فردریش هایک؛ اقتصاددان اتریشی و نظریهپرداز اجتماعی
فردریش آگوست فون هایک (۱۹۹۲-۱۸۹۹) از پرآوازهترین اقتصاددانان مکتب جدید اتریش است. او که شاگرد فردریش فون وایزر، دستپرورده و همکار لودویگ فون میزس و از همه مهمتر، یکی از نظریهپردازان برجسته مکتب اتریش بود، احتمالا در گسترش باورهای اتریشی در سراسر دنیای انگلیسیزبان از هر فرد دیگری موفقتر بوده است.
جان هیکس در 1967 گفته بود که «زمانی که تاریخ دقیق تحلیلهای اقتصادی دهه 1930 نوشته شود، چهره مهم در این عرصه، پروفسور هایک خواهد بود... تقریبا هیچ کس به خاطر نمیآورد که زمانی نظریههای جدید هایک، رقیب اصلی تئوریهای تازه کینز بود.» متاسفانه نظریه هایک درباره چرخه تجاری، نهایتا به واسطه انقلاب کینزی کنار رفت و کسی به آن توجهی نکرد. اما بعد از این که او جایزه نوبل علوم اقتصادی را همراه با سوئد گونار میردال در سال 1974 از آن خود کرد، این نظریه دوباره مورد توجه قرار گرفت.
زندگی هایک، قرن بیستم را در برگرفت. او طی این مدت، جایگاه معتبری در مجامع بزرگ روشنفکری برای خود دستوپا کرد. هایک در سال 1899 در خانوادهای ممتاز از روشنفکران وین به دنیا آمد (پدربزرگ او، متخصص آمار و از دوستان یوگن فون بوم باورک بود و لودویگ ویتگنشتاین فیلسوف هم با او رابطه خویشاوندی داشت). فردریش جوان برای تحصیل به دانشگاه وین رفت و در سالهای 1921 و 1923 دو مدرک دکترا گرفت [اولی در فلسفه حقوق و دومی در علوم سیاسی، م.]. او در سن نوزده سالگی و اندکی بعد از پایان جنگ جهانی دوم، یعنی زمانی که دانشگاه وین (در کنار دانشگاههای استکهلم و کمبریج) یکی از سه دانشگاه برتر دنیا در رشته اقتصاد بود، به آن پیوست. هر چند در آغاز در رشته حقوق ثبتنام کرد، اما علایق اصلیاش را اقتصاد و روانشناسی تشکیل میداد. او در نتیجه تاثیر نظریه ادراک ماخ بر وایزر و همکارش اوتمار اسپن، به روانشناسی و تحت تاثیر آرمان اصلاحطلبانه سوسیالیسم فابیانی که در همنسلان هایک امری بسیار عادی بود، به اقتصاد علاقهمند شد.
هایک مانند بسیاری از دانشجویان اقتصاد، این رشته را نه به خاطر خود آن، بلکه به دلیل این که خواهان بهبود شرایط جامعه بود، برگزید - فقری که پس از جنگهای جهانی در وین وجود داشت، هر روز نیاز به چنین تغییری را یادآوری میکرد. به نظر میرسید که سوسیالیسم، راهحلی برای این مشکل است. در این میان، میزس، اثر خود را با نام Die Gemeinwirtschaft که بعدا با عنوان سوسیالیسم به انگلیسی ترجمه شد، در ۱۹۲۲ منتشر کرد. هایک خاطرنشان میکند که «برای هیچ یک از ما جوانهایی که این کتاب را در زمان انتشارش میخواندیم، دنیا هرگز دوباره مثل قبل نبود.»
تقریبا در این زمان بود که هایک، حضور در سمینار خصوصی مشهور میزس را آغاز کرد. این سمینار خصوصی، برای سالهای متمادی مرکز جامعه اقتصادی وین بود. بعدا هایک به اولین فردی از میان این گروه تبدیل شد که وین را ترک کرد و غالب دیگر اعضای گروه و از جمله خود میزس نیز با آغاز جنگ جهانی دوم، از این شهر خارج شدند.
میزس پیش از این درباره نظریه پول و بانک مطالعه کرده و توانسته بود با موفقیت، اصل اتریشی مطلوبیت نهایی را حول موضوع ارزش پول به کارگیرد و سپس، نظریهای را درباره نوسانات صنعتی بر پایه اصول مکتب پولی بریتانیا و ایدههای کنات ویکسل، اقتصاددان سوئدی طرحریزی کرده بود. هایک از این نظریه اخیر به عنوان نقطه آغازی برای تحقیقات خود درباره نوسانات اقتصادی استفاده کرد و منشا چرخه تجاری را بر اساس بسط اعتبارات بانکی و انتقال آن را بر پایه استفادههای نادرست از سرمایه توضیح داد.
آثار او در این زمینه نهایتا به دعوت از وی برای تدریس در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن (الاسای) و سپس تصاحب کرسی اقتصاد و آمار این مدرسه در سال 1931 منجر شد. او در آنجا خود را در میان گروهی از افراد پرتحرک و سرزنده یافت: رابینز، هیکس، آرنولد پلانت، دنیس رابرتسون، تی.ای.گرگوری، آبا لرنر، کنث بولدینگ و جورج شکل. اینها تنها برجستهترین افراد حاضر در این دانشگاه بودند. هایک دیدگاههای نامانوس خود را (به آنها) عرضه کرد و به تدریج، تئوری اتریشی چرخه تجاری را به عنوان نظریهای آشنا و جاافتاده به همگان شناساند. او در الاسای، تئوری میزس در باب چرخه تجاری را تدریس میکرد، نظریهای که تغییراتی در آن به وجود میآورد و تا زمان انتشار نظریه عمومی کینز در 1936، به سرعت طرفدارانی در انگلستان و آمریکا پیدا میکرد و در حال تبدیل به توضیح برتر درباره رکود بزرگ بود.
هایک و کینز در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۳۰ مباحثهای راجع به یکی از نوشتههای کینز با عنوان «رسالهای درباره پول» انجام داده بودند. هایک به عنوان یکی از مخالفان مهم کینز از موقعیت خوبی برای تالیف ردیهای قوی بر نظریه عمومی او برخوردار بود، اما هیچگاه این کار را انجام نداد. بدون شک، بخشی از دلیل این که هایک دست به این کار نزد، به جاذبه شخصی کینز و مهارتهای افسانهای او در خطابهرانی و نیز بیمیلی کلی هایک به رویارویی مستقیم با همکارانش مرتبط بود. او همچنین کینز را متحد خود در مبارزه با تورم زمان جنگ میدانست؛ بنابراین نمیخواست که از اهمیت این موضوع بکاهد.
ظرف تنها چند سال، سرنوشت مکتب اتریش به کلی وارونه شد. اولا در حالی که خود تئوری چرخه تجاری در بحبوحه توجه به نظریه عمومی به دست فراموشی سپرده میشد، نظریه اتریشی سرمایه که بخشی اصلی از این تئوری است، از سوی پیرو سرافا، اقتصاددان ایتالیایی دانشگاه کمبریج و فرانک نایت آمریکایی مورد حمله قرار گرفت. ثانیا اقتصاددانان اتریشی پس از نقل مکان هایک به لندن، وین را به دلایل شخصی و سپس، سیاسی ترک کردند - روندی که تا اوایل دهه 1940 ادامه یافت - به گونهای که دیگر به معنای واقعی کلمه، دانشگاهی در این شهر وجود نداشت. میزس در 1934 وین را به مقصد ژنو ترک کرد و بعد از آن، عازم نیویورک شد و در آنجا به تنهایی به مطالعات خود ادامه داد. هایک نیز تا سال 1950 در الاسای ماند و بعد از آن به«کمیته تفکر اجتماعی» دانشگاه شیکاگو پیوست. دیگر اتریشیهای همنسل هایک، به چهرههایی برجسته در آمریکا تبدیل شدند - گاتفراید هابرلر در هاروارد، فریتز مکلاپ و اسکار مورگنسترن در پرینستون و پل روزنشتاین رودان در امآیتی - اما آثار آنها دیگر نشانی از سنتی که کارل منگر بنا کرده بود، نداشت.
هایک در دانشگاه شیکاگو بار دیگر خود را در جمعی بسیار برجسته یافت. دپارتمان اقتصاد این دانشگاه که نایت، میلتون فریدمن و بعدها جورج استیگلر رهبری آن را بر عهده داشتند، یکی از بهترین گروههای این دانشگاه بود و آرون دیرکتور از دانشکده حقوق نیز به زودی اولین برنامه حقوق و اقتصاد را به راهانداخت. اما تئوری اقتصاد و به ویژه شیوه استدلالی آن به سرعت در حال تغییر بود. کتاب مبانی پل ساموئلسن که فیزیک را علمی میدانست که اقتصاد باید از آن پیروی کند، در سال ۱۹۴۷ منتشر شده بود و مقاله سال ۱۹۵۳ فریدمن درباره «اقتصاد اثباتی» معیار جدیدی را برای روششناسی علم اقتصاد به دست میداد. به علاوه، هایک از مطالعه نظریه اقتصاد دست کشیده و در عوض بر روانشناسی، فلسفه و سیاست متمرکز شده بود.
با اعطای جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۴ به هایک، توجه به مکتب اتریش به یک باره و به شکلی غیرمنتظره دوباره از سر گرفته شد. هر چند این اولین باری نبود که به اصطلاح، تجدید حیات اتریشی رخ میداد و کنفرانس ساوترویالتون در اوائل همان سال بر پا شده بود، کشف دوباره هایک توسط اقتصاددانان، به هر حال رویدادی تاثیرگذار در تولد دوباره این مکتب بود. نوشتههای هایک به نسلهای جدید درس داده میشد و خود او نیز در کنفرانسهای اولیه موسسه مطالعات انسانی در میانه دهه ۱۹۷۰ حضور پیدا میکرد. هایک تا ۸۹ سالگی به نوشتن ادامه داد و غرور کشنده را در ۱۹۸۸ به پایان رساند. او پس از ترک شیکاگو در ۱۹۶۱ به فرایبورگ آلمان رفت و در ۱۹۹۲ در همین شهر درگذشت.
هایک میراثی پیچیده در اقتصاد به جا گذاشت. او در میان اقتصاددانان جریان اصلی، عمدتا به واسطه اثر معروف خود، مسیر ارباب و رعیتی و نیز مطالعات دهههای 1930 و 1940 درباره دانش شناخته میشود. متخصصان نظریه چرخه تجاری، به اهمیت آثار اولیه او در باب نوسانات صنعتی اذعان دارند و تدوینکنندگان نظریههای جدید تورمی، غالبا مطالعات او درباره نقش پیامدهی قیمتها را مهم میشمارند - هر چند نتایجی که هایک بیان میکند، غالبا مورد مناقشه قرار میگیرند. آثار او در زمینه فلسفه سیاسی، نظریه حقوق و روانشناسی نیز شناخته شده هستند.
تاثیر هایک بر مکتب اقتصاد اتریشی، هر چند به شکلی غیرقابل انکار، بزرگ و گسترده بوده، اما اخیرا مجادلاتی درباره آن صورت گرفته است. تاکید او بر نظم خودانگیخته و مطالعاتی که درباره نظامهای پیچیده انجام داده، به شدت بر بسیاری از اتریشیهای دیگر تاثیر گذاشته است. سایرین نیز با اشاره به تعارض برخی دیدگاههای هایک و میزس در باب نظم اجتماعی، آثار او در زمینه فنی اقتصاد و مخصوصا راجع به سرمایه و چرخه تجاری را مورد تاکید قرار میدهند. (در حالی که میزس، خردگرا و فایدهگرا بود، هایک بر محدودیتهای عقل تمرکز میکرد و دفاع خود از سرمایهداری را بر توانایی آن جهت استفاده از دانش محدود و یادگیری از طریق آزمون و خطا استوار میساخت.)
نظریه چرخه تجاری
نوشتههای هایک حول موضوعات سرمایه، پول و چرخه تجاری عموما مهمترین تالیفات او در حوزه اقتصاد تلقی میشوند. وی بر اساس نظریه پول و اعتبار میزس نشان داد که نوسانات تولید و اشتغال در سطح کل اقتصاد، چگونه با ساختار سرمایه آن ارتباط مییابد. او در قیمتها و تولید، «مثلثهای هایکی» مشهور را برای اثبات ارتباط میان ارزش کالاهای سرمایهای و جایگاه آنها در زنجیره زمانی تولید ارائه کرد. از آنجا که تولید مستلزم صرف زمان است، عوامل مورد استفاده در این فرآیند باید در حال حاضر به تولید کالاهای نهایی که صرفا در آینده و بعد از فروش، ارزشمند خواهند بود، اختصاص داده شوند. با این وجود، سرمایه ناهمگن است و از آنجا که کالاهای سرمایهای در فرآیندهای خاص تولیدی به کار برده میشوند، به نحوی فزاینده خواص ویژه آن فرآیندها را پیدا میکنند، به گونهای که با تغییر تقاضا برای کالاهای نهایی، نمیتوان این کالاهای سرمایهای را به راحتی در جایی دیگر به کار گرفت.
هایک در قیمتها و تولید و نظریه پولی و چرخه تجاری نشان داد که تزریق پول با پایین آوردن نرخ بهره به سطحی کمتر از آنچه میزس (با پیروی از ویکسل) «نرخ طبیعی» مینامید، ساختار تولید میانزمانی اقتصاد را به انحراف میکشاند. در بیشتر نظریههای مربوط به تاثیر پول بر قیمتها و تولید، تنها به اثرات کل عرضه پول بر سطح قیمتها و تولید یا سرمایهگذاری کل توجه میشود. نظریه اتریشی، بدان شکل که توسط هایک و میزس بسط داده شد، بر شیوه ورود پول به اقتصاد («اثرات تزریق») و تاثیر آن بر سرمایهگذاری و قیمتهای نسبی در بخشهای خاص تمرکز میکند. در چارچوب نظری هایک، سرمایهگذاری در برخی مراحل تولید، اگر به تطابق ساختار تولید با ترجیحات میانزمانی مصرفکنندگان کمک نکند، «سوءسرمایهگذاری» است.
کاهش نرخهای بهره در اثر بسط اعتبارات، منابع را به سوی فرآیندهای سرمایهبر و مراحل اولیه تولید (که تقاضا برای سرمایهگذاری در آنها کشش بیشتری نسبت به نرخ بهره دارد) سوق میدهد و از این طریق، دوره تولید را طولانیتر میکند. در صورتی که نرخهای بهره به خاطر تغییر ترجیحات مصرفکنندگان و ترجیح مصرف آتی به مصرف حال از سوی آنها به نصف کاهش پیدا کند، طولانیتر کردن ساختار زمانی تولید، پاسخی مناسب و هماهنگکننده به این تغییر خواهد بود. با این همه، کاهش نرخهای بهره در اثر بسط اعتبار، یک «پیام غلط» است و تغییراتی را در ساختار تولید پدید میآورد که با ترجیحات میان زمانی مصرفکنندگان تطابق ندارد. رونق حاصل از افزایش سرمایهگذاری، رونقی تصنعی است.
دانش، قیمتها و رقابت به مثابه روندی اکتشافی
نوشتههای هایک درباره دانش پراکنده و نظم خودانگیخته نیز بسیار شناخته شده هستند، اما مناقشات بسیار بیشتری را به بار آوردهاند. هایک در «اقتصاد و دانش» و «کاربست دانش در جامعه» به دفاع از این ایده پرداخت که مساله اقتصادی مهمی که جامعه با آن مواجه است، برخلاف آنچه غالبا در کتابهای درسی بیان میشود، توزیع منابع مشخص در میان اهداف مختلف نیست.
بلکه عبارتست از چگونگی تضمین بهترین استفاده از منابعی که هر یک از اعضای جامعه میشناسند، برای دستیابی به اهدافی که تنها این افراد از اهمیت نسبی آنها آگاهند. یا به طور خلاصه، عبارتست از استفاده از دانشی که به طور کامل در اختیار هیچ فردی قرار داده نشده است.
هایک معتقد بود که بخش عمدهای از دانش لازم برای اداره نظام اقتصادی، نه در قالب دانش «علمی» یا فنی - به معنای اطلاع آگاهانه از قوانین حاکم بر پدیدههای طبیعی و اجتماعی - بلکه در قالب دانش «ضمنی» - به معنای درک شخصی و پراکنده از «شرایط زمان و مکان» - وجود دارد. حتی کسانی که از این دانش ضمنی برخوردارند، غالبا آن را به شکل آگاهانه نمیشناسند و هرگز نمیتوان این دانش را به یک هیات مرکزی انتقال داد. بازار از طریق نوعی «روند اکتشافی» از این دانش ضمنی استفاده میکند - روندی که اطلاعات از طریق آن به شکلی ناآگاهانه و به صورت پیامد ناخواسته پیگیری اهداف افراد توسط آنها در اقتصاد انتقال داده میشود. در حقیقت، تمایز هایک میان برداشت نئوکلاسیک از «رقابت»، به معنای مجموعهای از شرایط تعادلی (تعداد افراد مشارکتکننده در بازار، ویژگیهای محصول و...) و برداشت پیشین از آن به عنوان فرآیندی رقابتی، اثرات گستردهای را در اقتصاد اتریشی بر جای نهاده است.
از منظر هایک، رقابت بازار، نوع خاصی از نظم را - که محصول «کنش انسان [است]، نه طراحی انسان» (عبارتی که هایک از آدام فرگوسن قرض گرفته بود) - به وجود میآورد. این «نظم خودانگیخته» نظامی است که از طریق کنشهای مستقل افراد بیشماری پدید میآید و منافع کلی ناخواسته و غالبا پیشبینی نشدهای را توسط افرادی که فعالیتهایشان این نظام را میسازد، تولید میکند. او برای تمایز میان این نوع نظم و سیستم آگاهانه برنامهریزی شده از واژههای یونانی کازموس (cosmos) برای اشاره به نظم خودانگیخته و تاکسیس (taxis) برای اشاره به نظمی که آگاهانه برنامهریزی شده است، استفاده میکند. نمونههای کازموس عبارتند از کل نظام بازار، پول، عرف و حتی زبان. در مقابل، تاکسیس، سازمانی است طراحیشده یا ساختهشده، مانند یک بنگاه یا اداره. اینها «جزیرههای قدرت خودآگاه در اقیانوس همکاری ناآگاهانه [هستند]، مانند تکههای چربی که در سطل شیر دلمه میبندد.»
غالب شارحان، آثار هایک در زمینه دانش، اکتشاف و رقابت را محصول مشارکت او در بحث محاسبه سوسیالیستی در دهههای 1920 و 1930 میدانند. به عقیده هایک، سوسیالیستها قادر به درک این نکته نیستند که اقتصاد به عنوان یک کل، ضرورتا نظمی خودانگیخته است و هرگز نمیتوان آن را به صورتی که گردانندگان نظم برنامهریزی شده قادر به کنترل سازمان خود هستند، کنترل کرد یا تغییر داد. دلیل این مساله آن است که نظمهای برنامهریزی شده، تنها قادر به رفع مشکلاتی هستند که پیچیدگی بسیار محدودی دارند. در مقابل، نظمهای خودانگیخته از طریق فرآیند انتخاب طبیعی، تکامل مییابند؛ بنابراین نیازی به طراحی یا حتی درک آنها توسط یک ذهن واحد نیست.
هایک و اقتصاد اتریشی
آشکار است که احیای مکتب اتریش، تا حد زیادی به هایک وامدار است. اما آیا نوشتههای او واقعا به «اقتصاد اتریشی» تعلق دارند - یعنی بخشی از سنتی متمایز و مشخص هستند - یا برعکس، باید آنها را اصیل و عمیقا شخصی تلقی کرد؟ برخی از ناظران معتقدند که آثار متاخر هایک، به ویژه بعد از آن که از اقتصاد تکنیکی رویگردان شد، بیش از آن که از منگر یا میزس اثر گرفته باشد، تحت تاثیر پوپر بوده است. منتقدی از «هایک 1» و «هایک 2» سخن به میان میآورد و دیگری درباره «استحاله هایک» مینویسد.
درست است که پوپر تاثیر قابلتوجهی بر افکار شکلگرفته و جاافتاده هایک گذاشت، اما آنچه اهمیت بیشتری دارد، نوع دقیق ارتباط هایک با میزس است. بدون شک تاثیر هیچ اقتصاددانی بر افکار هایک بیشتر از میزس نبوده است - حتی وایزر که اقتصاد را به هایک آموخت، اما در ۱۹۲۷ که او هنوز جوان بود، درگذشت. به علاوه، میزس به وضوح، هایک را تیزهوشترین اقتصاددان نسل خود میدانست. با این وجود، همان طور که هایک اشاره میکند، او از همان آغاز هیچگاه پیرو محض میزس نبود:
هر چند [میزس] در نقطهای حیاتی از دوره شکلگیری افکار من، برایم مشوقی بسیار تاثیرگذار بود و طی یک دهه همواره از او الهام میگرفتم، اما احتمالا من بیش از هر فرد دیگری از تدریس او سود بردهام، چرا که از ابتدا شاگرد او در دانشگاه نبودم که مثل جوانکی خام و بیتجربه، سخنان او را وحی منزل تلقی کنم، بلکه به عنوان اقتصاددانی آموزشدیده که در شاخه دیگری از اقتصاد اتریشی [شاخه وایزری] تبحر داشت، نزد او رفتم - شاخهای که میزس، به تدریج اما نه به طور کامل، نظر من را از آن برگرداند.
آثار زیادی درباره دیدگاههای میزس و هایک راجع به بحث محاسبه سوسیالیستی نوشته شده است. مساله این است که آیا آن گونه که میزس در ۱۹۲۰ مطرح کرد، اقتصاد سوسیالیستی «غیرممکن» است یا تنها ناکارآمدتر است و پیادهسازی آن مشتقات بیشتری را به همراه میآورد. هایک بعدا تاکید کرد که «بر خلاف آنچه برخی اوقات به شکلی گمراهکننده بیان میشود، تز اصلی [میزس] این نبود که سوسیالیسم غیرممکن است، بلکه این بود که نمیتواند به شکلی کارآمد از منابع استفاده کند.»خود این تفسیر محل مناقشه است. اعتقاد هایک در این باره بر خلاف دیدگاه رایج در باب محاسبه اقتصادی است که مثلا در شومپیتر دیده میشود.
اسراییل کرزنر نیز به همین ترتیب مدعی است که نقطهنظر هایک و رابینز را باید تلاشی اولیه برای بسط دیدگاه اتریشی «اکتشاف سرمایهگذارانه» در باب فرآیند بازار تلقی کرد. در مقابل، جوزف سالرنو از دیدگاه رایج دفاع میکند - که بر پایه آن، مشکل اولیه مطرح شده توسط میزس در باب محاسبه با مساله فرآیند اکتشافی مورد تاکید لاووا و کرزنر فرق دارد.
به علاوه، هر چند رگههایی از تاکید متاخر هایک بر انتخاب گروهی و نظم خودانگیخته در آثار منگر وجود دارد، اما میزس در این باره با هایک همعقیده نیست. سندی دال بر این تفاوت در این گفته هایک مشاهده میشود: «با این وجود، خود میزس بیشتر از من به سنت روشنگری خردگرا و به لیبرالیسم قارهای، نه انگلیسی تعلق داشت.» این گفته هایک به «دو نوع لیبرالیسم»ی که او به کرات از آنها نام میبرد، اشاره دارد: سنت خردگرا یا فایدهگرای قارهای که بر خرد و توانایی انسان جهت شکلدهی به محیط اطراف خود تاکید دارد و سنت عرفی انگلیسی که بر محدودیتهای ذهن و نیروهای «خودانگیخته» تکاملی تکیه میکند.
اخیرا ارتباط میان هایک و میزس به بحثی تمامعیار از نوع «ناهمگنسازی» تبدیل شده است. برخی تاکید هایک بر دانش و اکتشاف را کاملا متفاوت از تکیه میزس بر کنش هدفمند انسان تلقی میکنند. در واقع استدلال شده است که دو شاخه در اقتصاد جدید اتریشی وجود دارد که هر دو از منگر ریشه میگیرند. یکی شاخه هایک-وایزر است که بر دانش پراکنده و نظام قیمتی به عنوان ابزاری برای مخابره دانش تاکید میکند و دیگری، شاخه بومباورک- میزس که محاسبه پولی (یا ارزیابی پولی به معنای پیشبینی قیمتهای آتی) بر پایه قیمتهای پولی کنونی را مهم میشمارد. بنابراین مساله این است که آیا تفاوت هایک و میزس، عمدتا از جنس تاکید و زبان است یا از جنس محتوا.
فارغ از اینها، توافق گستردهای در این باره وجود دارد که هایک در زمره بزرگترین متفکران متعلق به مکتب اتریش و از مهمترین اقتصاددانان قرن بیستم است. آثار او همچنان در زمینههای چرخه تجاری، نظامهای اقتصادی تطبیقی، فلسفه سیاسی و اجتماعی، نظریه حقوق و حتی روانشناسی شناختی تاثیرگذار است. نوشتههای هایک را همواره نمیتوان به سادگی دنبال کرد - چه او خود را نه «استاد رشته خود»، بلکه «مایه سردرگمی» یا «گیجکننده» توصیف میکند - و این مساله به تنوع تفسیرها از آثار او انجامیده است. تا حدودی به این سبب است که هایک همچنان یکی از جذابترین چهرههای روشنفکری زمانه ما باقی مانده است.
ارسال نظر