چند جسارت از خواننده ایرانی اُپرای وین
از آن خوانندگانی محسوب میشود که کلام و قلبش با هم یکی است. از میان صحبتهایش پیداست که برای زندگیاش یک شعار مشخص دارد:«سنگ مفت؛گنجشک مفت». او در زندگیاش ریسکهای زیادی کرده و شاید برای همین است که اینقدر موفق است.
البته بخش زیادی از موفقیتهایش را مدیون "لوچیانو پاوراروتی" است و خودش در کنار پاواروتی بودن را مهمترین تجربه زندگیاش میداند. خوانندگی در اپرای وین نیز شخصیت هنری او را برجستهتر کرده است.
آنچه میخوانید،حاصل گفتوگو، با ماریو تقدسی(خواننده بینالمللی پاپ، کلاسیک) است. مرد شاد و مهربانی که ریسک میکند اما به خاطر بیش از ۳۰ سال زندگی در آلمان، شاید هموطنانش در ایران او را کمتر بشناسند.
ماریو تقدسی به همراه پدرش(تقی تقدسی) در جمع ایسناییها حاضر شد و در گفتوگویی صمیمی درباره تجربیات این سالهایش گفت.
فکر میکنم بهتر باشد، اول در مورد زندگی حرفهای شما صحبت کنیم. از ورودتان به آمریکا و آنچه گذراندید بگویید.
پس از حضور در هنرستان موسیقی پسران و آموختن ساز ویلن در دانشگاه«USC» لسآنجلس که یکی از بهترین دانشکدههای اپرای دنیاست تحصیل کردم. البته وارد شدن به این دانشگاه کار سختی بود و کنکور دشواری داشت.
شاید هیچ دانشگاهی در دنیا اندازه این دانشگاه سخت نمیگیرد. مثلا وقتی وارد دانشگاه میشوی باید دو نقش اپرا را یاد بگیری و تا ترم آخر باید بتوانی دو نقش مهم را بخوانی.
این در حالی است که آن زمان زندگی کردن برایم سخت بود. باید خودم کار میکردم در پمپ بنزین، کارواش، رستوران و ...
اما از آنجایی که آدم به هرچه میخواهد با تلاش میرسد، سعی کردم تلاش کنم. سرانجام به یکی از مهمترین مراکز آموزشی آمریکا وارد شدم و حدود شش تا هشت ماه آنجا ماندم. مستر کلاسهای زیادی داشتیم و خیلیها از خوانندههای معروف آمریکایی آنجا تدریس میکردند.
خیلی دلم میخواست که پیشرفت کنم. یک روز رئیس دپارتمان که خودش خواننده سوپرانو بود، به من گفت اگر میخواهی پیشرفت کنی باید به اروپا بروی. آن زمان هم تعدادی از اقوامم در وین زندگی میکردند.
چیزی به اسم قدرت سرنوشت به من میگفت که باید به وین بروم. به آنجا رفتم و شنیدم که اپرای وین خوانندگان جوان را میپذیرد.
پس این اتفاق مقدمهای برای استخدام شما در اپرای وین بود؟
بله. روز آزمون را به یاد دارم. حدود ۲۶۰ نفر در اپرای وین آزمون دادند و ۲۴ نفر پذیرفته شدند.
سپس رئیس اپرای وین این ۲۴ نفر را برای خواندن آواز دعوت کرد. آن روز با همه تپش قلبی که از شدت استرس داشتم، امتحان دادم و به عنوان ۱۲ نفر اصلی با اپرای وین قرار داد سه ساله بستم.
طبیعی است که با این اتفاق اوضاعم بهتر شد. چون حقوق میگرفتم و بهترین امکانات را در اختیار داشتم. آنجا با بهترین هنرمندان دنیا آشنا شدم و باید بگویم اپرای وین برایم بهترین دانشگاه دنیا بود.
در همان زمان بود که با لوچیانو پاواروتی آشنا شدید؟
خب؛ یکی دیگر از مهمترین تجربههای زندگیام کار کردن با لوچیانو پاواروتی(خواننده تنور مشهور ایتالیا) بود که خاطرات زیادی با او داشتم. پاواروتی خیلی منظم بود و نکاتی را به من میگفت که وقتی امروز آنها را به شاگردانم یاد میدهم، همهشان شگفتزده میشوند.
پاواروتی همیشه به من میگفت: «کلامت را با قلبت یکی کن؛ اینگونه نیمی از تکنیک خود به خودحل میشود.»
این در حالی است که خوانندگان ایران به این اصل مهم پایبند نیستند. خیلی وقتها دیدهام که آنها هنگام خواندن صورتشان را تکان نمیدهند و شادی و یا غم نهفته در موسیقی در چهرهشان محسوس نیست.
یادم میآید که یک روز به استادم پاواروتی گفتم: «چه شد که مرا به شاگردی پذیرفتید؟» گفت: «چون قیافهات مهربان بود و دائم میخندیدی.»
نحوه آشنایی من با پاواروتی اینگونه بود که او روزی مشغول استراحت در سالن اپرای وین بود. یک لحظه با خودم گفتم: ماریو! نترس. شانست را امتحان کن و خجالت نکش. سنگ مفت گنجشک مفت.
سپس نزد پاواروتی رفتم و گفتم من عاشق صدای شما هستم. ممکن است، فقط پنج دقیقه وقت بگذارید و صدای من را بشنوید؟ پاواروتی گفت: چطور جرات میکنی؟ کمی خودم را جمع کردم و او پاسخ داد: اما به خاطر جراتت برایت وقت میگذارم.
خلاصه با مدیر برنامهاش هماهنگ کردم و قرار شد پاواروتی از من آزمون آواز بگیرد. اولش مدیر برنامه او هم باور نمیکرد که پاواروتی به من وقت داده باشد اما فردای آن روز امتحان دادم و برای او خواندم. سپس پرسیدم: مایسترو! آیا من میتوانم یک خواننده تنور خوب شوم؟
پاواروتی پاسخ داد: چرا تنور؟ تو یک باریتون خیلی قوی هستی و رنگ صدایت اینگونه است. یادم است آن موقع از شدت خوشحالی میدویدم.
در واقع این مقدمهای برای آشنایی شما دو نفر بود؟
پس از آن ماجرا یک تابلوی منبتکاری به او هدیه دادم که بسیار خوشحال شد و گفت: دوست دارم به ایران بیایم و دستان هنرمند ایرانی را ببینم.
سپس به او گفتم: اینها که چیزی نیست، تا به حال غذای ایرانی خوردهاید؟ گفت: نه. تو بلدی درست کنی؟
پاسخ دادم: مایسترو! من دست پختم عالی است. برایتان خورشت بادمجان درست میکنم و میبینید که غذاهای ایرانی چه طعمی دارد.
خلاصه یک شب پاواروتی را به خانهام دعوت کردم به شرط اینکه هیچ کس و حتی هیچ خبرنگاری از این موضوع باخبر نشود.
آن شب با هم شام خوردیم و سر یک میز بودن ما باعث شد من و پاواروتی بیشتر به هم نزدیک شویم. من هم هر دفعه سعی میکردم به او یک هدیه ایرانی بدهم.
باید اعتراف کنم که آن زمان بهترین تجربههای زندگیام را به کسب کردم.
شما در یک خانواده هنرمند پرورش یافتید و امروز هم با پدرتان به مصاحبه آمدید؛ بستر خانواده چقدر در پیشرفت شما موثر بود؟
در این ۳۴ سالی که در خارج از کشور زندگی میکنم، همیشه به ایرانی بودنم افتخار میکردم اما به هر حال خارج از کشور هم امتیازهایی دارد. برای مثال نظم داشتن در کار و بالا بودن کیفیت کار برایم اهمیت بسیاری دارد. درست است که آلمانیها مثل ایرانیها عاطفه ندارند اما سعی میکنم هرجا هستم بهترین صفتهای آنجا را در خودم جمع کنم. مثلا من عاشق نظم آلمانیها هستم و سعی میکنم این را در خودم تقویت کنم.
در موفقیتم خانواده نقش زیادی داشتهاند؛ پدرم قدمت هنری چند ساله دارد و سالها به همراه گروه «برادران تقدسی» روی صحنه کار کردند.
به زعم بنده مردم را شاد کردن هنر است. خوشحال کردن انسانها کار بسیار والایی است و از این طریق انرژی مثبت به مخاطب منتقل میشود و این انرژی مثبت ما را به مثابه زنجیرهایدر کنار یکدیگر قرار میدهد.
پدرم از من حمایتهای زیادی کرد. مرا به آمریکا فرستاد و خیلی کارهای دیگر که برایم ارزشمند است. البته این خوشبختی من است که انرژی پدر و مادرم به صورت ژنتیکی به من منتقل شده است. آنها مهربانی خاصی دارند که فکر میکنم به من هم رسیده باشد. شاید اگر اینها پدر و مادرم نبودند من یک انسان دیگر میشدم.
اینجا پدر ماریو تقدسی حرف پسرش را قطع کرد و گفت: یک روز برای دیدن پسرم به اتریش رفتم و به او گفتم پسرم تو در زمینه موسیقی انسان موفقی هستی و به هفت زبان دنیا تسلط داری اما فراموش نکن که ما ایرانی هستیم و فرهنگمان چیز دیگری است.
بنابراین تو باید خودت را در فارسی خواندن هم ثابت کنی. اینگونه شد که یک سرود ایرانی را بازسازی کردیم که شعری از محمد علی اصفهانی را با این مطلع در بر میگرفت:
چه میشد که مرزی نمیبود برای نثار محبت.... و انسان کمال خدا بود چرا نه چرا نه...
این کار را بازسازی کردیم و خواندیم.
ماریو تقدسی: از این اثر انرژی زیادی گرفتم و به همت پدرم توانستم این شعر را بخوانم.
و به این موضوع اعتقاد دارم که: فرزند هنر باش نه فرزند پدر.... فرزند هنر زنده کند نام پدر
اینجا تقدسی پدر و تقدسی پسر دست یکدیگر را به گرمی فشردند.
یکی از ویژگیهای بارز اجرای زنده شما کنار زدن چهارچوبهای متداول یک خواننده کلاسیک است؛ به گونهای که تلاش میکنید با مخاطبتان به یک ارتباط متقابل برسید. این در حالی است که بسیاری از خوانندگانی کلاسیک در اجرای زنده میان خود و مخاطبشان مرز میکشند. چه شد که به این سبک رسیدید؟
ببینید، روزگار در حال مدرن شدن است. شاید اگر الان ۳۰ سال پیش بود این موضوع اتفاق بدی تلقی میشد. این در حالی است که اگر امروز هنگام خواندن ثابت روی صحنه بایستید، دیگران فکر میکنند، شما حرکت کردن بلد نیستید.
من در اپرا خواندن نیز این اصل را رعایت میکنم. مثلا برای اجرای اپرای «آرایشگر سویل» روی صحنه به طور نمادین سبیل یک نفر را زدم.
برای آموزش به شاگردانم هم از این شیوه استفاده میکنم و به آنها میگویم که فراموش نکنید،دانستن زبان در خوانندگی خیلی مهم است. شما وقتی دو زبان را بلد باشید، انگار دو شخصیت متفاوت دارید.
چقدر از خارج از کشور کارهای هنرمندان ایرانی را دنبال میکنید و اینکه فکر میکنید داشتن تحصیلات آکادمیک چقدر میتواند خوانندگان جوان ایران را به جلو حرکت دهد؟
در ایران افراد زیادی را داریم که دوست دارند، بخوانند. خوانندگان پاپی که زیبا میخوانند اما نه آکادمیک. خیلیوقتها میبینم این خوانندگان جوان بعضی نتها را اشتباه میخوانند و یا تنفسهایشان غلط است.
یکبار از طریق پزشکی عکس هنجره خوانندگانی را دیدم که تارهای صوتیشان کج شده، دچار ورم و خونمردگی است. دلم میسوزد که جوانان ایرانی میتوانند از این بهتر باشند.
من قول میدهم که تحصیلات آکادمیک به آنها کمک میکند که بهتر بخوانند. من دیدهام که خوانندهای سیگار میکشد و فکر میکند، صدایش جذابتر میشود. فراموش نکنید که یک خواننده باید سالم زندگی کند. یک صدای خوب در یک بدن سالم شنیدنیتر است.
به زعم بنده یکی از بهترین شغلهای دنیا خوانندگی است. یکی از شغلهایی است که میتواند مردم را بخنداند، آنها را به وجد آورد و یا گریهشان را درآورد.
خواننده باید با آن ترانهای که میخواند در زیر پوست شنوندهاش نفوذ کند.
شما در بخشی از پرسش قبلیتان به نوع ارتباط برقرار کردن با مخاطب اشاره کردید که جا دارد خاطرهای را تعریف کنم.
بنده تاکنون کارهای خیرخواهانه زیادی انجام دادم. یک بار برای کمک به بچههای بیسرپرست آلمان در یک سالن مجلل ۱۸۰۰ نفره با حضور سیاستمداران آلمانی کنسرتی با بلیتهای ۲۵۰ یورو اجرا کردم.
همه چیز برای اجرا آماده بود و شما میدانید که اولین حرکت خواننده در کنسرت خیلی مهم است. ارکستر روی صحنه در حال نواختن بود و من از پشت جمعیت شروع به حرکت و آواز خواندن کردم.
در ردیف اول سالن وزیر و شهردار آلمان نشسته بودند. خبرنگارانی از تلویزیون و رسانههای مهم هم در آن کنسرت حضور پیدا کرده بودند زیرا آن اجرا اتفاق مهمی بود.
آن جا بود که با خودم گفتم: ماریو! برو دست شهردار کلن را بگیرد و به روی صحنه ببر!
در حالی که آواز میخواندم، دست شهردار را کشیدم و به روی صحنه بردم. او زیر لب به من گفت:«ماریو همدیگر را خواهیم دید.»
او را به روی صحنه آوردم و به صورت نمادین صورتش را اصلاح کردم. جالب است بدانید، او سبیلهایی داشت که سالها بود آنها را اصلاح نکرده بود. بعد از چند دقیقه او را به سمت صندلیاش هدایت کردم.
سپس مدیر یک شرکت خودروسازی به شوخی به من گفت: ۱۶هزار یورو را برای کمک به کودکان در حالی به تو میدهیم که واقعا سبیل شهردار را بزنی!
آن لحظه مردم به وجد آمدند و شروع به دست زدن کردند. شهردار در حالی که عرق کرده بود، گفت: شما برای من چه نقشهای کشیدهاید؟ اما او در شرایطی قرار گرفته بود که اگر حاضر به این کار نمیَشد، روزنامهها روز بعد مینوشتند که شهردار حاضر نشد به خاطر کودکان بیسرپرست از سبیلش بگذرد.
خلاصه شهردار را به روی صحنه بردم و سبیلهای او را زدم.
این اتفاق برای شما تبعات بدی نداشت؟
مدتی گذشت که یک روز از دفتر شهردار با من تماس گرفتند و خواستند که به دفترش بروم. اول ترسیدم که بخواهند مرا از آلمان اخراج کنند، اما بعد از حضورم در دفتر دیدم حدود چهار هزار نامه به دفتر شهردار رسیده است.
شهردار به من گفت: «آن شب فکر کردم که داری از من یک دلقک میسازی!» اما خوشحالم که این همه نامه تشکر برایمان ارسال شده است.
با توجه به اینکه سالها در خارج از کشور در زمینه موسیقی جدی فعالیت کردهاید، قصد ندارید حاصل تجربههایتان را در قالب یک آلبوم در ایران منتشر کنید؟
در این راستا چندین کار به من پیشنهاد شده است اما ترجیح میدهم زمانی این همکاری را داشته باشم که شعرها خوب و پرتوان باشند و قطعات از عشق بگوید. من در هر صورت عاشق ایران هستم و دوست دارم چنین اتفاقی بیفتد.
هنرمندی در ایران هست که تمایل همکاری با او را داشته باشید؟
خیلی دوست دارم با خوانندگان کشور همکاری داشته باشم. برای مثال احسان خواجه امیری، محمد اصفهانی و سالار عقیلی را خیلی دوست دارم و بدم نمیآید با آنها همکاری کنم.
اما حرف آخر...
در این چند سال اخیر در زمینه فعالیتهای موسیقایی هیچ کس در اصیل خواندن نوآوری نکرد. همه یکدیگر را کپی کردند و برای کلام ارزش قائل نشدند. فکر میکنم باید برای کلام فارسی ارزش بیشتری قائل شویم.
نظر کاربران
چند هفته پیش با رادیو هفت هم مصاحبه کرده بود...
خیلی صداش خوب بود!!
آقای تقدسی همه اینحرفها رو در برنامه رادیو هفت دو هفته پیش هم زده بودند!!
سلام از اینکه ایشان را میشناسم و از نزدیک دیده ام خوشحالم او ایرانیست و ایرانی خواهد ماند