لوئیس بونوئل؛ بازترین چشم قرن بیستم
لوئیس بونوئل یکی از بزرگترین سینماگران قرن بیستم بود که از اهمیت سینمای او نه تنها ذرهای کاسته نشده، بلکه به نظر میرسد که با گذشت ۳۴ سال از مرگ او، ایدهها و مضامین او حتی پررنگتر و تازهتر شده است.
مضمون محوری سینمای بونوئل بیقراری و اضطراب است، و چنین به نظر میرسد که جهان کنونی بیش از هر زمان دیگری به دنیای بونوئل نزدیک شده است. در جهانی که هر دم در انتظار فاجعهای ناگهانی یا سانحهای مهیب به سر میبرد، هیچ فیلمسازی صریحتر و عمیقتر از بونوئل از سرشت روزگار سخن نمیگوید.
در سینمای بونوئل سکون و آرامش تنها مرحلهای گذرا در سیر روایت است. تشویش و اضطراب بنمایه اصلی سینمای اوست که با تپشی پیوسته و نیرومند، تماشاگر را از یک بحران به بحرانی دیگر هدایت میکند.
طغیان در زندگی و هنر
بونوئل در خانوادهای مرفه و با اخلاقیات مسیحی بار آمد. در کودکی به مدرسه مربیان یسوعی رفت، با تربیت سختگیرانه کاتولیکی بار آمد و با شعائر و آیینها و مناسک و مراسم مسیحی بزرگ شد.
تربیت کاتولیکی به جای آنکه شخصیت بونوئل را با آموزشها و تعصبات دینی قالب گیری کند، او را به سوی طغیان روحی سوق داد. او نسبت به تمام تحمیلات و تبلیغات ایمان دینی واکنشی خشمآگین بروز داد. رهایی از فشارهای فکری و اعتقادی تا پایان عمر گوهر اصلی هنر و اندیشه بونوئل باقی ماند. وسوسهی درهم شکستن بنیادها و اندیشههای تعصبآمیز بر یکایک آثار او سایه انداخته است.
بونوئل تا واپسين دم زندگی، منتقدی سرسخت و سازشناپذير باقی ماند. حمله تند و تیز بونوئل سه بنیاد اصلی جامعه مدرن را هدف گرفته است: نظام اقتدارگرای مبتنی بر دیکتاتوری، ساختار ناعادلانه اجتماعی و نظام مسلط اخلاقی. از این سه رکن، حمله اصلی بونوئل متوجه کلیسای کاتولیک است، که بونوئل آن را خاستگاه تمام تعصبات و خرافات دنیای مدرن میداند.
کلیسا: دشمن دیرین
در تاریخ سینما به ندرت هنرمندی با این جسارت و چنین بی پروا به ارباب کلیسا تاخته است، که بونوئل در فیلمهای عصر طلایی، فرشته فناکننده، ناسارین و به ویژه ویریدیانا چنین بیرحمانه مذهب کاتولیک را رسوا میکند. بونوئل در فیلم ویریدیانا دین را به مثابه یک اپیدمی مخوف، جرثومه تباهی و یک نیروی تباه کننده ارزیابی میکند که انسان را از سرشت طبیعی و نهاد انسانی او تهیی میکند و گوهر زندگی را خاکستر میسازد.
بونوئل شخصيتی چندگانه و نگرشی پردامنه و حتی گاه متناقض دارد که او را از ارزيابیهای عام و قالبی دور میکند. آنارشيستی است که از آشوب و ناآرامی وحشت دارد! کمونيستی است که از نظامهای کمونيستی بيزار است. نيهيليستی است که به ارزشهای اخلاقی و انسانی سخت پای بند است و به فرهنگ و مدنيت عشق میورزد. آدم بیايمانی است که عقيده دارد: «هرآنچه مسيحی نباشد، با من بيگانه است».
در جریان جنگ داخلی اسپانیا و سپس جنگ جهانی دوم، نا آرامیهای سیاسی پانزده سال بونوئل را از کار سینما دور کرد. سالها پس از فرار از میهنش و در تبعیدگاه تازه اش مکزیک بود که در نیمه دهه ۱۹۴۰ توانست بار دیگر به کار سینما برگردد.
سورئالیسم بونوئل
فيلمهای بونوئل را مشکل بتوان در يکی از انواع، ژانرها يا جريانهای متداول سينمايی ردهبندی کرد. او بیگمان برجستهترين نماينده مکتب سورئاليسم در سينماست. جانمايه هنر بونوئل شورش و طغيان علیه تمام قراردادها و سنتهاست. آيا هنرمندی مانند بونوئل، که همواره از هر سنت و قالبی گريخته و به هر مکتب و آیینی اعلام جنگ داده را میتوان پيرو مکتبی خاص دانست؟
فولکر شلوندورف درباره مقام او چنین میگوید: «بونوئل یکی از بزرگترین چهرههاست که هرگز کهنه نمیشود. علتش آن است که او تنها یک فیلمساز نیست، بلکه یک چهره بزرگ هنر سوررئالیستی است. برای نمونه در موزه پرادو در کنار سالوادور دالی، به بونوئل هم فضایی اختصاص داده شده. بونوئل با لحن تازه و زبان جدل انگیزش همیشه زنده خواهد ماند. امروزه شاید بتوان پدرو المودوار را شاگرد او دانست.»
سینمای بحران
فیلمهای بونوئل روایتهایی به ظاهر ساده و ملموس از موقعیت های ناآرام هستند، که همواره از بحرانی مبهم و ناآشنا تهدید میشوند. بونوئل راوی تیزبین و خونسرد آشوب و تشویش است. تماشاگر همواره آگاه است که در پس روایت های ساده و موذیانه ی او مفاهمی ژرف و تکان دهنده نهفته است.
اکتاویو پاز شاعر مکزیکی و برنده جایزه نوبل در ادبیات درباره بونوئل چنین میگوید: «بعضی از فيلمهای لويس بونوئل با اينکه به هنر سينما تعلق دارند، اما بسیار فراتر میروند و ما را با عوالم روحی ديگری آشنا میکنند. به فيلمهای او میتوان هم به عنوان آثار سينمايی نگاه کرد، و هم به عنوان آثاری که به قلمروی وسیع تر تعلق دارند. چنين آثاری هم واقعيت بشری را آشکار میکنند و هم راه برونرفت از تنگنا را نشان میدهند. بونوئل تلاش میکند عليرغم موانعی که دنيای معاصر بر سر راهش قرار داده، هنر خود را بر دو رکن پايهای استوار سازد: زيبايی و طغيان.»
سینمای بونوئل در زیر ظاهر ساده اش، بافت چندلایه و اضطراب انگیز دارد. اگر تماشاگر به این باطن رازآلود دست یابد، هرگز از جادوی آن رها نمیشود.
هارتموت لانگه نویسنده معاصر آلمانی بر تأثیر سینمای بونوئل بر زندگی ادبی خود چنین میگوید: «من از سینما خیلی زیاد آموخته ام، از سینماگرانی مانند فلینی، برگمان، اسکورسیزی و الیا کازان خیلی چیز یاد گرفتم، اما هیچ سینماگری به اندازه لوئیس بونوئل بر من تأثیر نگذاشته است. از فیلم "فرشته ی فناکننده" بگیرید تا فیلم جذابیت پنهان بورژوازی، تمام فیلم های او بر من کار من تأثیر داشته است. فکر میکنم بونوئل یکی از فیلسوفان بزرگ عالم سینماست. سینمای او ذره ای از اهمیت خود را از دست نداده و فکر میکنم که مثلا فیلم شبح آزادی او تمدن ما را به دقت تشریح میکند.»
زبان تصویر
تسلط بونوئل بر بیان سینمایی خیره کننده است. شیوه بیان او صاف و سرراست، ساده و صادقانه است. بونوئل از ترفندهای سینمایی نفرت داشت. تکنیک سینمایی او ساده و بی رنگ و لعاب است. بیان تصویری او بی نهایت شیوا، غنی و مؤثر است. هر تصویری میگوید که استادی مسلط پشت دوربین ایستاده است.
او درباره شیوه بیان خود میگوید: «در کارگردانی هم همين ايجاز را رعايت میکنم. برای نمونه در صحنه پايانی فيلم شبح آزادی افراد پليس در باغ وحش به روی مردم تيراندازی میکنند. به جای اينکه اجسادی که به زمين میافتند را ببينيم، حيوانات وحشتزده را نشان میدهم که به دوربين نگاه میکنند. به خصوص آن شترمرغ در آخرين نمای فيلم خيلی جالب است. تصوير بسيار مؤثری است که خیلی دوستش دارم.»
آزادی هنرمند
بونوئل بیشتر شاهکارهای خود را در شرایطی اختناق زده ساخت. فشارهای سیاسی، محدودیتهای مالی و موانع فنی، مانع تحقق بسیاری از پروژههای او بود، اما نمونههای متنوع هنر او نشان میدهد که محدودیتهای رایج، نمیتواند هنر واقعی و اصیل را مخدوش کند.
نظر او درباره سانسور و فشارهای سیاسی جالب است: «لزومی به تأکيد ندارد که من با سانسور و هرگونه محدوديتی برای آزادی بيان مخالف هستم. اما در خودم به نکته عجيبی برخورد کردهام: اگر تهيهکننده دست مرا کاملاً باز بگذارد تا آزادانه عمل کنم، ناگهان احساس میکنم خالی شدهام.
انسان، یگانه مرجع آفرینش
اما هنر بونوئل بیش و پیش از هر چیز انسانی است. سینمای او پیک مهربانی و عطوفت و برادری است. او به تماشاگر آثارش میگوید: نگاه کن برادر! این زندگی را به تو داده اند، قدر آن را بدان و اجازه نده تو را فریب دهند. کسانی که بر زندگی جسمی و روحی تو تسلط دارند، تو را به وعده ی سعادت ابدی در بهشتی موهوم گول میزنند. اما تو بیش از یک بار زندگی نمیکنی. پس فریب نخور، دیده باز کن و از همین فرصت گذرای گرانبها بهره ببر!
اکتاویو پاز دنیای بونوئل را به خوبی توضیح میدهد: «انتقاد بونوئل همه چیز را در بر میگیرد اما يک مرز میشناسد: انسان. جانمايه هنر بونوئل گناه است، اما گناه را نه آدميان، بلکه خدايان مرتکب شده اند. اين انديشه در تمام فيلمهای او حضور دارد. سراسر هنر بونوئل یکسره نقدی است بر توهم خدا. توهمی که مانع از آن ميشود تا انسان را همانگونه که هست ببينيم. سؤالی که اينک مطرح میشود، اين است: در اين دنيای بیخدا، انسان واقعاً چيست و کلماتی مانند عشق و برادری چه مفهومی دارند؟»
بونوئل در روز ۲۹ آوریل ۱۹۸۳ چشم از جهان فرو بست.
ارسال نظر