بهاره رهنما: در زندگی هیچوقت با خیانت مواجه نشدهام
بهاره رهنما میگوید گاهی اوقات نویسنده از چیزی مینویسد که هیچوقت برایش اتفاق نیافتاده اما دغدغه ذهنیاش است. من از کودکی تا به حال در زندگیام با موضوع خیانت مواجه نشدهام و برایم اتفاق نیافتاده ولی دغدغهام است.
مدو با بازی بهاره رهنما و لیلا با بازی شیوا اردویی زنانی حدودا 40 سالهاند که بعد از 15 سال متوجه میشوند هر دو با یک مرد زندگی میکردهاند و «دیگری» با اولین ملاقات حضوری این دو آغاز میشود.
«دیگری» در سه پرده سیر تحولی را نشان میدهد که این زنان در طول آن علاوه بر این که برای از بین بردن مرد دو آدرسه؛ دیگری، دست به قتل میزنند برای خلق یک دیگری به جای او، رمان مینویسند.
بهاره رهنما این نمایش را که در متنِ انزو کرمن نمایشنامهنویس فرانسوی دو شخصیت دارد روی صحنه به اثری با سه شخصیت تبدیل کرده و نقش سوم را به مهیار طهماسبی سپرده است؛ نوازنده ویولونسل و از اعضای گروه پالت. او که طراحی و اجرای موسیقی «دیگری» را بر عهده دارد، حضور مردِ دو آدرسه؛ دیگری، را هم تداعی میکند.
آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگوی مهدی یاورمنش است با بهاره رهنما، شیوا اردویی و مهیار طهماسبی که در خبرگزاری خبرآنلاین مهمان کافه خبر شدند و از «دیگری» گفتند.
کارهایی را که در چند سال اخیر از شما دیدهام در ذهنم مرور میکردم؛ از «از این تابستان فراموشت کردم» (1391) تا «دیگری» (1396) من شش نمایش به کارگردانی شما دیدهام. در تمام این شش کار تِمِ عشق یا بهتر بگویم در بیشترشان تِمِ خیانت عشقی پررنگ بوده است.
وقتی هنرمند تِمی را بارها در اثرش تکرار میکند میتوان این گونه برداشت کرد که در جامعه اطراف خود، در آینده یا امروز جامعه خود چنین موضوعی را دیده یا پیشبینی میکند. میخواهم در این مورد صحبت کنید و این که آیا این برداشت در مورد شما درست است؟
بهاره رهنما: فکر میکنم بهتر است به جای عشق و خیانت عشقی از واژه عشق و رابطه استفاده کنید. جالب است که گاهی اوقات نویسنده از چیزهایی مینویسد که اتفاقا هیچ وقت برایش اتفاق نیافتاده ولی دغدغه ذهنیاش است. شاید عجیب باشد ولی من هیچ وقت از کودکی تا به حال در زندگیام با موضوع خیانت مواجه نشدهام و برایم اتفاق نیافتاده است.
منظورم بیشتر دیدن این موضوع در جامعه اطرافتان یا پیشبینی کردن آن به عنوان آینده جامعه است.
رهنما: اجازه دهید اول از خودم بگویم و این که کدام مسائل با خودم قرابت بیشتری دارد. عشق، رابطه عاطفی و مرگ از کودکی تا نوجوانی و جوانی و بعد زمانی که دست به قلم شدم به عنوان یک نویسنده زن از دغدغه ذهنیام بوده است.
برمیگردم به سوال شما، در جامعهمان در چند سال اخیر خیانت نه فقط بین زن و مرد که بین دو انسان همجنس هم به وضوح دیده میشود و فراتر از آن معتقدم ارزشهای انسانی به شدت سقوط کرده است. من نه ادعای اخلاقمداری دارم و نه معلم اخلاقم و قطعا در زندگیام جاییهایی بوده که باید بهتر رفتار میکردم. ابدا هم قصدم این نیست که بخواهم پیام اخلاقی بدهم اما این چیزی است که در جامعه اطرافم میبینم، این که هیچ ارزشی دیگر ارزش نیست! چیزی که بین همه اقشار از کارفرما و کارمند گرفته تا دو همسایه و دو همکلاسی دیده میشود.
پس شما بحث را از موضوع عشق و رابطه و خیانت بین زن و مرد فراتر میدانید و معتقدید این رابطه بین آدمهاست که در حال فروپاشی است؟
رهنما: عاطفه. فکر میکنم بهتر است بگوییم این عاطفه است که دچار فروپاشی شده است.
شیوا اردویی: من کاملا با بهاره موافقم و فکر میکنم باید به شکل جدی به این ماجرا پرداخت. نظر بهاره این است که ما در «دیگری» در حال نشان دادن این معضل بدون قضاوت کردن در مورد آن هستیم. ما نمیتوانیم برای این ماجرا راهحل بدهیم یا معلم شویم و صرفا این که در حال انعکاسش هستیم کار بزرگی است.
مهیار طهماسبی: قطعا ما دغدغه مشترکی در مورد این موضوع؛ عاطفه و فروپاشی آن داشتهایم که باعث شده جذب متنی با این موضوع شویم. عاطفه چیزی است که بین دو نفر شکل میگیرد اما اغلب ما اکنون بارِ این عاطفه را تکنفره به دوش میکشیم. چیزی که متاسفانه در زندگی اکثرمان دیده میشود.
پیش از آن که به خود متن و شیوه اجرا بپردازیم میخواهم سوال دیگری مطرح کنم. کم نبوده مواردی که بهاره رهنما هم از طرف زنان و هم از طرف مردان مورد انتقاد قرار گرفته. بخشی از مردان، معتقدند در آثار شما با نگاهی منصفانه به آنها نگریسته نمیشود و بخشی از زنان، میگویند شما وجود زنان را بدون مردان قابل تصور نمیدانید. نظر خودتان در این مورد چیست؟
رهنما: نتیجهای که برای من به عنوان یک نویسنده زن مهم است و تاکید میکنم به هیچ کدام از ایسمهای فمنیسم نزدیک نیست چون نه میتوانم زنان را بدون مردان تصور کنم و نه مردان را بدون زنان، این است که اساس خلقت بر این است که ما در کنار هم کامل میشویم.
جدا از این من خوشبخت بودهام که در زندگی شخصیام همواره مردانی خوب در کنار خود داشتهام. از پدرم که همیشه اعتماد به نفس بسیار بالایی به من میداد، تا برادر بزرگترم و داییهایی که گرایشات فکریشان به من جهت میداد و بعد هم سالیان سال در کنار یک نویسنده درجه یک؛ پیمان قاسمخانی زندگی کردم. همه اینها تجربیات بسیار خوبی در رابطه با مردان بوده. به همین دلیل اگر کسی کمی دقت کند و بین فضای زنانه و فضای ضد مرد تفاوت قائل شود، میبیند که من فقط زنانه مینویسم چون دغدغههایی دارم، نه ضد مرد.
من سال 87 از دانشکده حقوق فارغالتحصیل شدم و همان جا بود که این گرایشات به شدت در وجودم شکل گرفت. این که فعالیتهایی در زمینه حقوق زنان انجام دهم. به این دلیل که من زن را میشناسم و به عنوان عضوی از جامعه زنان میدانم که متحمل چه آسیبهایی میشویم و میتوانم راجع به آن حرف بزنم و به عنوان یک رسانه در دیده شدن زنان به عنوان قشری از جامعه و دیده شدن معضلاتشان موثر باشم ولی این اصلا دلیل نمیشود که من بگویم مردها بدند یا لزوما مردها باعث این مشکلاتند! این یک ماجرای طولانی است و زن ایرانی در مقاطع مختلفی از تاریخ تحت فشار بوده و نمیتوان این داستان را انکار کرد.
همین که انقدر گروههای متضادی مرا به سمت خود میکشند یا از خود میرانند نشان میدهد حرفی که میزنم، حرف هیچ کدام از آن دو نیست. خیلی ساده بگویم من به عنوان یک زن که فعال حقوق زنان هم هست دوست دارم در مورد حقوق اجتماعی زن ایرانی در جامعه معاصر حرف بزنم بدون آن که کسی را متهم کنم.
همانطور که شیوا گفت ما تنها میتوانیم سوال مطرح کنیم اما طبیعتا راهکارش دست ما نیست و این دولتمردانند که باید قوانین فعلی را تصحیح و قوانین جدیدی وضع کنند. امید من این است که حقوقدانان، دولتمردان و دولت زنان، دکترهای روانکاو و کسانی که در آموزشوپرورش کار میکنند در مورد این که چطور میشود کمی از مشکلات زنان را حذف یا حداقل کمرنگ کرد فکر کنند. زنان موجودات موثریاند و جامعهای که زنانش شادند، سلامتتر است.
پس بدون این که گرایشات فمنیستی را نفی کنید با آن مرزبندی دارید؟
رهنما: من دلبسته هیچ کدام از ایسمهای فمنیسم که بلدم و شنیدهام نیستم. کاملا به عقایدشان و شیوه کارشان احترام میگذارم اما شیوه من کمی فراجنسیتیتر است.
رهنما: نکته جالبی در مورد انزو کرمن بگویم، او آنقدر نویسنده عجیبی است که در متنش نقطه نمیگذارد. طبق چیزی که زیبا خادمحقیقت مترجم این متن به ما گفت کرمن در هیچ کدام از متنهایش از ویرگول، نقطه ویگول، دو نقطه و غیره استفاده نمیکند، چون معتقد است باید به شعور و خوانش کارگردان و بازیگری که متن را برای اجرا در دست میگیرند احترام گذاشت.
زمانی که برای نمایشنامهخوانی این متن از طرف علی منصوری دعوت شدم، روی صحنه نمایش «سونات پاییزی» جلال تهرانی بودم. با این که خیلی از اوقات چند کار را با هم قبول میکنم ولی این بار «سونات پاییزی» آنقدر دشوار بود که نتوانستم نمایشنامهخوانی «دیگری» را بپذیرم. وقتی متن را خواندم به شدت به آن علاقهمند شدم. این که چطور دو زن از رقابت به رفاقتی عجیب میرسند و از میان بار غم و شکست قد علم میکنند.
اساسا برایم مهم است که زن و دختر جوان ایرانی قویتر از این باشد. درست است که شکست عاطفی برای همه ما پیش میآید و گریزی از مواجه شدن با آن نیست. من هم که میگویم با خیانت مواجه نشدهام از نظر خیلیها و از نظر خودم اتفاقی نادر است اما قطعا من هم شکست عاطفی داشتهام و از اتفاقاتی گذر کردهام که برایم سنگین بوده. دلم میخواهد ما زنان به عنوان بخش مهمی از جامعه که هندل کردن بسیاری از اتفاقات درون خانواده هم بر دوشمان است یاد بگیریم که چطور بعد از هر شکست، با قدرت بیشتری سر پا شویم. این اتفاق برای این دو زن، مدو و لیلا میافتد.
از مواجه اولیهام با متن که بگذرم، مشکل اساسی من این بود که بازیگر نداشتم! چون متن، متن سختی بود و خصوصا در پرده اول، هنگام ملاقات مدو و لیلا بعد از 15 سال با یکدیگر و پی بردن به این که هر دو عاشق یک مرد بودهاند، انگار فقط صدای برخورد دو شمشیر است که به گوش میرسد و آرامآرام تا پرده آخر دیالوگها صیقل میخورند ولی همچنان نوعی زمختی در آنها احساس میشود. به غیر از دوستانی که همزمان سر کار دیگری بودند و زمانشان به ما نمیخورد، چند نفری هم آمدند که حتی نمیتوانستند متن را از رو بخوانند! این که میگویند سرانه مطالعه ما پایین است خود را در چنین جاهایی نشان میدهد؛ بازیگرانی که نمیتوانند متنی کمی ادبی را از رو بخوانند! این شد که با خود فکر کردم باید به سراغ یک بازیگر- نویسنده بروم. زنی که کلمات را بشناسد؛ دو انتخاب داشتم، شیوا اردویی و ساناز بیان که پیش از این برای هر دویشان بازی کرده بودم. در نهایت با شیوا اردویی به توافق رسیدیم و (با لبخند) روز اولی که متن را دست گرفت کاملا به کلمات مسلط بود.
در مورد مهیار طهماسبی هم، اساسا به نظرم ویولنسل و ظاهرش به شدت عاشقانه است. ویولنسل میخواستم و همه میگفتند چرا از نوازنده زن استفاده نمیکنی؟! من اما به خاطر برقراری توازن در صحنه، دوست داشتم نوازندهام مرد باشد و مردی میخواستم که به لحاظ ظاهری مرد غایب نمایشنامه «دیگری» را تداعی کند. در واقع همان عنصر مردانه غایب که در تمام طول ماجرا، هم هست و هم نیست. به واسطه طراحی صحنه جلال تهرانی انگار مهیار در ابری بالای سر این دو زن قرار دارد و پایش روی زمین نیست.
این جاست که یکی از مهمترین دیالوگهای نمایشنامه معنی پیدا میکند. دیالوگی که متن را متنی فراجنسیتی میکند. جایی که مدو به لیلا میگوید «این جا، جایی است که ما به حضور یک مرد احتیاج داریم، احتیاج داریم یک مرد به زنانگی ما شهادت دهد...» این در حالی است که آنها پیش از این دو مرد را کشتهاند و الان احتیاج دارند که یک نفر به آنها بگوید تو هستی و من تو را میبینم. (با خنده) این جا، همان جایی است که زنان فمنیست عصبانی میشوند، جایی که من میگویم ما به حضور مرد نیاز داریم و واقعا هم داریم.
اردویی: متن «دیگری» متنی بینظیر با قصهای عجیب است. من پیش از این داستانها و نمایشنامههای بهاره را خوانده بودم و نگاهش را به عنوان مخاطب بسیار دوست داشتم، در اثری هم که با یکدیگر کار کردیم و من کارگردان بودم و او بازیگر به دیدگاهی مشترک رسیده بودیم.
همانطور که بهاره میگوید مدو و لیلا پس از مطلع شدن از این که هر دو دلبسته یک مردند تصمیم میگیرند کار دیگری بکنند و مسیر جدیدی را کشف کنند. «دیگری» به لحاظ بازیگری هم متنی بسیار چالشبرانگیز و پر از احساسات متفاوت بود و فکر نمیکنم زنِ بازیگری باشد که این اثر را بخواند و وسوسه نشود که در آن بازی کند. از لحاظ شیوه اجرا هم، شیوهای که بهاره انتخاب کرد و به شیوه کارگردانی جلال تهرانی نزدیک است، فضایی سرد و با حداقل میمیک بود که تا به حال تجربهاش نکرده بودم. همه اینها مجموعهای را شکل داد که ترغیبم کرد بازی در «دیگری» را بپذیرم.
مهیار طهماسبی: (با خنده، به شوخی) صادقانه بگویم من دفعه اول که متن را خواندم چیزی از آن نفهمیدم.
رهنما: (با خنده، به شوخی) ما خودمان هم بار اول چیزی نفهمیدیم.
طهماسبی: این که شما میپرسید مواجهمان با متن چگونه بود، معتقدم هنوز که هنوز است و اکنون که در حال اجرا هستیم این مواجه هر روز و هر روز اتفاق میافتد و من هر روز به مسئلهای تازه پی میبرم.
چالشی که بر سر راه من بود این بود که بهاره رهنما به من گفت کارش دو بازیگر دارد و یک موزیسین ولی سه پرسوناژ دارد. یعنی به صوت به عنوان یک شخصیت نگاه کرد. این چالشی بود که تا به حال با آن مواجه نشده بودم. موسیقی همیشه یا فضایی میسازد یا چیزهایی را تشدید میکند یا به عنوان عنصری مستقل عمل میکند ولی تا به حال برایم پیش نیامده بود که کسی از من بخواهد به موسیقی به عنوان شخصیت نگاه کنم.
برای این که بتوانم به آنچه بهاره رهنما میخواست برسم تلاش کردم مرد غایب دو آدرسه را بشناسم و این که مردی که (با خنده) دو همسر دارد چگونه مردی است و این شد که ویولونسل که اصولا سازی عاشقانه است در این اثر به سازی ترسناک تبدیل شد.
رهنما: مهیار طهماسبی به نکته جالبی اشاره کرد وقتی خشونت تسری پیدا میکند، حتی در موسیقی هم نفوذ میکند.
طهماسبی: برایم جالب بود که قرار نبود با موسیقی احساسات مدو و لیلا را تشدید کنم بلکه باید فضایی برای تماشاگر میساختم که از طریق آن بفهمد مرد دو آدرسه کیست. مردی که در تمام طول نمایش سایهاش بر سر زنان سنگینی میکند. ورود و خروجهای موسیقی نیز کاملا براساس حضور یا عدم حضور این مرد روی صحنه طراحی شد، یعنی زمانی که حرف این مرد را از زبان زنان میشنیدیم موسیقی بود و زمانی که نمیشنیدیم موسیقی نبود.
ویولونسل در «دیگری» مجبور بود هم هارمونی را و هم ملودی را به تنهایی تداعی کند. این ساز، سازی ملودیک است و وقتی میگوییم سازی عاشقانه است در زبان موسیقایی میشود؛ سازی ملودیک که ملودی میزند اما چون در «دیگری» ساز دیگری همراهش نبود ناچار میشد بار هارمونی را هم بر دوش بکشد.
به بحث بازیها بپردازیم. بازی شما و شیوا اردویی با دو جنس متفاوت شروع میشود و شاید بتوان گفت رفتهرفته با پیش رفتن اثر به واسطه نزدیک شدنتان به هم از نظر عاطفی، جنس بازیتان هم به یکدیگر نزدیک میشود. با توجه به این که همان طور که اشاره شد انزو کرمن در متن «دیگری» هیچ دستورالعملی برای هیچ چیزی صادر نکرده و دست کارگردان را باز گذاشته است چه شد که به این نتیجه رسیدید که دو جنس متفاوت بازی را در پیش بگیرید؟
رهنما: همان طور که گفتم پیدا کردن بازیگری برای نقش روبهرویم برای من کاری بسیار دشوار بود. (با خنده) آخر سر به جایی رسیدم که گفتم نقش لیلا را ضبط میکنم و در حالی که خودم مدو را روی صحنه بازی میکنم، لیلا را هم با پروژکتور نشان میدهم!
قبل از آن که به تفاوت جنس بازی برسیم هم بگویم که من برای انتخاب عوامل کارم مثل جلسه خواستگاری عمل میکنم (با خنده) و حتما تحقیق میکنم که طرف اخلاقش سر بقیه کارها چطور بوده، چه قدر دعوایی است یا چه قدر آرام، خوشقول است یا بدقول، منظم است یا بینظم و... و واقعا، هم شیوا اردویی و هم مهیار طهماسبی صددرصد تمام فاکتورهای مورد نظر مرا داشتند.
در مورد جنس بازیها، باید بگویم برای من و شیوا کار دشواری نبود که بازیمان را به هم نزدیک کنیم. مسئله این بود که من سوغاتیای از نمایش «سونات پاییزی» داشتم و آن هم بازیای بود که جلال تهرانی از من بیرون کشید و باعث شد چیزی را تجربه کنم که هیچ وقت در هیچ کدام از نقشهایم تجربه نکرده بودم. آن جا بود که من با این نگاه فرمالیستی آشنا شدم و فکر کردم برخلاف همیشه که رئالیستی بازی میکردم این بار به سمت فرم بروم. جلال تهرانی با این که به ندرت طراحی نور و صحنه قبول میکند اما با درخواست من این کار را برای «دیگری» انجام داد و با این که کارگردانها عموما دوست ندارند به چنین مسئلهای اعتراف کنند اما ۵۰ درصد بار این کار بر دوش طراحی نور و صحنه است.
من و شیوا، حسی بازی نمیکنیم و جز موارد معدودی که مخاطب درون این زنان را میبیند در اکثر مواقع نقاب داریم. در یکی از اتودهای کارگردانی که با شیوا میزدیم از نقابهای نصفهای استفاده کردیم که در بالماسکه استفاده میکنند و نمونهاش را در طراحی بروشور میبینید اما ما در ایران همیشه این نگرانی را در مورد تئاتر داریم که مبادا تماشاگر نتواند با اثر ارتباط برقرار کند و من هم آنقدر جسارت نداشتم که برای استفاده از ماسک ریسک کنم ولی واقعیت این است که این زنان مرتب در حال نقش بازی کردنند و به همین دلیل آن سرما در بازی هر دویمان هست.
برای ما کاری نداشت که جنس بازیمان را شبیه هم کنیم اما من به عنوان کارگردان این تفاوت را میخواستم و معتقدم شبیه هم شدن برای ما کاری نداشت و رسیدن به این تفاوت بود که دشوار بود و شاید برگرفته از همان شیوه جلال تهرانی باشد. همانطور که در «سیندرلا» هم این تفاوت بین بازی گلاب آدینه و بهنوش طباطبایی مشهود بود.
با توجه به تفاوتهای «دیگری» با کارهای قبلیتان از این نترسیدید که تماشاگران ثابتتان این کار را پس بزنند یا با آن ارتباط برقرار نکنند؟
رهنما: همانطور که اشاره کردید من تعدادی تماشاگر ثابت دارم که در «دیگری» نیمی از آنها را از دست دادم، یعنی تعدادی از آنها که به تماشای کار نشستند به بقیه گفتند این کار شبیه کارهای قبلی رهنما نیست ولی من به شدت به این جمله اعتقاد دارم که تغییر تاوان دارد و باید تاوانش را پرداخت کرد. من «دیگری» را یک تغییر یا یک نقطه عطف در مسیر کاریام میدانم و باید صبور باشم تا این شیوه هم تماشاچی خود را پیدا کند. شاید دوره تماشاچی کارهای رومانتیک زنانهام تمام شده است. (با لبخند) جدا از آن امسال ۴۲ سالم تمام میشود و به نظرم میانسالی قصهها و فضاهای خاص خود را دارد.
نام نمایش «دیگری» است و مدو و لیلا هم تعریفی که از هویت و شخصیت خود دارند تعریفی است که دیگری یعنی مرد دو آدرسه برای آنها خلق کرده است. این دو زن اگرچه پیش از این صرفا خود را از دریچه چشم آن مرد میدیدند اما در لحظهای تصمیم به از میان برداشتنش میگیرند و میکوشند تعریفی را که خود دوست دارند جایگزین تعریف او از شخصیتهایشان کنند و در پرده سوم میبینیم که رمان نوشتن جایگزین آن امر هویتبخش میشود. آیا میتوان گفت معتقد به قیام علیه تعاریفی هستید که دیگریها از ما ساختهاند؟ و جایگزین کردن تعاریفی به جای آن، که خودمان میخواهیم.
رهنما: تحلیل درستی است اما بحث زن و مرد ندارد. لکان معتقد است ما دیگری را حذف میکنیم تا خودمان قویتر شویم در حالی که حذف دیگری در نهایت به حذف خودمان میانجامد. یکی از نکات کلیدی این متن همین است؛ خشونتی که در جهان تسری پیدا کرده است. ما از یک، دیگری تغذیه میکنیم و با او به جایی میرسیم، بعد آن دیگری را یا رها میکنیم یا از بین میبریم و جلوتر میرویم و این چرخه آن قدر ادامه پیدا میکند که خودمان هم حذف میشویم.
بنابراین شکلگیری این چرخه خشونت به واسطه از بین بردن دیگری ربطی به جنسیت ندارد و میشد به جای این دو زن، دو مرد روی صحنه داشت.
پیشنهادی که به ذهن من میرسد این است که اگر نمایش «دیگری» را به جای آن که از پرده اول به پرده سوم ببینیم از آخر به اول میدیدیم اتفاق بهتری رخ میداد.
رهنما: چه جالب. (با لبخند) این پیشنهاد جدی جلال تهرانی بود اما من ترسیدم و انجامش ندادم. جلال تهرانی اعتقاد داشت متن یا باید از آخر به اول بیاید یا از پرده دوم به پرده سوم برود و بعد به پرده اول برسد.
در صورتی که از پرده دوم شروع میکردید که تعلیق فوقالعادهای ایجاد میشد. دو زن که به جرم قتل بازداشت بودهاند و حالا که با پادرمیانی کنسول به هتل بازگشتهاند ما از زبانشان میشنویم که چه اتفاقی افتاده و چرا بازداشت شدهاند و پیش از این چه میکردهاند.
رهنما: در مورد پرده سوم باید بگویم که من خیلی دوستش نداشتم و با آن کلنجار زیادی رفتم و (با لبخند) به جرات میگویم پدرم به عنوان یک کارگردان با این پرده درآمد. من تغییرات زیادی در آن ایجاد کردم تا جایی که حتی بازنویسی شد. دیالوگها همان دیالوگهای متن بود اما نحوه چینششان را کاملا تغییر دادم. با توجه به این که شما هم به این نکته اشاره کردید، شاید اگر بخواهم دوباره «دیگری» را روی صحنه ببرم همین ریسک را کنم و با حذف پرده سوم، از پرده دوم به پرده اول بروم.
اما حق بدهید که برای یک کارگردان که در این اوضاع بحرانیِ تماشاگر تئاتر، میخواهد اثری را روی صحنه ببرد و بعد از هفت اثر تصمیم میگیرد تغییری اساسی چه در بازیاش، چه در میزانسنها، چه در بازی بازیگر مقابلش و چه در موسیقی ایجاد کند و پیشاپیش میداند که با این کار حداقل نصف تماشاگران ثابتش را از دست خواهد داد، کمی ترسناک است که متن را هم به این شکل زیرورو کند. با توجه به این که متن هم کمی سنگین است و از سطح مطالعه تماشاگر عادی کمی بالاتر، استرس این را داشتم که کسانی متن را نفهمند. (با لبخند) من دوستانی دارم که بعد از دیدن کار گفتند چیزی نفهمیدیم و میپرسیدند اینها که بودند؟ آدمکُش بودند؟!... به خاطر همه این مسائل ترسیدم تغییری در آن حد جدی که اشاره کردید در متن ایجاد کنم.
طهماسبی: انشااله اجراهای بعدی.
رهنما: (با لبخند) بله، انشااله اجراهای بعدی.
و در این نمایش اصلا آن تصویری که عموما از شما میبینیم؛ زن فمفتال، شهرآشوب و اغواگر، چیزی که شاید بتوان گفت کلیشه هم شده بود، وجود ندارد.
رهنما: من و بازیگرانی از جنس من در تمام نقشها بخشی از خود را به همراه دارند و این را نه کلیشه که سبکی از بازیگری میدانم، آن طنازی در رفتار با مردان یا برجسته شدن ویژگیهای زنانه بخشی از من است که در نقشهای مختلفی که بازی کردهام میبینید اما «سونات پاییزی» برایم نقطه عطف بود و بعد از آن احساس کردم در ۴۲ سالگی باید تغییراتی در شیوه بازیام ایجاد کنم. همانطور که اشاره کردم تغییر تاوان دارد و من هم کتمان نمیکنم که از خیلی از همان نقشهایی که میگویید کلیشه بودند لذت بردهام اما الان میخواهم بهاره رهنمای جدیدی را کشف کنم.
خیلیها بعد از آن که «دیگری» را دیدند به من گفتند ما آمده بودیم یک کار عاشقانه بیبینم! (با لبخند) من نوجوان که بودم، رمانهای جیبی ر.اعتمادی را خیلی میخواندم و قبلا هم گفتهام که با کارهایم نوعی از سبک ر.اعتمادی را وارد تئاتر ایران کردهام اما «دیگری» به هیچ عنوان این گونه نبود.
نظر کاربران
هممم
ايشون براي زندگي شخصيش لزومي نداره به مردم توضيح بدن..... ولي خب از ظاهر و ادا و اطوارهاشون مشخصه كه دير متوجه قابليت هاشون شدن..... و بجاي همسر و زندگي برگشتن به دوران نوجوانيشون..... حالا ديگه توضيحات غلط اندازي مثل داستان بالا يكم مضحك به نظر ميرسه.....يه جورايي رفتارشون با چيزايي كه ميگن جور در نمياد..... خداوند پوشاننده عيب آدمهاست مگر اينكه خود آدمها با رفتار و صحبت هاي متظاهرانه و دروغشون خودشون رو رسوا كنن
يه فيلم مسخره با موضوعي كمابيش مشابه با بازي سحر قريشي و شهرزاد كمالي هم ديديم
ععععع
راست میگی
مواجه میشی گل من فقط منتظر باششششش
فک میکنم مهربون باشن.
بانو پرتلاش ،مهربان،خاص و قابل ستایشیه ،امیدوارم تا آخر عمرشون هم همچنان طعم خیانت رو نچشن و همیشه همینطور سرزنده باشن
اقایون داداشا گفته باشم :قضیه به همین سادگی نیست
اصلا از این بهاره رهنما خوشم نمیاد خیلی جلفه