۵۳۰۲۶۸
۷ نظر
۵۰۵۷
۷ نظر
۵۰۵۷
پ

اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (۲)

مایکل پترنیتی، گزارشگر جی کیو با برد پیت مصاحبه کرده که بخش دوم این مصاحبه را در اینجا می خوانید.. این اولین مقاله او برای جی کیو استایل است. این مطلب در شماره تابستان ۲۰۱۷ مجله جی کیو استایل با عنوان "سرنوشت ساز" (Monumental) منتشر خواهد شد.

برترین ها: مایکل پترنیتی، گزارشگر جی کیو با برد پیت مصاحبه کرده که بخش دوم این مصاحبه را در اینجا می خوانید.. این اولین مقاله او برای جی کیو استایل است. این مطلب در شماره تابستان ۲۰۱۷ مجله جی کیو استایل با عنوان "سرنوشت ساز" (Monumental) منتشر خواهد شد.
- «شاید از کرخی در اومدن همین باشه. باید به همه چیزهایی که برات مهم هستن زل بزنی و باهاشون چشم تو چشم بشی.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)
«دقیقاً. بشینی با اون احساسات وحشتناک و نیاز به درک شون، روبرو بشی و اونا رو سر جاشون بنشونی. در آخر، به این می رسی که "من همین چیزهایی هستم که دوستشون ندارم. اینا بخشی از من هستن. نمی تونم انکارشون کنم. باید اونارو بپذیرم." و در واقع من باید این چیزها رو با آغوش باز بپذیرم. نیاز دارم که باهاشون چشم تو چشم بشم و بهشون رسیدگی کنم. چون با انکار کردن شون، خودمو انکار می کنم. من همون اشتباهات هستم. برای من هر قدم اشتباه، قدمی به سوی ادراک، بینشی ماورایی، نوعی شادی و خوشبختی بوده. آره، اجتناب کردن از درد، یه اشتباه بزرگه. هدر دادن زندگیه. همین چیزها هستند که ما رو شکل میدن، همین چیزها هستن که به ما رشد رو هدیه می دن، همین چیزها هستند که دنیا رو جای بهتری واسه زندگی کردن می کنن، هر چند که ممکنه این حرف عجیب و خنده دار به نظر برسه، ولی این چیزها ما رو تبدیل به انسان های بهتری می کنن. »

- «آیا بدون اون، هنری وجود خواهد داشت؟ آیا چیزی از این زیبایی عظیم که ما رو احاطه کرده وجود خواهد داشت؟»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

«آره، زیبایی عظیم، زیبایی عظیم. و راستی یه نکته: بدون از دست دادن و بدون شکست خوردن، هیچ عشقی وجود نداره. این دو با هم گره خوردن.»

- «می تونی جایی رو که توش زندگی می کردی برامون توصیف کنی - منظورم اینه که آیا از ماه سپتامبر تا الان توی این خونه زندگی می کردی؟»

«اوایل اینجا بودن برام خیلی حزن انگیز بود، به همین خاطر رفتم تو خونه یکی از دوستام موندم، یه آلاچیق کوچیک در سانتا مونیکا. گاهی وقتا اونجا می موندم، دوستم دیوید (فینچر) همینجا زندگی می کنه. همیشه در خونه ش به روی من بازه و من در وست ساید خیلی کار داشتم، بنابراین حدود یک ماه و نیم خونه دوستم موندم - تا اینکه یه روز صبح حدود ساعت ۵:۳۰ یه ماشین ون دم خونه متوقف شد. اونا نمی دونستن که من اونجام - داستانش طولانیه - ولی قضیه خیلی پیچیده تر از TMZ بود، چون اونا وارد کامپیوتر دوستم شده بودن. چه کارایی که این روزا نمی تونن بکنن... واسه همین از اونجا بودن بهم پارانویا دست داده بود. تصمیم گرفتم بلند شم و بیام اینجا.»

- «این روزها چه تفاوتی تو زندگیت حس می کنی؟»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

«این خونه همیشه شلوغ و پر از سر و صدا بود، از هر طرف یه صدایی میومد و بعدش همونطور که می بینی، یه روزایی هست که خیلی خیلی غمگینه. نمی دونم. فکر می کنم هر کسی به نحوی خلاقیت داره. اگر من در حال خلق چیزی نباشم، کاری نکنم، چیزی از خودم نسازم و به دنیای بیرون نشون ندم، اونوقت سناریوهایی از مرگ سوزناک تو ذهنم خلق می کنم. می دونی، یه پایان وحشتناک. اخیراً میرم به استودیوی مجسمه سازی یکی از دوستانم و زمان زیادی رو اونجا می گذرونم. دوستم (توماس هاوس‌گو) یه مجسمه ساز جدیه. اونا خیلی مهربون بودن. رسماً الان یه ماهه که اونجا ساکن شدم و تقدس شون وحشتناک غافلگیرم کرده.»

- «یه چیزایی می سازی؟»

«آره، من دارم یه چیزایی می سازم. این چیزیه که ده سال بود می خواستم انجامش بدم.»

- «مثل چی؟ با چی کار می کنی؟»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

«من همه چی می سازم. با خاک رس، گچ، میلگرد و چوب کار می کنم. فقط تلاش می کنم این مصالح رو بشناسم. می دونی، خودمو غافلگیر می کنم. ولی این شغل خیلی خیلی غریب و تنهایی آوریه. کار یدی زیادی داره که در حال حاضر برای من خوبه. دائماً باید خاک رس جابجا کنم، یه چیزایی رو ببرم و خرد کنم یا حرکت بدم و بعد از تموم شدن کارم نظافت کنم. ولی خودمو سورپرایز می کنم. دیروز آروم نبودم. خیلی افکار پر هرج و مرج داشتم.سعی می کردم بفهمم تو این زمونه کجا هستیم و کاری که داشتم می کردم کنترل شده، متعادل و بی عیب و نقص نبود. یه چیز بی نظم و آشفته از آب در اومد. فکر می کنم در چیزی که می تونی بسازی، یه صدایی پیدا می کنی، به جای اینکه اون صدا رو در مثلاً سخنرانی کردن پیدا کنی. صدایی پیدا می کنم که بهش نیاز دارم.»

- «همه چیزای بد: آیا از اون برای تعریف کردن داستانت استفاده می کنی؟»

«خودش همینطور به سراغم میاد. من ۵۳ سالمه و تازه دارم واردش میشم. اینا چیزایی هستن که فکر می کردم خیلی خوب دارم از عهده شون برمیام. یادم میاد این فکر رو یه سال، یه سال و نیم پیش، داشتم، یکی براش یه رسوایی پیش اومده بود. خبر از یه رسوایی بزرگ شنیدم و می گفتم: "خدارو شکر دیگه هیچوقت از این جور اتفاقا برای من رخ نمیده". دارم زندگیمو می کنم، خونواده مو دارم، کارمو می کنم، هیچ چیز غیرقانونی تو زندگیم ندارم، وارد مسیر کسی نمیشم. دیوید فاستر والاس چی گفته بود؟ حقیقت تو رو آزاد می کنه، ولی نه تا وقتیکه اول کارش با تو تموم شده باشه.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «آیا مجسمه سازی یه چیز سیسیفوسیه: یه سنگ بزرگ رو تا بالای تپه ببری، حرکت و مشقتی که تمام افکار رو محو می کنه؟»

«به نظر من درست بر عکسه. خب، به نظرم این چیزی که به تو کاری برای انجام دادن میده. باید شب ها وسایلتو جمع کنی و برای روز بعد، به هرج و مرجی که راه انداختی نظم رو برگردونی. این برای من فرصت بسیار خوبی برای درون نگریه. حالا باید خیلی مواظب باشی که زیادی وارد اون مسیر نشی و به این شکل خودتو زخمی نکنی و نبری. من تو زخمی کردن و بریدن دست و پام خیلی خوبم و این برام مشکل ساز بوده. باید بیشتر در دسترس باشم، به خصوص برای کسانی که دوستشون دارم.»

- «وقتی ناراحتی، گوشه گیری می کنی و از همه می بری و ارتباطتو قطع می کنی؟»

«نمی دونم چطوری به این سوال جواب بدم. قطعاً گارد می گیرم. گارد، گارد، گارد. نقاب می زنم، فرار می کنم. الان که بهش فکر می کنم: من اینطوریم کاریش نمیشه کرد.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «داشتی در مورد کاراکتر گلن در فیلم "ماشین جنگی" و ایده توهم حرف می زدی، اینکه باید اسطوره های خودمون، داستان های خودمونو بسازیم تا بتونیم چیزهایی که ازشون احساس غرور نمی کنیم رو توضیح بدیم.»

«به قیمتی واقعی به خودمون.»

- «تو چطور متوهم نمیشی و خودتو گول نمی زنی؟ من همیشه نگرانشم...»

«لازم نیست نگرانش باشی (می خندد). توهم تو رو رها نمی کنه. درست یه مشت توی صورتت می زنه. ما آدما بازی های ذهنی تله موشی می سازیم تا ازشون فرار کنیم. می دونی ما برای خودمون زیادی باهوشیم.»

- «اوکی. ولی اگه اسلایدشویی از تمام لحظه های بد زندگیت به عنوان یه آدم داشتی، دلت نمی خواست کسی اون اسلایدشو رو ببینه. اونطوری که سالها زندگی کردی، اون اسلایدشو تابحال عمومی بوده و همه دیدنش.»

«ولی فقط یه ذره از اون صحیحه و من از بیشترش اجتناب می کنم. بیخیالش میشم. این همیشه برای من یه بازی بلندمدت بوده. امیدوارم نیت ها و کار من خودشون حرفشونو بزنن. ولی بله، در عین حال، خیلی خسته کننده ست که یه چیزایی به مردم خورانده بشه و بد تعبیر بشه. من بیشتر به خاطر بچه هام نگرانشم، چون اونا درگیرش میشن و دوستانشون فکرایی درباره ش می کنن. و البته که هیچ جور بینش یا ظرافتی در اون وجود نداره، این چیزا فقط برای فروش بیشتره. و خودت بهتر می دونی که بهترین فروش ها چطوری انجام میشه و بچه های من درگیر همچین چیزی میشن و این برام دردناکه. در موقعیت که من قرار دارم بیشتر نگران اسلایدشویی هستم که بچه هام دارن. می خوام مطمئن بشم که تعادل در اون هست.»

- «در مورد شش ماه گذشته چه فکری می کنی؟»

«اول خانواده. مردم در بستر مرگ درباره آنچه بدست آوردن یا بهشون جایزه داده شده حرف نمی زنن. اونا درباره عزیزانشون یا افسوس هاشون حرف می زنن - به نظر میاد منوی اصلی همین باشه. من اینو به عنوان کسی میگم که اجازه دادم کار منو با خودش ببره. بچه ها خیلی حساس و ظریفن. اونا همه چیو جذب می کنن. اونا نیاز دارن که دستشون گرفته بشه و چیزها براشون توضیح داده بشه. باید بهشون گوش داده بشه. وقتی من وارد اون فاز کاری شلوغ میشم، چیزی نمی شنوم. می خوام تو این کار بهتر بشم.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «وقتی شروع می کنی به ساختن یه خانواده، فکر می کنم امیدواری که خانواده دیگه ای بسازی که ترکیب ایده آلی از چیزی که داشتی و چیزی که حس می کنی نداشتیه...»

«من سعی می کنم این چیزارو جلوشون بذارم، با این امید که جذبش کنن و بعدها براشون معنایی داشته باشه. حتی در این مکان، اونا اهمیتی به اون مجسمه نیم تنه ای که اونجاست یا اون لامپ نمیدن. اونا به اون منبت کاری اونجا اهمیتی نمیدن، ولی زمانی می رسه که این معنایی خواهد داشت - امیدوارم که اینطور بشه.»

«دنیا خیلی عوض شده. الان ما چیزای بیشتری می دونیم، روی روانشناسی بیشتر متمرکز شدیم. می دونی من از جایی میام که اگه زخمی میشی یا جایی تو می بری یا مریض میشی و درباره ش حرف نزنی و خودت از پسش بر بیای، این واسه تو یه نقطه قوته. به راهت ادامه میدی. بدیش اینه که در مورد احساسات مون هم به همین شکله. من خودم وقتی نوبت به صورت برداری از احساساتم می رسه، خیلی عقب مونده ام. من تو لاپوشونی بهترم. من با روانشناسی "پدرها بهتر می دونن/جنگ" بزرگ شدم که در اون، پدر توانای مطلق و بسیار نیرومنده، به جای اینکه سعی کنیم پدرمونو و تقلاها و مشکلاتشو بشناسیم. و در طلاقمون این مسئله مثل یه مشت خورد تو صورتم: من باید بیشتر از اینا باشم. باید واسه اونا چیز بیشتری باشم. باید نشونشون بدم. و من تو این کار عالی نبودم.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «آیا بطور خاص و دقیق می دونی که کی بچه ها رو داری؟»

«آره. داریم روش کار می کنیم الان.»

- «وقتی زمان های دیدارشون قطعی نیست، خیلی سخت تره...»

«یه مدت اینطوری بود. وقتی به اداره خدمات کودکان زنگ زدن، من واقعاً به یه سیستم زنجیر شده بودم. و می دونی، بعد از اون، تونستیم که با هم همکاری کنیم تا اینو حلش کنیم. هر دومون داریم تلاشمونو می کنیم. شنیدم که یه وکیل گفته بود: "در دادگاه هیچکس برنده نیست - بلکه موضوع اینه که کی بیشتر و بدتر ضربه می بینه." و به نظرم حرف درستی زده، یک سال زمان می ذاری تا پرونده بسازی و حرفتو ثابت کنی و اینکه چرا حق با توئه و چرا اونا اشتباه می کنن و این در نهایت فقط سرمایه گذاری روی نفرت گزنده ست. منم اینو رد کردم. و خوشبختانه شریکم تو این قضیه با من موافقه. برای بچه ها خیلی سخته که ناگهان خانواده شون از هم گسیخته بشه.»

- «می خواستم در مورد همین موضوع سوال کنم...»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

«اگر کسی بتونه درکش کنه، ما باید با دقت و ظرافت فوق العاده ای این کارو بکنیم و بقیه چیزارو حول اون بسازیم.»

- «چطور به بچه ها می گی؟»

«خب، خیلی چیزا هست که باید بهشون بگم، درک آینده هست، درک زمان حال هست و اینکه چرا به این نقطه رسیدیم و بعد خیلی مسائل از گذشته پیش میاد که درباره شون حرف نزدیم. بنابراین فوکوس ما اینه که همه از این قضیه آدمای بهتر و قویتر بیرون بیان - هیچ پیامد دیگه ای وجود نداره.»

- «و اینکه شماها دارین به سمتش میرین - معلومه که این همیشه اتفاق نمی افته. اگه کارتون به دادگاه می کشید، یه کابوس دیدنی و تماشایی به وجود میومد.»

تماشایی. همه جا می بینمش. چنان دشمنی و اختصاص دادن تلخ سال ها به نابود کردن همدیگه. کار به دادگاه بکشه، همه چیز در مورد روابط میشه و همه چیزایی که اهمیتی ندارن. خیلی بده و خیلی بد به نظر میرسه. یکی از فیلم های محبوب من فیلم "خون به پا خواهد شد" بود و نمی فهمیدم که چرا این فیلمو دوست دارم، فقط می دونستم که دوستش دارم، بگذریم از استعداد واضح پل تی و دنیل دی. ولی روز بعدش که از خواب بیدار شدم پیش خودم گفتم، خدایا، کل این فیلم به این مرد و نفرتش اختصاص داره. ساختن یه فیلم درباره ش، جسارت می خواد و تو زندگی به نظرم خیلی منزجرکننده س. می دیدم که برای دوستانم اتفاق میفته - می بینم که یک همسر رسماً نمی تونه بگه نقشش تو اون دعوا چیه، و در عین حال داره به نحوی با همسرش رقابت می کنه و می خواد اونو نابود کنه و می خواد از طریق نابود کردن طرفش، انتقامجویی کنه و سال ها عمرشو برای این نفرت هدر میده. من نمی خوام اونجوری زندگی کنم.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «در هفته گذشته چه چیزی بهت شادی مفرط داد؟ آیا می تونی الان حسش کنی؟»

«چیز فراریه. این هفته بیشتر دردناک بود تا نرمال - یه چیزایی اتفاق افتاد - ولی من از پنجره شادی رو می بینم و می تونم هاله درختان نخل و چهره یکی از بچه هامو ببینم که داره لبخند می زنه یا با خاک بازی می کنه و لحظه شادی داره. می دونی همه جا هست، باید پیدا بشه. تو تجربه من، همون خنده مادر آفریقاییه - باید از حزن و اندوه بیاد تا "آر اند بی" بشه. این تو کتابم خواهد بود.»

- «می خوای کتاب بنویسی؟»

«نه! کتاب نوشتن برام زیادی طاقت فرساست.»

- «ولی آیا نگران داستان هایی که دیگران برات نوشتند هستی؟»

«چرچیل چی می گفت؟ تاریخ با من مهربان خواهد بود: می دونم چون خودم می نویسمش. من واقعاً اهمیتی به دفاع از داستان نمیدم. اون موقع ست که کمی بدبین میشم، و طرز فکر خودمو راجع به "همه ش بالاخره می گذره" دارم. ولی می دونم که آدمایی که منو دوست دارن منو می شناسن و این برای من کافیه.»

- «خواب هات رو به یاد میاری؟»

«آره. چند ماه پیش خواب های وحشتناکی می دیدم و سعی می کردم بیدار بمونم و از خودم می پرسیدم "از این چی می تونم بدست بیارم؟ چه چیزی می تونم ازش یاد بگیرم؟" اون خواب ها متوقف شدن و حالا لحظات شادی دارم. بیدار میشی و می فهمی که فقط خواب بوده و برای یه لحظه کمی افسرده میشم. فقط یه لحظه و فقط چند لحظه کوتاه خوشبختی چون می دونم که الان وسط این قضیه هستم و نه اولش یا آخرش، فقط اونجایی که این فصل از زندگی قرار داره، درست وسطش. لعنتی درست وسطشه و می دونی، نمی خوام هیچی ش رو از دست بدم. می خوام اونجا وایسم، با پیراهنم که دکمه هاش بازه، و ضربه هامو بخورم و ببینم و ببینم.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «معلومه که غم باورنکردنی و عظیمی وجود داره. این شبیه مرگه.»

«آره.»

- «یه پروسه هست واسش...»

«آره. فکر می کنم واسه همه، واسه بچه ها، واسه من قطعاً هست.»

- «آیا فشاری برای تلاش هست...»

«اولین فشار، چسبیدن و رها نکردنه.»

- «بعد؟»

«بعدش یه کلیشه داری: "اگه کسیو دوست داشته باشی، آزادش می کنی." حالا می دونم که معنی این جمله چیه، چون حسش می کنم. معنیش دوست داشتن بدون مالکیه. معنیش اینه که نباید انتظار چیزی در عوضش داشته باشی. ولی به نظر می رسه که فقط روی کاغذ خوبه. فقط وقتی استینگ در آهنگ اونو می خونه، خوب به نظر می رسه. به نظر من بی معنی بود تا اینکه، می دونی...»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «تا اینکه بتونی مجسمش کنی.»

«تا اینکه زندگیش کنی. واسه همینه که وقتی با مسیحیت بزرگ می شدم، هرگز درکش نکردم - این کارو نکن، اون کارو نکن - همه ش راجع به نکن ها بود، و من به خودم می گفتم، چطور باید بفهمی که کی هستی و چی برات خوبه اگه نفهمی لبه پرتگاه کجاست، خط قرمزت کجاست؟ باید از روش رد بشی تا بفهمی کجاست.»

- «برای فتوشوت، در مدت یک هفته به سه پارک ملی رفتی. به نظر کار عبثی میاد.»

«معنی کار عبث چیه؟»

- «به نظرم یه ماجراجویی مضحک...»

عالی بود. رایان (رایان مک‌گینلی، عکاس) ما رو برد به اورگلیدز، می دونی جایی که تمساح داره. من به خودم گفتم خب اگه توی Naked and Afraid انجامش دادن، پس منم می تونم. ولی اونا یه گاوچرون پیر داشتن که یه چوبدستی داشت و اونم یه قلاب داشت، مثل اون چوب هایی که مامان بزرگ برای برداشتن یه چیزی از قفسه بالا ازش استفاده می کنه. اون پیش پیش می رفت جلو و اگر خورده نمی شد، اونوقت معنیش این بود که منم خورده نمیشم. حداقل این منطقی بود که پشت کل قضیه بود.»

- «وایت سندز چی؟»

«تو عمرم همچین چیزی ندیده بودم. تپه های شنی اونقدر تندیس وار و مدرن و ساده و وسیع هستن و اشکال باورنکردنی دارن. دیدن سفیدی و انعکاس سفیدی اونا - آسمون از اون زمین تیره تره. اونجا جای زیبا و عجیبی بود.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «و سومی؟»

«رفتیم غارهای کارلزباد. اگه قراره فتوشوتی از یه ستاره داشته باشیم، بریم یه چیزی بسازیم، با یه هنرمند کار کنیم، ببینیم چی می تونیم بسازیم. این همیشه جالب تره.»

- «بعد از همه اینا، آیا فکر می کنی به عنوان یه بازیگر، به نحوی محدود هستی؟»

«نه، دیگه به خودم خیلی به عنوان یه بازیگر فکر نمی کنم. چون مدت خیلی کمی از وقتم و تمرکزم رو در طول سال می گیره. فیلم برای من مثل یه راه ساده و ارزون برای رسیدن به اون احساسات دشواره. ولی دیگه جواب نمیده، به خصوص که الان پدر هستم.»

- «روی نمودار پای، بازیگری کجاست؟»

«بازیگری یک تکه کوچک از اون نموداره.»

- «خودت رو موفق می بینی؟»

«آرزوم اینه که کاش می تونستم اسمم رو عوض کنم.»

- «یه آدم جدید بشی؟»

«مثل پی. دیدی. می تونم حالا پافی باشم یا اسنوپ چیه؟ لاین؟ حس می کردم برد یه اسم بی مسما است و حالا حس می کنم اسمم برد لعنتیه.»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «دیگه چه اسمی رو خودت میذاشتی؟»

«هیچی. وقتی موفقیت بیرونی می رسه، چیزی که بیشترین لذتو ازش می برم وقتیه که یک اکتشاف شخصی توش هست. ولی وقتی تکراری یا به طرز دردناکی کسل کننده میشه، برام مثل مرگ محضه.»

- «وقتی صحبت می کنی، انگشت شصتت رو خیلی به انگشتان دیگه می مالی - نظرمو جلب کرد.»

«نمی دونم. یه چیز لمسیه، من خیلی آدم لمسی ای هستم. دوست دارم چیزارو لمس کنم.» (می خندد)

- «بازیگری کی هنوز هیجان انگیزه؟»

«بیشتر تو فیلم های کمدی، جایی که بیشتر شرط می بندی و ریسک می کنی. می تونم فیلم های موفق رو نام ببرم، ولی فیلم محبوب من، فیلمیه که از همه فیلم هایی که تا حالا بازی کردم بدتره، یعنی "قتل جسی جیمز". اگه باور داشته باشم که چیزی ارزشمنده، اونوقت می دونم که وقت ارزشمند بودن اون چیز می رسه. و یه زمان هایی هم هست که من واقعاً منفی باف میشم. زمان زیادی رو صرف طراحی می کنم و حتی این خریت مجسمه سازی که الان دارم، یه روزایی دارم که همه چی به خاک و خل ختم میشه و از خودم می پرسم: "فایده ش چیه؟" یعنی این فاز رو هم دارم، می دونی؟ "فایده ش چیه؟"»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

- «سوال بزرگیه.»

- «من می دونم فایده ش چیه. ارتباط برقرار کردن، اتصال یافتن. من معتقدم ما همه سلول هایی در یک بدن هستیم، همه ما بخشی از یک سازه ایم. البته بعضی از ما سرطانی هستن. کمک کردن به همدیگه، فایده ش کمک کردن به همدیگه س.»

- «خب برنامه ت واسه آینده چیه؟»
اولین گفتگو با «برد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا» (2)

«اضطراب دارم که به استودیو برسم. فکر کنم پیکاسو بود که درباره لحظه نگاه کردن به سوژه و خوردن رنگ به بوم حرف می زد و این جاییه که هنر اتفاق می افته. برای من اینه که من لحظه درک حس در سر انگشتانم رو دارم. ولی رسوندن اون حس به خاک رس، هنوز نتونستم ترکی روی اون سطح به وجود بیارم. و نمی دونم قراره چی بشه. در حال حاضر می دونم که کار یدی برام خوبه، شناختن وسعت و محدودیت های مصالح و مواد برام خوبه. باید از پایین شروع کنم، باید کف زمینم رو جارو کنم و شب ها کارمو تموم کنم و جمع و جور کنم. می دونی که چی میگم؟»

- «باز هم استعاره. ولی جواب میده.»

- «در حال حاضر باید میخ های خودمو بکوبم.»
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت برترین ها هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نظر کاربران

    • بدون نام

      دیوانه شده طفلک....آنجلینا برگردددددددددددددد باااااو

    • بدون نام

      به نظر میرسه اختلال دوقطبی همراه سایکوز داره... به دنبال مصرف سالهای متمادی ماری جوانا و الکل

      پاسخ ها

      • بدون نام

        میشه بگید از روی کدوم حرفش چنین نتیجه ای گرفتید؟این بنده خدا خیلی عادی داره راجع به مسایل فلسفی زندگیش حرف میزنه، هیچ نشونه ای از اختلال دوقطبی تو این حرفاش دیده نمیشه،لطفا تا هر اصطلاحی رو یاد میگیرید ازش استفاده نکنید الکی.

    • بدون نام

      آخی عزیزم بردِ من

    • ثنا

      چقدر شکسته شده... آنجی برگرد دیگه لامصب!

    • ارسلان

      همه آدمهاگاهی تو زندگیشون به یه خلا یا پوچی ویاس وناامیدی میرسن که گذرااست هیچ چیز شادشون نمیکنه ودوست دارن برن به پیله تنهایی خودشون فکر میکنن به آخرخط رسیدن ولی یه شروع تازه میتونه همه اینهارو دست فراموشی بسپاره

    • بدون نام

      برام خیلی جالب بود که چقدر دلتنگ بچه هاشه! یعنی تو این 6ماه ندیدشون ؟ بیچاره مردا که همه فکر می کنن بی احساس اند .

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج