی را. گلسرخی هیچ کدام نبود. روشنفکری بود که شبیه بسیاری از روشنفکران دوره دوم پهلوی در میانه این غوغا حیران مانده بود.
گلسرخی نه چریکی ماهر بود و نه نویسنده ای چیره دست. چیزی میان این دو بود. خواندن متون گلسرخی در امروز، حوصله سر بر و پر از نشانه های ایدئولوژیک فرو مرده است. جامعه امروز ایدئولوژی پسند نیست. حتی در وادی ایدئولوژی نیز گلسرخی حرفی برای گفتن ندارد. مشی و منش مارکسیست های انقلابی بسیار بسیط و ساده است. باید رژیم مستقر را از بین برد.
نوشته های او شکواییه هایی از ساختار جامعه رخوت زده، شعر مرده و ایدئولوژی های مرده است. شکواییه هایی که پیش از او شریعتی با حرارتی تمام استادانه بیان می کرد. پس چه چیز گلسرخی را در منزلت بالا می نشاند؟ یک وهله تاریخی چند دقیقه ای. از سخنی که باید گفته شود و گفته شد. از سیمای زندانی که از مرگ نمی هراسد. او شخصیت کاریزماتیک دادگاه خود است. به تعبیر شعر سلمان هراتی او یک شهاب کال است که درخشیدن گرفته و مرده است. او چریک همان لحظه های اولیه دادگاه است. او حتی با منطق ساواک هم مستحق اعدام نبود؛ اما زبان سرخش سر سبز را به باد داد.
«خسرو گلسرخی مارکسیست انقلابی بعد از نطق آتشین در دادگاه نظامی در صبحگاه 29 بهمن 1352 تیرباران شد.» این همه نقشی است که تاریخ برای خسرو گلسرخی در نظر گرفته است. با پرتره ای از یک جوان جسور در حال سخنرانی. نه بیشتر و نه کمتر. معروفیت او چیزی شبیه به جنگل سیاهکل است. جنبش سیاهکل نه پایه های رژیم شاه را لرزاند و نه آن را قوی تر کرد. اما در خاطره تاریخی شبیه سنگی بود که به برکه ای پرتاب می شود.
از چنین منظری این سوال که خسرو گلسرخی جزوی از حزب توده بود یا فداییان خلق، اهمیت تاریخی ندارد. اگرچه در اصالت تاریخی، او جزو هیچ یک نبود. برای حزب توده زیاد و برای فداییان کم بود. نقش ایدئولوژیک یا سیاسی خسرو گلسرخی مقهور همان دقایق دادگاه نظامی شده است. او در دادگاه نظامی متولد شد و د ر همان دادگاه تیرباران شد. اما یک سوال همچنان باقی است. چه چیز وادارش کرد تا در دادگاه آنچنان با تهور سخن بگوید؟
خسرو گلسرخی و جریانات مارکسیستی در گفتگو با محمد علی احمدی
تلفیق چه گوارا و میرزاکوچک خان
مریم کامیاب: کمتر کسی است که دفاعیان «خسرو گلسرخی» نویسنده و فعال مارکسیست را در دادگاه نظامی رژیم سابق ندیده باشد یا داستان آن را نشنیده باشد. گلسرخی از جمله روشنفکران آن دوران بود که از جنبش های چریکی حمایت می کرد. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال 1351 به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شد.
گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامت الله دانشیان اعدام شدند. گلسرخی عمر کوتاهی داشت و در سی سالگی تیرباران شد اما آنقدر از اقبال برخوردار بود که نامش در تاریخ مبارزات سیاسی علیه محمدرضا پهلوی ماندگار شود.
در سالگرد اعدام خسرو گلسرخی با محمدعلی احمدی گفتگو کرده ایم. احمدی در سال ۸۹ نفر اول کنکور سراسری کارشناسی ارشد علوم سیاسی و در سال ۹۶ نفر اول کنکور دکترای علوم سیاسی کشور بوده است.
او که هم اکنون به پژوهش و تحقیق در عرصه مسائل ناریخ معاصر ایران مشغول است، به تازگی کتاب «گفتمان چپ در ایران» را روانه بازار نشر کشور کرده است؛ کتابی که کاندیدای کتاب سال دانشجویی دانشگاه تهران نیز شده است. با محمدعلی احمدی درباره خسرو گلسرخی و جریانات مارکسیستی گفتگویی مکتوب کرده ایم. در ادامه می توانید پاسخ های او به پرسش های ما را بخوانید.
به عنوان نخستین سوال، بفرمایید در سپهر تاریخ اندیشه معاصر ایران، تفکر مارکسیستی چگونه بروز و ظهور یافته است؟ به عبارت دیگر آیا این ظهور در بستری دموکراتیک و آزادیخواهانه رخ داده یا با صبغه ای اقتدارگرایانه و مبتنی بر اتوریته بوده است؟
- تفکر مارکسیستی به طور عمده در آستانه انقلاب مشروطه یعنی سال های واپسین قرن نوزده و اوایل قرن بیست میلادی نفوذ خود را در ایران آغاز کرد. البته اینگونه نبود که قبل از این ایرانی ها با اندیشه سوسیالیستی آشنا نباشند، اما این آشنایی بسیار ابتدایی و غیرایدئولوژیک بود. نفوذ اندیشه سوسیالیستی به طور عمده تحت تاثیر سوسیالیسم روسی فعال در این کشور و به ویژه منطقه قفقاز بود.
مهاجرت گسترده ایرانیان در این دوره به قفقاز آنها را در معرض اندیشه سوسیالیستی قرار داد و نخستین نشانه های آن در برنامه های حزبی ایرانیان مقیم قفقاز آشکار شد. البته این احزاب را نمی توان احزابی تمام عیار سوسیالیستی دانست، اما این خود سنگ بنای ظهور مارکسیسم در ایران بود.
این اندیشه رفته رفته دیگر رنگ ایدئولوژیک به خود گرفت و به جایی رسید که احزاب و گروه هایی در ایران ظهور کردند که با تحلیل شرایط موجود در پی اسقرار سوسیالیسم در ایران بر آمدند. این امکان البته تحت تاثیر فضای باز سیاسی حاصل از انقلاب مشروطه و پس از آن فراهم آمد. این احزاب و گروه ها ابتدا سوسیال دموکرات بودند اما پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ به کاتالیزور گسترش مارکسیسم در ایران تبدیل شد.
کمونیست ها در پی چرخش های نظری در مارکسیسم روسی که جغرافیای انقلاب را به جای کشورهای پیشرفته صنعتی غرب در شرق جستجو می کرد، بنا به شرایط موجود متوجه صدور انقلاب به ایران شدند. در این مقطع برخلاف لنین که معتقد به حمایت از انقلاب های بورژوازی ملی در کشورهایی نظیر ایران بود، برخی کمونیست ها حتی به تلاش برای تحقق انقلاب کمونیستی در این کشورها اعتقاد داشتند.
با این روند وظیفه صدور انقلاب به عهده کمونیست های ایرانی فعال در قفقاز گذاشته شد و بدین ترتیب حزب کمونیست در عرصه سیاسی ایران مطرح شد و مارکسیسم در ایران فعالیت جدی خود را آغاز کرد.
ویژگی های عمومی اندیشه چپ در ایران معاصر اعم از دوره پهلوی اول و پهلوی دوم را چگونه ارزیابی می کنید؟
- ویژگی اندیشه چپ ایران در هر دو مقطع تحت تاثیر دو مولفه قرار دارد؛ اول نوع نگاه احزاب و متفکرین مارکسیست و خوانش آنها از این ایدئولوژی. دوم تحولات ایران اوایل حکومت پهلوی اول که حزب کمونیست ایران اندیشه چپ را نمایندگی می کند. این اندیشه تحت تاثیر مارکسیسم - لنینیسم است. ابعاد ایدئولوژیک این اندیشه خطوط اصلی خود را وامدار مکتب روسی مارکسیسم است.
ابعاد دیگر این اندیشه در واکنش به روند قدرت گرفتن رضاخان د ر ایران مطنرح می شود. این واکنش دو روی کاملا متفاوت از یکدیگر دارد. حزب کمونیست قبل از به پادشاهی رسیدن رضاخان او را نماینده بورژوازی ملی می داند و به حمایت از وی مین پردازد اما به محض این که رضاخان به رضاشاه تبدیل می شود، کمونیست ها به دشمن سرسخت وی تبدیل می شوند.
این دشمنی ریشه در مبارزه جدی رضاشاه علیه کمونیسم دارد. حزب کمونیست ایران به این نتیجه می رسد که رضاشاه عامل امپریالیسم انگلیس در ایران است اما با افول حزب کمونیست و تقریبا نابودی آن تا اواسط حکومت رضاشاه ما شاهد چرخشی عمیق در اندیشه چپ ایران هستیم. در این دوره اندیشه چپ را کسانی نمایندگی می کنند که تحت تاثیر مارکسیسم اروپای غربی قرار دارند.
اندیشه چپ در این دوره نه تنها از مارکسیسم - لنینیسم فاصله می گیرد، بلکه حتی مقابل خط غالب مکتب روسی مارکسیسم که در این دوره استالینیسم است قرار دارد. به لحاظ ایدئولوژیک، اندیشه چپ در این دوره بیش از هر چیز بر ابعاد ماتریالیستی اندیشه مارکس تاکید دارد.
در دوره پهلوی دوم با ظهور حزب توده ما شاهد چرخش مجدد اندیشه چپ ایران هستیم. حزب توده به انقلاب جهانی سوسیالیستی می اندیشد. این دوره در پی باز شدن فضای سیاسی، اوج مطرح شدن و قدرت گرفتن اندیشه چپ در ایران است. از دل حزب توده البته اندیشه هایی نظیر خط سوم که بیشتر بر ابعاد ملی و نه بین المللی تاکید دارد انتخاب می کند.
با افول حزب توده و با نزدیک شدن به دهه چهل از یکسو تحت تاثیر فضای بسته سیاسی و از سوی دیگر تحولات جهانی و انقلاب های سوسیالیستی، اندیشه چپ ایران ویژگی های جدیدی به خود می گیرد. روی آوردن به مشی مسلحانه و انقلاب از طریق خصومت از ویژگی های بارز طیف هایی از چپ ایران در این دوره است.
با قدرت گرفتن گفتمان اسلام گرا در این زمان بخشی از جنبش در پی آشتی دادن مارکسیسم و مذهب بر می آید. در این برخی عمیقا به منطبق بودن مارکسیسم و اسلام اعتقاد دارند و برخی آن را ابزار لازم تاثیرگذاری بر جامعه قلمداد تمی کنند. افرادی مانند خسرو گلسرخی در این راستا قدم بر می دارند. آن بخش هم که به دنبال مذهب نمی رود، تلاش می کند خوانش جدیدی از مارکسیسم ارائه کند و اخلاق مدار است.
به نظر شما نقش اندیشه های کمونیستی و مارکسیستی در آگاهی بخشی مبارزات سیاسی در دوره پهلوی دوم چگونه قابل تبیین است؟
- حزب توده تا حدود سال های ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ نقش مهمی در عرصه سیاسی ایران بازی می کند. به نظر من اوج تاثیرگذاری اندیشه چپ در هدایت جامعه ایران برای مبارزات سیاسی در این مقطع است. تاثیرگذاری و قدرت حزب توده حتی حکومت را هم به فکر امتیازدهی به این حزب می اندازد اما نحوه موضع گیری حزب توده در قبال نهضت ملی ایران، ضربه سختی به پایگاه اجتماعی آن وارد می آورد.
از سوی دیگر با به سرانجام رسیدن کودتای ۲۸ مرداد و بسته شدن فضای باز سیاسی، تاثیرگذاری حزب به اوج افول خود نزدیک می شود. به دنبال برکناری مصدق و افول حزب توده، جریان اسلام گرا گوی سبقت را ربوده و فضای سیاسی جامعه را به سمت خود می کشاند.
با ورود به دهه چهل که در آن اندیشه اسلام گرا قدرت گرفته، اندیشه چپ ایران نیز به نمایندگی طیفی از خود به سمت اسلام و مذهب گرایش می یابد تا راه تاثیر خود را بر جامعه باز کند و در خط رهبری فکری جامعه جایگاهی داشته باشد. البته این خود باعث ظهور تناقضاتی می شود که انسجام برخی احزاب و گروه های مبارز چپ را به خطر می اندازد.
از نظر من در این دوره و تا اوایل دهه پنجاه وجه انقلابی گروه های چپ پایگاه چپ ایران را بازسازی می کند و تاثیرگذاری آن مشهود است. در این مقطع شخصیت هایی در جنبش چپ ظهور می یابند و به صف اول مبارزات سیاسی می پیوندند که موجه ترین چهره های این جنبش هستند. آنها هر یک به قهرمان هایی تبدیل می شوند که جوانان بسیاری را به دنبال خود می کشند.
آیا می توان گفت حزب توده مهم ترین حزب جریان های چپ گرایانه در تاریخ ایران و شاخه نظامی حزب توده حرفه ای ترین بخش این حزب بوده است؟
- من با این نظر موافقم که حزب توده مهم ترین تشکیلات سازمانی جنبش چپ در ایران بوده است. حتی معتقدم حزب توده، تنها حزب تاریخ معاصر ایران تا به امروز بوده و ما هیچ حزب دیگری که در چارچوب تعریف یک حزب تمام عیار بگنجد را نداشته ایم. اما حزب توده را تاثیرگذارترین سازمان چپ ایران نمی دانم. درست است که حزب توده در یک مقطع بسیار تاثیرگذار بود اما این تاثیرگذاری در تاریخ ماندگار نبود.
حزب توده در مقطعی بر ابعاد بین المللی جنبش مارکسیستی تاکید می کرد که جنبش ملی گرا در اوج قدرت بود و جامعه گرایش شدیدی به ملی گرایی داشت. این خود تاثیر بسزایی در قضاوت های تاریخی نسبت بهت حزب توده داشت. البته حزب توده با نزدیک شدن به انقلاب ۵۷ تلاش کرد این خلأ را پر کند اما بنا به دلایلی آن گونه که باید موفق نبود. گروه های چریک چپ در دهه های ۴۰ و ۵۰ به لحاظ سازمانی در حد حزب توده ظاهر نشدند، اما در تاریخ ماندگارتر شدند.
ضعف حزب توده به عدم تحلیل درست از شرایط روز جامعه ایران باز می گشت. به نظر من حزب توده اگر اشتباه نمی کرد، چه بسا می توانست تاریخ ساز شود. سازمان نظامی حزب توده که پیش از قانون ممنوعیت سال ۱۳۲۸ تشکیل شده بود توانست در مدت یک سال حدود ۱۰۰ عضو را سازماندهی کند. این رقم در زمان کودتا به چندین برابر رسیده بود.
حزب توده اگر بر اساس سیاست بدبینی نسبت به نهضت های ملی و وابسته دانستن آن به امپریالیسم حرکت نمی کرد و شاخه نظامی خود را در دفاع از حکومت ملی مصدق به کار می گرفت شاید می توانست مسیر تاریخ را عوض کند اما چنین نکرد. این عملکرد چنان که می بینیم برای خود توده ای ها هم هزینه های بسیاری داشت.
شاه کمونیست ها را دشمن اصلی خود می دانست و تا آنجا که می توانست عرصه را بر آنها تنگ کرد؛ به طوری که حزب توده دیگر هیچ گاه به دوران اوج خود بازنگشت. توده ای ها البته بعدها به اشتباه خود پی بردند و با تغییر در برنامه های خود، خواهان تشکیل جبهه متحد علیه شاه و آمریکا شدند. آنها به منظور ایجاد جامعه سوسیالیستی در ایران، هدف کوتاه مدت خود را ایجاد جمهوری دموکراتیک ملی دانستند، اما این تصمیمات دیگر فایده ای نداشت.
با ورود به دهه ۴۰ و شروع موج تشکیل سازمان های چریکی، مبارزات سیاسی وارد فاز جدیدی شد. در این بین جدی ترین و منسجم ترین این سازمان ها، چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق بودند که هر دو هم چپ بودند. البته سازمان مجاهدین خلق پیش از چرخش ایدئولوژیک، از بنیه اسلامی برخوردار بود و مارکسیسم را پیشرفته ترین نظریه تحلیل اجتماعی می دانست اما ماتریالیستی نمی اندیشید.
گروه های مارکسیست دیگر هم وجود داشتند مثل سازمان آزادیبخش خلق های ایران، سازمان آرمان خلق و غیره اما انسجام و سازمان چریک های فدایی یا سازمان مجاهدین را نداشتند. این دو سازمان در سال های اولیه تشکیل شدند و پیش از دستگیری رهبران و کادرهای اصلی خود توانستند موج انقلاب را تقویت کنند. این تاثیرات البته بیش از آن که بعد ایدئولوژیک داشته باشد، تاثیر پرآگماتیستی داشت. این که یک عده اندک از جوانان این گونه جسارت به خرج بدهند و مقابل حکومت بایستند، خود باعث تقویت موج انقلاب می شد.
شما نقش دیگر سازمان های مارکسیستی در تاریخ معاصر ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا سازمان هایی نظیر چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق از نظر نظم و انسجام در حد حزب توده عمل کردند یا خیر؟
- در دهه 40 برخی گروه ها و احزاب سیاسی به فعالیت مخفی و البته مشی چریکی روی آوردند. این مختص سازمان های چپ نبود بلکه برخی سازمان های اسلامی از جمله حزب ملل اسلامی نیز چنین رویکردی داشتند. این خود حاصل بسته شدن راه دموکراتیک مبارزات سیاسی توسط شاه بود.
مهندس بازرگان در متن دفاعیات خود در دادگاه عنوان می دارد که ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم و از رئیس دادگاه می خواهد که این را به بالاسری های خود بگوید. از سوی دیگر مهم ترین جریان های مخالف شاه به ویژه حزب توده و جبهه ملی دوم همچنان به مبارزه مسالمت آمیز معتقدت بودند و این خود، جوانان بی تاب خواهان انقلاب را به سمت مبارزه مسلحانه و تشکیل سازمان های جدید مخفی سوق می داد.
به عنوان نمونه سازمان انقلابی کمونیست های ایران خود حاصل این بی تابی و اعتراض به روش مسالمت آمیز حزب توده بود. سابقه اعضای دو تیم تشکیل دهنده سازمان چریک های فدایی یعنی گروه جزنی و احمدزاده نیز خود نشان از سرخوردگی این جوانان از حزب توده و جبهه ملی دوم داشت.
چریک های فدایی از منتقدین برنامه های حزب توده بودند و در مقابل توده ای ها چریک های فدایی را تروتسکیست می خواندند. عامل دیگری که سازمان های چپ را به این مسیر و البته روشنفکران جوان را به سمت سازمان های چریکی چپ می کشاند، الگوی جدید مبارزاتی سوسیالیسم انقلابی بود. توجه احمدزاده به آثار چه گوارا، امیر پرویز پویان به کاسترو، مطالعه حنیف نژاد درباره انقلاب های کوبا و ویتنام یا تلاش تیم های مخفی برای ترجمه آثار مائو، جیاپ و ... نشان از گرایش عمیق به این الگو داشت.
این الگو در زمان خود برای جوانان روشنفکر چپ از جذابیت های بسیاری برخوردار بود و همین امر آنها را به سمت همان جنس مبارزات در ایران مین کشاند. این سازمان ها طبیعتا برای نسل جوان آن روز جذابیت داشتند. جریان های اصلی اسلام گرا در این مقطع به مخالفت با مشی مسلحانه مبادرت ورزیدند؛ به همین دلیل آن دسته از سازمان های چریکی که دیدگاه ایدئولوژیک اسلامی داشتند به حاشیه رانده شدند. برخی نیز پیش از آن که عملی انجام دهند توسط ساواک کشف و منهدم شدند. این خود یکی از عوامل مهم پیوستن بیشتر روشنفکران و نخبگان جوان به سازمان های چریکی چپ بود.
یکی از چهره های متهور و ماندگار جریان چپ گرا در ایران، خسرو گلسرخی است. نظر شما درباره این شخصیت که بیشتر با دفاعیه مشهورش در دادگاه نظامی محمدرضا شاه شناخته می شود چیست؟
- خسرو گلسرخی از جمله مبارزان چپ انقلابی است که با دفاعیات معروفش در دادگاه رژیم شاه به یک اسطوره و قهرمان برای سایر مبارزین چپ و دیگران تبدیل شد. گلسرخی در واقع همان کاری را کرد که چریک های فدایی یا سازمان مجاهدین در تقویت موج انقلاب کردند. همسر گلسرخی «عاطفه گرگین» روایت جالبی از زندگی او دارد. او مین گوید که گلسرخی یک انسان انقلابی در فکر بود. از نگاه او گلسرخی هم مانند سایر جوانان مارکسیست آن زمان تحت تاثیر الگوی جدید انقلاب های سوسیالیستی، به ویژه شخصیت چه گوارا قرار داشت.
بین مبارزین ایرانی چندان که عاطفه گرگین مین گوید او تحت تاثیر تقی ارانی و بیش از او میرزا کوچک خان بوده است. گویی پدربزرگ گلسرخی که بعد از فوت پدرش در 5 سالگی سرپرستی وی به او محول می شود همرزم میرزا کوچک خان بوده است.
گلسرخی از جمله هنرمندانی بود که به هنر متعهد اعتقاد داشت. برخی مورخین، گلسرخی را از اعضای چری های فدایی دانسته اند، اما به قطع نمی توان گفت که او عضو این سازمان بوده باشد. گلسرخی به لحاظ ایدئولوژیک برداشت ویژه ای از مارکسیسم داشت. او از جمله کسانی بود که آنچه در اسلام می دید را در مارکسیسم نیز یافته بود.
این تفکر البته ریشه های تاریخی داشت. پیش از گلسرخی حزب اجتماعیون عامیون و سال ها بعد محمد نخشب با تشکیل سوسیالیست های خداپرست همین تفکر را مطرح کرده بودند.
به لحاظ تاریخی در واقع اندیشه گلسرخی در امداد این برداشت از مارکسیسم قرار می گرفت و کار را به جایی رساند که او امام علی را نخستین سوسیالیست عالم بنامد. اتهام گلسرخی طرح ریزی ترور شاه و ربودن خانواده وی بود. البته گلسرخی هم مانند ارانی در یک بزنگاه تاریخی در شرایطی ناخواسته قرار گرفت. او که در پی ایجاد تغییرات بنیادین در رژیم پهلوی بوده، در مقطعی به این فکر افتاد که برای رسیدن به این هدف به شاه یا نزدیکان او ضربه بزند، بنابراین در چارچوب یک تیم به بررسی ابعاد عملی سازی طرح خود مبادرت ورزید، اما در نهایت این طرح عملی نشد و گلسرخی همان قلم و هنر را برای مبارزه بنیادین برگزید.
هنگامی که در سال 1352 گلسرخی به خاطر مواضع انتقادی اش دستگیر می شود، زندان رفتن او مقارن می شود با دستگیری یک گروه یازده نفری به جرم سوءقصد به جان شاه و ربودن خانواده وی. اتفاقا در این گروه فردی به نام شکوه میرزادگی قرار دارد که پیش از این و در تیم یاد شده با گلسرخی همراه بوده است. او لب به اعتراف می گشاید و با طرح مسائل چند سال پیش پای گلسرخی را به این پرونده باز می کند.
بدین ترتیب گلسرخی با گروه جدید ذیل یک پرونده و به جرم یک اتهام مشترک قرار می گیرد. گلسرخی که دیگر در این شرایط قرار گرفته، کوتاه نمی آید و توبه را نمی پذیرد و همانند دانشیان طوری مقاومت می کند که سرانجام به اعدام وی می انجام.
او جلسه دادگاه برای دفاع از خود را به یک فرصت برای حمله به رژیم شاه تبدیل کرد و از تفکرات خود سخن گفت. او در این دفاعیات بی پرده خود را مارکسیست خطاب می کند و خلق و تاریخ را مخاطب قرار می دهد و پیش بینی می کند که مردم روزی از جسدش پرچم و سرود خواهند ساخت. این تمام هدفی بود که گلسرخی با اعتقاد و تکیه بر آن به استقبال مرگ می رفت. او گویی می کوشید این بار تغییرات بنیادین را با قربانی کردن خویش تسریع بخشد.
* دانشیار علوم سیاسی دانشگاه مشهد
نظر کاربران
گل سرخی گل سرخ دوران بود یادش گرامی باد.
پاسخ ها
روحش شاد ، مردانه ایستادومردانه شهیدشد
بله گلسرخ دورانش بود که اگه الانم بود همون رفتار قبل انقلابو داشت با این کسایی که الان راس قدرت تشریف دارن و مردمو به بازی گرفتن
حالا گلسرخی شد آدم خوبه؟
یکی از مسخره هایی که مملکت رو به این روز انداخت البته در کنار اون شریعتی
پاسخ ها
ای کاش امثال گوگوش و بهروز وثوقی ها می مردند در عوضش گلسرخی ها و شریعتی ها زنده می موندند. بدجور بهشون نیاز داریم
خسرو گل سرخی تودهای کمونیست بی وطن میگفت من از مولایم علی به مارکس رسیدم
اگر الان زنده بود میفهمید چه کار مزخرفی کرد. فردی بیسواد و جو گرفته بود. التماسش کردند و حتی دامون پسرش را آوردند جلوش توبه کند میگفت فقط انقلاب. مثل چهگوارای احمق معتقد به جنگ مسلحانه بود. میخواست ایران مثل کوبا و ونزوئلا و اقمار بیچاره شوروی شود.
یک بیت از اشعارش....... آزادی مثل نان گرم است. اشعار بند تنبانی زیاد داشت. الان وقتی افکار انقلابی آن زمان را میخوانیم میفهمید چقدر احمق بودیم
پاسخ ها
:)))))))
فرد کم سواد و پر مدعایی بود که میخواست کودکانه جنایت و آدم ربایی را رواج دهد. همان همکیشانش ما را به این روز سیاه نشاندند. بت کردن چنین کسانی ننگ آور است.
از متن
بدون شک نه سخن شریعتی و نه گلسرخی به منزله دست یازیدن روحانیت به قدرت نبود