گفت و گو با «جی-زی» از ازدواج و سیاهپوست بودن در آمریکای ترامپ
وقتی بچه بودم، در دهه شصت در محله سیاهپوستان نیو اورلئان، او. جی. سیمپسون یک بت بود. از حرکاتش و نحوه راه رفتنش تقلید می کردیم. نمی خواستیم فقط مثل او بازی کنیم
ولی او. جی. قهرمانی بی عیب و نقص برای پسربچه های سیاهپوست نبود، با آنکه از زندگی فقیرانه در سان فرانسیسکو به درجه سوپراستاری رسیده بود. وی در مورد مسائل نژادی دوسوگرا بود. در دوره ای که ورزشکاران دیگر داشتند سیاهپوست بودن را تبدیل به نقطه قوت خود می کردند، او سیاهپوست بودنش را در حاشیه رها کرده بود.
بنابراین وقتی از من دعوت شد تا با جی. زی. مصاحبه کنم، می خواستم درباره آهنگ جدیدش، «داستان او. جی.»، از آخرین آلبومش «۴:۴۴»، با او حرف بزنم که در آن گفته مشهور و افسانه ای سیمپسون: «من سیاهپوست نیستم، من او. جی. هستم» را نقل قول می کند. در مورد مشکلات زناشویی یا مسئله ویدئوی ضبط شده از او و خواهرزنش در یک آسانسور در سال ۲۰۱۴، با این رپر حرف زیادی ندارم. ولی دلم می خواهد سعی کنم بفهمم که با وجود مالکیت یک خانه اربابی ۸۸ میلیون دلاری در منطقه بل ایر که فاصله زیادی با محله های سیاهپوست نشین متوسط تر ندارد، جی. زی. توانسته شخصیت جوانی اش را هنوز حفظ کند، یعنی همان سیاهپوستی که در دهه هفتاد در محله مارسی در بروکلین نیویورک بزرگ شد. از مدل کارهای جدیدش معلوم است که این مسئله رفت و آمد به این دو مکان متفاوت در زندگی اش، او را عمیقاً زیر و رو کرده است.
وقتی در ساختمان نیویورک تایمز با جی. زی. ملاقات کردم تا با او مصاحبه کنم، همه این مسائل و چیزهای دیگری در ذهنم بودند. ما درباره او. جی.، هویت نژادی، مادرش، بزرگ کردن بچه هایش در محله خودشان و انتشار آلبوم جدیدش که بیشتر شبیه جلسه تراپی درونی عمیق یک سیاهپوست میانسال است، صحبت کردیم که شرح آن را در زیر می خوانید.
دین باکت: «قبل از هر چیز خوش آمدی.»
جی-زی : «متشکرم.»
باکت: «چیزهایی که درباره شان می خواهم با تو صحبت کنم شامل اینها می شود: می خواهم کمی در مورد نژاد حرف بزنم. درباره موسیقی ات. فکر می کنم آهنگ "او.جی." آهنگ قوی و مهمی است. من از آن آهنگ این پیام را گرفتم: "می توانی ثروتمند باشی، می توانی فقیر باشی، ولی هنوز سیاهپوست هستی." مخاطب این حرف ها چه کسانی هستند؟ می خواهی چه کسانی به این آهنگ گوش کنند و تحت تأثیرش قرار بگیرند؟»
جی-زی: «این آهنگ فحوا دارد. انگار من دارم بطور ویژه با خودمان حرف می زنم. درباره اینکه ما که هستیم و چطور معنای خود را حفظ می کنیم وقتی در عین حال رو به جلو پیش می رویم و مسئولین اعمالمان را قبول می کنیم. زیرا در آمریکا، همین است که هست. و ما یک راه حل داریم: اگر با هم یک پایگاه قدرت داشتیم، این یک گفتگوی خیلی متفاوت تر از گفتگوی من با خودم و تلاش یک نفره برای تغییر دادن آمریکا می شد. اگر من با ۴۰ میلیون نفر بیایم، گفتگویمان فرق می کرد، اینطور نیست؟ راه حلش همین است. من می توانم تغییر ایجاد کنم و در دولت با هر کسی که می خواهم کار کنم، چون این همه آدم هستند که فکرشان با ما یکی است. بنابراین آن موقع گفتگوی ما اینطور خواهد بود: "من ثروتمند نیستم، من او. جی. هستم." تا ما به آن نقطه برسیم و از فرهنگ جدا شویم. اینطور این داستان شروع می شود. این چیزی است که اتفاق می افتد. بعد می دانی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ خودت هستی و خودت و می بینی که بعدش چه پیش می آید.»
باکت: «آیا این آهنگ یک تذکر نیست؟ تذکر اینکه آنچه شاید او. جی. فراموش کرده بود این بود که با آنکه خیلی ثروتمند بود، با وجود زندگی آنچنانی که داشت، وقتی موضوع مشاجرات نژادی قرار گرفت، به زور به او یادآوری شد که او نیز سیاهپوست است، چه آن را بپذیرد چه نپذیرد؟»
جی-زی: «درست است. قطعاً همینطور است. منظور من هم همین است و با این آهنگ می خواستم بگویم که: "این مسئله را فراموش نکنید"، زیرا این واقعاً هدف نیست. هدف ما این نیست که موفق و مشهور شویم. این هدفمان نیست. هدف این است که اگر توانایی خدادادی خاصی داری، باید زندگی ات را با غلبه بر آن بگذرانی. این یک نکته، نکته دوم این است که ما مسئولیت داریم تا گفتگو را پیش ببریم تا جایی که همه برابر باشیم. تا وقتی که همه ما در اینجا مساوی شویم. زیرا تا وقتی همه آزاد نباشند، هیچکس آزادی ندارد و این یک واقعیت است.»
باکت: «با آنکه تو به طرز شگفت آوری موفق هستی، فرزندانت در دنیایی بسیار متفاوت از دنیایی که تو در آن بزرگ شدی، زندگی می کنند. چطور می خواهی اطمینان حاصل کنی که آنها دنیایی که تو در آن بزرگ شدی را درک خواهند کرد؟»
جی- زی: «تعادل ظریفی بین این دو هست، اینطور نیست؟ چون باید بچه هایت را در دنیایی تربیت کنی که امروز وجود دارد و چطور به اینجا رسیده است، ولی بچه من به همان ابزارهایی که من در بچگی نیاز داشتم نیاز ندارند. من به ابزارهای خاصی برای زندگی کردن در محله مان نیاز داشتم که الان فرزندم احتیاجی به آنها ندارد. آنها در محیط متفاوتی بزرگ می شوند. ولی باید از گذشته شان نیز اطلاع داشته باشند. باید بدانند که چطور به این نقطه رسیده ایم. و نسبت به دیگران حس شفقت و همدردی داشته باشند. مهمترین چیزی که به نظر من باید یاد بگیرند، این است که حس همدردی داشته باشند و بدانند که مردم در زندگی با چه مشکلاتی سر و کله می زنند و افرادی که فداکاری کردند تا ما به جایی که هستیم برسیم را بشناسند. به نظرم این مهمترین چیزی است که باید به آنها یاد بدهم، زیرا نیازی نیست که آنها چیزهایی که من در جوانی می دانستم را بدانند. مثل سرسخت بودن.»
باکت : «نگران نیستی که با وجود اینکه به آنها تاریخ را می آموزی و خودت چهره مهمی در میان سیاهپوستان آمریکا هستی، چیزی در این میان کم است؟ یا فکر می کنم این سوال احمقانه ای است، چون آنها مزایای بیشماری خواهند داشت که این روشی منفی برای نگاه کردن به آن است؟»
جی-زی: «دقیقاً. آنها همانی که هستند خواهند بود. و تو فقط امیدواری که برایشان وسایلی فراهم کنی. مانند مهربانی، همدردی، شفقت و قلب پر از عشق. و این چیزها در هر محیطی یکسان هستند. اینها چیزهای بنیادینی هستند که هر کسی برای فرزندش می خواهد، یا حداقل من برای فرزندم می خواهم. اینکه با مردم آنطور که هستند برخورد کنند، هر که می خواهند باشند، از هر جای دنیا که می خواهند باشند، نه اینکه با فردی از منصبی بسیار بالا بسیار خوب و مهربان باشند یا با کسی که از خودشان پایینتر است، رفتار بدی داشته باشند. من نمی توانم برایشان عشق بخرم، نمی توانم آن را به آنها نشان دهم. می توانم محبت را نشانشان دهم، و می توانم عشق را ابراز کنم، ولی نمی توانم عشق را کف دستشان بگذارم. نمی توانم همدردی را به دستشان بدهم. بنابراین زیباترین چیزها چیزهایی هستند که دیدنی نیستند. مهمترین چیزها همین ها هستند.»
باکت: «برای من به عنوان یک مرد سیاهپوست میانسال، وقتی بچه بودم او. جی. یک بت بود. حالا ۶۱ سال دارم، بنابراین وقتی او فوتبال بازی می کرد، من بچه بودم. آیا انتظار داری که سیاهپوست و سفیدپوست ها، جوانان و افراد مسن تر، چیزهای متفاوتی در موسیقی تو بشنوند؟ مطمئنم که چیزهایی در آن آهنگ شنیدم که شاید اصلاً به آنها فکر نکرده باشی چون از نسل متفاوتی هستی. می خواهی یک بچه سفیدپوست در این آهنگ چه بشنود که شاید یک بچه سیاهپوست آن را نشنود؟»
جی-زی: «سوال خوبی است. من معتقدم وقتی آهنگ می سازی، می خواهی مردم چیزهای مختلفی از آن بشنوند، و می خواهی یک دیالوگ آغاز کند. چون بدین ترتیب است که به درک می رسیم. این در واقع منظور من است، چون این اتفاق افتاده و این چیزها رخ داده اند و باعث شده اند که من این موضوع خاص را بگویم.»
باکت: «برخی معتقدند که انتخاب شدن دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور، بحث های نژادی را دوباره در آمریکا زنده کرده است. بعضی ها هم معتقدند که در واقع همیشه در آمریکا نژادپرستی وجود داشته است و هیچ تغییر حاصل نشده و این بحث هیچ تغییر نکرده است. فقط مردم حالا بیشتر به آن توجه می کنند. نظرت در این باره چیست؟»
جی-زی: «بله. کانیه وست هم در یکی از آهنگ هایش می گوید: "نژادپرستی هنوز زنده است، فقط پنهانش کرده اند." یک قدم به عقب برویم. فکر می کنم وقتی دونالد استرلینگ را از انبیای بیرون انداختند، یک گام اشتباه برداشتند، چون وقتی کسی را بیرون می اندازی، حتماً اشتباهی کرده است، اینطور نیست؟ ولی بقیه را هم به عقب هل می دهی. اگر من بودم، با استرلینگ این کار را نمی کردم. باید جریمه هایی وجود داشته باشد. می توانستند چند جلسه محرومش کنند. ولی خلاص شدن از او، باعث شد همه خود را پنهان کنند و حالا نمی توانیم دیالوگ و گفتگویی داشته باشیم.»
باکت: «فکر می کنی بسکتبال بیشتر سیاسی است یا فوتبال؟»
جی-زی: «بسکتبال»
باکت: «چرا؟»
جی-زی: «چون اولاً تعداد بازیکنان کمتر است. در یک تیم شما 12 نفر دارید در حالیکه در فوتبال 53 نفر دارید. بنابراین اینکه 53 نفر را وادارید که یک جور فکر کنند سخت تر است. راحت تر است که با 12 نفر که همفکر شما هستند، دیالوگ داشته باشید.»
باکت: «آیا در این برهه از زندگی ات - که مشهور هستی، ثروتمندی، خیلی چیزها داری - اتفاقاتی برایت افتاده که فکر کنی علناً نژادپرستانه بوده اند و به راحتی جنبه نژادپرستانه آنها را دیده باشی؟»
جی-زی: «بله، اتفاق افتاده. ولی بیشتر زمانی با آن روبرو شده ام که سعی بر به چالش کشیدن وضعیت موجود داشته ام. اگر آرام و سرگرم کننده باشم، همه با من خوب هستند. همه چیز آرام است و اصلاً نژادپرستی را حس نمی کنی. ولی وقتی چیزهایی را به چالش می کشی، می گویند باید سر میز بنشینیم و درباره اش حرف بزنیم. بعد صحبت ها به نقطه ای عجیب و غریب می رسد.»
باکت: «این آلبوم، یعنی آلبوم "۴:۴۴" به نظرم بیشتر شبیه جلسه مشاوره و تراپی است.»
جی-زی: «بله همینطور است.»
باکت: «تا بحال مشاوره رفته ای؟»
جی-زی : «بله»
باکت: «قبل از هر چیز بگو که تراپیست برایت چطور فردی است؟ در دفترچه تلفنت نیست، نه؟»
جی-زی: «نه. ولی از طریق دوستان صمیمی تراپیست می شناسم. دوستانی که سختی های زیادی کشیده اند و با غلبه بر این این سخت ها انسان های کاملی شده اند.»
باکت: «جلسه مشاوره و تراپی برایت چطور بود؟ درباره چه چیزهایی صحبت کردی که تابحال حتی با خودت هم درباره آنها حرف نزده بودی؟»
جی-زی : «من خیلی چیزها را با تجربه کردن یاد گرفتم. ولی فکر می کنم مهمترین چیزی که یاد گرفتم این است که همه چیز بهم متصل است. هر احساسی به احساسات دیگر ربط دارد و از جایی می آید. و آگاهی داشتن به آن در طول زندگی روزمره، به تو مزیتی می دهد. می فهمی که اگر کسی رفتاری نژادپرستانه نسبت به تو دارد، این مشکل تو نیست. مشکل از تربیت آنهاست و آنچه برایشان اتفاق افتاده و باعث شده که به نقطه ای که هستند برسند. وقتی این را بدانی، به جای اینکه با عصبانیت به آنها واکنش نشان بدهی، با خونسردی و آرامش می گویی: "دوست من حالت خوبه؟" می دانی در محله ما خیلی از دعواها با این جمله ها آغاز می شد: "به چی زل زدی؟ چرا به من زل زدی؟ چرا منو نگاه می کردی؟" به این فکر می کنی که کسی که این حرف را می زند در عذاب است و نمی خواهد تو او را ببینی.»
باکت: «فکر می کنی درد تو را می بینم.»
جی-زی: «تو نمی خواهی که من درد تو را ببینم. بنابراین پوسته آدم های سرسخت را به تن می کنی و وانمود می کنی که می خواهی با من دعوا کنی و شاید مرا بکشی فقط به خاطر اینکه نگاهت کردم. می دانی منظورم چیست... دانستن این موضوع و درک آن، زندگی را کاملاً زیر و رو می کند.»
باکت: «آیا از طریق مشاوره و تراپی به لحظه درک این موضوع رسیدی؟»
جی-زی: «بله. با درک این موضوع فهمیدم که، خدای من، جوانان این محله ها، همه درد می کشند و رنج می برند. باید زنده بمانی. پس وارد حالت بقا می شوی و وقتی وارد این حالت می شوی، می دانی چه می شود؟ تمام احساسات دیگرت را خاموش می کنی. حتی زنان هم این کار را می کنند. بنابراین نمی توانی هیچ ارتباطی با آنها برقرار کنی.»
باکت: «منظورت این است که به خاطر حسی که به خودت داری، نمی توانی ارتباط برقرار کنی؟»
جی-زی : «بله. در مورد این قضیه خیلی عمیق است. بعد همه چیز از بی وفایی به بعد شروع می شود.»
باکت: «ولی تو سفره دلت را باز کردی. نه فقط در این آلبوم - انسان می تواند تکامل یک فرد را در موسیقی تو ببیند. حس می کنی هنرت بازگو کننده داستان زندگی تو هست؟»
جی-زی: «من همینم که می بینی. از اول حرفه ام همینطور بوده ام. دو نکته وجود دارد: اول اینکه اوایل کسی کاراکترها را نمی شناخت. بنابراین زیاد تأثیرگذار نبود. دوم اینکه از جایی نمی آمد که خیلی تکامل یافته باشد. و این خیلی فرق دارد. گوش دادن به آهنگ های قدیمی سخت است. اجرا کردن سخت است، ولی من معتقدم که مهمترین کاری که تابحال کرده ام و به آن می بالم و روی مردم اثرگذار است، همین است. حتی زمان هایی که در استودیو بودیم، چیزهای زیادی از طریق این آهنگ درباره اطرافیانم و دوستانم یاد گرفتم، چیزهایی که در دوستی ۲۰ ساله ام با آنها نمی دانستم. بنابراین می دانستم که این آهنگ فراتر از خودم روی مردم اثر می گذارد. به عنوان یک هنرمند وظیفه ام این است که تأثیرگذار باشم.»
باکت: «ولی شاید به این راحتی ها از زیرش نتوانی در بروی، اوکی، آلبوم منتشر می کنی، آلبومی که از درد تو می گوید، پیش خودت می گویی، آلبومی می سازم که از عشقم به هنر حرف بزند.»
جی-زی: «بله. ولی کسی چه می داند. به نظرم برای همه خوب شد. بعضی ها دوست دارند که سرگرمشان کنی. مثلاً در مورد رئیس جمهور سابق، شاید فکر کنیم با آن حالت خونسردی که اوباما روی سکو سخنرانی می ایستاد، احترامی که برای این منصب آورد، شاید دیگر کسی از پس آن برنیاید. ولی اینطور نیست.»
باکت: «آیا از اوباما دلخوری و گله داری؟ بعضی ها می گویند که توقعاتی که از او به عنوان اولین رئیس جمهور سیاهپوست می رفت عالی بودند، مثلاً قرار بود اوباما از نژادپرستی خلاص شود و همه چیز را درست کند. آیا این ناعادلانه نیست؟ آیا او همه انتظارات و توقعات تو را برآورده کرد؟»
جی-زی: «بله. زیرا تمام کاری که از دستش بر می آورد، بهترین کاری بود که می توانست بکند. او ابرقهرمان نیست. و عادلانه نیست که توقعات بیجا از مردی فقط به خاطر رنگ پوستش داشته باشیم. در واقع برعکس است. انگار بگویی که او هشت سال وقت دارد همه کارهایی که ۴۳ رئیس جمهور قبلی کرده اند را وارونه کند. در هشت سال! این عادلانه نیست.»
باکت: «نظرت درباره وضعیت رهبری سیاهپوستان نه، می خواهم بپرسم نظرت در مورد فقط رهبری چیزهایی که در این کشور برایت مهم هستند چیست؟ به چه کسی می نگری و می گویی: "این زن یا این مرد درباره چیزی حرف می زند که برای من مهم است"؟»
جی-زی: «خنده دار است ولی دیو چپل را دوست دارم.»
باکت: «در انتخابات ریاست جمهوری بعدی می خواهی به دیو چپل رأی بدهی؟»
جی-زی: «بله. چون همیشه به شوخی حرفش را می زند تا به تو بر نخورد ولی همیشه در شوخی هایش، ذره ای جدیت و واقعیت وجود دارد.»
باکت: «آیا به این دلیل که ثروتمند هستی، محافظه کار نشده ای یا پول داشتن باعث نشده که دیدگاه سیاسی ات عوض شود؟»
جی-زی : «نه نه. چون به افراد ایمان دارم. آنچه برای مردم بهترین چیز است را می خواهم. من عاشق مردم هستم. بنابراین اینطور نیستم که مثلاً به یک جمهوریخواه رأی بدهم تا پول بیشتر جمع کنم. این هدف نهایی نیست. اصلاً مسئله این نیست که چه کسی پول بیشتر یا خانه های بیشتری دارد. نباید آنچه از همه مهمتر است را فراموش کرد. بدون مردم، ثروتمند بودن خیلی کسل کننده می شود. اینکه نتوانی آن را با کسی قسمت کنی، کسی را نداشته باشی... می دانی منظورم چیست؟ فقط یک آدم پولدار خواهی بود، یک نفر روی کل کره زمین. آن وقت چه خواهی کرد؟»
باکت: «وقتی آخرین آلبومت را گوش کردم و به آلبوم های قبلی ات فکر کردم، یک موضوع به "سرزمین موعود" رسیده بود. تو به نفوذ دست یافته ای و فقط منظورم پول نیست، ولی زندگی خوبی داشته ای. و وقتی به آخرین آلبومت فکر می کنم، به این می اندیشم که با وجود اینکه زندگی خوبی داشته ای، دردهای زیادی کشیده ای.»
جی-زی: «دقیقاً همینطور است. آهنگی ساختم به نام Song Cry که در آن می گویم: "هرگز از چشم هایم جاری نشد، ولی باید آهنگ را بگریانم." همینجا می گوید که من کجا قرار داشتم، من پنهان شده بودم. سخت ترین کاری که یک مرد می تواند بکند گریه کردن است. فاش کردن احساسات، آسیب پذیر بودن در برابر دنیا. این قدرت و نیروی واقعی است. فکر می کنی باید گارد بگیری. ولی اینطور نیست، نباید گارد بگیری.»
باکت: «یعنی آن زمان خوشبخت نبودی؟ منظورت چیست؟»
جی-زی: «بخش بندی می کنی. منظورم این است که می توانی در ظاهرخوشبخت باشی، ولی در عین حال در باطن چیز دیگری در جریان است.»
باکت: «به عنوان یک پدر، به نظرم یکی از دردناک ترین صحنه های آلبوم زمانی است که درباره این حرف می زنی که نزدیک بود زندگی مشترکت با بیانسه از هم بپاشد و چیزی نمانده بود که مجبور شوی شاهد این باشی که مرد دیگری با بچه ات فوتبال بازی می کند. با توجه به اینکه در موسیقی ات خیلی در مورد زندگی شخصی ات حرف می زنی، آیا مسائلی هستند که بخواهی دورشان دیوار بکشی؟ درباره درد بزرگ شدن در محله تان، اینکه چطور بزرگ شدی، رفتن پدرت و ترک کردن شما، درد زندگی مشترکت، رفتن به جلسات مشاوره... آیا اینها چیزهایی هستند که می خواهی درباره شان حرف بزنی؟»
جی-زی: «بله. ولی بیشتر اوقات این شامل افراد دیگر هم می شود، چون وقتی افراد دیگری هم درگیر می شوند، آماده فاش کردن مسائل می شوی، ولی این به دیگران هم مربوط می شود.»
باکت: «آیا شده به این فکر کنی که در زندگی نامه تو فصل های مختلفی وجود دارد و مثلاً در فصل دوم بگویی "حالا خیلی ثروتمند شده ام، خیلی چیزها دارم. بگذارید برایتان بگویم که این چیزها چقدر شگفت انگیز هستند". در فصل سوم بگویی "خدای من، زمین خوردم" و ...»
جی-زی: «نه، فصل سوم این است: خدای من، زیباترین چیزهای زندگی، چیزهای مادی نیستند. زیباترین چیزها درونی هستند. زیباترین چیزها دوستی هایی هستند که من دارم. من دوستان طلایی دارم. شفقت و همدردی دارم. به انسانی که شده ام افتخار می کنم. این فصل سوم است.»
باکت: «آیا ماجراهایی که حالا داری در آینده هم خواهی داشت؟ یا همین چیزها را داری که در زندگی نامه ات بنویسی و چیزی تغییر چندانی نخواهد کرد؟»
جی-زی: «من معتقدم رپ در کل، متعلق به جوانان است و اینکه من از این مرحله از زندگی گذر خواهم کرد. رپ درباره استعداد کشف کردن است. مرحله ای که در آن قرار دارم، نو و تازه است و وقتی آهنگی می سازم گویی جذابترین آهنگ دنیاست.»
باکت: «فکر می کنی هنوز در آن مرحله هستی؟»
جی-زی: «آن را گسترش داده ام. مدتها این کار را کرده ام.»
باکت: «دوست داری به روز بمانی یا مثلاً رالف لورن باشی؟ منظورم این است که دوست داری به روز باشی یا ابدی باشی؟»
جی-زی: «من کسی هستم که وقتی به مونا لیزا نگاه می کردم پیش خودم می گفتم، این تابلو تا چهل سال باحال است، من تا ابد آهنگ هایم شنیده می شود. بنابراین می خواهم خودم را با واقعیت ها بشناسم. نه اینکه به روز باشم، یا جذاب، یا جوان، ...»
باکت: «یکی از مسائلی که درباره آنها رپ می گویی، درد و رنجی است که به خاطر مواد فروشی به افراد برایشان ایجاد کردی. تابحال شده که با چنین افرادی حرف بزنی، کسانی که در جوانی رنجشان داده ای؟»
جی-زی: «نه حرف نزده ام.»
باکت: «اگر قرار بود با آنها حرف بزنی چه می گفتی؟ آیا چنین کاری اصلاً امکان دارد؟»
جی-زی: «هیچ چیز ناممکن نیست. به نظرم این گفتگو شامل پذیرفتن مسئولیت کاری که کرده ام می شود، نقشی که آن زمان ایفا کرده ام. چون با دانستن چیزهایی که حالا می دانم، نمی توان دیگران را فدای زندگی خود کرد. یک بدهی و دین کارمایی وجود دارد که باید پرداخت شود. اگر آن زمان وجدانی که حالا دارم داشتم، شاید اوضاع طور دیگری می شد. من به این موضوع واقفم و می خواهم همه آن را بدانند.»
باکت: «حالا می خواهم سوال خاله زنکی ام را بپرسم. درباره کانیه وست و رابطه ات با او بگو. آخرین باری که با او حرف زدی کی بود؟»
جی-زی: «فکر می کنم پریروز بود. او مثل برادرم است. دوستش دارم. ما دو نفر رابطه پیچیده ای داریم.»
باکت: «چرا پیچیده؟»
جی-زی: «چون کانیه با کمپانی من وارد این کسب و کار شد. بنابراین من همیشه جای برادر بزرگترش بودم. و هر دوی ما در صنعت سرگرمی کار می کنیم. همیشه نوعی رقابت با برادر بزرگتر وجود دارد. ما هر دو هنر را دوست داریم و به آن احترام می گذاریم. هر دوی ما و هر کسی دوست دارد در دنیا بهترین باشد. البته فاکتورهای دیگری هم دخیلند. ولی ما همیشه با هم خوب خواهیم بود.»
باکت: «ولی در حال حاضر بین شما تنش هست.»
جی-زی: «بله. پیش می آید. در بلندمدت، مثلاً وقتی ۸۹ سالمان می شود، به این شش ماه یا این دوره فکر خواهیم کرد و به آن خواهیم خندید. همیشه در رابطه ها پیچیدگی هست که باید بر آن غلبه کنیم. و تنها راه غلبه بر آن این است که بنشینیم و درباره اش حرف بزنیم و دیالوگ داشته باشیم. مثلاً به هم بگوییم: "اینها چیزهایی هستند که من با آنها راحت نیستم. این چیزها برایم غیرقابل قبول هستند. این حس من است." مطمئنم او فکر می کند که من هم بی تقصیر نبوده ام. هیچکدام از ما انسان کامل نیستیم.»
باکت: «آیا او به اندازه تو تکامل یافته هست؟»
جی-زی: «خیلی. به نظرم او در محیطی مهربانانه تر از محیط من بزرگ شد. من با غرایضم زنده ماندم. من اینجا هستم چون متفاوت بزرگ شدم و از پس خودم بر آمدم. اولین آلبومم زمانی منتشر شد که ۲۶ ساله بودم. بنابراین هنرمند متفاوتی بودم. خیلی از هنرمندها وقتی ۱۷ یا ۱۸ ساله هستند، آلبوم منتشر می کنند. من متفاوت بودم. ولی کانیه مهربانتر بود و خیلی اوقات به خاطر اینکه می خواست به کسی کمک کند، به دردسر می افتاد. من این موضوع را درک می کنم. ولی بعضی اوقات چیزهایی هستند که برایم کاملاً غیر قابل قبول هستند. بنابراین باید درباره شان حرف بزنیم و مسائل مان را حل کنیم. در کل، بین ما دوستی و محبت وجود دارد.»
باکت: «می خواهم سعی کنم صحنه ای که تو و همسرت بیانسه درباره این آلبوم های حرفه ای و مشترک تان با هم صحبت می کنید را مجسم کنم. آیا سخت بود که مثلاً به او بگویی: "می خواهم در مورد مشکلات زندگی مشترک مان در آهنگم بخوانم. درباره اینکه چطور نزدیک بودم همه چیز از دست برود". و بیانسه بگوید: "من می خواهم درباره درد و رنجی و عصبانیتی که در من به وجود آوردی حرف بزنم". این مکالمه ها چگونه بودند؟»
جی-زی: «این اتفاق نیفتاد و حداقل به این شکل نبود. ما از هنرمان تقریباً مثل یک جلسه مشاوره و تراپی استفاده کردیم و شروع به ساختن آهنگ در کنار یکدیگر کردیم. و آهنگ هایی که او می ساخت از من جلوتر بود، بنابراین آلبوم متفاوت تری ارائه کرد. من همیشه کنارش بودم.»
باکت: «واکنش او نسبت به کار تو و واکنش تو نسبت به کار او چطور بود؟ این باید برای هر دوی شما دردآور باشد؟»
جی-زی: «درست است، دردآور و بسیار ناراحت کننده. ولی می دانی، بهترین جای یک توفان، درست وسط آن است. ما وسط توفان بودیم. شاید استفاده از این تمثیل جالب نباشد، زیرا بسیاری از مردم ما تحت تأثیر توفان های ایرما، هاروی و ... قرار گرفته اند. ولی بهترین مکان، درست وسط درد است. و ما آنجا نشسته بودیم و این خیلی ناراحت کننده بود. خیلی با هم حرف زدیم. من واقعاً به موسیقی او افتخار می کنم و او هم به هنر من افتخار می کند. در نهایت ما احترام زیادی برای هم قائلیم. من معتقدم او زن شگفت انگیزی است. بیشتر زن ها در چنین مواقعی ترکت می کنند و نرخ طلاق حدود ۵۰ درصد یا بیشتر است چون بسیاری از مردم نمی توانند خودشان را ببینند. سخت ترین چیز این است که دردی که خودت در کسی به وجود آورده ای را در چهره اش ببینی و بعد از آن با خودت کنار بیایی. بنابراین خیلی ها نمی خواهند این کار را بکنند. خیلی ها نمی خواهند به درونشان بنگرند. بنابراین ترکت می کنند.»
نظر کاربران
خیلی خوب بود، مرسی.
یعنی عاشق این رک بودنشونم.
ماهم نژاد پرستیم اما همه داریم فیلم بازی می کنیم
حاجى اگه اونجا خيلى بهت سخت ميگذره و دشوارى دارى بيا اينجا پيش ما زندگى كن