«وال کیلمر» بازیگری که ستاره فضای مجازی شد
فقط چند بازیگر در جهان هستند که می توانند عنوان هنرمند «مرموز اسطوره ای» را از «وال کیلمر» بربایند؛ این بازیگر مشهور، متولد جنوب کالیفرنیاست و در نوجوانی و جوانی قرار بود یک نقاش و بعد هم شاعر و نمایش نامه نویس درجه اول شود؛ اما بعد یک بازیگر خیلی مشهور شد و به اصطلاح در فهرست ستارگان درجه «A» قرار گرفت. او مردی سرسخت برای مصاحبه کردن است.
اتفاقا کیلمر این روزها بیشتر از قبل به چشم می آید. او در درام موسیقایی پر از ترانه ترنس مالیک به نام «آهنگ تا آهنگ» صحنه را در اختیار گرفت و در کنار مایکل فاسبندر در اکشن پرهیجان یونسبو به نام «آدم برفی» بازی کرد، کل آمریکا را با تور نمایش پرفورمنس از مرد مارک تواین طی کرد و به ارسال و به اشتراک گذاشتن ارسال های غیرمتعارف- در معیار سلبریتی ها- و بامزه و نکته سنج خود در اکانت توییتر حالا بسیار محبوب شده اش ادامه می دهد.
در جست و جوهایم برای اولین بار متوجه شدم او در اوقات فراغتش آثار هنری مختلفی در استودیوی خانگی خود در مالیبو با دست می سازد. کمی از هر چیز را امتحان می کرد: طلاکوبی، ساخت مکعب های چوبی، آبستره هایی که با رزین پوشش داده شده و نقاشی با لکه های رنگی که مانند لکه های بنزین روی نئون است.
جالب ترین (و به گفته خودش جذاب ترین) این هنر- تفریح ها، بازسازی شخصیت هایی است که یک بار روی صفحه نمایش به تصویر کشیده شده اند، اغلب هم با برخی از جمله های معروف خود آنها («جوجه ماشینی خورد به ماشین»، «من هالبری تو هستم» و نظایر اینها) که او در سایزهایی بزرگ، به خط خوش آنها را طراحی می کند.
بازتولید کارها و نقش های شخصی خود آدم با نقاشی های شبیه به استنسیل و خط نویسی کمی عجیب و غریب است، حتی برای بازیگری که به نظر می رسد از گریز از شهرت لذت می برد. آیا این کارها به دلیل سود مالی برای کیلمر جذاب هستند؟ یا بخشی از این اعتیاد دامن گیر نوستالژیک فعلی جامعه است؟ باید جوابی برای این سوال ها پیدا می کردم.
پس از چند تماس و پیگیری از طریق دفتر وکیل او و یک سفر به پاسادنا برای صحبت کردن با دستیار مودب اما قاطع او («بله، ما درخواست مصاحبه شما را دریافت کرده ایم» و «لطفا اطلاعات تماس خود را بگذارید و ما با شما تماس خواهیم گرفت»)، در نهایت در کمال تعجب این ایمیل را دریافت کردم:
«سلام، این از طرف وال است؛ آیا ایمیل شما برای مصاحبه ما همین است؟
با احترام و عشق
وال»
در اینجا چند مورد از چیزهایی را که در طول رد و بدل کردن ایمیل با او فهمیدم، برایتان ذکر می کنم: «فکر می کنم نویسندگان در هالیوود دیده نمی شوند و مورد حمایت قرار نمی گیرند («چرا آمازون هالیوود را در پنج دقیقه فتح می کند؟ چون آنها فقط یک هدف دارند: مشتری را خوشحال کنند»)، «یک بار به تماشای مارلون براندو نشستم که یک مرغابی درسته را کامل خورد («خدایا، خیلی این مرد را دوست دارم») و بله، او هر پیام را با امضای «با عشق، وال» به پایان می برد فقط دو نفر پیش از این ایمیل هایشان به من با کلمه «با عشق» به پایان رسیده: مادرم و مرد یخی)».
هنگامی که کاملا بهبود یابد، سر پروژه هایی خواهدرفت که دو دهه است مشغول آنهاست؛ اما فعلا و در حال حاضر، او تمرکزش را روی نمایشگاه آثار هنری که در ماه آینده در نیویورک در گالری وودوار برگزار خواهدشد، گذاشته است؛ نمایشگاهی که به گفته خودش یکی از مهم ترین کارهایی است که در کل عمرش انجام داده: «این یک حیطه جدید است، نه فقط یک تجربه، بلکه تلاش، یادگیری و بعد آزمودن و امتحان کردن و دوباره آفریدن. خوشحالم که این فرصت را پیدا کردم که حیطه ای جذاب را کشف کنم و حالا منتظر دیدن واکنش ها هستم».
کیلمر می گوید ذوق هنری و میلش به آفریدن، در کودکی اش در دره سان فرناندو ریشه دارد: «برادر کوچکم واقعا یک نابغه بود، او با قلم مو در دستش متولد شد- واقعا هنر از او انعکاس می یافت- برای همین من در معرض یک منبع و چشم انداز غیرمعمولی از هنر بودم، می دیدم که چقدر «آسان» است خلق چیزهایی که به نظر عموم زیبا هستند». در ادامه پس از مکثی کوتاه می گوید: «اگر چیزی خلق نکنم، آرام آرام شروع به مردن می کنم».
او به یاد می آورد که اولین اثری که خلق کرده درسه سالگی بوده (یک نقاشی با انگشت) و اگر مانند برادرش هنرمند نباشد؛ اما همچنان در خود میل و اشتیاقی پایان ناپذیر برای انجام کاری خلاق می بیند. البته او بیشتر این درگیری را به تعبیر خودش «تقلید از دیگران» می خواند و می گوید به زودی کاری بر مبنای علاقه اش به شکسپیر خواهدکرد: «می دانستم که استعداد هنری دارم، چرا که همه جا به دلایلی شاخص و مورد توجه بودم... انگار چیزی در آب لس آنجلس دهه ۶۰ بود که همه را هنرمند می کرد».
در اواسط دهه 90 کیلمر ناگهان خود را در قله هالیوود دید، با بازی در نقش جیم موریسون در فیلم «دورز» الیور استون، داک هالیدی در «تامبستون» و بروس وین در «بتمن» برای همیشه او در اوج توجه و شهرت بود. البته در این مدت کیلمر همچنین شهرت ناگواری به نام یک یاغی سودایی و به شدت دارای پتانسیل درگیری با دیگران و دارای نوسانات خلقی کسب کرد که به ویژه سر صحنه «بتمن» و «جزیره دکتر مورو» جنجال ساز شده بود؛ اما خودش می گوید این گونه شایعات همیشه بی اساس هستند: «حدس می زنم این شایعات در زمان فیلم دورز آغاز شدند...، من تلاش می کردم کاری چالش برانگیز و متفاوت ارائه دهم، نه اینکه فقط به تصویر معمول جیم موریسون و به متن الیور استون که هنرمندی شگفت انگیز و واقعا خاص است، وفادار بمانم.
جدا از این دو سایه بسیار سنگین، تلاش می کردم کل آهنگ ها را به صورت زنده اجرا کنم. این واقعا کار خیلی خیلی سختی بود؛ ولی ما آن را انجام دادیم، برای انجام این کارها و برای رسیدن به نقشم خیلی تلاش کردم که «خودم» نباشم. وقتی در این کار پیشرفت کردم به جایی رسیدم که بازیگران را به نه اسم خودشان که به اسم کاراکترشان صدا می کردم و بقیه هم شروع به گفتن این کردند که من ترجیح می دهم که به جای «وال کیلمر»، «جیم موریسون» خطاب شوم؛ اما این واقعیت نداشت.
شاید همین حرف ها بود که باعث شد شایع شود من بیش از حد در کارم اغراق می کنم و از استانداردها جلوتر می روم..». پس از کمی مکث ادامه می دهد: «مطمئن هستم می توانم بیشتر دیپلماتیک باشم؛ اما همیشه سعی کرده ام که بهترین کار را انجام دهم، کاری که سزاوار افتخار عنوان سرگرم کردن باشد».
بخشی از این سرگرم کننده بودن که شامل نقاشی نقش های معروفش در داک هالیدی و بتمن است، به تماس مجدد با مخاطبان خود نیاز دارد؛ اما مجددا باید تاکید کرد این فوق ستاره دیروز و امروز معمولا به نقش های گذشته اش به شیوه معمول ستاره های سینما نگاه نمی کند، درواقع او می کوشد در نقش ها و کارهایی که انجام داده جنبه های هنری را در مقابل جنبه های ستاره بودن پررنگ کند.
«خیلی به دنبال اتصال به گذشته و سودبردن از آنچه قبلا کرده ام، نیستم؛ اما به هر حال نمی توانم به یک فرودگاه بروم بدون اینکه از کسی نشنوم: اوه این داک هاک خودمان یا بتمن است...، این بخشی از زندگی من است. وقتی که مشغول کشیدن داک هالیدی شدم پدر نقش و شخصیت واقعی یا آنچه من از او ایجاد کردم، نبودم؛ اما بیشتر از این عناصر به عنوان یک نقطه پرش و جهش استفاده کردم؛ برای مثال جنون گهگاهی او یا خشونت خاصش در زندگی. بسیاری از چیزهایی که در کاوشم به آنها رسیدم، دقیقا در نقطه مقابل شخصیت روی پرده یا هر خاطره ای از اوست. این مثل خود بازیگری است: شما سعی نمی کنید یک شخصیت باشید، شما خود او هستید».
در پاسخ به سوال جداگانه مربوط به حساب توییتر شخصی اش که بسیار تحسین برانگیز شده، گفت: «من همیشه یک جور آگاهی سالم درباره این صفر مطلق که اسمش شهرت است داشته ام، وقتی این موضوع با غرورم و ذهنیاتم در تضاد بود، با آن می جنگیدم؛ اما خب در حال حاضر این موضوع برایم بیشتر شوخی است و خیلی حساسیتی به آن ندارم. شاید این به دلیل بزرگ شدن و بالغ شدنم باشد، چرا که حالا به چیزی که برایم مثل یک رویا بود، رسیده ام، شاید هم به خاطر اینکه حالا چیزی را که شاید سرنوشت من است حس می کنم و با چیزی که هستم حال خوبی دارم».
به عبارت دیگر، در حال حاضر به او خوش می گذرد. شاید به دلیل کارهای آبستره ای که می کند «بعضی رنگ ها را که شاید به خوبی با هم نسازند، روی بوم می پاشی و ناگهان یک هارمونی شکل می گیرد، چیزی که ریشه در حس درونی تو دارد، گاهی در یک روند طولانی از صبرکردن و دردکشیدن، به طور ناگهانی می بینی چیزی ظاهر شده که خودت هم انتظارش را نداشتی» و بعد هم می گوید: «خدایا، من واقعا هیچ وقت به چنین چیزهایی فکر نمی کردم و حالا خیلی خوشحالم».
حضورش در رسانه های اجتماعی، جایی که به طرفدارانش درباره غذایی که خورده است یا شوخی که با جیمی پیج درباره موهای نامزدش کرده یا اینکه هواپیمای آنجلینا جولی را پر از شمعدانی کرده، بسیار محبوب است. این ارسال ها- همراه با عکس هایی از کارهای هنری و البته سلفی های او- کی راه برای رابطه بهتر با حامیانش خلق کرده و به طور آشکاری محبوبیت او را افزایش داده است.
او آشکارا از داشتن هواداران دوآتشه خوشحال است؛ اما اعتقاد دارد هواداران قدیمی چیز دیگری هستند: «من دوست دارم زندگی ام را با طرفدارانم به اشتراک بگذارم... طرفدارانم با من مهربان بوده اند و از من حمایت کرده اند؛ ولی من هیچ خودم را با آنها درگیر نکرده بودم...، 25 سال در دل طبیعت وحشی زندگی کردم؛ آب رودخانه و ماهی گیری، اسب و بوفالو، شکار، خواندن کتاب بالای کوه، عرق ریختن روی صخره ها...، همه اینها آرامش بخش و لذت بخش بودند... و بعد متوجه شدم سهیم کردن دیگران در این لذت هم لذت بخش است، اینکه با همه جهان درباره این چیزها حرف بزنی، همان موقع هم این کار را بکنی، این تجربه ای عالی است...».
این روش به کیلمر اجازه می دهد کاری را که در آن استاد است، انجام دهد: یعنی گفتن قصه برای عموم. در حالی که او هنوز هم گاهی در آن قالب رمز و رازآمیز شمن مانند فرو می رود؛ اما باید گفت او یکی از معدود ستاره های سانسور نشده در جهان است؛ برای مثال، او با مال میل به شما اسم ستاره هایی را که صاحب یک نقاش اورجینال کیلمر هستند می گوید: رایان گاسلینگ، رابرت داونی جونیور، آزی آزبورن، شارون استون، رابرت دنیرو، آل پاچینو و مایکل مان: «دوست دارم نام تک تک شان را بگویم... در این مورد خاص حتی شوخی هم نمی کنم».
صحبت به اینجا که رسید، قبل از اینکه من سوال های پایانی را مطرح کنم، او یک داستان دیگر هم برای گفتن داشت، درباره اینکه چگونه او با «بزرگ ترین شاعر آمریکایی در قید حیات» و عاشق فیلم تامبستون یعنی «باب دیلن» دوست شده و رفاقت پیدا کرده است: «زمانی که ملاقات کردیم، شانس با من یار بود. اینکه با کسی دیدار کنی که باعث می شود مردم از هیجان غش کنند، سخت است...، من عاشق این مرد هستم. او یک نابغه در همه چیز است.
پس از کمی مکث و تفکر حرف هایش را ادامه می دهد: «نمی گویم برای رسیدن به این نقش از کنترل خارج شده بودم یا اینکه تحقیقات من و نقشم، از زندگی واقعی من سبقت گرفته بود، فقط ساعت های بسیاری در طول روز هست که سایه کاری که باید انجام دهید روی کارتان می افتد و با زندگی شخصی تان ترکیب می شود. باید بگویم که نتیجه چنین شیوه ای بود که من تا حدود زیادی افکار جیم را داشته باشم، مثل او رویا ببینم و مثل او رفتار کنم.
همان طور که گفتم، این مثل یک سفر بود و باب دیلن در این راه مثل یک راهنما بود؛ او در پارتی بزرگ پیش از اسکار کری فیشر، با پوشیدن دستکش و یک کلاه سیلندر واقعا من را مشوش کرد و در عین حال الهام بخش بود. آن روز تصور کردم شاید او از این چیزی که الان است لذت نمی برد».
آخرین حرف های وال کیلمر هم بسیار جالب بود: «من آن شب داشتم با دانیل دی لوییس صحبت می کردم؛ اما از روی شانه های دانیل به باب نگاه می کردم که روی درِ بالکن با حصار چوبی غول پیکر ایستاده بود، او به تنهایی آن قدر مشهور بود که معروف ترین هنرمندان روی زمین به او نزدیک نمی شدند...، درست مثل یکی از الهامات جیم موریسون با صدایی که بیشتر از صحبت به فریاد شبیه بود، با صدایی که از دانیل دی لوییس، دیوید گفن و وارن بیتی گذشت، از او پرسیدم: «هی باب! تو طرفدار یما سوماک (خواننده پرویی- آمریکایی دهه 50 که به پرنده پرویی شهرت داشت) بودی؟»
درست مثل آن تبلیغ قدیمی ای اف هاتن که همه یخ می زدند و سر جای خودشان خشک شان می زد، همه جا ساکت شد، باب پس از یک مکث کامل گفت: «آرهههه»، خب یخ مجلس شکست و من یخ شکن بودم».
و البته همان طور که می شد حدس زد، باب دیلن هم صاحب یک اثر اورجینال از کیلمر است.
ارسال نظر