یک بازجویی فانتزی
سروش صحت و حاضرجوابی هایش!
"چرا كلمه «لذت» را نوشتيد و خط زديد؟ آيا به نظرتان در اين جهان، ديگه چيزي به نام «لذت» وجود ندارد؟ يا با «لذت» و «لذت بردن» مشكل داريد؟ به من كه خيلي خوش گذشت ... ميشه يه بار ديگه هم با من مصاحبه كنيد؟"
روزنامه هفت صبح: اولین بار بود که میدیدمش. با لیوان چایی و صدای رادیوییاش رسید بالا. به گمانم تضاد متعادلی بین پیراهن گلمنگلی و سیبیلهای خون چکانش برقرار بود. کاغذ را گذاشتم جلویش که مصاحبه بداههپردازانهمان را مکتوب جلو ببریم. اولش کمی تعجب کرد اما من نمیخواستم حرفهای ریچارد برتون را بهش غالب کنم که گفته «بازیگرها باید دهانشان بسته بماند»! او بلند بلند مینوشت و ما بلند بلند میخندیدیم... من مثلا میخواستم مصاحبه شونده را عین جلسات تجزیه و تحلیل روانی به جایی ببرم که از کشف بخش نامتوازن زندگی هنریاش بترسد، من میخواستم به گریهاش بیندازم و از قول سوفیا لورن بهش بگویم که «چشمهایی که گریه نکرده باشند نمیتوانند زیبا باشند».
من حتی میخواستم با پستانک تغذیهاش کنم و کودک درونش بیاید بیرون و شلتاقی کند اما هنوز داشتم برایش دون میپاشیدم که ناغافل، دروغگوییام را بهانه کرد و قرارهای واجب زندگیاش را پیش کشید و پا شد که برود...و دیگر یا نصیب یا قسمت!... مگر میشود در یک رودخانه دو بار شنا کرد آخر؟
*خوش اومدين. راحتايد؟
-خيلي ممنون ... خيلي.
* از صبح تا حالا چي كار كردين تو اين ديوونه خونه؟
- من امروز ديوانه خانه نبودم... و روز خيلي خيلي خوبي داشتم. الان هم خيلي سرحالم و فكر ميكنم حتي اگر امروز ديوانهخانه هم ميرفتم بد نبود.
* واي! باورم نميشه يكي تو اين مملكت اين قدر خوب خوب خوب باشه. نوبرشو آوردن؟
- نوبرشو آوردم؟ نه نياوردم... خيليها حالشون خوبه و البته خيليها حالشون بده.
*اگه همين الان اينجا آتش بگيره و قرار باشه از بين شيريني دانماركي روي ميز، خانم همتي و من و يك بچه گربه و يك گوني پر از اسكناس فقط يكياش را از اين آتش نجات بدهيد كدامشو انتخاب ميكنين؟
- بيشك و بلافاصله و قطعا شما را.
* مگه من چيچيم از بچه گربه، خوشگلتره؟ خانم همتي رو فروختين؟
- بيشك و قطعا نفروختهام و كافي است اينجا را آتش بزنيد تا ببينيد كه چگونه شما در بغل من از شعلههاي آتش در امان خواهيد بود و شيرينيها و خانم همتي و بچه گربه جزغاله خواهند شد.
- اولا كه شما وقتي خودتان را كنار شيريني و بچه گربه ... قرار ميدهيد داريد مصاحبه را اروتيك ميكنيد و من خواهش ميكنم اين كار را نكنيد، ثانيا آيا به ميزان چشم و دل سيري من عنايتي داشتيد كه اصلا گوني اسكناس را ناديده گرفتم؟ چون كه گفتهاند مال دنيا چرك كف دست است و در اين جهان دوستي است كه ميماند. بعله سر و جان بر فداي دوست در آتش مانده...
* پس من شدم ابراهيم در گلستان؟! راستي ميشه مصاحبه را پر از اين شعارهاي خفن نكنيم؟ مردم دوست دارند يك كمي خودتون باشين.
- قربان شما كاري كه خودتان ميكنيد را به من نسبت ميدهيد خودتان را ابراهيم در گلستان ميناميد و من را مصاحبه شعاري كن؟!... خواهش ميكنم مصاحبه را شعاري نكنيد و بگذاريد خودمان باشيم.
* نه، اينكه گفتيد پول چرك كف دست است!
- اي آدم پول دوست!
* راستي از صبح تا حالا چي كار كرديد؟ بيحرف پيش.
- امروز صبح راه رفتم و به بقيه نگاه كردم و با چند نفري حرف زدم و رانندگي كردم و با موبايل حرف زدم و چاي خوردم و از اين جوركارها.
* به بقيه نيگا كردي؟ نگفتند چشماتو درويش كن؟!
- خير.
* بيا بحث رو عوض كنيم الان اگر سهراب گل بدن و گردآفريد از اين در بيايند تو، چي كار ميكنيد؟
- به هر دو تا سلام ميكنم و نيمخيز هم ميشوم.
* فقط نيمخيز؟ شوخي نيستها. سهراب گلبدن است!
- حالا كه اصرار داريد تمامقد بلند ميشوم.
* خسته نشيد يهو؟
آقا چرا بلند بلند مينويسي؟! يك كمي سكوت كن لطفا!
- چرا؟ راستي سهراب گلبدن همان سهراب خودمان است؟
* سهراب، شمايل پسركشي در اسطوره ما مردمان ناكام است.
-پس همان سهراب خودمان است.
معلومه خيلي جيك تو پيك هستيد با هم. نگفته بهت چقدر دلش پيش گردآفريد گير كرده بود؟ نگفت بهت برام برو خواستگاري؟
همه ما ايرانيها چه شاهنامه خوانده باشيم و چه نخوانده باشيم با رستم و سهراب جيك تو پيك هستيم. نخير سهراب به من چيزي نگفته.
اگه ميگفت ميرفتي خواستگاري؟ يا خودت رو هوا ميزدي گردآفريد رو؟!
قطعا و حتما نميرفتم خواستگاري و فكر ميكنم گردآفريد را هم رو يا توي هوا نميزدم.
آخه دليل ميخواد خواستگاري نرفتن. دلت ميسوخت واسه سهراب؟ يا دوست داشتي مطهر و زنگريز ميموند توي اساطير؟
نميرفتم خواستگاري چون احتمالا دوستان بعد ميخواستن از هم جدا بشن و آن موقع جفتشون از من طلبكار ميشدن كه تقصير تو بود كه اون روز اومدي خواستگاري...
راست ميگويند مقدسترين عشق و دلدادگي، عشق به غذاست؟
علاقه به غذا يكي از مهمترين علائق است و خب علاقه به خواب را هم نبايد فراموش كنيم.
ديدم كه اول نوشتي عشق و بعدش خط زدي نوشتي «علاقه» به غذا! آيا اين واژه دستمالي شده و نخ نماي «عشق»، هنوز براي شما جنبه قدسي و آسماني دارد كه هنوز حواستان به كاربردش هست؟
بله و به نظرم عشق به غذا عشق نيست. راستي چرا بعضي چيزها براي شما «قدغن» است؟ آيا واژه و فعل نخنما شده «قدغن» هنوز براي شما جنبه قدسي دارد؟
آقا بيخيال! چرا اول مصاحبه خيلي حرارت داشتيد و رفته رفته خوابتان ميآيد؟ چكار كنم شورانگيز بشويد؟
دوباره درباره آتش و شيريني و گربه و خودتان و ساير دوستان حرف بزنيد.
راستي صحبت عشق شد يادم رفت بپرسم اين فيلم آخر شما «عاشق ايستاده ميميرد» يعني چي؟ من عشاق بسياري را ديدم كه نشسته مردند و يا خوابيده مردند.
...من كاملا با شما موافقم چه بنشيني، چه بخوابي، چه بايستي چه معلقبزني متاسفانه يا خوشبختانه آخرالامر ميميري و قضيه مردن ربط زيادي به حالت قرار گرفتن بدن ندارد... اگر ميشد ايستاد و نمرد فكر كنم خيليهايمان كمتر مينشستيم.
اين تيكه خيلي خوب بود. راستي چطور ميشه يك فوق ليسانس آلودگي شيميايي دريا، ميشه بازيگر يا كارگردان يا نويسنده؟ دنياي سرد شيمي چه ربطي به جنون موجود در سينما داره؟
آقاي افشار باورتون نميشه كه تازگيها فكر ميكنم همه امور اين دنيا يه جورهايي مثل رفتار اتمها و مولكولها ميمونن... يه جورهايي همهمون همون كارهايي را ميكنيم كه الكترون، پروتون و نوترونها ميكنن. منظورم از همهمون همه مونه يعني حتي كرات ديگه... يعني حتي كرات ديگه.
اين نظريه خيلي متافيزيكييه ... آدمو جبرگرا و قضا و قدري ميكنه.
نخير. اصلا هم اينطور نيست.
يعني هيچ خرافاتي در زندگي سروش صحت نيست، هيچ تسليمي توش نيست؟
تسليم كه حتما هست... در كف شير نر خونخوارهاي ... غير تسليم و رضا كوچارهاي؟ ولي خرافه اگر هم هست زياد نيست و احتمالا ناخودآگاه است راستي احتمالا در شعر بالا كلمه «نر» اشتباه است، از خوانندگان عزيز خواهش ميكنم خودشان مصرع درست شعر را پيدا كنند، هرچند كه در مضمون خيلي فرق ندارد.
ممكنه واژه اصليش، خر باشه و نه «نر»؟!
نخير، به هيچ وجه.
ولي «شير خر» (خونخواره) ما زياد داشتيمها.
شير فروش زياد داشتيم ولي «شير خر»، من تا حالا نشنيده بودم.
استعارهاي از قهرمانان شجاعدل تاريخ ماست كه در جهل مركبشان غرقه بودند!
منظورتان از قهرمان شجاعدل تاريخ ما كه در جهل مركب غرقه بودند چه كساني است؟ و اين استعاره را چه كسي ساخته است؟ ... آهان فهميدم منظورتان را. من اصلا با اين استعاره موافق نيستم، براي من قهرمان در هر شكل و شمايلي قهرمان است.
بدا به حال ملتي كه قهرمان داشته باشد. برو تو خط ضدقهرمان!
واقعا نميدانم خوبه ملت قهرمان داشته باشه يا خوب نيست. ولي ميدانم كه قهرمان، قهرمان است و من كماكان قهرمانان را دوست دارم و تا جايي كه بشود دلم نميخواهد قهرمانان فرو بريزند.
حتي قهرمانان لمپن؟
مثلا كي؟
توپ رو نندازيد تو زمين من. خودتون خوب ميدونين قهرمانان لمپن كياند. ما كه قهرمان فرهيخته، زياد نداشتيم.
اِ ... يعني چي؟ اولا كه ما قهرمان فرهيخته داشتيم. ثانيا من واقعا نميدونم قهرمان لمپن يعني چي؟ و خيلي دلم ميخواد بدونم.
قهرمان را اگر برگرفته از «كهرمان» زبان پارسي دري در نظر بگيريم تا چيزي در حد شهربان و نگهبان شهر، خودش را بالا ميكشد. اين قهرمانان عصر مدرنيته را خودت ميبيني كه. چه توي سينما، چه توي ورزش.
آقا من فهميدم كه شما، نميخواهي جواب بدهي ... و بيخودي داري سختش ميكني كه من فكر كنم جواب داري ... نميخواهي جواب بدهي، نده، ... كهرمان و شهربان و اينا چيه ديگه؟
اگه بخواهيم توي مباحث زبانشناسي و مردمشناسي فرو بريم حوصله خوانندهها تموم ميشه. حالا بيا جيبهاتو بريز رو ميز. ببينيم چيها داري؟
اي داد و بيداد ... آيا دوباره اين يك استعاره جديد است؟ و من بايد مفهوم «بيا جيبهاتو بريز روي ميز» را كشف كنم؟
نه، جدي گفتم. توي اين مصاحبههاي «كاملا جدي - كاملا طنز» يك بخشاش هم همين لحظه است. البته ميتوني نريزي ولي ميخوام بگم وقتي مامورها به ما ميگويند جيباتو بريز بيرون، با ماها «همذاتپنداري» كني.
با اجازهتون و با وجود اينكه غير از پول و كليد و موبايل و كارت بانكي، هيچ چيز ديگهاي تو جيبم نيست ولي حتي اگه بكشيدم هم جيبامو نميريزم بيرون چون به نظرم آدم هيچوقت نبايد جيباشو بريزه بيرون مگر اينكه خودش بخواهد.
آخه مگه شما چه فرقي داري با ما كه مامورا جيبهامونو ميريزن بيرون؟ براي چي داريد مقاومت ميكنيد؟ مگر نه اينكه هنرمند بايد مردمي باشه؟! اولين باره كسي جيباشو بسته جلوي من!
من تا آخرين نفس ايستادگي ميكنم و ايستاده ميميرم ولي جيبهايم را بيرون نميريزم.
زنگ ميزنم مامور مياد.
پس همين الان ميريزم بيرون!
بفرما بريز.
لطفا اول شما زنگ بزنيد بعد من در خدمتم.
بد ميبينيها! مامور بياد ناجور ميشهها. بيا تو صلح و صفا و سلامتي بريزيم بيرون! بابا مگه چي ميشه آخه؟
من بيرونبريز نيستم.
حالا كجا زنگ بزنم؟ ۱۲۵ خوبه؟
۱۲۵ اورژانسه كه.
خب ۱۱۹.
عاليه ... واقعا ساعت چنده؟ اين مصاحبه خيلي طولاني شد ... لطف كنيد اگر فهميدين ساعت چنده به من هم بگيد.
چرا مصاحبه رو به انحراف ميكشيد داش؟ جيبهاتونو بريزيد بيرون ديگه. قول ميدم چشامو ببندم.
چشمهاتونو ببندين ... واز نكنيدها ... بيا ريختم بيرون ... دوباره ريختم تو ... حالا باز كنيد چشاتونو.
چقدر اسكناس بود توش دقيقا؟
شما به من كلك زديد... لاي چشمهاتون باز بوده و من ديگه حاضر نيستم با آدم دروغگويي مثل شما مصاحبه كنم و اين مصاحبه به واسطه دروغگويي مصاحبهكننده همين جا تمام شد و رفت پي كارش.
نه، خواهش ميكنم. رحم كن. سوالهاي خوبمون مانده هنوز. لاي چشمامو ديگه گل ميگيرم من! تازه ميخواستم درباره سبيلهاتون هم بپرسم كه ازش چرا خون نميچيكه؟ ميخوام بدونم شبيه سبيلاي حسين رمضون يخييه يا مرتضي تكيه يا اصغر ننه ليلا؟
ببخشيد... خداحافظ.
چرا درباره سبيلهاتون نميگيد. تازه ميخوام درباره سينما هم بپرسم. قول ميدم چشم بسته سوال كنم! اگه از چشام ناراحتين.
خيلي دوست دارم بگم ولي فكر نميكردم اين مصاحبه اينقدر طول بكشد و الان قرار دارم و بعدش هم اون بيچارهاي كه به اشتباه، اين مصاحبه را ميخونه چه گناهي كرده... بياييد و اجازه بدهيد همين جا با زبان خوش از خدمتتان مرخص بشوم .
«وگر بمانيم باز بر دوزيم
جامهاي كز فراق چاك شده
گر برفتيم عذر ما بپذير
اي بسا آرزو كه خاك شده»
باشه. هر جور راحتايد ولي ديگر شما را كه نميشود بازم به اين راحتيها گير انداخت يا نصيب يا قسمت! جهنم و ضرر! آخرين سوالمو جواب بدهيد كه واقعا چه مشابهتهايي ميشه بين سروش صحت و كيم كارداشيان پيدا كرد؟
عرض به حضورتون كه هر وقت شما و شيريني و بچه گربه و كيف پول باشه من ميآم و درباره كيم كارداشيان هم بايد يك مصاحبه كتبي با اوباما انجام بدهين نه با من ...
مرسي كه اومدين. اميدوارم خوش گذشته باشه بهتون. سوالهاي سينماييام موند و كپك زد. سوالهايي درباره اينكه زندگي با يك همسر نويسنده چه سختيها و مشقتهايي يا چه (...) آرامشهايي داره.
چرا كلمه «لذت» را نوشتيد و خط زديد؟ آيا به نظرتان در اين جهان، ديگه چيزي به نام «لذت» وجود ندارد؟ يا با «لذت» و «لذت بردن» مشكل داريد؟ به من كه خيلي خوش گذشت ... ميشه يه بار ديگه هم با من مصاحبه كنيد؟
به شرطي كه يك مصاحبه شيزوفرنيايي پر از جنون و فاشگويي و رهايي داشته باشيم. راستي چرا «جنون»، نخ نما شده؟!
پس بگو نميشه!...
اون كه مال سوسنه!... راستي خوشباشي خوبي بود حاضر جوابيهات.
نظر کاربران
بازیگر فوق العاده خوبی است
دزد من میشناسمش
پاسخ ها
خجالت بکش
خود تتل هیچی موندم اقای صحت از این 82نفری که بهت مثبت دادن هم دزدی کرده؟؟؟؟(((((:
خیییییییییلی طولانی بود تا وسطاااش رفتما ولی نشد ادامه بدم بهرحال ممنون
خيلي بينمك بود
طفلكي صحت ، چي كشيده از دست اراجيف بافياي اين بابا !!!
سروش جان دوست دارم
يه بار تو خيابون ديدمش باهاش عكس گرفتم
سوالات بی مزه با جواب های بی نمک آقای صحت..... این اسمش مصاحبه تیست سرکار گذاشتنه آدماس نه اون فهمیده چی گفته نه این فهمیده چی چی جواب داده.......
واقعا خیلی سوال ها وشوخی های لوس وبی مزه ای بود!به هوای آقای صحت که خیلی دوستش دارم اومدم مصاحبه رو بخونم!اما حالم بد شد بااین چرت وپرت ها!!!
چقققققققققققدر مسخره بود
اصفهانیه باحال