هلن کلر چگونه هلن کلر شد؟
«هلن آدامز کلر» در ۲۷ ماه ژوئن سال ۱۸۸۰ میلادی در ایالت آلابامای آمریکا به دنیا آمد. پدر او افسر بازنشسته ارتش کنفدراسیون آمریکا و سردبیر یک هفته نامه محلی و مادرش، زنی جوان با تحصیلات عالیه از شهر ممفیس بود.
هفته نامه سلامت - ترجمه از ستاره محمد: «هلن آدامز کلر» در ۲۷ ماه ژوئن سال ۱۸۸۰ میلادی در ایالت آلابامای آمریکا به دنیا آمد. پدر او افسر بازنشسته ارتش کنفدراسیون آمریکا و سردبیر یک هفته نامه محلی و مادرش، زنی جوان با تحصیلات عالیه از شهر ممفیس بود. خانواده هلن از طبقه متوسط جامعه بودند و مخارج خود را از کاشت پنبه به دست میآوردند.
هلن از لحاظ هوش و ذکاوت میان خانواده و اطرافیان زبانزد بود. او از ۶ ماهگی ادای کلمات را آغاز کرد و از ۱ سالگی راه رفتن را آموخت، اما متاسفانه در ۱۹ ماهگی به یک بیماری عفونی با تب بالا مبتلا شد.
چند روز پس از شروع علائم بیماری، مادر هلن متوجه میشود او نسبت به صدای زنگ شام در خانه و تکان دادن دستها در مقابل صورت واکنشی از خود نشان نمیدهد. همان زمان بود که مشخص شد هلن بینایی و شنوایی خود را به طور کامل از دست داده است. علت این بیماری تا امروز نامشخص مانده است. پزشک هلن آن را «تب مغز» نامیده بود. محققان نیز احتمال میدهند این بیماری تب اسکارلت (مخملک) یا مننژیت (التهاب و عفونت پرده مغزی) بوده است.
دنیای تاریک و صامت، هلن کلر را پرخاشگر کرده بود
هلن بسیار باهوش بود و با محیط اطراف خود از طریق حس لامسه، بویایی و چشایی ارتباط برقرار میکرد. او همراه فرزند آشپز خانواده، نوعی زبان اشاره لمسی ابداع کرده بود و تا ۷ سالگی از حدود ۶۰ نشانه برای برقراری ارتباط با دیگران استفاده میکرد، اما با بالا رفتن سن به تدریج متوجه شد دیگران به جای استفاده از زبان اشاره لمسی از صحبت کردن و تکان دادن لبها استفاده میکنند.
این موضوع او را عصبی و خشمگین میکرد چرا که نمیتوانست در صحبتهای آنها مشارکت داشته باشد. هلن به قدری پرخاشگر شده بود که مدام جیغ میکشید و به دیگران لگد میزد. هم چنین در زمان خوشحالی به شدت و بدون کنترل میخندید. به همین دلیل خیلی از اعضای فامیل معتقد بودند او باید در بیمارستان روانی بستری شود.
آغاز رابطه ۴۹ ساله بین معلم و دانش آموز
والدین هلن همواره دنبال یک راه چاره برای آرام کردن، تربیت و تحصیل فرزند خود بودند. مادر او در سال ۱۸۸۶ سفرنامهای از «چارلز دیکنز» میخواند که در آن به تحصیلات موفقیت آمیز یک کودک نابینا و ناشنوا اشاره شده بود. پس از آن تصمیم میگیرد در اسرع وقت همراه دختر و همسرش به شهر بالتیمور برود تا با پزشک معالج آن کودک آشنا شود.
به توصیه این پزشک، والدین هلن او را نزد «الکساندر گراهام بل» کاشف تلفن میبرند. گراهام بل که آن زمان مشغول کار با کودکان ناشنوا بود، آنها را به موسسه آموزشی نابینایان «پرکینز» در شهر بوستون ارجاع میدهد. مدیر این موسسه به والدین هلن پیشنهاد میدهد او توسط یکی زا فارغ التحصیلان اخیر موسسه، «آن سالیوان» تحت آموزش قرار بگیرد. از آنجا بود که رابطه ۴۹ ساله این معلم و دانش آموز آغاز شد.
آن سالیوان، معلم ۲۰ ساله هلن که خود نابینا بود، در تاریخ سوم مارچ سال ۱۸۸۷ میلادی به خانه او نثل مکان کرد. وجود سالیوان در زندگی هلن به قدری تاثیرگذار بود که او بعدها این تاریخ را روز تولد روح خود نامید.
سالیوان بلافاصله بعد از آشنایی با هلن ۶ ساله، حروف کلمه عروسک را روی کف دست او هجی کرد و بعد یک عروسک به او هدیه داد. هلن آن زمان هنوز نمیدانست که هر شیء یا نامی خاص شناخته میشود.
اگرچه اوایل حرکات انگشتان سالیوان او را کنجکاو کرده بود، اما بعد نسبت به آن بی اعتنا شد و مجدد پرخاشگری را آغاز کرد. با این حال سالیوان آموزش خود را متوقف نکرد و از والدین هلن درخواست کرد برای افزایش تمرکز او با یکدیگر به کلبه کوچک زمین زراعی پدر هلن نقل مکان کنند. سالیوان بالاخره با صبر و تلاش مداوم و استفاده از فعالیتهای مودر علاقه هلن از جمله گشت و گذار در طبیعت توانست نظر و اعتماد او را به خود جلب کند.
آغاز ارتباط با دنیای بیرون از طریق کلمه «آب»
هلن به تدریج نسبت به بازی با انگشتها روی کف دست علاقهمند شده بود، اما هنوز از هدف آن آگاهی نداشت تا اینکه یک روز سالیوان او را کنار شیر آب میبرد و یکی از دست هایش را زیر آب میگیرد. همزان نیز روی کف دست دیگر هلن کلمه آب را هجی میکند. درست همان لحظه بود که هلن متوجه رابطه بین هجی کردن حروف روی دست و دنیای اطراف خود میشود.
او که از این موضوع سر شوق آمده بود، بلافاصله پاهایش را روی زمین میکوبد و از سالیوان درخواست میکند واژه زمین را روی دستش هجی کند. هلن به قدری به این موضوع علاقهمند شده بود که تا شب ۳۰ کلمه یاد گرفت. هرچقدر دایره کلمات او بیشتر میشد، ارتباط قوی تری با افراد و محیط اطراف خود برقرار میکرد.
اتهامی تلخ برای هلن ۱۱ ساله
سالیوان سرانجام موفق میشود والدین هلن را به انتقال و ثبت نام او در موسسه نابینایان پرکینز راضی کند. هلن در سال ۱۸۸۸ میلادی تحصیل در این موسسه را آغاز میکند و وارد دنیای جدید و هیجان انگیزی میشود. او در پرکینز با کودکان دیگری مواجه میشود که همگی برای برقراری ارتباط از هجی کردن کلمات روی دست استفاده میکردند. با کمک سالیوان و مدیر موسسه، مایکل آناگنوس، هلن به موفقیتها و پیشرفتهای چشمگیری در دروس مختلف از جمله زبان فرانسه، ریاضیات، جغرافیا و... دست مییابد.
او در سال ۱۸۹۱ میلادی داستانی را تحت عنوان «پادشاه یخ» مینویسد و آن را به بهانه جشن تولد به مدیر موسسه پرکینز هدیه میدهد. آناگنوس که از این داستان به وجد آمده بود آن را در مجله فارغ التحصیلان پرکینز چاپ میکند، اما بعدها مشخص میشود داستان هلن شباهت زیادی به یکی از داستانهای چاپ شده در زمان گذشته دارد؛ بنابراین خیلیها هلن را به بازنویسی داستان متهم کردند. این رویداد برای هلن ۱۱ ساله و معلم او بسیار تلخ بود؛ بنابراین همراه سالیوان در سال ۱۸۹۲ میلادی پرکینز را ترک میکند و برای آموزش مهارتهای لب خوانی و سخن گفتن به مدرسهای دیگر در نیویورک میرود. خوشبختانه هلن بعدها موسسه پرکینز را برای این تجربه ناخوشایند میبخشد و تعداد زیادی از کتابهای بریل (ویژه نابینایان) خود را به کتابخانه آن اهدا میکند.
چاپ اولین کتاب در دوران دانشگاه
هلن پس از فارغ التحصیلی از مدرسه به کالج آمادگی دختران در شهر کمبریج انگلستان میرود. او در آن زمان میان مردم از محبوبیت خاصی برخوردار بود و با افراد مشهور و تاثیرگذار ارتباط داشت. او با نویسنده مشهور آمریکایی، «مارک تواین» نیز دوستی صمیمانهای داشت و از طریق او با فردی آشنا شد که مخارج دانشگاهش را برعهده گرفت.
در تمامی این سالها سالیوان، هلن را در کلاسهای درس همراهی میکرد تا سخنرانیها و متنها را برایش تفسیر کند. تا آن زمان هلن در راههای ارتباطی مختلف مثل لب خوانی از طریق لمس، خواندن خطوط بریل، تایپ کردن و هجی کردن با انگشتان مهارت بالای یکسب کرده بود؛ بنابراین با کمک سالیوان و همسر آینده او، اولین کتاب خود را تحت عنوان «داستان زندگی من» به رشته تحریر درآورد.
دفاغ از حقوق معلولان و فعال سیاسی و اجتماعی
هلن در ۲۴ سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد. بعد از آن صتمیم گرفت با دنیای بیرون ارتباط بیشتری برقرار و از این طریق به بهبود زندگی افراد معلول، به خصوص نابینایان و ناشنوایان کمک کند. او بعد از فارغ التحصیلی، عضو حزب سوسیالیست شد و مقالات بسیاری در این زمینه چاپ کرد.
هلن که خود در دنیای صامت به سر میبرد، تبدیل به صدایی برای دفاع از حقوق معلولان شده بود. او با در میان گذاشتن داستان و تجربیات زندگی خود بهدیگران امید و انگیزه میبخشید. هلن در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرن ۲۰ نقش بسزایی داشت و مسائل بسیاری از جمله حقوق و مشکلات بانوان، صلح طلبی، رفاه معلولان، سوءتغذیه، کنترل بارداری ناخواسته و.. را مورد بحث قرار داد. او همچنین در موسسات و سازمانهای مختلف برای دفاع از حقوق معلولان و کمک به آموزش آنها عضویت داشت و با شرکت در پویشهای خیریه به افزایش آگاهی مردم نسبت به نابینایی و ناشنوایی و جذب منابع مالی برای معلولان کمک میکرد. هلن از دانشگاههای مختلف سراسر جهان از جمله دانشگاه تمپل و هاروارد نیز مدرک دکترای افتخاری دریافت کرده بود.
تلاش تا پای مرگ
معلم دلسوز هلن، سالیوان در طول زندگی خود یک بار ازدواج کرد، اما از هلن جدا نشد و او را به خانه خود آورد. اینوضعیت مدتی بعد باعث جدایی سالیوان از همسرش شد. سالیوان که تا آخرین سالهای زندگی خود هلن را همراه میکرد، در نهایت بر اثر مشکلات سلامتی در سال ۱۹۳۶ میلادی از دنیا رفت. هلن نیز در سال ۱۹۶۱ میلادی چند بار دچار سکته مغزی شد و سالهای پایانی عمرخود را د رخانه اش واقع در ایالت کانتیکت گذراند. او سرانجام در تاریخ ۱ ژوئن ۱۹۶۸ میلادی فقط چند هفته قبل از تولد ۸۸ سالگی اش هنگام خواب درگذشت.
هلن با خدمتگزاری ۴۰ ساله خود در بنیاد آمریکایی نابینایان و دستاوردهای چشمگیرش ثابت کرد با عزم، اراده و پشتکار قوی میتوان بر هر مانعی در زندگی غلبه کرد و به موفقیت رسید. داستان زندگی هلن در قالب سریال تلویزیونی، تئاتر و فیلم سینمایی نیز به نمایش درآمده است.
عصای سفید؛ نماد استقلال نابینایان
استفاده از عصا از قرنها پیش در زندگی افرادنابینا جایگاه ویژهای داشته است و همچنان از آن به عنوان وسیله کمکی برای رفت و آمد استفاده میشود، اما تاریخچه ابداع عصای سفید به دوران بعد از جنگ جهانی اول باز میرگدد. در سال ۱۹۲۱ میلادی، عکاسی از انگلستان به نام «جیمز بیگز» به دنبال یک حادثه قدرت بینایی خود را برای همیشه از دست میدهد. او برای رفت و آمد در خیابانهای اطراف محل زندگی خود عصایی به رنگ سفید انتخاب کرد تا به راحتی در دید وسایل نقلیه قرار بگیرد. تقریبا ۴۳ سال پس از ابداع این عصا و ورود آن به زندگی روزمره افراد نابینا، قانون عصای سفید در آمریکا به تصویب رسید. در این قانون به تمام حقوق اجتماعی افراد نابینا به عنوان عضوی از یک جامعه متمدن اشاره شده است.
طبق قانون عصای سفید، افراد جامعه باید شیوه درست تعامل با نابینایان را بیاموزند. همان طور که امکانات رفاهی و عمومی جامعه مثل عبور از خیابان، قدم زدن در پیاده رو و پارک، استفاده از وسایل حمل و نقل همگانی، سکومت در هتل، مراجعه به مراکز تفریحی، مذهبی و... در اختیار افراد سالم قرار دارد، افراد نابینا نیز باید از تمام این حقوق و امکانات برخوردار باشند؛ بنابراین هر شخصی یا سازمانی که در امکانات رفاهی و همگانی موود در جامعه برای نابینایان محدودیت ایجاد کند یا حقوق آنها را ندیده بگیرد، مرتکب جرم شده است. مسوولان و سازمانهای دولتی نیز موظف هستند نابینایان و کم بینایان را در امور دولتی مشارکت دهند و آنها را به کارکردن تشویق کنند.
• معجزه گر (The Miracle Worker) فیلمی در سبک زندگی نامهای به کارگردانی «آرتور پن» است که در سال ۱۹۶۲ میلادی منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به «آن بنکرافت»، «پتی دوک» و «اندرو پرین» اشاره کرد. «آن بنکرافت» موفق شد برای بازی در این فیلم جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را از آن خود کند. «آن سلیون» (بنکرافت) مسولیت آموزش زبان اشاره به «هلن کلر» (دوک)، دخترک نابینا و ناشنوای یک خانواده مرفه آلابامایی را برعهده میگیرد؛ وظیفهای طاقت فرسا و ظاهرا ناممکن که «آن» پس از طی فراز و نشیبهای بسیار از عهده آن بر میآید.
نظر کاربران
وااااااای خدا این آدم چقد مفید بوده حالا اگه ما بودیم یه گوشه میشستیم غصه میخوردیم
برترین ممنون از مقاله اای خوبتون
سال تولدش 1880 هست این اشتباه باعث شده مشکل زمانی در متن بوجود بیاد
آدم احساس اضافه بودن میکنه,,,که وقت دنیا رو تلف کرده,,,,
البته خونواده,معلم هم تاثیر داشتن توی ایین موفقیتها,,,ولی تلاش خودش غیر قابل باور ودرکه,,,واقعا غبطه خوردم
آخه چرا من با وجود این همه نعمت انقدر تنبلم پس
پاسخ ها
آی گل گفتی
دوستان عزیز فیلم تاریکی در رابطه با زندگی هلن کلر هست فوق العادس این فیلم .حتما ببنید
پاسخ ها
این فیلمو پیدا نکردم- مطمئنی اسمش همینه؟
خیلی جالب و مفید بود امیدوارم مثل بانو هلن کلر سخت کوش بشویم
من امروز بعد دیدن فیلمش گریه کردم
خدارحمتش چه انسان وارسته ای بوده حالاماقدرسلامتی خودمونونمیدونیم
پس خداوند گفت: بگذارد نوری باشد ، همه چیز بعد از آن خواهد آمد.
روحش شاد
پاسخ ها
نمیشه نظر توی این پیج گذاشت
من خیلی بچه بودم کتاب داستان زندگیشا داداشم بهم هدیه داد
هنوزم دارم کتابشا الان برا دخترم میخونم خیلی دوست داره
من جای مادرش بودم از غصه حتما حتما دق می کردم
باریکلا بابا عجب انسان با روحیه و زرنگی بود ... حالا اگه ما بودیم از رو پشت بوم خونمون خودمونو پرت پایین میکردیم ...روحش شاد
دنیا ما انسان ها دنیایست که باید بپذیریم زنده گی هیچ وقط به وقف مراد دلمون نیست. هلن امد به ماها ثابت کنه میشه به بهترین شریط زنده گی کرد روحشان شاد
اسم منم هلنه😅😅