مصاحبه کودکانه با بهرام رادان
ياد گرفتم هيچوقت آرزو نكنم كاش طور ديگرى بود؛ چون همين كه هست حتما بهترين است. از طرفى اتفاقا بعضى وقتها دلم براى بچههاى اين دوره و زمانه ميسوزد؛ زمين بازيشان پاركينگهاى تاريك است و منتهاى هيجانشان بازىهاى كامپيوترى!
مجله ایده آل: اتفاق بزرگ، دل بزرگ میطلبد. خب، اولینبار بود چنین موضوعی را با او درمیان میگذاشتیم، باید هم هول و ولای رد شدن پیشنهادمان را داشته باشیم! در سالهای اخیر به خودی خود جزو جذابترین سوژههای مطبوعاتی به حساب آمده است حالا اگر قرار باشد تصویرش به یادگار و با حضور پدر و مادرش ثبت شود چیزی دیگر است. حالا ما ماندهایم و دلهرهمان و صدای بهرام رادان پشت خط تلفن آن هم با فرسنگها فاصله جغرافیایی! تصور اینکه وقتی به او بگوییم «میخواهیم تصویر خانواده سه نفرهتان روی جلد مجلهمان نقش ببندد» چه شکلی خواهد شد، چیزی فراتر از یک نگرانی ساده برایمان به همراه داشت اما به قول معروف مرگ یکبار و شیون یکبار! او در تورنتو کانادا و ما اینجا، تهران خودمان. برخلاف تصور کلنجار زیادی با هم نرفتیم، آنهایی که با بهرام رادان گفتوگو کردهاند از حساسیتها و خصوصیات اخلاقی منحصربهفردش باخبرند حالا که بحث خانوادهاش هم به میان میآید همان حساسیتها را ضرب در هزار کن! احتمالا برای شما هم جالب است بدانید اسطوره کودکیهای بهرام رادان چه کسانی بودهاند، پدرش دوست داشته بهرام چه کاره شود، نام مدرسه و معلمهای دوران مدرسهاش چیست و زمانی که در پارک ملت با یک هواپیمای فانتوم روبهرو شده چه عکسالعملی نشان داده است.او مثل همیشه بهترینها را برای ملت ایران آرزو کرد؛
آمین...
ياد گرفتم هيچوقت آرزو نكنم
بهرام رادان که در محلهای خوب در تهران زندگی کرده هیچوقت دلش نمیخواسته در کودکیاش مثل خیلی از بچههای دیگر مثلا در محل با بچهها فوتبال بازی میکرد؟ اینقدر حساسیت و وسواس پدر و مادر روی فرزندانشان باعث نشده بهرام رادان احساس کند آنطور که باید بچگی نکرده است؟
ياد گرفتم هيچوقت آرزو نكنم كاش طور ديگرى بود؛ چون همين كه هست حتما بهترين است. از طرفى اتفاقا بعضى وقتها دلم براى بچههاى اين دوره و زمانه ميسوزد؛ زمين بازيشان پاركينگهاى تاريك است و منتهاى هيجانشان بازىهاى كامپيوترى!
چه شکلی میشود آدمی که پدرش یک نظامی بوده به سمت هنر گرایش پیدا کند؟ پدرتان دوست نداشت حداقل یکی از پسرهایش مانند خودش نظامی شود؟ اصلا خودتان چطور این اتفاق را دوست نداشتید؟ ضمن اینکه اگر بر فرض مثال بهرام رادان نظامی میشد دوست داشت درجه نظامیاش چه باشد؟
واقعیت این است که پدر دوست داشت من وكيل شوم، چون اعتقاد داشت خوب حرف ميزنم و اين ميتواند در دادگاه برگ برنده يك وكيل باشد. فكر نميكنم هيچ علاقهاى به نظامىگرى من داشته باشد، ضمنا این فرض شما، فرض محالي است، روحيات من با نظامى بودن هيچ ميانهاى ندارد.
علاقهام به كتاب و موسيقى را مرهون مادرم هستم
گویا همه چیز بهرام رادان به مادرش رفته است؛ از گرایش به هنر، خوب حرف زدن، نظم و... یعنی تاثیر مادر روی تربیت بچهها بیشتر بوده است؟
خب مادر وقت بيشترى براى تربيت من گذاشت و طبيعي است كه خيلى تاثيرگذار باشد؛ بهخصوص علاقهام به كتاب و موسيقى را مرهون مادرم هستم.
از شرایط خانهتان وقت کودکی، نوجوانی و جوانی برایمان بگویید. آنطور که مادر گفتند همه اتفاقات خانه براساس نظم و مقررات ویژهای پیش میرفته و بهشدت روی نظم و انضباط بچهها تاکید داشتهاند. یعنی این نظم و انضباط مرهون حضور یک پدر نظامی در خانواده بوده یا مادر وظیفه بیشتری برای برقراری آن بهعهده داشتهاند؟
پدر يك نظامى و وكيل دادگسترى و مادر ناظم مدرسه؛ این اتفاق مطمئنا فضاى خانه را خشك ميكند، ولى خانه ما اينطور نبود، بهخصوص در تربيت من يك حس اعتماد وجود داشت و قدرت مانورى كه به من اجازه انتخاب نوع زندگيام را ميداد.
آرزو داشتم فرد تاثيرگذارى در جامعه باشم
از پارک رفتنهایتان با پدر برایمان بگویید. اول اینکه یادتان هست کدام پارک میرفتید؟ در زمان حضور در پارک بیشترین زمان را برای چه بازیای صرف میکردید؟
زیاد دوران پارک رفتنها یادم نیست چون بازی میکردم، ولی یادم میآید با هم میرفتیم پارک ملت و تنها خاطرات مبهمی از آن روزها در ذهنم باقی مانده. البته خاطرم است یک بار اواسط جنگ یک فانتوم آورده بودند در ورودی پارک گذاشته بودند! (اینکه پارک به فانتوم چه ربطی دارد را نمیدانم!) ولی همیشه این برایم سؤال بود که چه جوری آن هواپیما را آنجا آوردند! شاید هم ماکت بوده!
مگر میشود آدم از بچگی هدف داشته باشد که گفتهاید از بچگی هدفهایی در سر داشتهام که به یکسریهایشان رسیدهام و به یکسری دیگر نه؟ مهمترین و بزرگترین هدف کودکیهای بهرام رادان چه بود؟
خب من آرزو داشتم فرد تاثيرگذارى در جامعه باشم، اين آرزو و هدفگذارى هم خيلى كلى بود و نميتوانم به جرات بگویم به آن رسيدهام يا نه.
علاقهام به جهانگردى از همين سندباد به ارث رسيده
چقدر از بچگیهایتان را به یاد دارید؟ مثلا اینکه یادتان میآید اولین دیکتهای که نوشتید کی بود؟ اسم اولین معلمتان چه بود؟ بازی و کارتون مورد علاقه بچگیتان چه بود؟
اولين ديكته را يادم نيست ولى دوران جنگ و موشكباران و پناهگاههاى مدرسه را خوب يادم میآید. تقريبا اسم همه معلمها در دوره ابتدايى (مدرسه شهيد فرهنگيان) يادم است؛ خانمها رفيعى، ملكوتى، ورمرزيان و عطار. بازى مورد علاقهام روپولى بود هر چند اقتصاددان خوبى نشدم! كارتون مورد علاقهام هم سندباد. شايد علاقهام به جهانگردى از همين سندباد به ارث رسيده!
خبر دارید پدر یک مقداری از دست شما دلخور است؟ این دلخوری بابت ازدواج نکردن شماست که ایشان در مصاحبهشان به ما هم گفتند و تاکید کردند میخواهند حتما فرزندان بهرام خان را ببینم. درصدد رفع دلخوری پدر نیستید؟!
فعلا برنامهاى براى رفع اين دلخورى ندارم، شايد كمى رازيانه دمكرده موجب التيام موقت اين دلخورى شود.
اسطوره بچهگیهایم فوتبالی بودند
اسطوره بچگیهای بهرام رادان چه کسی بود؟ یعنی دوست داشت روزی جای چه کسی در روياهاي كودكانهاش قرار بگیرد؟
خب اسطورهها که در جریان زندگی عوض میشوند، من تا جایی که یادم است بچگیهایم اسطورههای فوتبالیست داشتم؛ داخلیاش مثلا کرمانیمقدم (البته آن زمانی که پرسپولیسی بودم!) و صمد مرفاوی و محسن گروسی (آن وقت که استقلالی بودم) است. بین فوتبالیستهای خارجی هم همیشه دوست داشتم یورگن کلینزمن باشم! بزرگتر که شدم مثلا در راهنمایی عشق بسکتبال و شیکاگو بولز و موسیقی راک هم کمکم اضافه شد. البته آن وقتها این چیزها برای خودش تبی بود!
مگر نه اینکه ایرانیها به آدمهای احساساتی معروفاند، پس چطور میشود بهرام رادان سالها زندگی مستقل در ایران داشته باشد و خیلی وقتها هم خارج از ایران حضور دارد؟ یعنی اصلا دلتنگ پدر و مادرتان نمیشوید؟ نوع ارتباطتان با آنها و میزانش امروز که خارج از ایران هستید چقدر است؟
من خودم را آدم احساساتیای نمیدانم، البته سعی میکنم احساساتی نباشم و تصمیماتم را براساس عقل بگیرم. پدر و مادرم هم خیلی عاقلانه رفتار میکنند و به قول خودشان هر جا که ما خوش باشیم آنها هم احساس خوبی دارند، ضمن اینکه همه سعی میکنیم چند وقت یک بار پیششان بیاییم. از طرفی خواهر بزرگم هم ایران زندگی میکند، بنابراین زیاد تنها نیستند.
به موقع دور هم جمع میشویم
رابطهتان با کدامیک از خواهر و برادرهایتان بهتر بود؟ یعنی روحیاتتان با کدامیک نزدیکی بیشتری داشت؟
خب با هر كدام به تناسب خلق و خويشان نزديك بودم؛ خواهر بزرگم عقلگرا و منطقى است و خواهر كوچكم احساساتى و محافظهكار. با برادرم هم صحبتهاى مردانه و مشورتهاى كارى.
چقدر سخت است که الان هر چهار خواهر و برادر دور از یکدیگر زندگی میکنید؟ حیف نیست آدم سالهای قشنگ زندگیاش را به دور از عزیزانش بگذراند؟
دورى زياد آزاردهنده نيست، هر كسى زندگى و مشكلات خودش را دارد و وقتى براى گلهگذارى نيست. به موقعش دور هم جمع ميشويم.
از بچه های هنر و ورزش کمک می خواهم
درباره طرحی که برای بچههای دچار آتشسوزی مرودشت فارس دارید، برایمان بگویید. اصلا این طرح از کجا شروع شد؟
چند وقت پیش برنامهای تلویزیونی دیدم که در آن ۵ هزار پزشک متخصص از سراسر جهان گرد هم جمع شدند و مجمعی تشکیل دادند و به سمت آفریقا سفر کردند تا بچههایی که حالا به هر دلیلی از جمله فقر، بیماری مادرزادی، کمبود امکانات بهداشتی در مناطق محروم آفریقا و... دچار عارضه یا بیماریای روی صورتشان شدهاند که میتواند آینده آنها را تحتتاثیر قرار دهد و آن بچهها نتوانند مانند بقیه آدمها در اجتماع حضور پیدا کنند به صورت رایگان این بیماران را تحت جراحی قرار دهند. در همان برنامه مصاحبه یکی از آن جراحان را میدیدم که میگفت این جراحی برای من ۴۵ دقیقه بیشتر زمان نمیبرد ولی میتواند یک عمر را به یک نفر هدیه کند و آن بچه به اجتماع برگردد.فکر میکنم دو حادثه آتشسوزیای که در سالهای اخیر برای بچههای پیرانشهر و مرودشت اتفاق افتاده حدود ۳۰-۲۰ بچه را دچار سوختگی شدید کرده است، بنابراین بعد از دیدن آن برنامه به ذهنم رسید بیاییم از انجمن جراحان پلاستیک ایران تقاضا کنیم جراحی و درمان این بچهها را قبول کنند و هزینههای درمان و بیمارستان و تجهیزات پزشکی این بچهها را هم از طریق بچههایی که در کار هنر، ورزش و... هستند بخواهیم دور هم جمع شوند و از مردمی که خیر هستند هم کمک بگیريم تا تمام هزینههای جراحی این بچهها تامین شود. از آن طرف اگر تنها بخشی از جراحان پلاستیک کشورمان دور هم جمع شوند و مجمعی برای درمان این بچهها تشکیل دهند مطمئنا مشکلشان برطرف خواهد شد. دیگر همه میدانند ایران در بحث جراحی پلاستیک حرف اول را در دنیا میزند، البته شاید همه پزشکان هم نتوانند در این طرح همراه باشند و بالاخره معذوریتهایی برای خودشان قائل باشند ولی اگر تنها ۱۰ جراح پلاستیک هم برای این کار اعلام آمادگی کنند این بچهها میتوانند به اجتماع برگردند و مطمئن باشید روزي به این مملکت خدمت خواهند کرد. منظورم این است که ما تا کی میخواهیم منتظر بنشینیم تا این وزیر و آن وزیر کاری برایمان انجام دهند؟ خب کاری نمیکنند! نکنند! ایرادی ندارد. بیاییم خودمان دست به دست هم بدهیم و به این بچهها کمک کنیم تا حداقل در آینده مملکتمان سهمی داشته باشیم.الان به فکر این هستم که چند نفر از بچهها را دور هم جمع کنم؛ برای چند تا از دوستانم پیغامهایی هم فرستادهام، اسمشان را نمیآورم که شاید هر کدامشان فردا روزی نخواستند قبول کنند، معذوریتی نداشته باشند. اول تصمیم داریم جمعی از هنرمندان و ورزشکاران را تشکیل دهیم و یکسری کمکهای مردمی را جمع کنیم و بعد از آن هم سراغ پزشکانی برویم که حاضرند داوطلبانه جراحی این کودکان را انجام دهند؛ این کار یک آستین بالا زدن و همتی را میطلبد که انشاءا... فردا روزی از اینکه این بچهها دوباره میتوانند به اجتماع برگردند لذت ببریم.
نظر کاربران
یه مصاحبه هم از سروش گودرزی و بازیگران سریال خط قرمز بگیرین.سریال خیلی خوبی بود
من بمیرم واسه ی بهرام اخه چه قدر نازه
خیلی خوب بود،مرسی
مرسی,خوب بود
مرسی,خوب بود
عاشقتونم
عاااالی بود...
قربووون آقای سوپراستار،بهرام رادان...