برای مردم من هنوز آذرم
گفتگو با کمند امیرسلیمانی، عروس سریال پدرسالار
آذر، عروس، جوان و البته تقريبا سركش سريال محبوب پدرسالار، از قرار معلوم براي مردمي كه دوستش دارند هنوز هم همان آدم است با همان اسم و رسم.
مجله زندگی ایده آل: آذر، عروس، جوان و البته تقريبا سركش سريال محبوب پدرسالار، از قرار معلوم براي مردمي كه دوستش دارند هنوز هم همان آدم است با همان اسم و رسم. اگر چه كمند اميرسليماني طي سالهاي گذشته در قالب نقشهاي مختلفي فرو رفت اما انگار آنچه براي خيلي از مردم ماندگار و بهيادماندني شده همان نقش آذر است كه با جديت مقابل پدرشوهر سختگيرش ايستاد تا داستان سريال پدرسالار را جذاب و ديدني كند. خيليها همچنان او را به همان اسم صدا ميزنند. كمند اميرسليماني 7ساله بود كه بازيگري را شروع كرد. به هر حال زندگي در خانوادهاي هنرمند ميتوانست يك فاكتور مثبت براي پيشرفت او در اين عرصه محسوب شود كه همينطور هم شد. هنوز هم گذشتهها برايش جالب هستند. گذشتهاي كه با كودكياش گره خورده و كودكي كه برايش تداعيكننده همبازيانش است. ليلا حاتمي و پسر جمشيد مشايخي دوستان روزهاي كودكي كمند اميرسليماني بودهاند. روزها گذشته هرچند گذشتهها در ذهن كمند اميرسليماني ماندهاند. در يادآوري خاطراتش از اولين دستمزد 7هزار تومانياش ميگويد و پيانويي كه با همان دستمزد خريد... .
معروف شدم، سيلي خوردم
اولين بار وقتي ۹ساله بودم ديده شدم. در يك برنامه كودك با پدرم بازي كردم. آن موقع از طرف مدرسه ما را براي بازديد به كاخ سعدآباد بردند. يادم ميآيد وقتي از مينيبوس پياده شدم تعداد زيادي از معلمان مينيبوسهاي ديگر آمدند و دور من جمع شدند اما يك خانم با يك حالت تند و عصبي آمد به صورتم سيلي زد و گفت تو در اين برنامه تلويزيوني بازي ميكني؟ من گفتم نه. معلمها مرا از آنجا دور كردند. اما دلم خيلي شكست. به خانه آمدم و ماجرا را براي پدرم تعريف كردم. پدر به من گفت اگر جنبه نداري بازي نكن. بازيگري همين است كه ميبيني. چند سال بعد من در يك كار با پدرم با هم بازي كرديم. درخيابان با پدرم راه ميرفتيم واقعا خيابان بسته شد آنقدر كه دور ما جمع شده بودند؛ البته براي پدرم نه من.
در يك مقطعي احساس كردم لازم است وارد حرفه ديگري جز بازيگري شوم به همين دليل عكاسي را شروع كردم. چند سالي است كه يك استوديوي عكس براي خانمها راهاندازي كردهام. دوست داشتم يك محيط امن و راحت براي خانمها ايجاد كنم. عكاسي هم برايم كار هيجانانگيز و دوستداشتني است.
لیلا حاتمی همبازی بچگیام بود
وقتي اولين بار بازي كردم فقط ۷ سالم بود. طبيعي است كه در آن سن سخت بتوان گفت چه شد كه بازيگري را انتخاب كردم اما از همان كودكي به بازيگري علاقه داشتم. آن موقع من و سپند بازي بچهگانهمان اجراي تئاتر بود. همبازي بچگيهاي من ليلا حاتمي و سام مشايخي پسر آقاي مشايخي بودند. ما تمام مدت در حال بازي تئاتر بوديم. من از مدرسه ميآمدم فيلم بازي ميكردم. تابستانها با پدرم به اداره تئاتر ميرفتم. تمرينهاي آنها را ميديدم. من هم پشت صحنه براي خودم تئاتر تمرين ميكردم تا اينكه يك نمايش به نويسندگي مرحوم نادر ابراهيمي نوشته شد. آنها دنبال تعدادي بچه ميگشتند. كارگردان آن تئاتر من را ديد و از پدرم خواست كه از من براي بازي در آن كار استفاده كند اما پدرم مخالفت كرد. به دليل شرايط بدي كه آن موقع بازيگرها داشتند آن سالها وضعيت زندگي بازيگرها خيلي خوب نبود اما مادرم اصرار كرد كه اين اتفاق بيفتد. مادرم معتقد بود بازيگري در خون من است و حيف است كه به علاقه من توجه نشود. بالاخره من در آن تئاتر بازي كردم. از همان وقت خانواده من را مستقل بار آوردند. يادم ميآيد هر سال در آن فصل با خانواده پدري به سفر ميرفتيم. آن موقع اين سفر مصادف شد با اجراي تئاتر من. پدر و مادرم به خاطر من برنامهشان را لغو نكردند. آنها به سفر رفتند و مرا به مادربزرگ تحويل دادند. روزها به تمرين تئاتر ميرفتم و شبها به خانه مادربزرگ. اينطور بود كه از همان شروع كار بازيگري برايم تبديل به كار حرفهاي شد. اتفاقا آن اجرا ضبط شد و در تلويزيون هم پخش شد. باورتان نميشود من ۴۰ درجه تب داشتم اما چون ضبط برنامه داشتيم بايد به كارم ادامه ميدادم. از همان موقع ياد گرفتم كه وقتي بيمار هم هستي بايد كار كني. بازيگري بيماري و ناخوشي نميشناسد.
با اولين دستمزدم پيانو خريدم
اولين دستمزدت چقدر بود و با آن چه كردي؟
اولين دستمزد من از اجراي تئاتر و ضبط تلويزيوني 7 هزار تومان بود كه پدرم به من كمك كرد و 2 هزار تومان روي آن گذاشت و من توانستم يك پيانو براي خودم بخرم.
ميخواستم پزشك شوم، بازيگر شدم
از همان شروع كار حرفهاي به بازيگري فكر كردم. منظورم اين است كه اينطور نبوده كه به واسطه پدرم به صحنههاي فيلم بروم و از وجود او استفاده كنم. با همه علاقهاي كه به بازيگري داشتم خيلي هم درسخوان بودم و دوست داشتم پزشكي بخوانم. الان كه فكر ميكنم نميدانم چرا ميخواستم پزشك شوم چون اين رشته اصلا با روحيات من سازگار نيست. سال چهارم دبيرستان فكر كردم چرا رشته پزشكي را دنبال كنم؟ چرا اين همه سال بروم دنبال رشتهاي كه نميخواهم به عنوان شغل از آن استفاده كنم. بنابراين تصميم گرفتم رشته هنر را دنبال كنم. در آن دوره تحصيلات آكادميك خيلي اهميت داشت. خب وقتي ديپلم گرفتم 12 سال بود كه بازي ميكردم و همان رشته را در دانشگاه انتخاب كردم.
در اولين اجرايم سواد خواندن و نوشتن نداشتم
از سن کم بازيگري برايم جدي بود. الان هم همينطور. در كارهاي كمدي هم كه بازي ميكنم صداي خنده همه بچههاي گروه شنيده ميشود اما من خيلي جدي فقط به نقشم فكر ميكنم. تصور كنيد زماني بازيگري را شروع كردم كه خواندن و نوشتن بلد نبودم اما وقتي براي يكي از بازيگرهاي اصلي اجرا مشكل پيش آمد جاي او بازي كردم. راستش را بخواهيد آن موقع هيچ حس خاصي نسبت به بازيگري نداشتم؛ نه هول شدم و نه جو جمعيت سالن آمفيتئاتر من را گرفت. شايد چون از بچگي خيلي اهل شو و نمايش بودم بنابراين جمعيت هم مرا نميترساند.
برای مردم هنوزآذرم
بعد از شروع سريال پدرسالار با اوج عكسالعملهاي مردم مواجه شدم. مردم با شخصيتي كه در پدرسالار بازي ميكردم، درگير بودند و هنوز بعد 18 سال كه از پخش آن سريال ميگذرد مرا با اسم آذر صدا ميكنند و همچنان مرا با آن سريال مقايسه ميكنند مثلا ميگويند چاقتر شدي، لاغرتر شدي، عجيب است كه هنوز مرا با آن نقش ميشناسند. شايد نقش من نقش مثبتي نبود اما واكنش مردم نسبت به من خوب بود. به جرات ميتوانم بگويم كه تمام مردم ايران و ايرانيهاي خارج از كشور درگير سريال پدرسالار بودند و فكر ميكنم موفقترين كار من بازي در آن سريال بود.
فراموش ميكنم بازیگرم
همیشه زیر ذره بین مردم بودن همانقدر كه آزاردهنده است، لذتبخش هم هست. البته این به خود آدم بستگي دارد. من معتقدم بازيگري شغل من است مثل كارمندي كه به اداره ميرود. وقتي كارم تمام ميشود فراموش ميكنم بازیگرم. باورتان نميشود گاهي وقتها يادم ميرود. با خودم ميگويم چرا مردم من را اينطور نگاه ميكنند. در واقع چون زندگي شخصيام را خيلي دوست دارم نميگذارم كارم روي زندگيام تاثير بگذارد. به طور مثال من سوار اتوبوس ميشوم، با مترو رفت و آمد ميكنم، پيادهروي ميكنم و در بازار تجريش راه ميروم. دوستانم از اين رفتار من تعجب ميكنند. در كل سعي نميكنم ظاهرم با مردم فرق داشته باشد. بزرگترين حمايتگر من مردم جامعه هستند. من بايد مثل خودشان باشم، از جنس خودشان. كنارشان مينشينم، با آنها صحبت ميكنم و فكر ميكنم مرا دوست داشته باشند. ممكن است يك بازيگر سينما يا تلويزيون را از نزديك ببيني و بيجهت دوستش نداشته باشي چون حس ميكني از جنس تو نيست اما من از اول دوست داشتم بين مردم زندگي كنم. شايد اين خصوصيت من متاثر از رفتار پدرم بوده، پدرم روي ما را از مردمي بودن كم كرده است. كلا از توجه مردم خسته نميشوم.
رویا نیست لذت است
بازيگري هيچ وقت براي من رؤيايي نبوده، معاشرين خانوادهما همه بازيگرها بودند به همين دليل بازيگري برايمان مقوله جذابي نبوده. مثل اين ميماند كه من در كنگره دانشمندان سخنراني ميكنم خيلي موفق شوم خب طبيعي است كه موفقيتم برايم جالب خواهد بود اما وقتي در محيطي بزرگ شدهام كه تمام اطرافيانم بازيگران بودهاند اين حرفه برايم رؤيايي نيست فقط لذتبخش است.
گوهر خيرانديش بهترين دوست من است
خيلي رفيقباز نيستم. در مجموع ۱۰ دوست نزديك دارم كه از بين آنها ۴،۳ نفرشان دوستان دوره بچگيام هستند. رامك بهترين و قديميترين دوست من است تا حدي كه گاهي احساس ميكنم بدون او نميتوانم زندگي كنم چون كسي است كه در غم و شادي كنار من بوده. غزاله يكي ديگر از دوستان عزيز من است. از خيلي سال پيش با خانم گوهر خيرانديش خيلي دوست بودم با اينكه تفاوت سني داريم ولی دوستان خيلي خوبي براي هم هستيم. فكر ميكنم قديميترين دوستم خانم گوهر خيرانديش است.
ارسال نظر